رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۶ تیر ۱۳۸۶
گزارشی از مطبوعات افغانستان پس از طالبان

آزادی بیان؛ فرآیندی دردناک

مترجم: علی جمالی

تجربه‌ی انتشار مجله‌ی سیاسی در ایالتی از افغانستان، از زبان یک روزنامه‌نگار آلمانی، خانم فریدریکه بوگه (Friedrike Böge) بسیار شنیدنی است. بنیاد فریدریش ابرت (Friedrich-Ebert-Stigtung)، که از بنیادهای نزدیک به حزب سوسیال دموکرات آلمان است و نیز سازمانی دیگر که به امر رشد و توسعه‌ی افغانستان یاری می‌رساند، مسئولیت انتشار مجله‌ی سیاسی با هدف ترویج مسالمت و دموکراسی را به خانم بوگه سپرده‌اند. او از سال ۲۰۰۴ تا آغاز سال جاری در افغانستان زیسته است.
حاصل تلاش‌های ارجمند و انسانی وی، انتشار مجله‌ی «افغانستان امروز» است. کاری بس سترگ در افغانستان بعد از طالبان. کاری که تنها جان شیفته از پس آن برمی‌آید. گزارش خانم فریدریکه بوگه، در مجله‌ی «اشپیگل» آلمانی، گزارش شیفتگی انسان است به انسان. قلم و کاغذ رهایی بخش‌اند. از پس جهالت و توحش طالبانی، قلم است که برمی‌آید. فرق نمی‌کند، کجا باشد. افغانستان یا جایی دیگر. گزارش ایشان را با هم می‌خوانیم:


ما پنج نفریم و می‌خواهیم در افغانستان مجله‌ی سیاسی منتشر کنیم. سردبیر مجله‌ی ما، رایانه می‌شناسد، اما کار با آن را نمی‌داند. صفحه‌آرای مجله، اندکی با برنامه‌ی وین ‌ورد (win word) آشناست و از آن برای طراحی صفحات سود می‌جوید. یک خانم گزارشگر، همکار ماست که بدون صاحب خود، یعنی شوهرش رخصت و جرات آن را ندارد که برای تهیه‌ی گزارش و یا مصاحبه با کسی پای از دفتر مجله بیرون گذارد، و یک شاعر هپروتی، دیگر همکار ماست و او از این روی به‌کار در مجله گمارده شده است، چون به یک اقلیت قومی مهم تعلق دارد. و من، یک روزنامه‌نگار آلمانی که به هزار زحمت چند جمله دری، یعنی به زبان محلی بر زبان می‌آورم.

باری، آوریل ۲۰۰۵ است در شهر کوندوز (kunduz)، شهری در شمال شرقی افغانستان که نه زیاد بزرگ است و نه چندان کوچک. هدف ما، انتشار یک مجله‌ی سیاسی در ایالتی از افغانستان است. سپس می‌خواهیم، مجله با گام‌های سنجیده از کوندوز به سایر ایالات افغانستان گام بگذارد. چهار همکار افغانی، که به آنها اشارت کردم، وابسته به سازمان مدیوتک (mediothek) افغان‌اند و من از جانب یک نهاد امدادگر، مشاور مطبوعاتی آنا. هدف نخست ما، آموزش سیاسی افغانی‌هاست. می‌خواهیم در باب چیستی نظام سیاسی، مردم را مطلع و از این راه، میل و رغبت آنها را برای مشارکت سیاسی برانگیزیم و ارتقاء دهیم.

در وزارت فرهنگ افغانستان،‌ به تقریب ۳۵۰ روزنامه و مجله ثبت شده‌اند. البته، شمار زیادی از این نشریات را یک نفر راه انداخته است و او خود به تنهایی چرخ آن را به‌کار می‌اندازد. این نشریات در واقع به آش شله‌ قلمکار شبیه‌اند تا به نشریه. مطالب آن هم صرفاً با غرض‌ها و هدف‌های سیاسی خاص نوشته می‌شوند. مواد آش شله قلمکار هم، شایعه است یا به تمسخرگرفتن رقبای سیاسی. الباقی، نشریات سطحی سرگرم‌کننده‌اند، با چاشنی جُوک و عکس ستاره‌ها. به‌ندرت مطلبی در آنها، از پشتوانه‌ی تحقیقی و پژوهشی برخوردار است. مطالب به ظاهر جدی این نشریات، آموزه‌هایی است درباره‌ی خداوند، دنیا و آخرت. بخش قابل توجهی از صفحات آنها را، رونویسی از کتاب‌ها پر می‌کند.

مجله‌ی ما، یعنی «افغانستان امروز» قرار است بر داده‌ها و اطلاعات تدقیق شده و موثق متکی باشد. اما با وجود این، همکاران بومی، تمایل و اشتیاق زیادی برای چاپ شعر و داستان نشان می‌دهند. البته، نتیجه‌ی یک نظرسنجی نیز، نظر آنها را تایید می‌کند: مردم عاشق شعرند. شعر زیاد دوست دارند. در ضمن مشتاق خواندن اخبار دست اول درباره‌ی آرنولد شوارتسنگر (Arnold Schwarzengger) و یا الیور کان (Oliver Kahn) هستند. در شرایطی که هشدارها و جار و جنجال‌ روشنفکران بومی در خصوص زوال فرهنگ و تهاجم فرهنگی گوش فلک را کر می‌کند، جوانان بعد از جنگ با رؤیاهای بولیوود (Bollywood) به خواب می‌روند. ناگفته نگذارم که خوانندگان بسیاری نیز، خواهان صفحات و ستون‌های مذهبی در مجله هستند. از این‌رو، ما یک ستون مذهبی در مجله گشوده‌ایم که آخوندی آن را می‌نویسد و صراط مستقیم را به مردم نشان می‌دهد. در کنار همه‌ی اینها، البته فکر و اندیشه‌ی روشنگری نیز در تحریریه‌ی ما امکان بیان دارد. همکاران ما برآنند تا مردم را از آفت خرافه و نادانی نجات دهند و گاه مقالاتی با مضامین اخلاقی می‌نویسند و از پیامد سنت‌های کهن و فلاکت‌آور چون ازدواج کودکان، خرید و فروش زنان و انتقام‌های خونین ناموسی و قبیله‌ای سخن می‌گویند.

با این وصف باید پرسید: تجارب یک روزنامه‌نگار غربی،‌ در اینجا، اساساً به چه کار می‌آید؟ حايز کدام اهمیت است؟ آیا در اینجا، اصلاً کسی می‌خواهد در مورد اخلاقِ معیار چیزی بداند؟ یا از نقش و وظیفه‌ی آگاهی‌بخش روزنامه‌نگار که در واقع نور بر تاریکی می‌پاشد، کسی آگاه است؟ بسیاری از همکاران سالمند ما به شدت شکاک‌اند. جوان‌ها، البته شوق دانایی دارند. از پس دو دهه جنگ وحشی و خرافه‌پراکنی گسترده، به سختی می‌شود در اینجا از سنت روزنامه‌نگاری سخن راند و در این حوزه، چشم امید به یاری عده‌ای روزنامه‌نگار کاردان و مجرب دوخت.

در این مدتی که من اینجا هستم، رشد رسانه‌های شنیداری و تصویری، روشن می‌کند که مردم به‌تدریج به فضلای تنبل، راحت طلب و شکم‌گُنده پشت می‌کنند و برنامه‌های مدرن را ترجیح می‌دهند. از همین‌رو، «افغانستان امروز» در کنار سیاست، برای جذب خوانندگان بیشتر از سبک زندگی مدرن، و نیز از ستاره‌ها هم می‌نویسد.

مجله‌ی ما در ماه اوت سال ۲۰۰۵ از فلاخن چاپ رها شد؛ با پنج روز تاخیر. چاپخانه در کابل است و مجله را با 2 هزار تیراژ توسط تاکسی به دست ما رساند. پس از آن ما، روشنفکران سرشناس سه ایالت افغانستان را به دفتر مجله فراخواندیم تا نظر آنها را در مورد مجله‌مان بدانیم. نتیجه‌ی فراخوان و اظهارنظرهای متعاقب آن، فی‌الواقع تکان‌دهنده بود. مرافعه بیشتر بر سر «رسم‌الخط» بود و کاربرد صحیح واژگان عربی. مقام فرهنگی حاضر درباره هفت مورد ساختار مجله نظر داد و ایراد گرفت که مقالات طولانی‌اند. سپس مشاجره‌ی فضلای ارشد آغاز شد. یکی از فرماندهان سابق مجاهدین که شعر می‌گوید و اینک صاحب‌منصبی در دولت است، با توپ و تشر بسیار از مجله انتقاد کرد. البته او هیچ نیازی نمی‌دید که دلیلی بر انتقاد خود برشمارد. او بسیار عصبانی بود، چون مقام سردبیری مجله برای او تعارف و یا محول نشده بود. بعد از آن، او زندگی تحریریه را به راستی بر ما سیاه کرد.

گاه شایع می‌کرد که مجله دارای پلاتفرم کمونیستی است. چرا؟ چون سردبیر آن ۲۰ سال پیش از اعضای حزب کمونیست بود. گاه زیر پای شوهر گزارشگر مجله می‌نشست، او را تحریک می‌کرد و هشدارش می‌داد که از هرزه‌گی‌های زنش مبادا غافل باشد و یک آن، چشم از او برگیرد. شوهر گزارشگر، همواره باید از خود می‌پرسید که همسرش با مصاحبه‌شوندگان چه می‌کند؟ آیا همه چیز فقط به مصاحبه ختم می‌شود؟ آری،‌ تهاجمی که شوهر یک گزارشگر زن را در معرض خفت و خواری قرار می‌دهد. جامعه‌ی افغان، به شدت دو قطبی است. مرز بین زن و مرد، مرزی‌ست عبور ناپذیر. در بسیاری موارد، خبرنگاران زن که جرات می‌کنند با مردان مصاحبه کنند، به‌راحتی و بی‌هیچ محابایی، فاحشه خطاب می‌شوند. تازه داشت این امید در ما جوانه می‌زد که شاید خبرنگاران زن بدون همراهی شوهران خود در دفتر مجله حضور یابند که در پی همان فراخوان کذا،‌ باز مجبور شدند، شوهران خود را همراه داشته باشند.

بعضی اوقات فرهنگ افغانی بیش از اندازه غیرقابل تحمل می‌شود. تنبلی و کُندی کسالت‌آور، ذلیل و خوار پنداشتن خویش در مواجه با بزرگان و اشخاص اسم و رسم‌دار، و کُرنش و احترامی که هیچ نیست جز حس حقارت، و نیز خوار شماری زنان.


من به تنهایی در خانه‌ای کوچک زندگی می‌کنم. دورادور خانه را دیوارها پوشانده‌اند و دو نگهبان محافظ من‌اند. به شعاع پنج کیلومتر از خانه‌ی من، چهل نفر آلمانی و تعدادی خارجی زندگی می‌کنند که گاه شباهنگام در یک رستوران آلمانی در کوندوز جمع می‌شویم. دو دنیا، که در کنار هم می‌زییند.

البته امروز در افغانستان، هستند کسانی که کم وبیش به خواندن مجله‌ی سیاسی علاقمند شده‌اند. به‌طوری که بعد از ده ماه، مجله‌ی ما با ۳هزار تیراژ در چهار ایالت به فروش می‌رسد و با گذشت نوزده ‌ماه، تیراژ مجله به ۵هزار رسید و به ده ایالت افغانستان راه یافت. ما برای جذب خواننده و ایجاد علاقه به مجله‌مان، تعدادی توپ فوتبال جام جهانی آلمان را به قرعه گذاشتیم و نیز فعالیت تبلیغی وسیعی در سطح مدارس، سازمان دادیم. بیشترین تکاپو برای فروش مجله، از سوی معلم‌ها بود. آنها، از آنجا که اندک مبلغی به درآمد نازل‌شان بیفزایند، در امر شناساندن مجله و فروش آن بسیار کوشا بودند. اما چیزی که ما انتظار آن را نداشتیم، این بود که آخوند مجله‌ی ما،‌ که ستون «صراط مستقیم» را می‌نوشت، به یاری ما شتافت. او در خطبه‌ی نماز جمعه، مجله را ستود و از آن پس، تیراژ مجله اندکی تکان خورد.

متعاقب آن همکاری ما با آخوند نیز فشرده‌تر شد. چون در هرحال، مردم به مطالب مذهبی توجه بیشتری نشان می‌دادند. نشان به این نشان که، بالاترین فروش مجله‌ی ما، زمانی بود که ما قصه‌ای را با بار مذهبی، تیتر زده بودیم. قصه از این قرار بود: پیرمردی که پنج فرزند داشت، برای هرکدام از آنها، قرآن را به‌دست خود، خوش‌نویسی کرده بود. همین. در افغانستان گشودن باب گفتگوی انتقادی با مذاهب و آدم‌های مذهبی همچون تابوست. درست است که بسیاری از افغان‌ها در چاردیواری خود، در باب نادانی روحانیون لطیفه و جوک بار آنها می‌کنند و از بی‌سوادی، مفت‌خوری و فسادشان بسیار سخن می‌گویند، اما هیچ کس جرات نمی‌کند یک مورد از آن را با صدای بلند بیان کند و در حضور افراد ناشناس از روحانیون بد بگوید. در اینجا اقتدار آخوند حد و مرز ندارد. کافی است که جنابی از آنها کافرت بخواند، همین کفایت می‌کند تا کفرت بر مردم عیان و زندگی‌ات سیاه گردد.

تحریک مردم علیه مجله‌ی «افغانستان امروز» هم حس می‌شد. چاپ یک مقاله درباره‌ی روزنامه‌نگاری که به اتهام نوشته‌ی کفرآمیز زندانی شده بود، آخوند ما را به شدت عصبانی و از کوره به در کرد. ناشر مواخذه شد. تازه، پس از چاپ نظر رهبر مذهبی و مجازات سنگین نویسنده، پیرمردان برآشفته، اندکی آرام گرفتند. در کنار رهبران مذهبی، فرماندهان سابق جنگ داخلی که هنوز هم، شبه نظامیان مسلح را رهبری می‌کنند، حساسیت غریبی به آزادی بیان و اندیشه نشان می‌دهند. اوج این واکنش، به هنگام انتخابات پاییز سال ۲۰۰۵ بود. مقاله‌ای در مجله که نظر انتقادی به‌شمار بالای سرکردگان جنگ در میان نامزدهای پارلمان داشت، حتا در میان اعضای تحریریه، به‌ويژه میان ناشر مجله که از رهبران سابق مجاهدین است و سردبیر ما، موجب کشمکش و تشنج گزافی شد. آخر سر، تحریر ملایمی از مقاله چاپ شد که در آن جنگ سالاری و جنایت پیشگی فرماندهان سابق از سیمای آنها زدوده شد.

خودسانسوری ماهرانه در ایالات افغانستان،‌ یک امر مسلم و کاملا عادی در کار روزنامه‌نگاری است. هیچ روزنامه‌نگاری در اینجا، و به‌ويژه دور از پایتخت از حمایت حقوقی و قانونی بهره‌مند نیست. اساسا پلیس و دادستانی نیست که داد او را بستاند. البته این را نیز بگویم که امروز، تا حدودی روزنامه‌نگاران به افکار عمومی و مردم باسواد باور می‌آورند و به آنها به‌مثابه‌ی حامی و سپر دفاعی خود در مواجه با قدرت‌های محلی می‌نگرند. بسیاری از مقامات اداری در افغانستان سواد خواندن و نوشتن ندارند و روزبه‌روز در مقابل رسانه‌های جدید دچار خوف و هراس می‌شوند. آنها در برابر روزنامه‌نگار کوچک می‌شوند و گاه به هنگام مصاحبه، با عجز و لابه دست به دامان خبرنگار می‌شوند تا خبرنگار خود چند جمله درست و حسابی به حساب صاحب منصب بنویسد.

گاه پیش می‌آید که یک خبرنگار معتبر محلی، مثلاً خبرنگار BBC تلفن تهدید‌آمیزی از فرماندار فلان شهرستان که تا خرخره مسلح است، دریافت می‌کند و فرماندار در خصوص قانون مطبوعاتِ خودساخته‌اش نطق و وظایف روزنامه‌نگار را یادآوری می‌کند و سپس خط و نشان‌های خود را می‌کشد.

مجله‌ی «افغانستان امروز» برای فرو‌ریختن دیوار بی‌اعتمادی میان مقامات و روزنامه‌نگاران، آنها را به میزگردی فراخواند. روزنامه‌نگاران مقامات مسئول دولتی را متهم می‌کردند که به‌هیچ‌وجه تمایل ندارند اخبار و اطلاعات در اختیار رسانه‌ها قرار دهند. آنها روزهای متمادی غایب‌اند و اساسا به افکار عمومی پشیزی ارزش قایل نیستند. از منظر مقامات هم، روزنامه‌نگاران متهم می‌شوند که غیرحرفه‌ای‌اند، حرمت‌شکن‌اند، شانتاژ می‌کنند و آلوده به غرض‌های سیاسی و حزبی‌اند. البته آنها، بی‌ربط و کاملاً غیرمنصفانه نمی‌گویند. در رسانه‌های افغانی، گزارش‌های مغشوش و سوگیرانه امری‌ست مسلط.

آزادی بیان و نظر در افغانستانِ بعد از طالبان، پدیده‌ای‌ست نو و در بیشتر موارد، یک فرآیند دردناک آموزشی. البته برای همه‌ی آنها، که در این پروسه درگیرند. اما نکته نگران‌کننده،‌ کاهش دم‌افزون توجه و علاقه‌ی خوانندگان به سیاست‌های کلان است. از پارلمان و حکومت مرکزی، دور از کابل، در هندوکیش هیچ رد و نشانی مشاهده نمی‌شود.

در شمال افغانستان، مسایلی چون مخارج سنگین ازدواج، افزایش شیربها، سطح پایین آموزش در مدارس و بی‌کاری عظیم و دامنگیر، موضوع گفتگوهای روزمره مردم است. در جنوب شرقی، جایی‌که مجله‌ی ما دومین مرکز خود را تاسیس کرده است، برعکس، موضوع گفتگوهای عمومی، موقعیت بسیار شکننده‌ی امنیتی در آنجاست. پیش و بیش از همه، قربانیان غیرنظامی عملیات نیروهای نظامی آمریکا، حساسیت افکار عمومی را برمی‌انگیزد و به تدریج این پرسش از سوی مردم طرح می‌شود که آیا لازم نیست حکومت با طالبان مذاکره کند؟

«افغانستان امروز»‌ تصمیم گرفت مقاله‌ای درباره‌ی ناتو (Nato) بنویسد. مردم باید بدانند که سربازان خارجی در کشور آنها چه می‌کنند؟ در تحریریه‌ی ما کسی در این مورد، درست و حسابی چیزی نمی‌دانست. این وظیفه به من محول شد. در نگاه نخست، شاید نوشتن این مطلب، بسیار ساده به نظر آید، ولی اندیشه‌ی نوشتن آن، راست بگویم دو شب خواب از چشمان من گرفت. یک خارجی باید در مورد حضور سربازان خارجی در افغانستان بنویسد، کسی که بسیاری از خوانندگان مجله می‌پندارند که او هم یکی از آنهاست. کسی که سرزمین‌شان را اشغال کرده است. باری، بعد از کلی کلنجار ذهنی، مقاله متمرکز شد بر روی مجادلات سیاسی در کشورهای عضو ناتو در خصوص حضور نیروهای نظامی آنها در افغانستان. فکر می‌کردم که مردم باید بدانند، دولت‌مردان عضو ناتو در این باره چه می‌اندیشند و بحث و جدل آنها در کدام راستاست. سردبیر، مقاله را رد کرد. او می‌گفت: مردم دلسرد می‌شوند و اگر بدانند که اعضای ناتو بر سر ماموریت نیروهای خود در افغانستان مجادله می‌کنند و نیز اگر شایع شود که مرگ سربازان ناتو می‌تواند به تغییر رای اعضای ناتو منجر گردد، در اینصورت طالبان بیش از پیش به قتل سریالی سربازان تحریک و تشویق خواهند شد.

البته، بیشتر اوقات نیز، گفتگوی اعضای تحریریه حول مسایل روزمره و حیاتی دور می‌زد. بیش از هر چیز، ناپداری موقعیت مالی مجله، دل نگرانمان می‌کرد و اینکه چه باید کرد تا امنیت مالی مجله تامین و استمرار یابد. طی این مدت مجله موفق شده بود در ده ایالت افغانستان، شبکه‌ی خبرنگاران خود را گسترش دهد. «افغانستان امروز» همچون سایر رسانه‌های افغانی با تنگناهای بسیاری مواجه بود. مخارج مجله به یاری منابع غربی تامین می‌شد و مجله هستی خود را مدیون آنها بود. از سوی دیگر حقوق و دستمزد روزنامه‌نگاران به مرز سرسام‌آوری رسیده بود. کسی حاضر نیست با دستمزد کمتر از ۳۰۰دلار در ماه در تحریریه کار کند. یعنی، پنج برابر حقوق ماهانه‌ی یک معلم. در ضمن تامین بخشی از مخارج مجله از طریق درج آگهی تبلیغی، در اینجا هنوز ناممکن است و بسیار بی‌رمق. یک صفحه‌ی کامل تبلیغ، ۱۰۰ دلار قیمت دارد. با این وصف، ‌تداوم موجودیت مجله، بدون پشتیبانی حامیان مالی آن امکانپذیر نیست. ما برای حل نسبی این معضل راهکاری اندیشیدیم. بر این پایه که روزنامه‌نگاران در جنب این کار، مقالاتی نیز برای انتشار در نهادهای بین‌المللی تحریر و از این طریق کسب درآمد کنند.

دیگر معضل مستمر و مدام ما،‌ معضل سازماندهی است. بعضی از گزارشگران ما، روزهای متمادی غیب‌شان می‌زند و دسترسی به آنها کار حضرت فیل است. چون بسیاری از آنها در مناطق پرت و دورافتاده مجبورند با اسب سفر کنند. آنها کار با اینترنت را نمی‌دانند و گزارش‌های خود را از طریق مسافرکش‌های بین‌‌شهری برای ما ارسال می‌دارند و بسیار پیش می‌آید که مرسله‌ی آنها گم‌وگور می‌شود. قطع برق، مراسم عروسی، مراسم کفن و دفن و هزاران هزار عذر و بهانه‌ی افغانی، برنامه‌ریزی تقویمی را اساسا ناممکن می‌کند.

پس از گذشت دو سال از تاسیس مجله و تداوم آن، حال این پرسش را باید طرح کرد: برای فهم حد توفیق ما، سنجه‌ی ما چیست؟ «افغانستان امروز»‌ اینکه ۳۰هزار خواننده دارد. آیا همین کافی‌ست؟ شمار نامه‌های خوانندگان روزبه‌روز بیشتر می‌شود، شماری از آنها، از روستاهای افغانستان به دست ما می‌رسد، روستاهای پرت و مهجوری که حتا در تصور هم نمی‌گنجد که مجله‌ی ما در آنجا خواننده داشته باشد.

با گذشت زمان، به تدریج واکنش مردم به مقالات سیاسی بیشتر و چشمگیرتر می‌شود. مباحثی چون نسبت حقوق بشر و دین اسلام، یا گفتگوی مردم درباره‌ی خصوصی‌سازی کارخانه‌ی دولتی نخ‌ریسی در کاندوز و بحث درباره‌ی دستمزد کلان امدادگران خارجی، از جمله مباحث رایج در میان مردم است.
و آخر سر، این پرسش را باید پاسخ داد که آیا می‌ارزد، برای چنین پروژه‌ای هزاران یورو هزینه کرد؟ حامیان مالی مجله می‌خواهند بدانند،‌ تا امروز چه نتایج قابل اعتنایی از این پروژه حاصل شده است. آیا پروژه در راستای استقرار صلح و دموکراسی در افغانستان سهمی داشته است؟ سردبیر ما، البته سطح انتظار و توقع‌اش زیاد نیست. او می‌گوید: همین که مردم دریافته‌اند، مجله صرفا برای سرگرمی نیست، همین توفیق عظیمی است.

و حال که من، آخرین سطور این گزارش را می‌نویسم، تیم ما در «افغانستان امروز» کاردان و مجرب شده است. سردبیر ما امروز با اینترنت کار می‌کند. صفحه‌آرا، در اندیشه‌ی طرح سامانه‌ی اینترنتی برای مجله است. گزارشگر ما،‌ با گزارشات انتقادی‌ـ اجتماعی خود نام‌آور شده است. شاعرمان درباره‌ی تسلیح مجدد شبه‌نظامیان می‌نویسد. و من همکار آلمانی مجله، امروز پی برده‌ام که حتا هولناک‌تر از ترکیب شعر و سیاست هم قابل تصور است.

------------------------
عنوان اصلی گزارش: Leserbrief, Afghanistan übt pressefreiheit

نویسنده: Friederike böge

منبع: Der Spiegel / 27.6.2007

Share/Save/Bookmark