بازار کتاب و ادبیات امروز ايران به گزارش نيويورک تايمز
آزاده معاونی ۲۲ می ۲۰۰۷
وقتی که سال ۲۰۰۰ برای کار روزنامهنگاری به ايران رفتم، به دنبال عضويت در حلقهای ادبی بودم که شبيه به حلقهی زنان فعالی باشد که در جمع «لوليتاخوانی در تهران» آذر نفيسی شرکت میکردند و به دور از جامعهی اقتدارگرایشان در جهان خيالی رمانها دمی میآسودند. نبودن کتابفروشی نخستين نشانهی ناکام ماندن برنامهی من بود – فقط فروشگاههای کتاب و نوشتافزار يا کتاب و اسباببازی وجود داشت. آن اوايل مشهورترين فروشگاه کتاب تهران را، که ويتريناش پر بود از گلدانهای مسی هواخورده و اشياء فانتزی ديگر، با مغازهی عتيقهفروشی عوضی گرفتم. داخل مغازه، فضايی که به کتابها اختصاص داده شده بود تقريباً يک چهارم فضايی بود که از گليم، کاکتوس و ستهای لِگو پر شده بود. مغازهداری همین تازگیها به من میگفت: «شرم دارم اسم خودم را کتابفروش بگذارم» و خيره به دیوار پر از لوازم Hello Kitty مغازهاش چشم دوخته بود. در آن يک ساعتی که با هم حرف میزديم، مشتريانی برای خريد باتری ساعت، کارت تسليت، کاغذ کادو و قطبنما به مغازه آمدند. حتی يک نفر هم برای خريد کتاب نيامد.
وقتی ديدم نمیتوانم هيچ کدام از زنانی را که میشناختم متقاعد کنم که يک گروه کتاب تشکيل بدهيم (چون اين پيشنهاد با وجود ارزشمند بودن به خاطر ترافيک تهران واقعاً عملی نبود)، به فکر افتادم که چرا کتاب در زندگی دوستان ظاهراً روشنفکر و کنجکاوم اين قدر جايگاه پايينی دارد. اما در طی بعد از ظهرهای درازی که صرف کاوش در بساط کتابفروشان وابسته به ناشران در خيابان کريمخان میکردم، به تدريج متوجه دودلی آنها شدم. به طور کلی، ظاهراً کتابهايی که ايرانیها میخواندند جایی برای بحث کردن نداشتند، مگر با کمک يک درمانگر و مددکار.
کتابهای خودياری و متعلقات التقاطیشان، دربارهی موضوعاتی مثل معنويت هندی و فنگشويی، بالاترين ميزان فروش را در پيشخوانِ کتابفروشیها دارند. پديد آمدن اين ژانر از کتابها، که پيش از انقلاب سال ۱۹۷۹ وجود نداشتند، میتواند تلاشهای يک فرهنگ را نشان بدهد برای مقابله با فرسايش نقشهای سنتی جنسيت يا آمار فزايندهی طلاق و سکس پيش از ازدواج. اما روشنفکران ايرانی بلافاصله «سرکوب فرهنگی و بحران معنويت» را مسبب آن میدانند، چنانکه سردبير يک مجلهی مشهور يا دوستی که صاحب يک کتابفروشی است به من گفت که ايرانیها «عقلشان را از دست دادهاند». موفقيت عنوانهای ترجمه شدهای مثل «مردانی مريخی، زنان ونوسی» باعث شده است نويسندگانی خانگی پديد بيايند که در زمينههای بومیتر فرهنگی متخصص هستند. عنوان يکی از کتابهای پرفروش فعلی، «لطفاً گوسفند نباشيد!» که به قلم محمود نامنی است، از علی شريعتی وام گرفته شده است که جامعهشناسی مسلمان بود و الهامبخش انقلاب ايران. با عناوين بعضی از بخشها مثل «درمان غصه» و «چگونه دوست انتخاب کنيم»، اين کتاب اين بينش خود-راضی-کن را برای جامعهای فراهم میکند که در آن انتظار میرود حتی برای مرگ عمهبزرگ پدرتان هم مراسم سالگرد بگيريد. «میخواهيد انسانی متعالی باشيد يا حيوانی نشخوارگر، کثافت باشيد يا فرشته؟» اين سؤالی است که نامنی در يکی از فصلها میپرسد.
وقتهايی که ايرانیهای مشغول مطالعه دربارهی افسردگی يا چيدن متوازن اسباب و اثاثيهی خانه نيستند، سراغ رمانهای آبگوشتی دربارهی مسايل خانوادگی و عشقهای پاک يکطرفه میروند که عنوانهايی دارد از قبيل «تنهايی شبهای غريب». پس از انقلاب که باعث پديد آمدن طبقهای از زنان باسواد بدون هيچ نوع باشگاه اجتماعی يا مراکز فرهنگی برای پاتوق ساختن شد، بازار داستانهای تخيلی برای زنان ناگهان رونق پيدا کرد. تقاضا برای ترجمههای فارسی رمانهای دانيل استيل (که صحنههای نزديکی در آن به صورت تلطيف شدهای حذف شده است) و معادلهای فارسیاش، مثل فهيمه رحيمی و م. مؤدبپور، بسيار بالاست. هيچ کدام از اين دو نفر هرگز در تلويزيون ديده نشدهاند (در ايران تلويزيون معمولاً برای تبليغ ايدئولوژی حکومتی، صابون و برنج به کار میرود). مشهورترين رمان دو دههی اخير، کتاب «بامداد خمار» فتانه حاج سيد جوادی است که دربارهی يک خانوادهی اشرافی بيکاره در دورهی پادشاهان قاجار در قرن ۱۹ است، از سال ۱۹۹۸ به تعداد ۱۸۵۰۰۰ نسخه به فروش رفته است که رقمی است کمنظير و خيال خيلیها را قبضه کرده است.
هفت سال پيش که به ايران آمدم، نويسندگان و ناشران پيشبينیهايی مشابه با پيشبينیها در آمريکا دربارهی مرگ قريبالوقوع کتابخوانی برای هميشه داشتند. آنها ادعا میکردند که در يک کشور ۷۰ ميليونی با حدود ۸۰ درصد ميزان باسوادی و يک سنت ادبی چند صد ساله، فروش کتاب بسیار مأيوس کننده است – که برای کتابهای معمولی پرفروش بازاری ۴۰۰۰۰ نسخه و برای رمانها و داستانهای ادبی غير تخيلی بين ۲۰۰۰ تا ۵۰۰۰ نسخه. به قول محمد رضا نعمتپور از «نشر نی»، از زمان انقلاب سال ۱۹۷۹، آمار فروش کتاب مرتب رو به کاهش بوده است. با وجود اينکه کتاب با هر معياری که بسنجيم بسيار ارزان است – و معمولاً قيمتاش از قيمت چند تا ساندويچ کمتر است – در زندگی عمومی به ندرت چيزی باعث تشویق کتابخوانی میشود.
کتابخانههای عمومی بسيار معدودند، در مدرسهها هيچ نوع مسابقهی کتابخوانی برگزار نمیشود و به ندرت از هيچ کتابی قدردانی به عمل میآيد (بيلبوردهای تبليغاتی به اطلاع ايرانیها میرسانند که اگر کل قرآن را حفظ کنند، مدرک رسمی دانشگاهی به آنها داده خواهد شد). حتی دولت نيز نگران شده است. پيش از برگزاری نمايشگاه کتاب تهران، که اوايل ماه پيش برگزار شد، روزنامهی دولتی «ايران»، مقالهای ملامتبار منتشر کرد با عنوان «بيايید خواندن ياد بگيريم». در ماه آوريل، يکی از گويندگان راديوی دولتی با تأسف میگفت که ايرانیها به طور متوسط تنها ۱۶ ثانيه در روز صرف مطالعه میکنند.
از سال ۱۹۹۹ تا ۲۰۰۲، در طی دوران اميدبخش رياست جمهوری محمد خاتمی (رييس سابق کتابخانهی ملی ايران)، به نظر میرسيد ايران دستخوش احياء ادبی شده است. ناشران و کتابفروشیهایشان برای دکورهايی زيبا، نورپردازی بهتر و کافههايی در کتابفروشیهایشان سرمايهگذاری میکردند. من و دوستانام برای نوشيدن قهوه دور هم جمع میشديم، مجله ورق میزديم و چند تا کتاب را هم تصادفاً جلدهايی تزيينی زيبايی داشتند - میبرديم خانه، اين نمونهی تمام عياری از تجربهی «بارنز و نوبل» بود.
اما درست مانند خودِ دورهی خاتمی، بهار ادبی ايران نيز رو به زوال بود. روزنامهنگاران مستقل فقط چند کتاب بیپرده و بیمحابا منتشر کردند، مهمتر از همه «تاريکخانهی اشباح» اکبر گنجی بود که به نقش مقامات ارشد در قتلهای روشنفکران در اواخر دههی ۱۹۹۰ اشاره داشت. اما با حملات حاکميت تندرو، چندين نويسنده و روزنامهنگار به زندان رفتند و بسياری از کافههای کتابفروشیها به بهانههای مختلف تعطيل شدند. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی با خاطر آسانگيری در معيارهایاش به صلابه کشيده شد و دوباره با همان شدت و بیرحمانه شروع به سانسور کتابها کرد.
وزارت ارشاد نسخههای دستنويس کتاب را معمولاً در جستوجوی شهوانيت بودن يا گناهان مذهبی بررسی میکند. امروز، اگر يک رمان از تيغ سانسور جان به در ببرد، بيشتر ايرانیها فکر میکنند متن کتاب دستکاری شده است و بهتر است دنبال نسخهی زمانِ شاهِ آن بگردند يا فيلم قاچاقی آن را پيدا کنند. حتی در داستانهای تخيلی تمام روابط بايد با قوانين اسلامی منطبق باشند. مثلاً در نسخهی سانسور شدهی اخير «مادام بواری»، زنای اما حذف شده است. شخصيتهای رمانهای غربی که شامپاين يا ويسکی میخورند همگی متفقاً دوغ مینوشند که نوشابهی گازدار ايرانی است که از ماست ساخته میشود و هرگز باعث تلوتلو خوردن کسی نشده است.
گاه گاهی، پيش میآيد که يک رمان خانگی هم جذاب است و هم مشمول لطف معيارهای صلاح اسلامی. رمان پرفروش سعيده قدس، «کيميا خاتون»، که به بازخوانی زندگی شمس تبريزی، يک عارف صوفی میپردازد که الهامبخش مولوی بود، از زاويهی ديد همسر ناراضی او، کتاب جالبی است. اين کتاب که در سال ۲۰۰۴ به چاپ رسيده است، به خاطر روايت قوی فمينيستیاش و اشارات شجاعانهای به اينکه زنان پشت سر چهرههای برجستهی ادبی ايران ترجيح میدادند جای ديگری باشند، باعث جنجال زيادی شد.
با اين حال، از ميان رمانهای موفق، ۱۰ رمان هرگز از مرز سانسور يا ميز نويسنده آنسوتر نمیروند. در بعضی موارد، مقامات کتابهای چاپ شده را پس از تأييد آنها، تحريم میکنند. در نتيجه، ناشران برای سفارش دادن کتابهای تازه ترديد دارند و اغلب نسخههای دستنويس را سالها نگه میدارند. بعضی رویهمرفته از ادبيات معاصر رویگردان شدهاند. جذابيت مثلاً مولوی برای غربیها به اشتياق موجود ميان ايرانیها دامن زده است و ناشران نقدهای دست اول و ترجمههايی تازه از او به بازار میفرستند. محمدرضا ذوالفقاری، ويراستاری در خانهی نشر چاوه میگويد: «کتابهای کلاسيک فارسی مشکلات کمتری درست میکنند».
برای بعضیها، روزنامهنگاری ادبی يک نوع راه فرار است. دهها مجلهی کوچک که در ايران رونق يافتهاند، با وجود خود-سانسوری، محدوديتهای کمتری دارند. اين مجلهها با تيراژ ۲۰۰۰ تا ۵۰۰۰ طيفی متکثر از نقد، مقاله و طرحهایی از نويسندگان برجسته و چندزبانه را منتشر میکنند که اگر ايران شرایط ديگری میداشت، کتاب مینوشتند. رضا سيد حسينی، مترجم زبردست ادبيات فرانسه در ايران، میگويد: «از آنجا که مردم ديگر به کتابها اعتمادی ندارند، مجلهها هستند که فرهنگی ادبی را زنده نگه میدارند». اين مجلات نويسندگان خارجی را هم به ایرانیها معرفی میکنند. در يک پادگان نظامی قديمی که خاتمی به «هنر» اختصاص داده بود، مجلهی بخارا ميزبان سلسله شبهای مشهور ادبی است که به نويسندگانی مثل اومبرتو اکو و اورهان پاموک اختصاص دارد – و اين نخستين بار در تاريخ اخير است که رويدادهای ادبی نقش مهمی در تقويم فرهنگی تهران دارند.
با اين حال، ايرانیها هنوز هم گاهی برایشان يافتن آثار آن نويسندگان دشوار است. اغلب جستوجو به دنبال اين کتابها به دالان کتابفروشهای اطراف دانشگاه تهران ختم میشود که آنها را به قيمت گزاف بازار سياه میفروشند. مثل کتابفروشان هر جای ديگری انبان آنها هم پر است از پيشنهاد. مدتی پيش که نسخهای از يکی از رمانهای ويرجينيا ولف خريدم، يکی از آنها به من گفت: «يک هفته وقت به من بده، میتوانم جویس کارول اوتس را هم برایات پيدا کنم.»
آزاده معاونی، که از تهران برای تايم گزارش میدهد، نويسندهی کتاب «جهاد روژ لب: خاطرات بزرگ شدن يک ايرانی در آمريکا و يک آمريکايی در ايران» است. او اکنون روی کتابی دربارهی تشکيل خانواده در تهران کار میکند.
عنوان اصل مقاله: Seeking Signs of Literary Life in Iran
|
نظرهای خوانندگان
لذتبخش بود گزارش.
-- from Sweden ; Saeed ، Jun 8, 2007 در ساعت 02:40 PMو بنظرم تا وقتی مردم گرفتار نیازهای اولیه شون باشن بعیده کتابخونی تو ایران رونق بگیره.