رادیو زمانه > خارج از سیاست > همسايگان > سفر به قامیشلی، زندان مخوف کردهای سوریه | ||
سفر به قامیشلی، زندان مخوف کردهای سوریهعرفان قانعیفردیکی از نعمتهایی که در دوران عهد شباب از جهان گرفتهام، همین سفر کردن است و گاه دیدارهایم با چهرهها را صادقانه برای هموطنانم بازگو کردهام و به ندرت خاطرات و یادداشت سفری نوشتهام. دوست دارم که با صدای بلند هر آن چه را دیدم بازگویم که همانا شرح حال پریشانی انسانهای این دیار است.
کردهای سوریه در سه بخش جدا از هم، به موازات مرز کردستان ترکیه ساکنند که عبارتند از: قامیشلی (جزیره) کوبانی (عین العرب) و عفرین؛ که قامیشلی را عروس کردستان سوریه مینامند؛ اما عفرین برای من جهاندیده بسیار دیدنیتر است. کوهستانی و سبز و خرم که یک وجبش شاید خاک خالی از رستنی نباشد با مردمانی از عشیره شکاک. کردستان سوریه عشیرهای است : شکاک، روباری، شیخانلی، شیروان و .... کردهای سوریه انسانهایی احساسی، خالص و پاک که حس عمیق کردی دارند. اکثراً کردی بادینانی سخن میگویند که از این نظر به کردستان ترکیه بسیار شبیه است. زیرا که ۸۵۰ کیلومتر مرز مشترک دارند و در بین همان سه بخش جدا از هم، عربهای سوری زندگی میکنند که البته حکومت چنین نکرده و در تقسیمبندی سیاسی مرزهای بین دو کشور چنین امری رخ داده است. در ابتدا چند نکته درباره کردهای سوریه لازم به ذکر است: ۱. کردها در این کشور روزنامه و مجله و کتاب ندارند. اگر مؤلفی باشد تعداد ۵۰۰-۴۰۰ نسخهای را به خرج خود منتشر میکند. زیرا نه دولت مجوز نشرش میدهد و نه در یک کتابفروشی سوری حق توزیع دارد. ۲. کردها حق ادامه تحصیل دارند؛ اما قریب به اتفاق شان بیکارند و یا در داد و ستد کالا، رزق و روزیشان را مییابند. در سراسر کردستان سوریه یک دانشگاه وجود ندارد. ۳. هیچ کردی در ارتش و نظام و نهاد و رسانه و مؤسسه و اداره و وزارتخانهای از سوریه حضور ندارد و اگر به ندرت یافت شود، هویتش کردی نیست و شغلی کلیدی هم به او سپرده نشده است. تنها شغل دولتی که کردهای سوریه دارند، معلمی است که حقوقشان بین ۱۵۰ تا ۳۵۰ دلار متغیر است. ۴. شرط اول استخدام شدن، عضو حزب بعث بودن است. زیرا سکان اداره کشور را بعثیها هدایت میکنند. ۵. دو میلیون و اندی کرد در سوریه زندگی میکنند که بیش از نیم میلیون نفرشان شناسنامه و پاسپورت ندارند. حکومت از سال ۱۹۶۲ برگه هویتشان را باز پس گرفته و آنها را پناهنده میداند و آنهایی هم که برگه هویت دارند، «عرب» خوانده شدهاند. ۶. دهها روزنامهنگار و اهل قلم کرد در کردستان سوریه هستند؛ اما هیچ کدام حق انتشار یک خط درباره کردها را در نشریات سوریه ندارند و به عبارتی تنها در روزنامههای چند صفحهای حزبی، هر از گاهی میتوانند چند سطری را منتشر کنند. جز این نشریات داخلی سازمانی و حزبی، تنها یک مجله مستقل گاهنامه است که از دید حکومت مخفی مانده. ۷. در کردستان ۱۲ حزب سیاسی وجود دارد که قدیمیترین آن دموکرات پیشتاز است که در ۱۹۵۶ تأسیس شده است و البته این احزاب هم همدرد دیگر جریانهای سیاسی خاورمیانه هستند و پاره پاره شدهاند که البته در بینشان حزب اسلامی وجود ندارد. حکومت فعلی سوریه هم نه به رسمیتشان میشناسد و نه زمینهای برای فعالیت علنی و نظاممند در جامعه فراهم کرده است. کمکم این حزبها محدود و محدودتر شدهاند و از نفوذ چندانی در میان جامعه کردهای سوریه برخوردار نیستند. چون در این دوران حزب بعث کردها داخل بازی سیاسی نیستند و به شدت محدود شدهاند و البته مشهور است که در ایام حافظ اسد اوضاع بهتر بوده. ۸. در ایام قبل از بشار اسد، کردها در پارلمان ۱۵-۱۰ نماینده داشتند؛ در حالی که امروزه هیچ کردی در مجلس تحت نظارت بشار وجود ندارد. ۹. هیچ هنرمند کردی در کانالهای تلویزیون و رادیو و روزنامههای سهگانه سوریه (تشرین، بعث و سوره) اجازه ظهور ندارد و طبق قانون به کلی ممنوع شدهاند. به موسیقیدانها مطلقاً مجوز اجرای کنسرت کردی و برنامه هنری صادر نمیشود. در رسانهها مطلقاً برنامهای کردی وجود ندارد. ۱۰. با وجودی که در سال، هزاران هزار ایرانی وارد سوریه میشوند، اما هیچ توریستی به خاطر مزاحمت و نظارت شدید اداره امنیت به کردستان وارد نمیشود و جز ارتباط اندک عشیرهای با عراق، کردها با دیگر قسمتهای کردستان ارتباط ندارند. از کردهای ایرانی فقط عبدالرحمن شرفکندی (هه ژار) و عبدالرحمن ذبیحی را میشناسند که آن هم روزگاری در نهایت فقر و فلاکت در دمشق زیستهاند. از تاریخ کردستان معاصر ایران فقط دو اسم را شنیدهاند: قاضی محمد و دکتر قاسملو. ۱۱. در سوریه کردها یا سنی شافعی هستند و یا شیعه علوی؛ که در میانشان ایزدی هم یافت میشوند. ۱۲. در قامشلی ۴۵۰ پزشک کرد وجود دارد که در بیمارستان حقوق ایشان تنها ۱۵۰ دلار است. از ۵۰۰ مهندس کرد زبان هم تنها چند نفر جذب کمپانی شدهاند و خیلی از ایشان به گلفروشی پرداختهاند. وضعیت کردهای سوریه آن قدر اسفبار است که نسخه بدل سرخپوستان را به یاد میآورد. کردهای بیزبانی که در زیر چرخ دندههای سیاست سیاه بعث خرد و خمیر میشوند و کسی را هم فریادرس نیست. قصدم قیاس مابین دیگر کردها در کشورهای خاورمیانه با ایشان نیست؛ اما به واقع امر هیچ جایی به آن وجهه نیست. در هتل، عصرهنگام کسی تلفن زد که از اداره امنیت است و پرسشش، علت سفر من بود. چیزی را سر هم کردم و گوشی را گذاشتم. تا این که شبهنگام، یک ساعت مانده به نیمهشب، از لابی هتل مرا به پایین خواندند. گندهبک روی مبل لمیده بود و صد حیف و حسرت به زبان کردی بادینانی سخن میگفت همان زبانی که شاعرانی بزرگ چون خانی و جگر خون، روزگاری به آن سخن راندهاند و وا حسرتا که یک کرد به خاطر یک مشت دلار این پیه ذلت را به خود بمالد و کردی دیگر را استفسار و استنطاق کند. ما کردهای احساساتی، معمولاً رفتارمان قابل باور و پیشبینی نیست. اگر بخواهند کسی را یکشبه قهرمان میکنند و یا یکروزه بر طبل رسواییاش میزنند و مثل نقل و نبات، عجولانه و سخاوتمندانه، برچسب و اتیکت و تهمت و طعنه زده میشود. نقد بینابین وجود ندارد. اما کردها روبهصفت نیستند و مردمانی آزادهاند و به هر قیمتی تن به ذلت نمیدهند و تاریخ گواه این مدعاست. به هر حال در طی این چند سال سفر و دیدار، پیکر لاغرم، لیف و کیسه بسیاری از آن اهالی اداره امنیت در کشورهای خاورمیانه را چشیده و لمس کرده است؛ اما این نوعش دیگر، غریب بود. یازده و نیم شب در لابی هتل. آن هم در شهری که هنوز یک شب را در آن نمانده و نخوابیدهام. در ابتدا با خنده گفتم که میهماننوازی چنین در میان کردها غریب است. با نهایت بیادبی و پرخاش، رفتار کرد. کاغذی بیرون آورد که آیا آن اسامی را میشناسم یا خیر. جلوی قهقههام را نگرفتم و شلیک خنده به پا شدن همان و صدای زر زر دستبند به دستان مبارکم زدن همان. انگار اشتباهی گرفتهام. معمولاً در خاورمیانه امنیتیها مدعی دانستن همه چیز هستند اما این یکی نوبر بود و به زور میخواست کیستی و هویتم را بداند. دوازده و نیم شب ۲۰ آبان ۱۳۸۶ در بازداشتگاه اداره امنیت قامشلی. خدای من! شب تولدم مبارک باشد! مادرم کجاست تا ببیند جگرگوشه سفر کردهاش در سالروز تولدش در چه ناز و نعمتی است!؟ تا سه و نیم بعد از نصف شب در اتاقی سه در چهار بدون درز و منفذ ماندن و دو بازجوی سیگاری بدخلق و زباننفهم را تحمل کردن، برایم رکورد جالبی نبود و سردرد امانم را بریده بود. به ترکی و عربی دهاتی بازجویی شروع شد و این ادعا که پاسپورت ایرانی من اصل نیست و هدفم از سفر به این دیار چیست؟ آخرش دیدم باورشان نمیشود و بر حماقت ابرام دارند؛ آوردن اسم سفارت امریکا و اصرارم به تلفن به ایشان، رهایم کرد. و دیگر دادم هوا رفت. اما از غصه دیدن انسانهایی عصر حجری برآشفته بودم. اما سوگند خوردم قبل از خروجم از این کشور، ان ستمی را که به کردها میرود، با صدای بلند بازگویم تا همگان بدانند در فاصله یک ساعت و نیمی پایتخت سوریه، چه جهنمی است؛ از نازیها و هلوکاست به مراتب کشندهتر و بدتر. کردها همیشه در بلا و مصیبت سیاست سیاه بودهاند؛ اما این نوع هویتزدایی به زور سرنیزه در قرن ۲۱ غریب است؛ غریب. فرودگاه بیروت - ۲۱ آبان ۱۳۸۶ |
نظرهای خوانندگان
با سپاس از يادداشت مفيد اما مختصرتان، درصورت امكان از كردها و كردستان سوريه بيشتر بنويسيد.
-- ناساز ، Nov 15, 2007 در ساعت 05:16 PM