رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۹ اسفند ۱۳۸۵
گفتگو با پارسوآ باشی، نویسنده‌ کتاب ِ « Nylon Road»

من از کشورم فرار نکرده‌ام

گفتگو از ناصر غیاثی

پارسوا باشی در سال 1966 در تهران به دنیا آمده و همان‌جا در دانشکده هنرهای زیبا تحصیل کرده است. او گرافیست و طراح لباس است و بتازگی کتاب جاده نایلونی از او منتشر شده است.


عکس از آنیتا آفن‌تراگنا Anita Affentranger

خانم باشی، کسانی که کتاب‌تان « Nylon Road» «جاده‌ی نایلون» را خوانده‌اند، کم و بیش با بیوگرافی ِ شما آشنا شده‌اند. لطفن خودتان را برای کسانی که هنوز کتاب‌تان را نخوانده‌اند، معرفی کنید.

من در تهران برای موسسه‌ای که کارش ترتیب دادن کنسرت برای گروه‌های موسیقی ِ ایرانی و خارجی بود، کارهای گرافیک انجام می‌دادم. در سال 2002 با یک گروه موسیقی ِ سویسی که به تهران آمده بود، آشنا شدم و در پی ِ آن با یک موزیسین ِ سویسی که با این گروه هم‌راه بود. بعد در سال 2004 به شهر زوریخ سویس نقل مکان کردم.
من در 37 سالگی به دلایل ِ عاطفی و شخصی بالاخره مجبور به مهاجرت شدم، با این‌که همیشه با پدیده‌ی مهاجرت مخالف بودم. البته هنوز هم شخصا دلم نمی‌خواهد اسم این جابه‌جایی را "مهاجرت" بگذارم. خیلی ساده بگویم: از آپارتمانم در یوسف‌آباد به یک آپارتمان در Seefeld زوریخ نقل مکان کرده‌ام.

برخی از سایت‌ها و فرستنده‌های رادیو- تلویزیونی ِ آلمانی زبان مدعی شده‌اند که شما از ایران فرارکرده‌اید. حقیقت دارد؟

این حقیقت را شما به‌تر از من می‌دانید که بعضی از روزنامه‌نگارها برای جذاب شدن روایت خودشان از کاه کوه می‌سازند. من با صدای بلند، همه‌جا تاکید کرده‌ام که نه تنها از کشورم فرارنکرده‌ام – چون دلیلی برای فرار نداشته و ندارم – بلکه با پاسپورت و ویزای قانونی، به ایده‌آل‌ترین شکل ممکن به اروپا سفرکرده‌ام. من تبعیدی نیستم و اگر بخواهم اسمی روی خودم بگذارم، به سادگی یک «مهاجر» هستم. پیش از نقل مکان دایمی به زوریخ بارها سفرهای خارج از ایران داشته‌ام و در این مدتی که هم این‌جا هستم، سه بار به ایران رفته و بازگشته‌ام.
بعضی از ژورنالیست‌ها از موضوعات ساده خوش‌شان نمی‌آید. همه چیز باید "دراماتیک" باشد. بخصوص اگر سوژه‌ی بی‌نوا زن هم باشد و بالاتر از آن از یک کشور ِ - به قول خودشان - جهان سومی آمده‌ باشد. در یک مصاحبه‌ی تلویزیونی با یک شبکه‌ی آلمانی زبان (کشور آلمان) گوینده از قول خودش مرا هم‌کار سیاسی ِ مستقیم خانم شیرین عبادی معرفی کرد که بعد از اعتراض ِ من، فقط متن نوشتاری ِ برنامه‌شان را در وب‌سایت خود تصحیح کردند، ولی برنامه را عینا و به دفعات در شبکه‌های دیگر و به زبان‌های انگلیسی و آلمانی با همان اشتباه پخش کردند. این‌که چرا چنین خبر غلطی در این برنامه بود، از آن‌جا شروع شد که مصاحبه‌کننده از من درباره‌ی فعالیت‌های کاری‌ام در تهران سئوال کرد و من در یک مورد به هم‌کاری‌ام با ناشرین زن در ایران اشاره کردم و بطور مثال اشاره کردم به نام خانم شهلا لاهیجی، مدیر انتشارات ِ روشنگران و مطالعات ِ زنان که 98 درصد جلدهای کتاب‌های‌شان را من طراحی می‌کردم. انتشارات ِ روشنگران ناشر کتاب‌های خانم عبادی هم هستند. گذشته از این که انتساب من به هم‌کاری با خانم عبادی کاملا کذب است. من شخصا شرمنده‌ی خانم عبادی هم هستم که احیانا تصور نکنند که دروغ بافته‌ام.

مشکلات اولیه‌ی شما پس از این‌که وارد سویس شدید، چه بوده؟

مشکلات اولیه‌ی من هم شاید مثل بقیه‌ی مهاجرین ندانستن زبان، ناآشنایی با محیط، و عدم شناخت کُد‌های فرهنگی ِ جامعه‌ی جدید بود. ولی مهم‌ترین مشکلی که من داشتم، بی‌کار شدنم بود. چون من در چند سال قبل از آمدنم به اروپا، در تهران به عنوان یک طراح ِ گرافیک ِ مستقل (خودکارفرما) زندگی ِ کاری ِ بسیار فعال و پرباری داشتم، اگر چه خیلی هم پرتنش بود. با این‌که می‌دانستم به محض آمدنم به زوریخ کار پیدا نخواهم نکرد، ولی با این حال، این وقفه‌ی اولیه برایم خیلی سخت بود. احساس بی‌هودگی، بی‌مصرفی و عاطل و باطل بودن می‌کردم.


تصویر روی جلد کتاب

چرا کتاب را به فارسی ننوشتید؟

من این کتاب را اول فقط به قصد نشان دادن به دوستان و کسانی که با آن‌ها زندگی می‌کردم، نوشتم. بنابراین به زبان ِ مشترک خودم و آن‌ها یعنی به انگلیسی نوشتم. در واقع این کار یک روزنامه‌نویسیِ مصور بود که برای خودم شروع کردم و بعد تبدیل به یک پروژه‌ی جدی در حد یک کتاب شد.

پس کتاب از انگلیسی ترجمه شده؟

بله، کتاب را همان‌طور که گفتم اول به
انگلیسی نوشتم و ناشر به آلمانی ترجمه‌‌اش کرد. البته نسخه‌ی کامل آماده‌ی چاپ ِ انگلیسی هم آماده است. ما منتظر پیش‌نهاد مناسب از سوی یک ناشر انگلیسی زبان هستیم. ولی هر دو کتاب انگلیسی و آلمانی با دست‌خط خودم است.

چرا کتاب مصور است؟

کتاب مصور است چون من قبل از این‌که خودم را به عنوان یک نویسنده بشناسم که اصلا نمی‌شناسم – یک طراح و تصویرگر هستم. ابزار تصویر برایم به مراتب ساده‌تر از ابزار نوشتن است. به علاوه با تصویر، ابعاد ِ عاطفی - روانی ِ روایت – در مورد من که نویسندگی بلد نیستم به‌تر منتقل می‌شود.

عنوان ِ کتاب مصور شما « Nylon Road » «جاده‌ی نایلون» فورن «جاده‌ی ابریشم» را به ذهن متبادر می‌کند. چه عمدی در این‌کار بوده؟

ببینید همه‌ی ما جاده‌ی ابریشم را به عنوان قدیمی‌ترین راه ارتباطی ِ شرق و غرب می‌شناسیم. جاده‌ای که منتقل‌کننده‌ی فرهنگ و تاریخ و تمدن شرق به غرب به هم‌راه کالاهایی مثل ابریشم و زعفران ادویه بود. من "نایلون" را به عنوان ِ یک جنس "بشور – بپوش" صنعتی ِ حاصل ِ دنیای مدرن غرب جای‌گزین ِ ابریشم کردم که یک ماده‌ی قدیمی و طبیعی محصول شرق بود.
هم خواستم پیام طنزآمیز کتابم را به خواننده منتقل کنم و هم بگویم که من اگر از سر ِ شرقی این جاده‌ی ابریشم با اعتماد به نفس و آگاهی آمده‌ام، حالا در سر ِ غربی ِ این جاده – نایلون – گیج و منگ ایستاده‌ام.

آن‌طور که از انعکاس کتاب شما در رسانه‌های آلمانی زبان برمی‌آید، برخوردشان با کتاب مثبت بوده. فکر می‌کنید چرا؟

برخورد مطبوعات ِ و رسانه‌های آلمانی زبان – سویس، آلمان، اتریش – همگی به استثناء یکی بسیار مثبت بوده است. فکرمی‌کنم چون کتاب خاطرات زنان ِ ایرانی در چند سال اخیر در اروپا و آمریکای شمالی به شدت زیاد شده و جلب توجه کرده. اصولا توجه نشریات به این مقوله زیاد است. ولی نکته‌ی مهم در ثبت نظرات مثبت در مورد ِ "جاده نایلون" را من به تفاوت کارم با دیگر کارها نسبت می‌دهم. این کتاب برخلاف بسیاری از کتاب‌های نوشته شده توسط زنان ِ ایرانی فقط به جنبه‌های تلخ و تاریک ِ جامعه‌ی ایران نمی‌پردازد. بلکه نسبت به جامعه‌ی غرب هم نگاهی منتقد و تندوتیز دارد. "جاده‌ نایلون" با این‌که توسط یک زن نوشته شده، فقط به زندگی ِ زنان در جامعه‌ی ایران نپرداخته و بعضا سعی کرده به جنبه‌های کلی ِ زندگی ِ فرهنگی، اجتماعی و سیاسی ایران در مقام مقایسه با جامعه‌ی غرب بپردازد.

برخورد ایرانی‌ها با کتاب چگونه بوده؟

چون این کتاب به آلمانی منتشر شد، مدتی طول کشید – به نسبت مطبوعات ِ آلمانی زبان که خیلی سریع عکس‌العمل نشان دادند – تا به جمعیت ِ فارسی زبان ساکن غرب برسد. ولی تا این‌جا حدود ِ شش هفت تایی نقد و معرفی کتاب در وب‌سایت‌ها و وبلاگ‌های فارسی زبان دیده‌ام. چندتایی هم مصاحبه با رادیوهای این‌جا داشته‌ام. در مجموع نظرات مثبت بوده و پیام کار به درستی دریافت شده است.

لطفا در مورد جایزه‌ای که کتاب‌تان در سویس برده‌، توضیح بفرمایید.

جایزه‌ی موسسه‌ی پرو هلوتیا ( Pro Helvetia) در سال 2005 به طرح ِ اولیه‌ی این کتاب تعلق گرفت. یعنی یک سال پیش از انتشار کتاب. موسسه‌ی پرو هلوتیا مهم‌ترین موسسه‌ی هنری سویس است که کارش حمایت از هنر و هنرمندان است.در سال 2005 من خیلی اتفاقی در وب‌سایت این موسسه به یک فراخوان مسابقه برخوردم که موضوع‌اش مهاجرت بود. تحت عنوان ِ ( Swixx-Switzerland`s cultural Worlds ) یا «سویس، جهان‌های فرهنگی» که همه‌ی هنرمندان در زمینه‌های مختلف اعم از موسیقی، تئاتر، رقص، شعر، داستان، نقاشی، کتاب مصور و غیره می‌توانستند در آن شرکت کنند. من کار این کتاب را تازه چند هفته‌ای بود شروع کرده بودم و موضوع‌اش را مناسب این رقابت دیدم و کار را فرستادم. من جزو 16 نفر برگزیده‌ از بین 214 شرکت کننده بودم که جایزه‌ی گروه کتاب ِ مصور را بردم. همین جایزه باعث شد که بابت مخارج زندگی‌ام نگران نباشم و روی کار تمرکز کنم. چند ماه یک فصل از کتابم را در یک مجله‌ی معتبر سویسی «داس ماگاتسین» ( Das Magazin) که ضمیمه‌ی روزنامه‌ «تاگس انتسایگا» ( Tagesanzeiger) است دادم و همین باعث شد که از چند ناشر پیش‌نهاد چاپ کتاب را دریافت کنم. که یکی از آن‌ها را انتخاب کردم.

وب‌سایت خانم پارسوآ باشی

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

ای کاش حد اقل در موضوع یا نحوه ی روایت از مرجان ساتراپی تقلید نمی کرد.

-- یک همکلاسی پیشین ، Feb 17, 2007 در ساعت 12:07 PM

من قبل از هر چيز از سوالهاي اقاي غياثي خوشم امد.بسيار ساده روان کوتاه ومفيد.جوابها مجذوبم کرد حتما کتاب را بخوانم

-- بهمن ، Feb 19, 2007 در ساعت 12:07 PM

بهمن عزیز، ممنونم از لطف شما.

-- ناصر غیاثی ، Feb 28, 2007 در ساعت 12:07 PM