رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۸ آبان ۱۳۸۹

روایت «همشاگردی سلام»

ارشيا آرمان

خودش مي‌گفت همه چيز از شعر شروع شد. در واقع همه چيز از سال ۶۵ شروع شد. سيدمجتبا كاشانی، سراينده‌ی شعر «همشاگردی سلام»، از سر اتفاق به جنوب خراسان سفر مي‌كند. قراربود كه در همايشی مديريتی در بيرجند سخنرانی كند. تحت تأثير فقری كه به چشم مي‌بيند شعری به نام «سفرنامه‌ی خواف» مي‌سرايد. شنيدن اين شعر عده‌ی زيادی از مهندسان همكار را در سمينار به گريه می‌اندازد. پس شاعر، كه خود بيش از همه متأثر شده، تصميم مي‌گيرد به مناطق محروم‌تر سفر كند. كم‌كم سر از نعل‌گندر، سراب، نيک، محمدآباد و... درمی‌آورد. آنجا صحنه‌هايی می‌بيند كه برای مسافران روستاهای جنوب خراسان دور از ذهن نيست: خانه‌های بدون برق، كودكان بدون كفش، بزرگسالان معتاد، مردمی كه بر اثر زخم معده يا حتا آب مرواريد می‌مردند و...

ديدن بدبختی ديگران در حجم زياد باعث می‌شود تا بعضی آدم‌ها بهترين خصوصيات خود را بروز دهند. همسفران جنوب خراسان تصميم می‌گيرند «كاری بكنند». جماعتی كه راه را با شعر كاشانی و دوتار عثمان محمدپرست طی كرده بودند، صندوق خيريه‌ای تأسيس می‌كنند برای جمع‌آوری پول به قصد انجام دادن كاری درجنوب خراسان. محفل كوچک‌شان برای خيلی‌ها می‌تواند حسرت برانگيز باشد: عثمان سنی، نيكول فريدنی ارمنی، و ياران ديگر شيعه‌مذهب.

حجم مصائب فوق تصور است. در يكی از سفرها كودكانی كه هرگز جز موتورسيكلت وسيله‌ی نقليه‌ی ديگری نديده بودند با ديدن ماشين گروه وحشت كرده و به پشت تپه‌ها فرار می‌كنند. كودكانی كه گاهی اوقات مجبور می‌شدند از شدت گرسنگی به صحرا بروند و به معنای واقعی كلمه «بچرند» شايد كه علف‌ها سيرشان كند. جماعت چنان از ديدن اين منظره متأثر می‌شوند كه به قول مادربزرگ‌ها «مردهای گنده» همديگر را بغل می‌كنند و می‌زنند زير گريه. كاشانی شعری می‌سرايد خطاب به همراهانش: «شانه‌های تو صبوری می‌دهند».

هر كس گذارش به مناطق محروم ايران افتاده باشد می‌داند مردمی كه سال‌ها در برزخ زيسته‌اند به نيكوكاران اعتقاد ماوراء طبيعی پيدا می‌كنند. شنيده‌ام كه در يكی از سفرها مردی خود را به كاشانی می‌رساند كه: «آقای دكتر به دادم برسيد! زنم از دست رفت». كاشانی سعی می‌كند توضيح دهد كه پزشک نيست؛ اما بی‌فايده است. محرومان چنان مستأصلند كه پزشک و نيكوكار و قديس درچشم‌شان يكی می‌شود. هركس به قصد چاپيدن نيامده باشد قديس است و دستش شفا.

كاشانی بناچار و به توصيه‌ی دوست هميشه همراهش، غلامحسين شافعی، به خانه‌ی آن مرد می‌رود و چند قرص مسكن به زنش می‌دهد تا آرام شود؛ بلكه فردا صبح بتوانند برايش دكتری پيدا كنند. مرد به نشانه‌ی تشكر چند كيلو بادام به او می‌دهد كه در روستاهای كم‌درخت آن صحاری يعنی تمام محصول ساليانه‌ی يک خانواده از درختانش. فردا صبح كه به قصد به بيمارستان رساندن زن به آنجا برمی‌گردند زن را سالم و سرحال می‌بينند كه: «آقای دكتر! خوب شدم. دست‌تان شفا بود».

مشكلات به اندازه‌ای‌ست كه بايد بسيار صبور بود و فقط روی يكی دو موضوع خاص تمركز كرد. توافق می‌كنند كه به سراغ نيازهای آموزشی بروند: ابتدا مدرسه‌سازی. هيچ‌يک از بنيان‌گزاران صندوق، كه بعدتر نام «ياوری جنوب خراسان» را به خود می‌گيرد، ثروتمند نيست. نه محبوبيت آوای «نوايی نوايی» عثمان برايش استفاده‌ای داشته، نه «پدر عكاسی نوين ايران» بودن عايداتی برای نيكول فريدنی. لقب‌ها نقد نمی‌شوند. زحمت بسيار می‌خواهد تبديل كردن صندوقی كه به زحمت سالی يک مليون تومان ذخيره می‌كند، به يک بنياد خيريه.

كم‌كم اما حلقه‌ی ياوران بزرگ‌تر می‌شود. سياوش كسرايی، نقاش، جزو اولين‌هاست. خودش درمصاحبه‌ای گفته بود: محتوای اصلی آثار آخرم «ديوارهای حایل بين آدم‌هاست». پس به قصد تخريب ديوارها بخشی از تابلوهايش را به انجمن بخشيد تا با فروش آنها مدرسه‌ای ساخته شود. جالب آن‌كه خود چنان در مضيقه بود كه به خاطر خانه به دوشی‌های مكرر حتا مجبور شد سبک هنری‌اش را به آبرنگ تغيير دهد؛ چون‌كه نقاشی رنگ و روغن فضای مناسب‌تری نسبت به آبرنگ احتياج دارد. كسرايی با وجود رماتيسم حاد ستون فقرات كه فقراتش را تقريبا "پيچانده" و به گردنش حالتی از شكستگی داده بود و علی‌رغم تنگی نفسش، به همراه گروه عازم سفرهای جنوب خراسان شد؛ كه حاصلش دوران خاصی از تابلوهای اوست موسوم به تابلوهای "جاده ابريشم". در تابلوهای كسرايی عنصر طعنه‌آميزی ديده می‌شود: «بشكه‌های پر و خالی نفت».

به غير از سياوش كسرايی و عثمان محمدپرست و نيكول فريدنی، نام‌های بزرگ ديگری نيز در گذر زمان با «انجمن ياوری» همكاری كرده‌اند: محمدرضا شجريان، پرويز كلانتری، رسام عرب‌زاده، غلامحسين اميرخانی، يدالله كابلی و بسياری ديگر.

مجتبا كاشانی تنها با شعر «همشاگردی سلام» نيست كه به ياد می‌آيد. شعر ديگرش با صدای شهرام ناظری و آهنگ محمدرضا لطفی به همان اندازه خاطره‌انگيز است:

برخيز كه دشمن به ديار آمده امروز
ای شيردلان وقت شكار آمده امروز
برخيز كه از دشمن آشفته بپرسيم
در خاک دليران به چه كار آمده امروز...
شعر نوستالژيک سال‌های جنگ. نبرد اصلی اما برای او چيزی بود كه خودش آن را تلفيق شعر با واقعيت می‌خواند. تلاش برای شاعرانه زيستن. حتا سعی كرد اين موضوع را به حيطه‌ی مهندسی ببرد. به عنوان يک مدير حرفه‌ای و شناخته شده در صنعت و كسی كه تا هنگام مرگ بيش از ۲۶۰ سمينار در زمينه‌ی كيفيت و مديريت پروژه برگزار كرده بود، عنوان جديدی به سخنرانی‌هايش اضافه می‌كند. موضوعی كه تا دم مرگ همچون مهم‌ترين پروژه‌ی زندگی‌اش روی آن كار كرد: مجموعه سمينارهای «نقش دل درمديريت».

كاشانی زمانی در باره بنياد ياوری گفته بود: «شايد باورتان نشود كه همه چيز از شعر شروع شد. از شعر من و زخمه‌های دوتار عثمان». شايد می‌خواست ثابت كند كه برای او همه چيز از شعر شروع می‌شود كه قبول كرد به رايگان مشاور سازمان‌های عصای سفيد، ناشنوايان، محک (كودكان سرطانی) و خانه‌ی سالمندان كهريزک باشد.

پيش از مرگ، در سفری به افغانستان تصميم می‌گيرد به همراه مخملباف چند مدرسه در هرات بسازد. از سفر كه بازمی‌گردد ناخوش احوال است. خبرش زود در جنوب خراسان می‌پيچد: مهندس سرطان دارد.

"مهندس" آخرين نيرويش را جمع می‌كند تا دست به كاری بزرگ بزند. در آخرين روزهايش در نمايشگاه بين‌المللی خراسان، پس از يكی از سخنرانی‌های «نقش دل در مديريت»، هزينه‌ی ساخت مدرسه‌ی شبانه‌روزی ۴۸۰ نفره‌ای را در بم جمع‌آوری می‌كند و به قول لوئيس بونوئل «با آخرين نفس‌هايش» جامعه‌ی ياوری و چند انجمن و اتحاديه‌ی ديگر را در قالبی بزرگ‌تر به صورت خيريه‌ای برای مدرسه‌سازی در تمام نقاط محروم متحد می‌كند.

درهمان روزهای آخر شعری می‌گويد كه بيان تمام آرزوهايش است. شعری با مطلع:
در مجالی كه برايم باقی‌ست
باز همراه شما مدرسه‌ای می‌سازيم
كه شرح مدرسه‌ای‌ست نه ساخته شده با آجر و سيمان:
«و معلم هر روز
روح را حاضر و غایب بكند
و بجز ايمانش
هيچ‌كس چيزی را حفظ نبايد بكند».

احتمالا بزرگ‌ترين هنر او نه شاعری كه توانايی‌اش برای جذب و كنار هم نگه داشتن آدم‌ها بود. آن هم در سرزمينی كه با هم ماندن چنان كمياب است كه به عنوان يک پايان افسانه‌ای در "هزار و يک شب" گفته می‌شود: آنها با هم زندگی كردند تا روزی كه «بر هم زننده‌ی لذات و پراكنده كننده‌ی جماعات» آنها را از هم جدا كرد. نوعی بيان آرزوی ملتی كه به كمترين بهانه جماعات‌شان را می‌پراكنند.

امروز سراينده‌ی "همشاگردی سلام" غزل خداحافظی را خوانده است. سياوش كسرايی هم اوایل تابستان ۸۲ از ما خداحافظی كرد: با دست‌هايی روی سينه؛ شايد به نشانه‌ی تواضع هميشگی‌اش، شايد هم به اين دليل كه تا آخرين لحظات، تنگی نفس امانش را بريده بود. نيكول فريدنی جايی حوالی اتاق ICU بين خداحافظی كردن و ماندن مردد است. ديگران نيز به جبر همان "پراكنده كننده‌ی جماعات" روزی از ما خداحافظی خواهند كرد. اما هزاران همشاگردی در صدها مدرسه‌ی ساخته شده به دست اين جمع، هرسال در اول مهر به هم خواهند گفت: «همشاگردی سلام».

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

مطلب خوبي بود حيف بي موقع نوشتي.فعلا همه حواسشون به سياسته.

-- بدون نام ، Sep 25, 2007 در ساعت 10:04 PM

با درود و تهنيت به شما
من هم به تازگي با اين مرد بزرگ آشنا شدم. منظورم مجتبي كاشاني عزيز است. يك قطعه از اشعار ايشان در سمينار تحول سازماني توسط آقاي دكتر جعفري قرائت شد و فوق العاده بود. و همان شد. پيگيري و جستجوي من، مرا به منزل آن مرحوم رساند تا بتوانم مجموعه كامل اشعار ايشان را پيدا كنم و در اوقات مختلف اشعار ايشان را مي شنوم و به فكر فرو مي روم كه حيف از اينكه با اين عالم بزرگ من دير آشنا شدم. روحش شاد
مهندس سعيد رضائيان

-- سعيد رضائيان ، Apr 9, 2008 در ساعت 10:04 PM

سلام
من داوود امیراحمدی هستم و دنبال نویسنده این متن یعنی جناب ارشیا آرمان می گردم.
محل فعالیت من در حال حاضر جامعه یاوری فرهنگیست و خوش خال خواهم شد که با ایشان ملاقاتی داشته باشم.

-- بدون نام ، Dec 1, 2008 در ساعت 10:04 PM

دست مریزاد. با توجه به شناختی که از زنده یاد کاشانی دارم مقاله ای فوق العاده زیبا و صحیح بود. دست شما عزیز با نوشتن این مقاله درد نکند. خیلی خیلی مشتاقم که آدرسی یا تلفنی از شما داشته باشم.
حتما قلم زیبای شما می تواند جهت پیشبرد اهداف خیر مدرسه سازی موثر باشد.
لطفا ما را از مقالات دیگرتان با خبر کنید.
متشکرم

-- حبیب میری ، Dec 1, 2008 در ساعت 10:04 PM

سلام اگه میشه سرود هم شاگردی سلام را واسم send کن و موزیک هم کلاسی از امیر تاجیک ممنون

-- فرزاد امینی ، Feb 5, 2009 در ساعت 10:04 PM

سلام من همان یار همیشگی مجتبی این نوشته زیبا بی اشکال نبود مایلم با نویسنده عزیز صحبت کنم

-- غلامحسین شافعی ، Nov 9, 2010 در ساعت 10:04 PM