رادیو زمانه > خارج از سیاست > رقص > جامعهی بیرقص، جامعهی بیمار | ||
جامعهی بیرقص، جامعهی بیمارشهزاده سمرقندیshahzoda@radiozamaneh.comامروز میخواهم شما را با زنی آشنا کنم که سالهاست به آموزش و معرفی رقص شرقی در قارهی آمریکا مشغول است: لاریل ویکتوریو گری.
خانم گری، بنیانگذار سازمان «رقص و فرهنگ» در سمرقند است و سالهای زیادی از عمر خود را در ازبکستان به سر برده است. وی دهها عنوان افتخاری چه در آمریکا و چه در آسیای میانه دارد و بارها از جانب رییسجمهور ازبکستان نیز از او قدردانی شده است. خانم گری را بار اول در جشنوارهی ترانههای شرق در سمرقند دیدم، و بیشتر از طریق تلویزیون دولتی ازبکستان، برنامههای فرهنگی و هنریاش دنبال می کردم. همیشه هم برایم این سئوال وجود داشت که چرا یک زن آمریکایی، وقت و عمر خود را بهخاطر آموختن رقص و هنر ازبکی میگذراند. در این گفتوگوی تلفنی، این هنرمند صاحبنام، به این پرسش پاسخ داده و در آغاز برایمان تعریف کرده که چگونه دل به رقص داده و بر اساس آن مسیر زندگیاش عوض شده است. من همیشه به اتحاد شوروی علاقه داشتم. به خاطر این که ملیتهای مختلفی داشت، با رسم و فرهنگهای مختلف که هرکدام دارای موسیقی و لباس ملی خود بودند. وقتی در دبستان بودم زبان روسی میخواندم و یکی از برنامههایم آموختن فرهنگ کشورهای داخل شوروی بود. از این جاست که دربارهی این کشورها و فرهنگهای متفاوت آنها آشنایی داشتم. دیرتر موفق شدم با یک گروه دانشجو به شوروی سفر کنم. همهی مناطق آنجا برایم جالب بودند. بعدها وقتی در سیاتل بهسر میبردم، یک گروه هنری از شوروی برای اجرای برنامه در سراسر آمریکا آمده بودند و از ما دانشجویان خواستند که داوطلبانه مترجم این گروه باشیم. اینطور شد که من بار اول با این گروه آشنا شدم. اجرای آنها عمیق و تکاندهنده بود. طوری که در ذهن من نقش بست و هیچگاه بیرون نرفت. با یکی از رقاصها صحبت کردم که اتفاقن قزلرخان دوستمحمدوا، هنرمند مردمی ازبکستان بود. این گونه دوستیای بین ما شروع شد که ده سال برجای ماند و حتی فروپاشی شوروی هم روی آن تاثیری نداشت. سفرهای زیاد من به ازبکستان تازه تاسیس و دیدارهای پی در پی این دوستی را عمیقتر کرد. حالا قزلرخان برای من مثل یک خواهر بزرگ است. این هنرمند بامهارت که در طول همهی عمرم برای من منبع الهام بوده و هست. در طراحی لباس چطور؟ آیا در صحنهپردازیها و برگزاری برنامهها، گروهی هم به شما کمک میکند یا همهچیز محصول کار خود شماست؟ طراحی لباس را خودم انجام میدهم. زمان زیادی را میگذارم برای این که به مغازههای مختلف بروم و متاع مناسب برای لباس انتخاب بکنم. کتابهای تاریخی را هم مطالعه میکنم تا ببینم در دورانهای مختلف چه رنگ و چه سبکی از لباسهای محلی رایج بوده است. اما برای این که اینها با صحنه، تطبیق بیابند باید تغییراتی هم به آنها بدهم.
میتوانم بگویم که ریشه و یا اصل طرحها را از منابع تاریخی انتخاب میکنم و تلاش میکنم که زیباشناسی مردم محلی را رعایت کنم. قزلرخان دوستمحمدوا همیشه مرا تشویق کرده و نسبت به کارهای من نظر مثبت داشته است. مثلاً در مورد نمایش میتوانم یک نمونه بیاورم که بدون تشویقهای خانم دوستمحمدوا ممکن بود هیچ وقت روی صحنه نیاید. آن هم نمایش «هفت پیکر» از نظامی گنجوی است. من البته داستان «هفت پیکر» را میدانستم و از بهرام گور هم تصوری از طریق مینیاتورهای ایرانی داشتم؛ بهخصوص از طریق مینیاتور ازدواج بهرام گور با هفت شاهدختر؛ اما اصرارهای خانم دوستمحمدوا بود که باعث شد من روی این موضوع بهطور جدی فکر کنم. آشنایی من با رقصهای مردم مختلف خاورمیانه و آسیای میانه بود که باعث شد من به این موضوع دلگرم شوم. در شروع اما مخالف این طرح بودم. چون من از خانوادهای چندهمسری میآیم. پدربزرگ من سه همسر داشت. ازدواج سوم پدربزرگ که من محصول آن هستم، موفق نبود و برای همهی زنان خانوادهی ما خاطرهی بدی بر جای گذاشت. بهخاطر رگ فیمینستیام هم با این مسئله که بهرام گور با هفت شاهدختر ازدواج میکند نمیتوانستم کنار بیایم و واقعاً از این داستان خوشم نمیآمد. وقتی دوباره داستان را به دست گرفتم و مرور کردم دیدم که داستان عمیقتر از اینهاست و منظر نظامی بیشتر در این است که شاهزاده و شاهی که ثروتمند است، قدرت دارد و در عین حال میخواهد حاکم کل جهان باشد، باید خرد هم داشته باشد. هرکدام این شاهدخترها به او درس معنویای میدهند تا در حکومت عاقلانه بر جهان به دردش بخورد. این خیلی عمیقتر از آن چیزی بود که فکر میکردم و در نگاه نخست به آن دقت نکرده بودم. به این ترتیب اینطور مسئلهی چندهمسری بهرام گور را پیش خود حل و واقعاً درک کردم که هفتپیکر داستان بسیار زیبا و عمیقی است. در طراحی بخش ایرانی این نمایش از کسی کمک گرفتید یا همهی طراحیها و تحقیقها را خودتان انجام دادید؟ آیا سفری هم به کشورهایی چون ایران داشتید؟ نه متاسفانه. پیش نیامد که به ایران سفر کنم. این یکی از آرزوهای من این است که روزی بتوانم به ایران هم بروم و همهی لباسهای نواحی مختلف آن را ببینم. وقتی در سیاتل بهسر میبردم با شامران اورشان، خواننده و رقاص ماهر سوری آشنایی داشتم. در رقص ایرانی هم از او تاثیر گرفتم. کسان دیگری هم بودند که از آنها در طور سالهای مختلف رقص مردمی ایران را آموختم. تازهترین تجربهام همکاری با لیلی تجدد بوده است. لیلی تجدد در دوران شاه در ایران میرقصید. با هم در مینسوتا نمایشی بر اساس روزگار او، روی صحنه بردیم. در طول اینهمه سال از افراد مختلف رقص ایرانی آموختم. البته به منابع تاریخی هم توجه داشتم. به خصوص دربارهی دوران قاجار تحقیق کردم. میدانم که آذربایجان هم تاثیر زیادی روی رقص و فرهنگ ایرانی داشته است؛ رقصی که من از هنرمندان آذری آموختم. در ازبکستان امروز بهخصوص در سمرقند و بخارا تاثیر فارسی- تاجیکی زیاد است. این هم بهخاطر پیوندهای تاریخیای است که بین این مناطق وجود دارد. برای مثال میتوانم از خانوادهی عاقلوفها یاد کنم که در بخارا با آنها همکاری کردم؛ خانوادهای که مادربزرگشان در دربار امیر بخارا میرقصیده. این شباهتهای فرهنگ و تاریخی ممکن است در عین حال از هم دور شده باشند اما در تاریخ ثبت شدهاند. تحقیق تاریخ رقص هم مثل کار باستانشناسی است. باید به همهی منابع موجود تاریخی دسترسی داشته باشید. این کاری است که من سالها و دههها با آن مشغول بودم و در طول سالها بسیاری از آنها را از بر شدهام. گاه سخت است که حدس بزنیم کدام رقص متعق به کدام منطقه است. رقصهای محلها و کشورهای مختلف در طول اینهمه سال به هم آمیخته شدهاند. تحقیقات شما در پیدا کردن ریشهی رقصهای موجود تا چه حد روشنگرانه بوده است؟ موضوع انقراض و یا از بین رفتن رقصها همیشه مرا نگران میکند. ما از مرگ زبانهای محلی بسیار میشنویم؛ چون ساکنان آن مناطق بهمرور پیر شدهاند یا درگذشتهاند. داستان رقص هم همین است. باید از نسلی به نسل دیگر انتقال یابد تا زنده بماند. وگرنه تنها چیزی که روی دستمان میماند ممکن است یک نوار ویدیویی باشد. ویدئو نمیتواند روح رقص را منتقل کند. باید از استادی و یا هنرمندی آن را آموخته باشید.
این نکته هم به رقص تاجیکی و هم به رقص ایرانی و ازبکی برمیگردد. نکتهی مثبتی که میتوانم بگویم این است که من عاشق سمرقندم و زیاد به این شهر سفر میکنم. در سفر آخر خودم با سازمان «رقص و فرهنگ» همکاری داشتم و دیدم که آنها رقص اصیل تاجیکی خود را حفظ کردهاند؛ رقصی که کاملاً متفاوت با رقص ازبکی است. این نشان میدهد که راههای زیادی برای زنده نگه داشتن هنر هست. در تاجیکستان هم همینطور. آنها گروه پیشقدمان را دارند که تلاش زیادی در آموزشهای تاجیکی دارند. ما در زمانی بهسر میبریم که همهی رقصهای ملی دنیا زیر خطر از بین رفتن هستند. اینترنت در آن واحد میتواند هم نقش منفی و هم مثبت داشته باشد. برای مثال کسی به یک ده دوردست میرود و رقص محلی آنجا را روی اینترنت میگذارد تا ما هم بتوانیم آن را ببینیم. این خیلی خوب است. ما باید ریشههای رقص و فرهنگ خود را محفوظ نگه داریم. واقعیت این است که رقص شکم عربی یک ظرافت نازک دارد که در اروپا و آمریکا بهطور کامل وجود ندارد. به همین دلیل به یک رقص شهوانی و زمخت تبدیل میشود. در حالی که عربها رقصهای دیگری هم دارند که ما نمیدانیم و بههمین رقص شکم قناعت کردهایم. من هیچ مخالفتی با رقص شکم ندارم. خودم هم آن را آموزش میدهم و میرقصم و برای همین است که دلم میسوزد برای این رقص که از اصل خود کنده شده و به شکل مدرن و اروپایی درآمده تا جهانی شود. من دوست ندارم وقتی باغی از انواع گل پر است، یک گل غالب، گلهای دیگر، یعنی رقصهای دیگر را از بین ببرد. من فکر میکنم همهی رقصها جا دارند که حضور و وجود داشته باشند. همچنان هم نگرانم که ما رقصهای محلی و مردمی را از رده خارج کنیم و از آنها پشتیبانی نکنیم. چون ممکن است در طول زمان، در طول بیست، سی یا چهل سال بعد اگر کسانی بخواهند این رقصها را بیاموزند، دیگر کسی، استادی را برای این کار پیدا نکنند. رقصها هم ممکن است از بین بروند، مثل زبانهایی که از بین میروند. در جوامعی هم رقص ممنوع است. شما اشاره کردید که رقص نقش مهمی در ابراز احساسات انسانها و متحد کردن مردم دارد. برای مثال در ایران، افغانستان و برخی دیگر از کشورهای مسلمان رقص در جمع ممنوع است. آیا بهنظر شما مردم این کشورها چیزهایی را از دست دادهاند یا چیزهای دیگری هم هست که بتواند نبود رقص را جبران بکند؟ به نظر من ممنوع بودن رقص مثل این است که حرف زدن شما را ممنوع کرده باشند. مثل این است که دهان شما را بسته باشند و نگذارند حرف بزنید. این به نظرم نه تنها فرد را بلکه کل جامعه را روانی میکند. چون رقص از داخل بدن انسان بیرون میزند و کسانی که با بدن و تمایلات جنسی انسانها مشکل دارند نمیتوانند رقص را هم بپذیرند و نسبت به آن برخورد منفی نشان میدهند. آنها بدن زن را انکار میکنند. این گونه برخورد با بدن، تنها در ایران و یا افغانستان و طالبان به چشم نمیخورد، بلکه بعضی از فرقههای مسیحی هم چنین عقایدی دارند. آنها معتقدند که ما نباید برقصیم چون حرام است و باید بدن را کاملا انکار کرد. در حالی که بدن ما هدیهی زیبایی است که به ما داده شده و میتواند مارا طبابت کند. من خود با چشم خود دیدهام که حرکات موزون، قدرت شفابخش دارند؛ هم از لحاظ جسمانی و هم از لحاظ روانی. طبیعتی است که رقص در بدن ما نهفته است. مهم این است که بدانیم و بیاموزیم که چطور آن را کشف و از آن استفاده کنیم. حرکات موزون یا رقص نباید لزوماً رکیک باشند. میتوانند محترمانه و فروتنانه باشند. دقیقاً بهخاطر این است که ما در رقصهای قدیمی نوعی فرزانگی میبینیم. مثل رقص صوفیها. این نوع رقص را بهخصوص در منطقهی خوارزم در ازبکستان دیدم و به آن باور دارم که رقص با شمنیسم پیوند دارد و دارای خصلت شفابخشی است. اگر در کشوری رقص ممنوع باشد، مردمان آن محکوم به بیماری هستند. محکوم به بیماریهای جسمی، روحی و روانی هستند. این مردم بهراحتی از تعادل خارج میشوند. ریشهی آن هم میتواند در ترس باشد. چون وقتی شما تن خود را لمس میکنید، خود اصلی و واقعی خود را احساس میکنید. کسانی که رنجهای زیادی داشتهاند خود را به گوشهای میکشند و سخت در آغوش میگیرند، اما وقتی آنها از آن حالت بیرون میآیند و به تحرک وادار میشوند، شروع به شفا یافتن میکنند. همین هم باعث نگرانی است. ایران همیشه مشکلاتی خواهد داشت اگر چنین رفتاری با رقص و تحرک داشته باشد. همیشه رنجی وجود خواهد داشت که ابراز نشده است. یکی نکتهی مهم فرهنگ فارسی ایرانی این است که فرهنگی سرشار از زیبایی دارد و چقدر برای مردم مهم است که موزون و زیبا حرکت کنند. هر فارسیزبان و یا ایرانیای که من دیدم میگفت دوست دارد برقصد و میتواند برقصد. حتی اگر در جمع نرقصند هم در دورههای بسته میرقصند. چون رقص برایشان یکی از عنصرهای مهم زندگی است. جلوگیری از رقص شکنجهی عمیقی برای آنها است. این رفتار با آدمی اصلاً سالم نیست. به جای این که از مردم و بدن آنها بترسند، باید آنها را آزاد بگذارند. وقتی شما شروع به حرکت میکنید اعتماد به نفس پیدا میکنید. فکر میکنم برای همین هم بعضی دولتها میترسند که مبادا مردم شجاعت پیدا کنند و احساس واقعی خودرا ابراز کنند. یک روایت معروف از دوران جنگ جهانی دوم و برخورد نازیها با مردم هست به این ترتیب که زندانیان را به دو گروه تقسیم میکردند: گروهی که باید کشته شوند و گروهی که نباید کشته شوند. آنهایی که نباید کشته میشدند به معنای آن بود که باید بیشتر شکنجه شوند. برای شکنجه هم در گذشتهی زندانی تحقیق میکردند تا از خاطرات و حرفهاش استفاده کنند. در این میان، زن جوانی که رقصنده بود را در حالت عریان وادار به رقص میکنند. قابل تصور هم نیست که عریان در مقابل دشمن برقصید، اما این زن در خود قدرتی پیدا میکند تا خودش باشد. میگویند که وی در حال رقص تفنگ یکی از زندانبانها را میگیرد و خودکشی میکند. به این ترتیب زنی که قرار نبود کشته شود و میبایست سختترین شکنجهها را تحمل میکرد، با افتخار و سربلندی خود را میکشد. رقص این زن را نجات میدهد. من همیشه به این روایت و به قدرت رقص فکر میکنم که حتی در بدترین شرایط هم میتواند کرامت انسانی شما را حفظ کند. وبسایت لاریل ویکتوریو گری |
نظرهای خوانندگان
بسیار عالی
-- Mah ، Jul 17, 2010 در ساعت 03:59 PMرقص انسان را به وجد می آورد. از کینه و حسرت و کم بینی و ضعیفی دور می کند. نهایت زیبایی و رهایی با خود به همراه می آورد.
ما در ایران زنان شایسته ی بسیاری را داریم که با وجو ممنوعیت این هنر را در گوشه ی خانه خود زنده نگه داشته اند.