رادیو زمانه > خارج از سیاست > تاریخ > خشم مقدس به جنایت مقدس تبدیل میشود | ||
خشم مقدس به جنایت مقدس تبدیل میشودارشیا آرمانوقتی در آن بعدازظهر زمستانی سال ۱۹۴۸ «ناتورام گادس» سه گلوله به سینه مرد کوچکاندامی که روبهرویش بود، شلیک کرد، به تعقیبی ۱۴ ساله پایان داد. شاید از آن رو بود که پس از قتل، پا به فرار نگذاشت. فرار نکردنش بیش از آن که نشان شجاعت باشد، نفس از سر آسودگی بیرون دادن پس از انتظاری چندساله بود.
آن زمان که «موهنداس گاندی» مشهور به «مهاتما» با گلولههای ناتورام به خاک افتاد، لبانش تکان خورد. قاتلش بعدها در دادگاه گفت که گاندی، خاموش مرده است. شنیدن این حرف از دهان او درباره مقتول خود عجیب نبود. در حقیقت اگر او میگفت که گاندی در آخرین دم چیزی به زبان آورده، بر پیشگویی مقتولش مهر تأیید زده و از او شهیدی ساخته بود. گاندی بارها درباره مرگش پیشگویی کرده بود. مشهورترین آنها سخنی است که درماههای آخر به پرستارش گفت: «اگر من بر اثر یک بیماری از دنیا رفتم، به پشتبامها برو و جار بزن که او یک مهاتمای دروغین بوده است. اما اگر روزی کسی گلولهای به من شلیک کرد و من آن را با لبخند در سینهام جای دادم؛ در حالی که به جای فریاد زدن، تنها نام مقدس راما (خداوند) بر لبم بود، آن گاه میتوانی به دیگران بگویی که او به راستی یک مهاتما بوده است.» شهرت این پیشگویی چنان بود که بلافاصله پس از قتل گاندی، شاهدان عینی متعددی پیدا شدند که یکی در میان گواهی میدادند که با گوش خود شنیدهاند او نام «راما» را به زبان آورده یا بالعکس، قسم میخوردند که خاموش مرده است. از آن روز در تاریخ معاصر هند، جدال مضحکی به راه افتاده است درباره آخرین کلام گاندی. همه میدانند پیشگویی او تا آن جا که مربوط به نشستن گلولهها در سینهاش بوده، به حقیقت پیوسته؛ اما بحث بر سر این که «آیا در لحظه به خاک افتادن، نام «راما» را به لب آورده یا نه؟» هرگز تمام نشده است. اگر پیشگویی او تماماً تحقق یافته باشد، پس او یک «مهاتمای» واقعی است و کل ماجرا از همین جا شروع میشود. روحانیون هندو نمیخواهند که او مهاتما باشد. چون او «ملحدی» بوده که قاتلش بنا به «تکلیف دینی» شر او را از سر جامعه هندو کم کرده است. درواقع مهاتما که در زبان سانسکریت «روح بزرگ» معنی میدهد، معادل کلمه «قدیس» درفرهنگهای خاورمیانهای است. در آن فرهنگها، قدیس شدن آسان نیست. فیالمثل واتیکان دستگاه عریض و طویل بوروکراتیکی برای شناسایی قدیسان دارد. در این نظام اداری همه چیز طبق سلسله مراتب پیش میرود. مثلاً در هر لحظه میدانی که فلان شخص اکنون «در نوبت است» تا کارشناسان تقدسش را «متر کنند.» همان آداب دقیق و پوچ بوروکراتیک: در صف متقاضیان انتظار کشیدن، جلسه گذاشتن کارشناسان و پر کردن سیاهههای طولانی.
در آیین هندو نیز، علیرغم وجود نداشتن بروکراسی به سبک اروپایی، «مهاتما» شدن بیاذن روحانیون بلندمرتبهتر، نوعی دور زدن سلسله مراتب پوسیده وبیفایده، اما قدرتمند برهمنان است. خرقهپوشان هندو همیشه از گاندی متنفر بودهاند؛ اما خیلی زود و پیش از آن که مجال یابند تکفیرش کنند، صدها میلیون هندی او را مهاتما صدا میزدند. برای روحانیون این که ابتدا به مردم ثابت کنند او مهاتمایی دروغین است و بعد شرش را بکنند، آن قدر غیرممکن به نظر میآمد که ترجیح دادند ابتدا گاندی را بکشند و بعد سر فرصت به پابرهنگان حالی کنند که سالها دنبال مهاتمایی دروغین به راه افتاده بودهاند و کشتن او به مصلحت ملک و آیین بوده است. به این ترتیب غائله آخرین کلام گاندی برای هرکس «آب نداشته باشد» برای روحانیون متعصب هندو «نان دارد.» ناتورام گادس تحت تأثیر یکی از همان روحانیون، عضو سازمانی به نام «مهاسابها هندو» شد. اعضای این سازمان را اغلب جوانان فقیر هندویی تشکیل میدادند که همیشه از چیزی خشمگین بودند. زمانی سربازان انگلیسی را لت و پار میکردند و بعدتر با چماق و چاقو، تجمع طرفداران حزب گنکره گاندی یا گروههای اقلیت مذهبی را به هم میریختند و وقتی منتقدین به آنها اعتراض میکردند، خرقهپوشان در دفاع از «جوانان غیور» در میآمدند که «خشم آنها مقدس است.» روزگار نشان داد که خشم مقدس میتواند به اشاره بزرگان بدل به جنایتی مقدس شود. لحظه قتل مقدس گاندی را در تاریخ هند «لحظه راما» میخوانند. امروزه ما میدانیم که لحظه راما ششمین تلاش برای ترور گاندی بوده است. اولین بار در ۱۹۳۴ و در حوالی شهر «پونا» ناتورام بمبی در نزدیکی کاروان ماشینهایی که گاندی سوار بر یکی از آنها بوده، منفجر میکند. اما گاندی که در ماشین جلویی نشسته بوده، جان به در میبرد. ناتورام در اعترافات بسیار مشهور و خواندنیاش گفته است که تا چهار سال قبل از ترور اول، او نیز همچون بسیاری از جوانان هندی گاندی را چون بتی میپرستیده است. اما پس از آشنایی با «مهاسابها» و بعدتر سازمان دیگری از همان قماش به نام «هندو توا» چشمانش باز میشود و «دشمن را تشخیص میدهد.» ابتدا سعی میکند با اندیشه به جنگ گاندی برود. روزنامهای چاپ میکند و در آن به امر مورد علاقه همه کسانی که چماق را به قلم تبدیل کردهاند، میپردازد: «افشا کردن» چهره واقعی گاندی. پس از مدتی مثل همه لمپنهای مطبوعاتی به این نتیجه میرسد که نبرد اندیشهها، وقت تلف کردن است. باید کار را یکسره کرد. پس دوباره قلم را با چماق و چاقو عوض میکند. زیرا که میداند در میدان چماقداری وعربدهکشی، اصحاب اندیشه چون گاندی پیشاپیش بازندهاند.
آدمهایی مثل ناتورام از دو چیز به شدت خشمگین بودند. یکی مواضع آشتیجویانه گاندی در مقابل اقلیتهای غیرهندو و دیگری سکولاریسمی که حزب کنگره مدافع آن بود. برهمنان بارها به گاندی هشدار داده بودند که فکر دموکراسی به سبک انگلیسی و سکولاریسم را از کلهاش بیرون کند؛ زیرا که با فرهنگ هندی سازگار نیست. طنز روزگار این که گاندی خود نیز جزو مخالفین سکولاریسم بود؛ اما از دیدگاهی یکسره متفاوت. اگر سکولاریسم برای خرقهپوشان به معنی ویرانی رؤیای حکومت تکمذهبی بود، برای گاندی معنای دیگری داشت: جدایی اخلاق از سیاست. عاقبت گاندی که علیرغم یکدندگی و ایدهآلیسمش، جوهری از واقعبینی در وجودش داشت، پذیرفت که تصور او از حکومت غیرسکولار آن قدر رؤیایی است که در عمل، بهانهای برای حکومت «شحنه ومحتسب» خواهد شد؛ آن گونه که برهمنان آرزو داشتند. پس علیرغم میل باطنی، سکولاریسم را به عنوان مهمترین اصل قانون اساسی هند پذیرفت. هنوز هم هندیهای نکتهسنج میگویند که اولین مخالف قانون اساسی هند، خود گاندی بوده است! ترور دوم ۱۰ سال بعد روی میدهد. در ۱۹۴۴ ناتورام در ازدحام جمعیت به گاندی نزدیک شده و درست قبل از آن که کارش را تمام کند، چند نفر چاقو را از دستش بیرون میکشند. او دستگیر و به فاصله کوتاهی آزاد میشود. این که چرا بلافاصله آزاد میشود یا چرا ترور، همان روزی روی میدهد که نزدیکان گاندی هر کدام به بهانهای کنارش نبودند، از معماهای بیپاسخ تاریخی است. ناتورام عین همین کار را چند ماه بعد در بمبئی تکرار میکند و باز هم چاقو به دست، روانه زندان میشود و باز هم اندکی بعد آزاد میشود. در واقع مدتها بود که بسیاری در هند میدانستند «ناتورام گادس» چه در سر دارد؛ اما این که چرا هیچ کس کاری نکرد، سؤالی است پرکنایه. حتی پلیسی که ناتورام را دستگیر کرد، بلافاصله شناختش و با تمسخر گفت: «چرا خودت را به دردسر میاندازی؟ بگذار بزرگترها حساب گاندی را برسند.» و ناتورام جواب داده بود: «گاندی گناهکارتر از آن است که به افتخار کشته شدن به دست بزرگان نائل شود. برای کشتن او، آدم کوچکی مثل من یا حتی یک جاروکش کافی است.» گاندی که متعصبین، گناهکارش میدانستند، خود از طبقه برهمنان و بسیار مذهبی بود. گناه گاندی از دید آنان، تلاشش برای آشتی با همه گروههای مذهبی، به خصوص مسلمانان بود. حتی شایعه کردند که گاندی مسلمان شده است. همان توهم توطئه آشنا در جوامع پر از نفرتی که وقتی کسی سعی میکند طرف مقابل را درک کند، متهم میشود که لابد در خفا به «آنها» پیوسته است. گاندی درجواب شایعات گفته بود که نیازی به تغییر مذهب نمیبیند؛ زیرا اصلاً تفاوت بین ادیان را نمیفهمد: «همه مذاهب برای من یکی هستند. اگر «وداها» کلام خداوندند، پس چرا انجیل و قرآن نباشند؟» و در مقابل اصرار خبرنگار که آیا بالاخره او هندو است یا نه، گفته بود: «البته، اما من همچنین مسیحی، مسلمان، بودایی و یهودی هم هستم.» این گونه سخنان، به خصوص در سالهای آخرش، حجت را برای خیلیها تمام کرده بود که خونش مباح است.
بر خلاف نظر مخالفان، نگاه او به سیاست، همواره مذهبی باقی ماند. حادثه شهر «چائورا» شاید مثال مناسبی باشد. آن روز، وقتی سربازان انگلیسی به سه تظاهرکننده شلیک کرده و آنها را میکشند، هندیهای خشمگین تمام ساختمانهای دولتی را آتش زده و ۲۳ انگلیسی را زنده زنده میسوزانند. خبر که به گاندی میرسد، نخستین عکسالعملش پذیرش مسئولیت است. او اعلام میکند روزه خواهد گرفت تا شاید خداوند این گناه او را ببخشاید که به پیروانش به اندازه کافی نیاموخته که مبارزه بیخشونت، تا چه اندازه احتیاج به صبر دارد. مدت کوتاهی پس ازاعلام روزهداریاش، تظاهرکنندگان مشعلها را کنار گذاشته و شرمنده به خانههایشان باز میگردند. اما مشهورترین روزه گاندی زمانی است که او برای خاتمه خونریزیها بر سر جدایی پاکستان از هند، اعلام میکند که این روزه «به قصد مرگ» است و یا طرفین دست از جنگ بر میدارند یا این که او از گرسنگی خواهد مرد. رهبران هندو ومسلمان، زیر فشار افکار عمومی و با اکراه، آتشبس میدهند. «جناح» رهبر مسلمانان هند، به گاندی میگوید اگر صلح دائمی میخواهد، باید جدایی پاکستان را بپذیرد؛ وگرنه او فتوای جهاد خواهد داد. گاندی باتجربهتر از آن است که معنی «فتوای جهاد» را نفهمد. پس علیرغم میلش و با وعده جناح مبنی بر خاتمه خونریزی تا ابد، جدایی پاکستان را میپذیرد؛ وعدهای که هرگز عملی نشد. هندوها تا امروز گاندی را به خاطر جدایی پاکستان نبخشیدهاند. در حقیقت پس از استقلال پاکستان، همه میدانستند «مهاتما» در رختخواب نخواهد مرد. ناتورام دو بار دیگر سعی میکند او را مجازات کند. یک بار تلاش میکند قطاری را که گاندی سوار بر آن است، از خط خارج کند و بار دیگر هم دو هفته قبل از لحظه راما، به همراه برادرش و پنج نفر دیگر، بمبی را پشت خانه گاندی منفجر میکنند. نقشهشان این بوده که با فرو ریختن دیوار، به داخل خانه هجوم برده و به او شلیک کنند؛ اما بمب درست عمل نمیکند. بالاخره دو هفته بعد در دهلی، به محض آن که گاندی از قطار پیاده میشود، انتظار ۱۴ ساله به انتها میرسد. او باز هم آمده بود تا با شکم گرسنهاش، مردم را خجالتزده کند. کسی نمیداند که اگر گلولهها او را نکشته بودند، شاید این بار «روزه به قصد مرگ» او را از پا در میآورد. زیرا که به نظر نمیآمد این مرتبه مسلمانان و هندوها از کشتن همدیگر یا گرسنگی کشیدن «مهاتما» چندان شرمنده باشند. با وجود جدایی پاکستان، جنگ مذهبی تمام نشده بود. هندوها و مسلمانان همچنان همدیگر را سلاخی میکردند. کشتاری که تا امروز ادامه دارد.
گاندی مُرد؛ در حالی که شش روز بود که گرسنگی میکشید. «نهرو» در یکی ازمشهورترین سخنرانیهای تاریخ هند گفت: «دوستان نور زندگی ما خاموش شده است ... آن که پدرمیخواندیمش، دیگر اینجا نیست.» و طرفداران گاندی خاکستر او را، بنا به وصیتش، در رودخانههای بزرگ جهان ریختند: در نیل، ولگا، گنگ و حتی رود تیمز (thames) ما هرگز نخواهیم دانست که آیا او در لحظه به خاک افتادن، نام مقدس «راما» را بر لب آورده یا نه؟ قاتلینش هرگز ایمان او را نپذیرفتند. برادر ناتورام و همدستش، پس از آزادی از زندان گفته بود: «همه میدانند گاندی به چیزی اعتقاد نداشت و موقع مرگ حرفی نزد. فقط حکومت میخواهد با گذاشتن کلمه «راما» در دهان یک مرده، از او شهید بسازد.» و ناتورام در دادگاه با تمسخر شهادت داده بود: «البته لبهایش تکان خورد، ولی ... فقط نفسنفس میزد؛ مثل ماهی که روی خاک افتاده باشد.» جدل بر سر کلمه «راما» هرگز به جایی نخواهد رسید. اما شاید برای دانستن این که آیا بالاخره او یک قدیس (مهاتما) بوده است یا نه، بهتر باشد به جای بحث بیحاصل بر سر کلامی که «احتمالاً» پس از شلیک گلولهها به زبان آورده، کلماتی را که قبل از شلیک گفته است، دوباره بخوانیم. کلماتی که در سایه هیاهو بر سر قضیه «راما» مغفول ماندهاند. آن روز قطار گاندی بسیار دیر به ایستگاه میرسد. ناتورام خسته از انتظاری ۱۴ ساله، تأخیر چندساعته قطار را تاب نمیآورد و وقتی گاندی از قطار پیاده میشود، جمعیت را کنار زده؛ جلوی او میایستد و با عصبانیت میگوید: «باباجی (پدربزرگ) دیر کردی!» و «رولور» خود را از زیر جلیقه خاکیرنگش بیرون میکشد. گاندی نگاهی به اسلحه میکند و درست قبل از شلیک گلولهها، رو به قاتلش میگوید: «ببخش که منتظرت گذاشتم.» |
نظرهای خوانندگان
آقاي آرمان سلام.
نوشته ات بسيار آموختني بود. مرا متاثر كرد. من كه بار ها ازو شنيده ام، باري ديگر هم... :
«باباجی (پدربزرگ) دیر کردی!» و «رولور» خود را از زیر جلیقه خاکیرنگش بیرون میکشد. گاندی نگاهی به اسلحه میکند و درست قبل از شلیک گلولهها، رو به قاتلش میگوید: «ببخش که منتظرت گذاشتم.»
مرا باز هم به فكر برد:
"به جای بحث بیحاصل بر سر کلامی که «احتمالاً» پس از شلیک گلولهها به زبان آورده،
(کلماتی را که قبل از شلیک گفته است)،
دوباره بخوانیم. کلماتی که در سایه هیاهو بر سر قضیه «راما» مغفول ماندهاند."
پس بد نيست بخوانيم:
www.adamekhoshoonat.blogspot.com
قلمت حق گو تر و روان تر باد.
-- يك خواننده ، Nov 15, 2007 در ساعت 09:58 PMMamnoon! khoob bood
-- بدون نام ، Nov 15, 2007 در ساعت 09:58 PMقشنگ بود خوشمان آمد کمی بیشتر آشنا شدم با گاندی البته کمی هم بیشتر یاد دردهای فعلی ایران خودمان افتادم
-- امید ، Nov 15, 2007 در ساعت 09:58 PMvery good article
-- ray negini ، Nov 16, 2007 در ساعت 09:58 PMبزرگترین شانسی که دموکراسی با آوازه ی هندی در هندوستان آورد، همانا جدایی پاکستان مسلمان از آن بود، قاتل کاندی هم مسلمان بود. تجسم کنید در حال حاضر هنوز پاکستان جزو هندوستان بود. من که با این تصور تنم به لرزش افتاد.
-- بدون نام ، Nov 16, 2007 در ساعت 09:58 PMenjoyed reading it. thanks a lot
-- بدون نام ، Nov 16, 2007 در ساعت 09:58 PMit was good article
-- بدون نام ، Nov 17, 2007 در ساعت 09:58 PM