رادیو زمانه > خارج از سیاست > گفتگو > «ز جوی خُرد، ماهی خُرد خیزد!» | ||
«ز جوی خُرد، ماهی خُرد خیزد!»ماندانا زندیاننسخه پیدیاف این گفتگو را از «اینجا» دریافت کنید. بهار گذشته فرصت یافتم در یک گرد هم آیی فرهنگی در لسآنجلس حضور یابم که سخنران اصلی آن دوست دانشمندم دکتر احمد کریمیحکاک، گرداننده آن همکار دیرین من خانم هما سرشار و موضوع آن فعالیتهای فرهنگی جامعه ایرانی این شهر، از جمله اعلام خبر خوش ادامه انتشار فصلنامه «رهآورد» به یاری دوستان زندهیاد حسن شهباز و به مدیریت خانم شعله شمس (شهباز) همسر گرامی آن فقید سعید و نیز پا گرفتن فعالیت تازه و مفید انتشار «کتاب گویا» بود. برای من که به تازگی از چنگ یک بیماری سخت رسته بودم، شرکت در این جلسه بدون آن که انتظار آن را داشته باشم به موضوعی تبدیل شد که از آن پس و در تمام ماههای گذشته ذهن و وقت مرا به خود مشغول کرد. در آن جلسه که همه از شادروان شهباز و حاصل تلاشهای ادبی دو دهه آخر عمرش (رهآورد) یاد میکردند، من که به هنگام درگذشت آن مرد ادیب فرصتی نیافته بودم تا تأثر خود را از این ضایعه به بازماندگان آن مرحوم ابراز دارم، گفتگوکنان برای خانم شهباز خاطرهای را از همکاری با مرحوم شهباز در سالهای دور گذشته نقل کردم و ایشان در جا از من قول گرفتند که آن را همراه با خاطرات دیگری درباره رادیو و تلویزیون در ایران برای شماره آینده «رهآورد» بنویسم. پذیرفتم و انجام این امر را ادای دینی به مرحوم شهباز دانستم، چه آن دوست فقید در طول سالهای دراز اقامتم در لسآنجلس بارها از من خواسته بود که برای «رهآورد» مقالاتی بنگارم و من به دلیل گرفتاریهای دیگر، به این کار توفیق نیافته بودم. در همان جلسه یکی از همکاران جوان «رهآورد» به من معرفی شد و کار پیگیری و انجام امر ( و در واقع واداشتن من به وفای به عهد) به عهده ایشان نهاده شد: خانم دکتر ماندانا زندیان، شاعر و نویسنده باذوقی که آشنایی با ایشان را (همچون تعدادی دیگر از همنسلانشان) بسیار مغتنم میشمارم: نسلی آگاه، بامطالعه، مصمم و هنرمند یا دوستدار هنر و ادبیات که استوار بر زمین ایستادهاند، جهان را میشناسند، از رویدادها آگاهاند و به آینده چشم دوختهاند؛ اما به گذشته نیز ارج مینهند و قدرشناس اقدامات خادمان فرهنگ سرزمین مادری خویشاند. آن چه در صفحات آینده - و احتمالاً در چند شماره آینده - رهآورد میخوانید، حاصل تبادل نظرها و یادداشتهای من و دکتر ماندانا زندیان است که با حوصله و علاقه بسیار پرسشهایی چند را در زمینه تاریخ و سابقه رادیو و تلویریون در ایران، تأثیر پیامهای رادیو و تلویریون بر مردم، مسأله سانسور و نظایر آنها از میان دهها پرسش دیگر که از طریق پست الکترونیکی دریافت کرده بودند، با من در میان گذاشتند و من به آنها از دیدگاه خود و تا حدی که آگاهی داشتهام پاسخ گفتهام. ایرج گرگین
شما گویا وعده داده بودید خاطرات خود را برای خوانندگان «رهآورد» بنویسید؟ نگارش خاطرات را دوستان و همکاران بسیاری به من توصیه کردهاند، ولی من هنوز نتوانستهام خود را راضی کنم که «خاطرات» من به معنی رایج خاطرهنویسی میتواند لازم و برای خوانندگان مفید باشد. مجریان و گزارشگران برجسته رادیو تلویریون در آمریکا، کسانی چون اریک سوراید، والتر کرانکایت، دن ردر و مایک والاس خاطرات خود را نگاشتهاند و برخی از آنها خواندنی است. ولی من انتظاری که از «خاطرات» خودم دارم بیش از اینهاست. شاید هم بیجهت سختگیری میکنم. در هر حال در پاسخ به پرسشهایی که گردآوری کردهاید طبیعتا از خاطراتی چند نیز سخن به میان خواهد آمد. اضافه میکنم که مدتی است دو طرح را در دست تنظیم و نگارش دارم. یکی به نام «یادداشتهای سالهای آخر قرن» و دیگری «امید و آزادی». هیچ یک «زندگینامه» نیست؛ ولی به هر حال مربوط به تجربیات زندگی من است.امیدوارم بتوانم همت کنم و به انجامشان برسانم. دوست دارید با خاطرهای از زندهیاد شهباز شروع کنیم؟ بعد از این همه سال، پررنگترین تصویری که از آقای شهباز در ذهنتان مانده، چیست؟ از دوران همکاری با مرحوم شهباز، هم در زمانی که در کنار استادانی چون دکتر سجادی، دکتر شاهحسینی، دکتر نیرسینا و نواب صفا، یکی از «بزرگدبیران» رادیو ایران بود، و هم در زمانی که مشاورت تلویزیون ملی ایران در امور مربوط به اتحادیههای بینالمللی رادیو تلویزیونی را عهدهدار بود، خاطراتی چند در یادم مانده است. اما خاطرهای که آن روز در گفتگو با خانم شهباز از آن یاد کردم، مربوط به زمانی بود که مرحوم شهباز در استودیوی یواسآیاس در تهران دو برنامه رادیویی تهیه میکرد به نامهای: «دکتر خوشقدم» و «با شاهکارهای جاویدان ادبیات جهان آشنا شوید.» این دومی برنامهای بود مورد علاقه من، و من که در آن زمان خبرنگار روزنامه کیهان و دانشجوی رشته ادبیات فارسی دانشگاه تهران بودم، بدون انتظار دریافت دستمزد، با شور فراوان در اجرا و ضبط آن شرکت میجستم. یکی دو سال پیش از وفات مرحوم شهباز، خواندم و شنیدم که نشریهای در تهران – گویا روزنامه کیهان – تهیه برنامه «با شاهکارهای جاویدان ادبیات جهان آشنا شوید» را نیز از جمله جرائمی بر شمرده که شهباز در طول حیات خود مرتکب شده و به سبب آن باید مجازات شود. همان زمان گفتم و اکنون هم تأکید میکنم که من هم خود را در ارتکاب این «جرم» یعنی صحبت درباره آثار مهم ادبی جهان و نقل پارههایی از آنان، سهیم و شریک میدانم و مجازات آن را هم میپذیرم. در آن سالها – چون همه عمر - مرحوم شهباز مردی بود جذاب و آراسته و از نظر ادبی پرکار که ترجمههایش از نویسندگان پیرو مکتب رمانتیسیسم در اطلاعات ماهانه خواستاران فراوانی داشت. ما جوانان، کنجکاو بودیم این نویسنده و مترجم «رمانتیک» را بهتر بشناسیم. انتشار کتابی به ترجمه شهباز به نام «سرگذشت» از نویسندهای به نام «ماری کورلی» این علاقه را دو چندان کرد. این داستانی بود بی نهایت رمانتیک از عشق و اعتیاد که وقایع آن در پاریس اتفاق میافتاد. آن روزها برخی از مترجمان مشهور چندان اعتنایی به موضوع «رعایت امانت» نداشتند و آثاری از نویسندگانی چون «اشتفن تسوایک» نویسنده اتریشی به فارسی منتشر میشد که بیشتر اثر مترجم بود تا نویسنده. ما چند تن شاگردان دانشکده ادبیات که غالباً در زمینه موضوعهای ادبی با یکدیگر صحبت و رایزنی داشتیم، معتقد بودیم که در این مورد هم یا نویسندهای به نام «ماری کورلی» وجود خارجی ندارد و این داستان رمانتیک تراوش قلم شخص شهباز است و یا مترجم در ترجمه به شدت «با دست باز» عمل کرده است. قرار شد در این باره از خود مرحوم شهباز سؤال کنم. روزی پس از ضبط برنامهای که اگر درست به یادم مانده باشد، درباره «ناتانیل هاتورن» نویسنده آمریکایی و رمان معروف او «نشان تولد» بود، موضوع را به نحوی مؤدبانه با مرحوم شهباز در میان گذاشتم و او با حسن نیت و حوصله فراوان درباره این ترجمه و شیوه کارخود توضیح داد و از جمله گفت که عنوان اصلی این کتاب (Wormwood: A dream of Paris) را نمیتوان به طور دقیق به فارسی برگرداند. بعدها با ماری مککی (کورلی) نویسنده انگلیسی که آثارش از نظر ادبی ارزش چندانی نداشت، اما از جمله پر فروشترین رمانهای سالهای آغاز قرن بیستم به شمار میرفت، بیشتر آشنا شدم. ولی آن چه همیشه به خاطرم ماندُ آشنایی کمنظیری بود که مرحوم شهباز با ادبیات غرب داشت و مرا تحت تأثیر قرار داد. روح آقای شهباز شاد؛ بپردازیم به رادیو و تلویزیون. پس از صحبت با شما درباره نگارش کتابی در بر گیرندهی خاطرات حرفهای شما در رادیو و تلویزیون، و امکان درج بخشهایی از آن در مجله رهآورد، با توجه به وسواس و حساسیتی که دربارهی مفید بودن این خاطرهنویسی در شما دیدم، فکر کردم شاید بد نباشد اگر پرسشها، دغدغهها و نکات مورد توجه علاقه مندان به این مقوله را پیشاپیش بدانید! فراخوان کوتاهی درست کردم، بدون ذکر نام شما، و با پست الکترونیکی به سرتاسر جهان فرستادم. مضمون این فراخوان به طور خلاصه این بود: اگر «رادیو تلویزیون ایران» بخواهد/ بتواند تاریخچه تأسیس و پیشرفت خود را در داخل و خارج از کشور، از زبان یک راوی که خود دانای کل این قصه است، بدون سانسور برای شما تعریف کند و اگر شما بتوانید بخشی از این قصه باشید و در هر کجای قصه، هر چه میخواهید از راوی بپرسید، بیشتر به چه سؤالهایی فکر خواهید کرد؟ انبوهی از پرسشها و نامهها از سراسر دنیا، به دستم رسید. و جالب این که بسیاری از نوشتهها واقعاً به شخص شما مربوط میشد. حقیقت این است که تاریخچهی رادیو و تلویزیون ایران را نمیشود بدون یاد ایرج گرگین مرور کرد. من سعی خواهم کرد تا آنجا که حوصله و وقت شما اجازه دهد، به تک تک این سؤالها بپردازم. متشکرم. ولی امیدوارم که شما این پرسشها را با «نادان کل» در میان نگذاشته باشید! تعارف هم نمیکنم. وقتی شما از مرز 70 سالگی گذشتید و کلاهتان را قاضی کردید، اگر منصف باشید، افسوس میخورید که چقدر نمیدانید و چقدر مانده است تا بسیاری چیزها را بدانید. حقیقت این است که پرسشهای گردآوری شده توسط شما، به قدری جالب و متنوعاند، که باید برای پاسخ دادن به همه آنها تحقیق کرد و کتاب نوشت. اما آگاهیهای من درباره دو دهه نخست عمر رادیو در ایران، در حد همه کسانی است که در این باره به پژوهش پرداختهاند و به آرشیوها مراجعه کردهاند یا از قدیمیترها داستانهایی شنیدهاند. در ایران رادیو از آغاز تأسیس تا سالها بعد، به عنوان بخشی از اداره کل تبلیغات و انتشارات، یک ارگان سخنپراکنی دولتی به شمار میآمد که وظیفهاش تبلیغ است، نه لزوماً رعایت موازین ژورنالیستی. این نکته تنها به ایران هم محدود نمیشد. (و هنوز هم نمیشود.) رادیو از بدو پیدایش در آمریکا به وسیله سرگرمی، پخش خبر و تولیدِ در آمد از طریق پخش آگهی تبدیل شد و دولت، صاحب فرستندههای رادیویی نبود. ولی در اروپا، رادیو را دولتها تأسیس کردند و در نتیجه – و به زودی - با آغاز کشمکشهای بینالمللی و سرانجام جنگ جهانی دوم، رادیو وسیلهای شد در خدمت دولتها، برای پخش پیامهای آنها؛ و نبرد تبلیغاتی علیه دشمن و روشهای تبلیغاتی کشورهای غربی - از جمله آلمان نازی- در کشورها و مناطق دیگر از جمله خاورمیانه مورد تقلید قرار گرفت. تأسیس رادیو توسط رضاشاه پهلوی در ساختمان بیسیم پهلوی واقع در جاده قدیم شمیران در روز دوم اردیبهشت ماه سال 1319 خورشیدی، در آن زمان واقعهای مهم به شمار میآمد و تا سالها بعد که هنوز وسایل ضبط و اِدیت صدا به ایران نیامده بود، برنامههای رادیو ایران که بیشتر عبارت بود از موسیقی و خبر و گفتار، به صورت به اصطلاح «زنده» (و نه از پیش ضبط شده) پخش میشد. در اواسط دهه 1330 تحولی در این زمینه پدید آمد. وزارت اطلاعات تأسیس شد و رادیو به عنوان یک اداره کل، زیر نظر این وزارت قرار گرفت. باید توضیح داد که وظیفه این وزارت - به عکس اکنون - دخالت در امور اطلاعاتی و امنیتی کشور نبود و حوزه کار آن منحصر به رادیو و نشریات میشد. سالهای آخر دهه 1330 و نیمه اول دهه 1340 را باید سالهای «طلایی» رادیو در ایران به شمار آورد. همچنان که سالهای دهه 1950 میلادی در آمریکا چنین نام گرفته است. در این سالها در کیفیت کار رادیو دگرگونی اساسی به وجود آمد و مانند بسیاری کشورهای دیگر، پیش از پدید آمدن تلویزیون، رادیو علاوه بر نقش رسمی خود به عنوان سخنگوی دولت و ارگان حکومت، وظایف دیگری در جهت ارائه برنامههای سرگرمکننده و تفریحی و خدماتی و فرهنگی به عهده گرفت و جمعی بزرگ از بهترین هنرمندان تئاتر و موسیقی و نیز دانشمندان و استادان دانشگاه در این برنامهها شرکت میجستند. در اوائل دهه 1340 تأسیس «برنامه دوم - رادیو تهران» که سرپرستی و مسئولیتش به عهده من واگذار شد، به رادیو در ایران معنای تازهای بخشید. برای نخستین بار فرستندهای به طور کامل به طرح مباحث فرهنگی و هنری و علمی و اقتصادی اختصاص یافت و این رادیو که نگاهی نو به مسائل و رویدادها داشت، به پایگاهی برای معرفی هنر و ادبیات جدید ایران، تئاتر و موسیقی جهان و برخی مباحث تاریخی و اجتماعی تبدیل شد که پیش از آن پرداختن به آنها مرسوم نبود. از همان آغاز تأسیس برنامه دوم رادیو، گروهی از نخبهترین، برجستهترین و بهترین ادیبان، نویسندگان، هنرمندان و دانشگاهیان، به دعوت من با آن به همکاریِ پیوسته پرداختند. شاید مناسب باشد نام برخی از آنان را در اینجا ذکر کنم: فرخ غفاری، فریدون رهنما، دکتر محمدجعفر محجوب، علیاصغر حاج سید جوادی، دکتر علیمحمد کاردان، علیاصغر سروش، مهدی اخوان ثالث، دکتر هوشنگ نهاوندی، حسن هنرمندی، دکتر شاپور راسخ، دکتر جمشید بهنام، عبدالله توکل .. .و گروهی دیگر از شاعران و نویسندگان و هنرمندان که «برنامه دوم» از وجود گرانقدر آنها در برنامههایش بهره میجست. فروغ فرخزاد، احمدشاملو، نادر نادرپور و سیمین بهبهانی از آن جمله بودند. به این ترتیب در آن سالها «رادیو ایران» و «رادیو تهران - برنامه دوم» در کنار هم به پخش برنامه میپرداختند. «رادیو ایران» با بخشهای خبری مفصل، صدای رسمی مملکت بود که در غیاب تلویزیون، وظیفه ارائه برنامههای تفریحی و سرگرمکننده را هم به عهده داشت برنامههایی بسیار پرشنونده مانند «شما و رادیو» در روزهای جمعه که تهیه کننده آن شاهرخ نادری بود، «داستانهای شب» برنامههای سرگرمکننده و اجتماعی نظیر «پنج و سه دقیقه» با اجرای مرحوم پیمان و خانم فروزنده اربابی و نویسندگی هوشنگ مستوفی، ( و پس از آن با اجرای آقای مانی و خانم اربابی، زمانی که من برنامه را مینوشتم.) «گفتنیها» با اجرای آقای مستجابالدعوه، برنامه علمی هفتگی «مرزهای دانش» و برنامه ادبی «مشاعره» که آقای مهدی سهیلی آن را تهیه و اجرا میکرد. در مقابل، «رادیو تهران - برنامه دوم» رادیویی بود که مخاطبان برنامههایش صرفاً روشنفکران و افراد تحصیل کرده بودند. با برنامههایی نظیر صدای شاعر، تئاترهای کلاسیک تنظیم شده برای رادیو در روزهای جمعه به کارگردانی زندهیاد بیژن مفید و با شرکت برخی از بهترین هنر پیشگان جوان تئاتر و سینما در آن روزها، و برنامههایی درباره رویدادهای سیاسی جهان، اقتصاد، جامعهشناسی، ادبیات ایران و نظایر آنها. آن چند سالی را که مسئولیت و سرپرستی «رادیو تهران - برنامه دوم» بر عهده من بود، بهترین و پرحاصلترین سالهای کار رادیویی زندگی خود میشناسم. البته صحبت درباره نقش رادیو در آن سالها، محتوای برنامههای رادیویی و کیفیت آنها مجالی بسیار بیش از این میخواهد. تلویزیون چگونه و با چه فاصلهای بعد از رادیو تأسیس شد؟ آیا از ابتدا یک الگوی ویژه برای تلویزیون وجود داشت و بنیانگذارانش دقیقاً میدانستند چه میخواهند بکنند؟ تلویزیون در ایران به آسانی راه نیافت و مانند برخی از کشورهای اروپایی، ایجاد آن با مخالفتهایی از سوی اهل کتاب و اندیشه روبهرو شد. در پاییز سال 1336، هنگامی که زمزمه تأسیس یک تلویزیون تجارتی در تهران برخاسته بود، نویسندهای در ماهنامه «سخن» به مدیریت زندهیاد دکتر پرویز ناتل خانلری، که مهمترین نشریه ادبی - فرهنگی ایران بود، ضمن اشاره به بررسیهای مربوط به تلویزیون در کشورهای غربی، نوشت: «... اگر فرض کنیم که با چشم و همچشمی، تلویزیون خریدن مُد شود، آیا اصولاً کار خوبی است؟ آیا با تهیه یک وسیله تفریحی دیگر برای اغنیا و پولداران، به فاصله طبقاتی و نارضایتی عمومی نمیافزاییم؟ از اینها گذشته، دستگاهها و وسایل استودیو و برنامهها و دستگاههای گیرنده باید از خارج وارد شود و درآمد نفت صرف این واردات شده و ملت به همان فقر پیشین باقی خواهد ماند...» نویسنده مقاله، سپس به احتمال توسعه غیرمعقول مصرف بر اثر تبلیغات یک چنین تلویزیون تجارتی اشاره کرده؛ نوشته بود: «بدین ترتیب ملتی که باید از مخارج مصرفی خود بکاهد و سرمایهاش را برای بسط و رشد اقتصادی کشور صرف کند، شب و روز به خرید اجناس غیرضروری تشویق میشود و سرمایههای ملی برای وارد ساختن این اجناس به خارج میریزد و تولید داخلی رو به تقلیل میگذارد...» نویسنده مقاله مجله سخن پس از آن تأثیر برنامههای تلویزیونی را مورد بحث قرار داده، نوشته بود:«نکته دیگر درباره تلویزیون تجارتی این است که هدف آن تعلیم و تربیت نیست، بلکه در درجه اول باید تماشاچی جلب کند... کسی منکر منافع تلویزیون نیست ولی عیوب و مضار آن نیز نباید ندیده گرفته شود و در هر صورت گمان نمیرود در حال حاضر برای ایران صرفه و صلاح باشد و ایجاد تلویزیون در شرایط فعلی نهایت ولخرجی و اسراف است. آیا ملت نیمهعریانی که نان شب ندارد، احتیاج اولش به تلویزیون است؟» به یاد داشته باشیم که این مقاله حدود پنجاه سال پیش نوشته شده است. البته با وجود طرح این گونه نظرها و بحثهای دیگر، تلویزیون بازرگانی (تلویزیون ایران) تأسیس شد؛ در حالی که از چند سو، از نظر سیاسی و مذهبی و اخلاقی تحت کنترل شدید قرار داشت: از سوی دولت، که به هر حال صاحب این دستگاه نبود؛ از سوی مقامات و مراجع مذهبی، زیرا مؤسس این تلویزیون - مرحوم ثابت - بهایی بود؛ و احتمالاً بیش از همه از سوی خود صاحبان این تلویزیون که طبیعتاً بیش از هر کس دیگری از هر گونه لطمه دیدن در کاری که سرمایهای بزرگ در آن به کار انداخته بودند، وحشت و پرهیز داشتند. تأسیس تلویزیون ملی ایران، یعنی تلویزیونی که بودجه آن را دولت تامین میکرد و قرار بود زیر نظر دولت اداره شود، 10 سال بعد از انتشار مقالهای که در مجله سخن انتشار یافت و قسمتهایی از آن را نقل کردم، عملی شد. این تلویزیون گر چه «دولتی» بود، مؤسسان اصلی و گردانندگان نخستین آن، گروهی از تکنوکراتها و روشنفکرانی بودند که غالباً در خارج تحصیل کرده، با نظریات جامعهشناسان و تئوریسینهای وسائل ارتباطی آشنا بودند، نکات مثبت و منفی تلویزیون را میشناختند و به خصوص با سانسور میانهای نداشتند. آن سالها همزمان بود با افزایش درآمد نفت و دولت از بابت هزینههای ایجاد و توسعه یک شبکه تلویزیونی نگرانی نداشت. از این رو گسترش شبکه تلویزیون به سرعت انجام شد. «تلویزیون ملی ایران» با سه ساعت برنامه، کار خود را در ساختمانی کوچک آغاز کرد و از نخستین روز، سعی خود را بر این نهاد که چهرهای نو و آزاد و مسئول داشته باشد: در آن روزها و ماههای اول، تلویزیون ملی ایران کلینیکی بود برای آزمایش تئوریهای مربوط به وسائل ارتباطی و عمل کردن به یکایک آن چیزهایی که برای جامعه خوب شمرده میشد. از جمله در گفتارهایی به تماشاگران یادآوری میشد که نشستن ساعتهای متمادی در برابر تلویزیون مضر است و حتی به آنها توصیه میشد به جای تماشای تلویزیون، کتاب بخوانند. البته این وسواسها و سختگیریها دیری نپایید و از آنجا که شرایط سیاسی حاکم و نیازها و فرهنگ یک جامعه با عملکرد رسانههای گروهی و پیامها و محتوای آنها، ارتباط متقابل و نزدیک دارد، در کنار ادامه آن کوششها، به تدریج در نوع برنامهها و کیفیت و محتوای آنها تغییراتی در جهت «عامهپسندتر شدن» پدید آمد و از نظر سیاسی هم در چند سال آخر - مقصودم چند سال قبل از انقلاب 57 است - شبکه سراسری تلویزیون ملی ایران به ناگزیر در مسیر جریان اصلی سیاسی و دولتی کشور حرکت میکرد و از آن نقش «مستقل» و «متفاوت» سالهای اول، کمتر چیزی برجای مانده بود. اضافه میکنم که از سال 1355 سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران از نظر تولید و پخش برنامهها، به دو شبکه اول و دوم تقسیم شد. شبکه اول ( صدا و سیمای ایران) شبکه خبری رادیو تلویزیون بود که باز هم انتظار میرفت برنامههایش سلیقههای عمومی را ارضا کند و انتظارات دولت را هم بر آورد. مدیریت این شبکه را مرحوم تورج فرازمند (که متأسفانه یک سال پیش در لسآنجلس درگذشت) به عهده داشت. او روزنامهنگار پرسابقهای بود که پس از تحصیل در فرانسه به ایران آمد. مدتی در مجله سخن با دکتر خانلری همکاری کرد و بعد در روزنامه اطلاعات مشغول به کار شد و در رادیو ایران نیز به کار نویسندگی و ترجمه پرداخت. پس از جدا شدن رادیو از وزارت اطلاعات و ادغام آن در سازمان تلویزیون ملی ایران و تشکیل دو شبکه رادیو تلویزیونی، فرازمند به مدیریت شبکه اول گمارده شد. اما شبکه دوم رادیو تلویزیون ملی ایران، شبکهای بیشتر فرهنگی بود و قرار بود انتظارات گروههای روشنفکر، تحصیلکرده و مشکلپسند را برآورده سازد. مدیریت این شبکه به من واگذار شد. پس کلیت برنامههای این دو شبکه و اهدافی که دنبال میکردند، از همان آغاز متفاوت بود. آیا این اهداف و راه رسیدن به آنها بر اساس نیازها و توان پذیرش جامعهی سنتی آن روزها و در معنایی خاصتر تماشاگر ایرانی آن دهه، تنظیم میشد یا بیشتر به الگوبرداری از قالبهای غربی میمانست؟ بله، برنامههای این دو شبکه با هم تفاوت داشت و هدفهای متفاوتی را دنبال میکرد. به طور کلی الگوی خبری تلویزیون ملی پس از تأسیس و نیز تا حدی روش ارائه برنامه، اقتباس از تلویزیون دولتی آن روز فرانسه بود. چند تن از کارشناسان رادیو تلویزیون فرانسه برای آموزش کارمندان بخشهای خبر و پخش برنامههای تلویزیونی به ایران آمدند و چند ماهی در آغاز تأسیس تلویزیون ملی، با کادر خبر این تلویزیون از نزدیک کار کردند. اگر شناسایی ایران را یک نیاز بدانیم، یکی از کارهای مهم تلویزیون ملی در سالهای نخست تأسیس، ایجاد گروه «ایرانزمین» زیر نظر فریدون رهنما، فیلمساز و نویسنده و پس از او دکتر بهرام فرهوشی، استاد دانشگاه، برای تهیه برنامهها و فیلمهای مستند از هنرها و آداب و سنن و زندگی مردم نقاط مختلف ایران بود. بسیاری از کارگردانان جوانی که در تلویزیون ملی استخدام شده بودند، از این طریق فرصت مییافتند که هم ایران را بهتر بشناسند و هم آن را به بینندگان، در حد استعدادشان بشناسانند. بعضی از افراد علاقهمند خارج از کادر تلویزیون نیز با این برنامه همکاری میکردند. احمد شاملو، شاعر نامدار، یکی از آنان بود که برای تهیه چند فیلم مستند، با او قراردادی امضا شد. اولین فیلمهای مستندی که ناصر تقوایی ساخت، در گروه «ایرانزمین» تهیه شد و تصور میکنم هنوز در فرصتهای مختلف نمایش داده میشود. بنابراین در پاسخ سؤال شما باید بگویم گر چه تلویزیون مانند اینترنت یک «مدیوم» غربی است، میتوان آن را بر اساس نیازهای جوامع مختلف شرق و غرب مورد استفاده قرار داد و سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران به این امر توجه داشت. به نظر من کاری که نباید کرد، به ویژه در این زمان- در دوران برداشته شدن مرزهای ارتباطی توسط ماهواره و اینترنت- این است که تصور کرد این رسانه را میتوان به وسیلهای برای تزریق تنها یک طرز تفکر و ایدئولوژی خاص یا تبلیغات روحآزار دولتی تبدیل کرد. در گذشته، شبکه اول رادیو تلویزیون - همچنان که گفتم- پس از تأسیس، «صدا و سیمای ایران» نام گرفت و شبکه سراسری کشور بود که پوشش بیشتری از شبکه دوم داشت و تقریبا در سراسر ایران پخش میشد. این شبکه منبع اصلی دریافت خبر برای مردم و مقامات مملکتی نیز به شمار میفت و به آن بیشتر به چشم رادیو تلویزیون رسمی کشور نگریسته میشد. رادیو ایران با سابقهی 36 سالهاش، در این شبکه جای گرفته بود. البته باید بگویم که در این زمان رونق تلویزیون، مانند همه جوامع، از گرمی بازار رادیو در ایران کاسته بود. به جز خبر، ویژگی شبکه اول، ارائه برنامههای سرگرمکنندهای بود نظیر سریالهای پربینندهای که از میان آنها «مراد برقی» (ساخته پرویز کاردان) «خانه قمر خانم» (نویسنده: منوچهر محجوبی – کارگردان: سهراب اخوان) و «سرکار استوار» (ساخته پرویز صیاد) را همه به یاد دارند و نیز«شو»های تلویزیونی و سریالهای معروف تلویزیون آمریکا و فیلمهای سینمایی که به فارسی دوبله میشد. در شبکه دوم برنامههایی نظیر «این سو و آن سوی جهان»، به بحث درباره مسائل فکری روز میپرداخت. سریالهای تلویزیونی غیر ایرانی معمولاً از میان سریالهایی که بر اساس آثار کلاسیک ادبیات جهان ساخته شده بود، انتخاب میشد. پخش موسیقی کلاسیک غربی و موسیقی سنتی ایران، در برنامههای آن جای برجستهای داشت و نیز نمایش فیلمهای مهم و مستند ساخته شده برای تلویزیون نظیر: «اروپا در قرن بیستم» «عروج انسان» و «تمدن» و برگزاری فستیوالهایی از آثار فیلمسازان مهم جهان. سریالهای ایرانی تولید شده در شبکه دوم نیز غالباً بر اساس آثار ادب قدیم و جدید ایران ساخته میشد. مثل «سَمَک عیار» «داستانهای مثنوی» و «دایی جان ناپلئون» که ظاهراً محبوبترین سریال تلویزیونی تاریخ تلویزیون در ایران شناخته شده است. یکی از برنامههای پر بیننده شبکه دوم تلویزیون، برنامهای هفتگی بود که واحد سیار تلویزیون به میان مردم در خیابانهای تهران میرفت و نظر آنان را درباره مسائل مختلف جویا میشد و نظرها و انتقادهای آنان را با مسئولان در میان مینهاد. این به راستی برنامهای برای «ظاهرسازی» و اغراقگویی در مورد آزادیهای موجود در جامعه آن روز ایران نبود. برنامهای بود که صمیمانه تهیه میشد و مردم با رعایت ممنوعیتهایی که وجود داشت، یعنی پرهیز از حمله به مذهب و دربار، حرفهای خود را میزدند و انتقادها و درخواستهای خود را مطرح میکردند. شرایط سیاسی روز چه اندازه بر موضوع برنامهها و نحوهی ارائهی آنها تأثیر میگذاشت؟ آیا به شما تحمیل میشد مسائل را چگونه منعکس کنید؟ آیا بر برنامههای غیرخبری و غیرسیاسی هم نظارت دولتی وجود داشت؟ نخست بگویم که بر هیچ یک از برنامههای تلویزیون ملی، نظارت مستقیم دولتی، آن گونه که معمولاً تصور میشود، وجود نداشت. به ویژه در مورد برنامههای غیرخبری و غیرسیاسی. سرپرست رادیو تلویزیون ملی ایران، در حقیقت مقام معاونت نخستوزیر را داشت و معاون سیاسی او، بر برنامههای سیاسی نظارت میکرد. به علاوه همان طور که گفتم، شرایط سیاسی بر برنامهها نه به طور روزانه، بلکه به تدریج و به مرور زمان اثر مینهاد. البته در این باره من نقطه نظر خودم را ابراز میکنم و ممکن است کسان دیگری، به خصوص همکاران و مسئولان سابق رادیو تلویزیون ملی ایران، نظر دیگری داشته باشند. آیا به ما تحمیل میشد مسائل را چگونه منعکس کنیم؟ پاسخ این است که: آری و نه. شاید «تحمیل» کلمه مناسبی نباشد. در مورد آن چه مسائل امنیتی کشور خوانده میشد، به خصوص پس از پدید آمدن گروههای چریک شهری و افزایش درگیریهای مسلحانه و نیز در دوره بحرانی قبل از انقلاب، سازمان رادیو تلویزیون از خود اختیاری و مطلبی نداشت که بگوید. بلکه مراجع اطلاعاتی و امنیتی کشور بودند که منبع و ارائهکننده مطالب و گزارشهای مربوط به این مسائل به شمار میرفتند. در زمینهی گزارشهای مربوط به دربار، در رادیو و تلویزیون، نوعی قرارداد ضمنی و تثبیتشده در تمام دوران حکومت گذشته رعایت میشد که عبارت بود از احترام نهادن به مقام سلطنت، ملکه و خاندان سلطنتی. این احترام نهادن ممکن بود در زمانی جنبه تملقگوییهای افراطآمیز بیابد و در زمان دیگر، لحن مناسبتر و معقولتری داشته باشد. به خاطر دارم زمانی که مرحوم جهانگیر تفضلی (از روزنامه نگاران بنام دهههای 1320 و 1330) وزیر اطلاعات شد، دستور داد در خبرهای رادیو، القاب اضافی شاه، ذکر نشود و مثلا به جای «... به پیشگاه مبارک اعلیحضرت همایون، شاهنشاه آریامهر شرفیاب شد.» به سادگی گفته شود: «... به حضور پادشاه رسید.» به عقیده من تمام مشکل در آن دوره، مسأله «تحمیل» نبود. بنا به اصطلاح امروز «خط قرمز»هایی هم در آن زمان وجود داشت که گاه از آنها عبور میشد و دردسر به بار میآمد! از لحن و ادبیات به کار گرفته شده در برنامههای سیاسی و به ویژه خبر که بگذریم، به مطالب ارائه شده در آنها میرسیم که میتوانسته در شکلگیری ذهنیت سیاسی جامعه نقش بسیار مهمی ایفا کند. آیا اخبار روزانه، اخبار دولتی بود؟ در زمان وزارت اطلاعات، خبرهای رادیو را «خبرگزاری پارس» تأمین میکرد. خبرگزاری پارس، پس از انقلاب به «خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران - ایرنا» تغییر نام داد. طبیعتاً خبرهای مربوط به ایران، خبرهای «دولتی» بود و خبرهای جهان، از خبرهای خبرگزاریها و مطبوعات بینالمللی ترجمه میشد. تصور میکنم نه تنها در کشورهایی با رژیمهای «متمرکز» و به اصطلاح «خودکامه» بلکه در هر کشوری که رادیو یا تلویزیون، دولتی است، خبرهایی که از آن رادیو یا تلویزیون پخش میشود، کم یا زیاد، «دولتی» خواهد بود. البته این نکته را نباید فراموش کرد که انقلابی که در زمینه تکنولوژی ارتباطی در دهههای گذشته روی داده، نه تنها نحوه خبررسانی، بلکه معنای خبر را نیز تغییر داده است. کشورهایی که از تکنولوژی ارتباطی جدید غرب استفاده میکنند، ولی همچنان پایبند فرمولهای کهنه «تبلیغاتی» «انقلابی» یا «تشریفاتی» خبررسانی در رادیو و تلویزیون اند، آب در هاون میسایند و «عِرض خود میبرند و زحمت مردم میدارند.» اگر پنجاه سال پیش، در نظام سلطنتی، دستورالعمل پخش خبر از رادیو دولتی ایران این بود که خبر اول بخش اخبار، چه سیاسی و چه تشریفاتی، باید خبر مربوط به شخص اول مملکت، یعنی «شاهنشاه آریامهر» باشد، پس از گذشت همه این سالها، اگر خبر اول ِبخش اخبار رادیوی دولتی ایران در نظام «جمهوری اسلامی» باید همچنان خبر مربوط به فرد اول مملکت یعنی «رهبر معظم انقلاب» باشد، یک جای کار عیب اساسی دارد. برگردیم به ادامهی صحبتمان. برداشت من از توضیحات شما این است که در رژیم گذشته، سانسور خبری، به ویژه در مورد اخبار داخل کشور، وجود داشت. این سانسور چگونه و در مورد چه خبرهایی اعمال میشد؟ آمران اعمال این سانسور چه کسانی بودند؟ سانسور در گذشته وجود داشت، امروز وجود دارد و در آینده هم وجود خواهد داشت. طبیعتاً سانسوری که یک رژیم انقلابی دارای ایدئولوژی و هدف مشخص، مانند رژیم اسلامی ایران، بر وسائل ارتباطی متعلق به خود، اعمال میکند، شدیدتر و معنیدارتر از سانسوری است که در گذشته بر این دستگاهها حاکم بود و از این هم گزیری نیست. وضع، تقریباً در همه رژیمهای با ایدئولوژی مشخص و«انقلابی» چنین است. در غیر این صورت، «انقلاب» برای تحکیم آن ایدئولوژی مشخص، بیمعنی میشود. فرق آنچه یک «انقلاب دموکراتیک» فرض میشود (اگر چنین چیزی در عصر ما وجود داشته باشد) با یک «انقلاب ایدئولوژیک» و تفاوت رژیمهای انقلابی با رژیمهای «متمرکز» و پیرو «دیکتاتوری نرم» در همین است. البته جای بحث در این باره که انقلاب سال 57 ایران، چگونه انقلابی بود، انقلابی ایدئولوژیک بود یا سعی شد به آن تبدیل شود، در اینجا نیست. ولی مقصودم این است که رژیمی که انقلابی است، یا مدعی انقلابی بودن است و به اسم «انقلاب» حکومت میکند، میکوشد در سطر سطر جملاتی که از رادیوی خود، و دقیقه به دقیقه ویدیوهایی که از تلویزیون خود پخش میکند، نیات و هدفهایش را تبلیغ و به شنونده و بیننده القا کند. اما غالباً این تلاشی بیهوده است. زیرا همان تکنولوژی که برای چنین هدفی به کار گرفته میشود، ضد آن هدف عمل میکند. پنجرههای جهان دیگر بسته نیست. اما در مورد سانسور، به عقیده من، صرف نظر از این که اعمال هر نوع کنترلی را بر رسانههای گروهی نمیتوان «سانسور»-براساس تعبیری که ما از آن داریم، خواند. صرف نظر از این که آزادی مطلق و بدون قید و شرط رسانهها، حتی در جوامع دموکرات هم وجود ندارد، نکته اساسی دیگر این است که تنها دولتها و رژیمها نیستند که اعمالکننده سانسورند؛ بلکه فرد و جامعه و حتی مدعیان مخالفت با «سانسور» گاه بیش از دولتها و رژیمها در پدید آوردن و اعمال آن سهم دارند. در مورد انقلاب سال 57 ایران و عواقب و نتایج آن، همه گفتهاند «کاش که ما میدانستیم.» اما این «دانستن» چگونه ممکن و میسر میشد، اگر نباید در رادیو و تلویزیون و روزنامه، به آزادی درباره همه موضوعها سخن راند و نوشت و بحث و گفتگو کرد؟ این آزادانه سخن راندن و نوشتن و بحث و گفتگو کردن، با هدف افزایش آگاهی و درک درست رویدادها، تا آنجا که من میدانم، در آن زمان خواست آقای قطبی سرپرست رادیو تلویزیون کشور و برخی همکاران ایشان بود؛ ولی مقامات کشور همه هوادار آن نبودند. من خود هنگامی که به سرپرستی شبکه دوم گمارده شدم، در مصاحبهای به روزنامه کیهان گفتم که:«در شبکه دوم، سانسور جایی ندارد.» این گفته من که با تیتر درشت در آن روزنامه چاپ شد، از سوی برخی کسانی که هر نوع اشارهای به این مقولات را گناه میشمردند، مورد ایراد قرار گرفت. در حقیقت «سانسور» غولی بود که سالها سایهاش بر سر جامعه گسترده بود و چنان توهمی ایجاد کرده بود که در پرتو آن، حقیقت میتوانست رنگ ببازد. اگر در روزنامهای خبری نادرست چاپ میشد، تصحیح آن ممکن بود«اعمال سانسور» به حساب آید. اگر متنی اِدیت و ویراستاری میشد، یا برنامهای ضعیف از رادیو تلویزیون پخش نمیشد، این اقدام میتوانست «اعمال سانسور» تصور شود. بله، سانسور میتواند بهانهای برای سرپوش نهادن بر «بیمسئولیت عمل کردن» نیز قرار گیرد؛ چه در سطح سازمانهای مملکت و چه در سطح یک رسانه مثل روزنامه، رادیو یا تلویزیون. گفتید که سرپرست سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران، آقای رضا قطبی، طرفدار انتشار آزاد اخبار و اندیشهها، و بحث و گفتگو پیرامون آنها بود. واقعاً چه موانعی وجود داشت که شخصی در آن مقام، که با در نظر گرفتن بستگی خانوادگیاش با شهبانو، میتوانست نفوذ بیشتر یا جدیتری هم در سیستم داشته باشد، نمیتوانست سپر کاملی در برابر تهاجم سانسور باشد؟ موانع، متعدد بود و میتوان درباره یکایک آنها بحث کرد. فقط نباید از یاد برد که «یک دست صدا ندارد.» بله، در نظر من، آقای قطبی، سرپرست آن زمان رادیو و تلویزیون - که عمرشان دراز باد - فردی آگاه و آزاده و یگانه بود. انسانی شریف و نیکاندیش و شایسته، که مصالح عالی کشور، برای او چون برخی دیگر از مسئولان امور، صرفاً به «جلب رضایت خاطر ملوکانه» یا تأمین نظر نخستوزیر و هیأت دولت منحصر نمیشد. درست است؛ تا آنجا که من میدیدم و میدانم آقای قطبی به تنهایی و تا حدی که مقدور بود، میکوشید در محدوده رادیو و تلویزیون، در برابر لجام گسیختگی سانسور و افراطکاریها، سدی باشد. چون خود به عنوان یک اندیشمند، نمیتوانست در بند کردن اندیشه را بپذیرد و این البته تنها یکی از جنبههای شخصیت برجسته و استثنایی او به عنوان یکی از مدیران کشور بود. داشتن بستگی نزدیک خانوادگی با شهبانو نیز بدون تردید به او توان بیشتری در رو به رویی با موانع و مشکلات میبخشید. این را هم همین جا اضافه کنم که بر اساس تجربه و مشاهدات شخصیام، شهبانو نیز، خود در آن زمان حامی و هوادار دادن آزادیهای معقول در زمینه فعالیتهای هنری و فرهنگی و مطبوعاتی، و جلوگیری از تعقیب و آزار اهل قلم بود. جای تأسف است که وقتی خشک و تر با هم میسوزد، نه قدر اقدامات نیکِ گذشته، دانسته میشود و نه درباره آنها به اندازه کافی صحبت میشود و شاید حالا دیگر برای این حرفها دیر شده باشد. شاید هم هواداران حقوق بشر و آزادی بیان در دوران گذشته، از گفته و کرده خود پشیمان شده باشند! پیش از آن که به بررسی موانع استقرار آزادی بیان و عقیده در دوران گذشته بپردازیم، به عنوان یک سؤال کمی شخصیتر: شما با چه امید و آرزوهایی به رسانهها پیوستید و آیا روزی که ایران را ترک میکردید از آنچه به نام «رادیو وتلویزیون» پشت سر میگذاشتید راضی بودید؟ بسیار خوب. آن بررسی را ادامه خواهیم داد. اماامیدها و آرزوهای من. بیدرنگ باید بگویم که از پیوستن به رادیو و بعد تلویزیون، هدف من «شهرت» یافتن و یک «چهره» رادیویی یا تلویزیونی شدن نبود. مادرم میل داشت پزشک شوم و خود من در پی دیپلمات شدن و رفتن به وزارت خارجه بودم. در سال 1337 برای نخستین بار، وزارت اطلاعات - که باز تأکید میکنم وزارت رسانهها بود نه وزارت جاسوسی و غیره- امتحاناتی برای استخدام و تربیت تهیهکننده و گوینده و مجری برنامههای رادیویی زیر نظر یک کارشناس آمریکایی که به تهران آمده بود، در سالن مدرسه دخترانه نوربخش سابق برگزار کرد. من دانشجو بودم و در این امتحانات شرکت کردم و بالاترین نمرات را آوردم. 12 تن از میان صدها شرکتکننده برای تهیهکنندگی انتخاب شدند که من هم جزو آنان بودم. بعد به پیشنهاد مرحوم اسدالله پیمان که در آن زمان گویندهای صاحبنام با صدایی کمنظیر بود و مرا میشناخت که در دانشکده ادبیات کار تئاتر و صحنه میکردم، امتحان گویندگی دادم و دورهای کوتاه با مربی آمریکایی و نیز با آقای تقی روحانی (برجستهترین گوینده تاریخ رادیو در ایران) و یکی دو تن از استادان دانشگاه در کلاس و کارگاه شرکت جستم و از زمستان آن سال کار در رادیو را به طور رسمی شروع کردم. چون خود را آدمی فرهنگی میدانم، همیشه امیدم آن بوده که هرچه میکنم در این زمینه باشد و بتوانم به سهم خود از راههایی که برایم میسر است، و در حد توان، دریچههایی را به سوی این «باغ بسیار درخت» بگشایم. 20 سال بعد، در پاییز سال 1357، پیش از انقلاب و «پاکسازی» شدن توسط مدیران تلویزیون رژیم جدید، از سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران در مقام مدیر شبکه دوم استعفا دادم. یک سال و اندی بعد هنگام ترک ایران، همراه با تأسفهای عمیق دیگر، از این که طرحهای مهم و بزرگی که برای برنامههای تلویزیونی داشتم اجرا نشده یا متوقف مانده، متأسف بودم. ولی در مجموع از آنچه در آن 20 سال کرده بودم به خود میبالیدم. این احساس پس از گذشت سالها همچنان در من باقی است. هیچ کس از خطا مصون نیست؛ من هم نبودهام. ولی وقتی به پشت سر نگاه میکنم و به قضاوت خویش مینشینم میبینم از زندگی حرفهای خود راضی بودهام، گرچه حاصل کار، هرگز آرزوهای مرا برآورده نکرده است. فروغ فرخ زاد به درستی گفته است:«هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی میریزد، مرواریدی صید نخواهد کرد!» من در پی صید «مروارید» در یک جوی حقیر نبودم. پاکدلانه تن به آبهای زلال جویی سپرده بودم که انتظار داشتم به دریا بریزد و سعیام آن بود که این آب را «گِل نکنم.» در مقایسه با رودهایی که در جهان جاری است، این، جویی خُرد بود و میدانید که: «ز جوی خُرد، ماهی خُرد خیزد!» |
نظرهای خوانندگان
مرسی رادیو زمانه برای زنده کردن خاطرات خوب. حرف های آقای گرگین خیلی جالب و خواندنی بود. خوب است که اینقدر صریح و راحت حرف زده اند. کاش درباره رادیو و تلویزیون های خارج از ایران هم همین بحث ها را با همین ظرافت باز می کردند.تاریخ تاسیس هرکدام و برنامه ریزی هرکدام و نظارت های دولتی و غیر دولتی بر هر کدام.
-- علی رسولی ، Oct 24, 2007 در ساعت 06:04 PMبرای استاد آرزوی سلامتی و موفقیت دارم. با احترام،علی
آقای گرگین می گوید"رژیمی که انقلابی است، یا مدعی انقلابی بودن است و به اسم «انقلاب» حکومت میکند، میکوشد در سطر سطر جملاتی که از رادیوی خود، و دقیقه به دقیقه ویدیوهایی که از تلویزیون خود پخش میکند، نیات و هدفهایش را تبلیغ و به شنونده و بیننده القا کند.
اما غالباً این تلاشی بیهوده است. زیرا همان تکنولوژی که برای چنین هدفی به کار گرفته میشود، ضد آن هدف عمل میکند. پنجرههای جهان دیگر بسته نیست."
مشکل اینجاست که در حال حاضر دولت ایران می تواند بسیاری از پنجره های جهان را ببندد.
با فیلتر کردن سایت هایی مثل همین جا و بستن روزنامه ها و مجله های خوب و مشکل ایجاد کردن برای ماهواره ها. تازه به جز نسل جوان کسی سراغ اینترنت نمی رود. درست است که راه برای اطلاع رسانی خیلی بازتر شده ولی هنوز دست دیکتاتورها هم باز است که پنجره ها را ببندند.
به هر حال خوب است که این مطالب منتشر می شوند. نسل جوان آگاه تر می شود و شاید روزی که همه پنجره ها باز شد، حرف های شما پای یک پنجره، بلند بلند برای باغ خوانده شود.
مطلب خیلی خوبی بود. استفاده کردم.
چرا صدای آقای گرگین را نگذاشته اید؟
-- لیلا ، Oct 24, 2007 در ساعت 06:04 PMMr. Gorgin has an incomparable charm even in his writing that one can not resist admiring him. It's good to know how honest and dedicated some people were in Pahlavi regime. As Mr. Gorgin mentioned:" KHOSHK O TAR DARAND BA HAM MISUZAND" Mr. Gorgin & Mr. Ghotbi did really good for Iranian media. I believe Dr. Mandana Zandian is kind of a person who has the potential to be another Iraj Gorgin.
She is very caring and very dedicated to professional cultural works in totally different fields.
I agree with Ms. Leila that these words will be heard by generations and will be educating them in variety of aspects.
That's why it is important to take this serious.
Would you please discuss the benefits & harms media can cause in different societies.
Is this stronger in countries with dictatorship?
Let's say, the US is an almost free country with almost free media.
( Mr. Gorgin is very right that censorship always exists. I just read in the article they released about the freedom of press that there is no country with ZERO control.)
Even in the US we see how strongly media shapes people’s beliefs. Is this about people rather hear some certain issues and believe in them just like religion? May be it’s easier for them.
In this case, what is the responsibility of the media?
Does Mr. Gorgin believe that cultural work can work out better that political work?
Even now?
I can see how Mr. Gorgin has always emphasized on cultural efforts and put a taste of social-political message inside it. What does he think about it now when he looks back.
I hope you two continue working on this very important project. The questions and the answers both are brilliant. Very smart indeed. I congratulate you both and look forward to reading more of you.Also thanks for the beautiful photo with the very good size.
-- Reza ، Oct 24, 2007 در ساعت 06:04 PMRegards,
Reza
خیلی استفاده کردم. ممنون از استاد گرگین و ماندانا زندیان و رادیو زمانه. ماندانا خانم به نظر من شما این حرف استاد گرگین را که از خاطره نویسی انتظار خیلی زیادتری از آنچه در عرف هست دارند، زیادی جدی گرفته اید. من اگر جای شما بودم این حرف استاد را می گذاشتم به حساب شکسته نفسی شان و سؤال های شخصی ام را از ایشان می پرسیدم. برای ما همانقدر که مهم است از فلسفه و ذهنیت پشت رسانه ها بدانیم، همانقدر هم مهم است که بدانیم اصلا یک آدمی چگونه اینقدر پیشرفت کرده است و در سن بسیار پایین در دوران دانشجویی با استاد شهباز در یک برنامه رادیویی کار کرده و باز در یک سن بسیار پایین مدیر رادیو و تلویزیونی شده که در آن کشور یک پدیده بوده اند. یعنی تازه تاسیس شده بودند.بعد هم آمده در خارج از کشور در همان سطح مدیریت رادیویی را به عهده گرفته که روی افکار عمومی از راه دور خیلی اثر می گذاشته. دانستن راه و روش زندگی شخصی آقای گرگین می تواند خیلی آموزنده باشد. ایشان آنقدر متواضعند که مثلا می گویند من از آن شاعر یا نویسنده ی بزرگ دعوت کردم با رادیو همکاری کند. حال آنکه آن شاعر و نویسنده در آن زمان آنقدرها هم بزرگ نبوده و شاید همین حمایت ها و دعوت های استاد خیلی ها را بزرگ کرده است.دستشان هم درد نکند. ولی شما خوب بود از جریان زندگی شخصی و اهداف و راه ها و تلاش هایی که استاد داشته اند بیشتر می پرسیدید. به نظر من سؤال آخرتان بهترین بخش مصاحبه است. ما هم به شما می بالیم استاد.
-- مهری زمان ، Oct 24, 2007 در ساعت 06:04 PMحالا که بعد از چند دهه استاد گرگین پذیرفته اند در یک مصاحبه شرکت کنند باید وقت را مغتنم شمرد.
نثر بسیار روان و شیواو گویایی بود. خیلی با نوشته ارتباط برقرار کردم.
خوشحالم که حال آقای گرگین خوب است و کار می کنند.و خیلی خوشحالم که در هر رسانه ای و با هر کسی این حرف های مهم و با معنی را نمی زنند. مناعت طبع استاد قابل تحسین است.سؤال ها هم واقعا جالب و جامع اند اما بیشتر از این ها باید از خود استاد دانست. این برنامه فایل صدا ندارد؟ چطور ممکن است صدای آقای گرگین را نگرفته باشید؟
به امید روزهای خوب و روشن در میهنمان.
مهری زمان
ممنون به خاطر این مطلب بسیار جالب. چه متین است این مرد، ایرج گرگین، و چه فروتن. امیدوارم یادداشت هایش به زودی منتشر شود.
-- فریبا آتیمان ، Oct 25, 2007 در ساعت 06:04 PMهرچند که اين مطلب خواندني عنوان خاطرات را دارد ، ولي چون آقاي گرگين به موضوعاتي اشاره کرده اند که خاطرات شخصي ايشان نيست ،خوب بود که از اهميت راديو هاي شهرستان ها هم مي گفتند وبه مراکز تلوزيون استان ها هم اشاره مي کردند.البته اين کمبود -اگر آن را کمبود بدانيم- بر مي گردد به مصاحبه کننده و نه مصاحبه شونده.
-- سجاد ، Nov 3, 2007 در ساعت 06:04 PM