رادیو زمانه > خارج از سیاست > ايرانيان > عاشورا و جوانها: دگرشدن معنای نشانهها | ||
عاشورا و جوانها: دگرشدن معنای نشانههاپویانیادم هست وقتی بچّه بودم، در روزهای جنگ ایران و عراق، «چفیه» معنای خاص و مقدّسی داشت. چفیه هنوز هم پرمعناست؛ امّا آن وقتها معنایش، پاکی و خلوص جبههرفتههایی بود که از سرزمینشان دفاع میکردند. ارزشش، کم و بیش همسنگِ «پلاک» بود. «پلاک» هم شناسنامه و نشانی آدمهایی بود که از نظر خیلیها نماد ایثار و فداکاری و جانبازی در راه مملکت و دینشان محسوب میشدند. چفيه چون مد همانوقتها مشابه همین اتّفاق، برای پلاک افتاد. پلاکها کمکم به عنوان شیئی تزئینی افتاد دور گردن آدمهایی که میخواستند مدهای جدیدی با چیزهایی که دور و برشان بود، درست کنند. بگذارید از خاطرات خودم بگویم. خوب یادم هست که وقتی بچّه بودم، ژل زدن به مو گناهی نابخشودنی حساب میشد و هرجور تزئینی ـ از گردنبند و انگشتر تا دستبند و حتّا لباسها و مدل موهایی که بیش از حدّ معمول قشنگ و «قرتی» بودند ـ ممنوع بود و باید ساده و «سنگین»، سر کلاسها حاضر میشدیم. کسی به پلاک گير نمی دهد خلاصه با اینکه «چفیه» پارچهایست که شکلش تقریباً برای همه شناخته است؛ امّا همین شیئ یکتا، میتواند معناهای متفاوت داشته باشد. احتمالاً با من همعقیدهاید که معنای چفیه برای بسیجیای که از جنگ و شهادتِ دوستانش خاطره دارد، با معنای آن نزدِ جوان زنجیرزن میدان محسنی فرق دارد. جوان دوّمی هم از چفیه استفاده میکند؛ ولی تقدّسی برایش قایل نیست. او چفیه را خیلی مرتّب روی دوشش تنظیم میکند تا ضربههای زنجیر فلزّی، لباس سیاه چند ده هزار تومانیاش را خراب نکند. فرهنگ، اصلاً به نظرم همین رقابتها و تضادّ و توافقها بر سر معناها و کنشهای آدمهاست. اشیای ثابت و کنشهای یگانه، برای گروههای مختلف، معناهای مختلف دارد. عَلَمکشی برای بعضیها، یادآور فداکاری حضرت ابالفضل در سپاه امام حسین است و برای بعضی دیگر، سرگرمیای که میتوان از طریق آن زور بازو را نشان داد. یا، شمع روشن کردنهای شام غریبان برای برخی یادآور غربت و تنهایی خاندانِ امام حسین است و برای بعضی دیگر، فرصتی عاشقانه. نزاع فرهنگی در عزاداری محرّم، نزاع فرهنگی را خیلی خوب میتوانید ببینید: مبارزهای که بر سر معنای نشانههاست. ماشینهای آخرین مدل را میبینید که با رنگِ قرمز نقّاشی شدهاند و از نام «حسین» یا «ابوالفضل»ی که روی شیشهی عقب نوشتهاند، خون میچکد. امروز سر صحبت را با یکی از دارندههای این ماشینها باز کردم. گفتم «ماشین رو خوب درست کردی ها!» گفت «آره! نمیذارن شیشهاش رو دودی کنم، من خونیش کردم!» شام غريبان رمانتيک گفتم که به نظرم جوانها خیلی خلّاق هستند. پارسال، در ظهر عاشورا زنجیرزنِ جوانی را دیدم که روی دوشش چفیه انداخته بود. در حالیکه، پشتِ مویش را بلند کرده و چند رشتهی بلندتر را بافته بود. جوان، به گردنش مجموعهای از خرمهره و چشمزخم انداخته بود. ناخنش را بلند کرده و ابرویش را برداشته بود و در دسته، هماهنگِ با دیگران زنجیر میزد. خلّاقیّت جوانها در این صحنهها بسیار نمایان است. آنها خلّاقیّتشان را از طریق چهلتکّه یا «بریکولاژ»سازی بروز میدهند. بریکولاژ یعنی آرایش دوباره و کنار هم گذاشتن موضوعات ظاهراً بی ربطی که پیشتر در جای خودشان معنای دیگری داشتهاند، برای تولید معنایی تازه. جوانی که توصیفش را کردم، برای تولید معناهای نو در زمینهای تازه، دوباره آن موضوعات را ـ از مدل مو و ابرو تا زنجیر و خرمهره و چفیه ـ به گونهای ابتکاری کنار هم گذاشته و همه را دوباره از نو، تعریف کرده بود. پاتک مودبانه ويژگی گروههای تحت سلطه این است که خودشان زمینی برای بازی ندارند. آنها مجبورند در زمینهای دیگران بازی کنند؛ در زمینهایی که گروههای فرادست برایشان فراهم کردهاند. جوانها مجبورند در موقعیّتهایی که از پیش فراهم آمده ـ مثل همین روزهای محرّم ـ دست به خلّاقیّت بزنند. آنها چیزی برای فتح کردن ندارند. ممکن است تمام دستاوردشان یکشبه بر باد برود. امّا نقطهی قوّتشان خلَّاقیّتشان است. همان شام عاشورا خاطرم هست که وقتی جوانها از برنامههایشان ناامید شدند، بلوتوث تلفنهای همراه به کار افتاد و همه مشغول تنظیم جای قرار بعدی بودند! |
نظرهای خوانندگان
مقاله بسیار زیبایی بود.
-- جواد ، Feb 2, 2007 در ساعت 03:05 PM