رادیو زمانه > خارج از سیاست > با همسایگان > خوشنوازترین خوشنوازها رفت | ||
خوشنوازترین خوشنوازها رفتشهزاده سمرقندیshahzoda@radiozamaneh.comامروز برنامهی «همسایگان» به درگذشت هنرمند نامی افغان اختصاص دارد که در واقع هفت روز از مرگش گذشته است.
هفت روز پیش، استاد رحیم خوشنواز درگذشت. هفت روز است که آهنگساز ترانهی محبوب همهی فارسیزبانان «من آمدهام» در تنگدستی و در سن ۶۵ سالگی از سرطان جگر درگذشته است. امروز شاید بهترین بهانه باشد، برای هزارمین بار شنیدن این ترانهی آشنا که همهی ما با آن خاطراتی داریم. آهنگساز این ترانهی محبوب از میان ما رفته است، اما هنر او، هربار که به این آهنگ گوش میکنیم به خاطر ما میآید و میآید و میآید. سراینده ترانهی «من آمدهام»، استاد زلند نیز سال پیش درگذشته بود و حالا با درگذشت استاد خوشنواز این ترانه با خواننده آن گوگوش تنها ماند. خدا کند گوگوش «صد ساله شود». همانطور که استاد زلند در این ترانه آورده است. این دو ساتاد موسیقی به ترانه "من آمده ام" جان بخشیدند، یکی آهنگ ساخت یکی دیگر آنرا با رباب خود نواخت تا ترانه سه و یا چهار نسل فارسی زبانان را به دنیا آرند و آنرا به گوگوش خواننده جوان اما امیدوارکننده ایرانی بخشیدند. ترانه ای را که آهنگسازان افغانی آفریدند، متن آنرا نشتند و خواننده ایرانی ایجرا کرد از سراخ های جنگ افغانستان راه به آسیای میانه پیدا کرد و به گوش تاجیکان آن سوی دیوارهای آهننین رسید. اما این تنها ترانهای نیست که استاد رحیم خوشنواز روی آن آهنگ گذاشته است. صدها ترانهی محلی و مردمی افغان است که استاد رحیم خوشنواز از کوچههای کمگذر تاریخ بیرون کشیده و در شهرهای بزرگ در سراسر جهان اجرا کرده است. برای مثال ترانهی مردمی «سر پل مولان» و یا ترانهی «بیا بریم به مزار».
استاد خوشنواز سال ۱۳۲۴ خورشیدی در محلهی مهمندهای شهر قدیمی هرات در خانوادهی استاد رباب نواز شناخته امیرجان به دنیا آمد. رباب نوازی را پیش پدرش آموخت و همینطور شاگرد استاد محمد عرب رباب نواز معروف افغانستانی شد. میرویس صدیقی، مدیر بنیاد «انکشاف موسیقی آسیای میانه» در افغانستان است که سال ۲۰۰۰ از جانب بنیاد آقاخان در تاجیکستان سرمایهگذاری و راهاندازی شد. این بنیاد از سال ۲۰۰۴ در افغانستان فعالیت میکند. آقای میرویس یکی از پشتیبانهای موسیقی مردمی در افغانستان است و میهمان برنامهی امروز. ایشان برای ما از استاد رحیم خوشنواز میگوید: ایشان از استادان خیلی زبردست ربابنواز افغانستان بودند که رباب را در ابتدا از پدرشان آموختند. بعد هم از استاد محمد عمر که در حقیقت پدر رباب افغانستان است. در شیوه کلاسیک البته، نه به شیوهی فولکلوریک که در کابل همان شیوه کلاسیک را نیز به رحیمی آموختند. بعد دوباره برگشتند به هرات و در هرات هم شاگردانی داشتند و تدریس میکردند، البته خصوصی. استاد خوشنواز مسافرتهای زیادی هم به یونان، ژاپن و اروپا، مثل فرانسه و غیره داشتند. ایشان در ایران هم خیلی کار کردند و به ایران هم مسافرتهایی داشتند و کنسرتهای فراوانی از طریق تلویزیون ایران دادند. بعد از این که از مهاجرت به هرات برگشتند، متاسفانه در هرات اوضاع و احوال فرهنگی و هنری به آن صورت بستر خوبی نداشت برای انکشاف و ادامه و متأسفانه کمی سرخورده شدند. با وجود این به امید بلندی به افغانستان برگشتند، ولی خریدار نبود. البته در جامعهی رسمی و نه ملت افغانستان. به هرحال یکی دو بار با ما کنسرت داشتند. زمانی که استاد الطاف حسین سرآهنگ از آوازهخوانان کلاسیک چیرهدست افغانستان در هرات کنسرت داشتند و دو سه روز را با ما یکجا آمدند و رباب نواختند.
یکی دو بار دیگر هم آمدند نزد ما که مکتب موسیقی آقاخان را در آسیای میانه و افغانستان داریم. یکی دوبار آمدند به مدرسه و مکتب ما سر زدند. به دیدن برادر خود آمدند و آنجا ما خواستیم که با ما همکار باشند و رباب تدریس کنند که متأسفانه خودشان گفتند که من فرصت تدریس رباب را ندارم. به خاطر این که سفرهای زیادی پیش روی دارم و دوست ندارم زمانی که درس میدهم، در کلاس حضور نداشته باشم. ما خواستشان را با گشادهرویی پذیرفتیم. چون حداقل میفهمیدم استاد چه میگویند و چه میکنند و چه مسئولیتهایی در کار خود خواهند داشت. برای همین با ما تدریس کردند و سفرشان را به یونان، به ایران و به ژاپن ادامه دادند. بعد از شنیدن خبر مرگ استاد، از یونان شاگردانشان با من تماس گرفتند و از من خواستند که همدردی ایشان را به خانواده استاد برسانم. دوستان دیگرشان هم از تمام اروپا تماس گرفتند و تسلیت گفتند. اما باید بگویم که روزهای آخر عمر خود را مریض بود. باز هم باید با تاسف بگویم که جامعه فرهنگی و رسمی افغانستان توجه زیادی به حال ایشان نشان ندادند و استاد از سرطان جگر رنج زیاد بردند و با همین مریضی درگذشتند که جایشان برای همیشه در تاریخی موسیقی و هنر افغانستان و به خصوص در جمع هنرمندان هرات خالی خواهد بود. استاد خوشنواز را فارسیزبانان منطقه با آهنگ «ملا محمدجان» میشناسند که یکی از بهترین اجرا کنندههای این آهنگ بودند. از دیگر کارهای ماندگار استاد خوشنواز برایمان بگویید که به نظر شما کدامها هستند؟ خب ترانهی «ملا محمدجان» یک ترانهی مردمی هست که استادان زیادی آن را اجرا کردهاند. اما اجرای استاد خوشنواز حس دیگری داشت. اما اگر بخواهم از دیگر کارهای استاد یاد کنم میتوانم از ترانهی «سر پل مولان» بگویم که این آهنگ را برادراستاد در تلویزیون و رادیو افغانستان نیز اجرا کردند و استاد خود رباب مینواخت. غیر از این بهترین پارچههای موسیقی کلاسیک افغانستان را نیز اجرا کردند که از استاد مرحوم محمد عمر آموخته بودند که در این اجراها هم حس بلندی داشتند. شهرت اصلی استاد به خاطر همین کارهای کلاسیکشان بود. همین طور یک آهنگی هم برای خانم گوگوش نوشتند. برای ترانهی «من آمدهام» که درواقع با همکاری استاد زلند بود و استاد خوشنواز آنرا روی رباب تنظیم کرد. این ترانه را استاد زلند نهایتن به در مراسیم تاجپگزاری شاه ایران آنرا به گوگوش اهدا کدند و خانم گوگوش هم آنرا خواند و سر زبان ها آمد.
همانطور که در بالا اشاره کردم استاد رحیم خوشنواز در خانوادهی هنرمندی به دنیا آمد. برادر او محمود جان خوشنواز پهلو به پهلوی برادر خود نوازندگی میکرد و گاهی این دو برادر آواز هم میخواندند. محمود جان خوشنواز را سر قبر برادرش استاد رحیم خوشنواز پیدا کردم. در مراسم شبهفت برادر خود سر مزار او بود. وی گفت: حالا آمدیم سر مزار. امروز مراسم شبهفت استاد خوشنواز است. متاسفانه نتوانستیم برای مریضی استاد کاری بکنیم و به رحمت خدا رفتند. میشود از سخنهای آخر استاد برایمان بگویید که با شما از چه چیزی صحبت میکردند؟ از وحدت میگفت. از همبستگی. میگفت از همدیگر جدا نشوید. گفت من که میمیرم، اما شما اتفاق کنید. این حرف آخرش به من بود. آقای محمود جان، شما هم آواز میخوانید. تاثیر برادر روی کار و هنر شما تا چه حد بود؟ حاجت به این حرف نیست. چون استاد روی هنرمندان زیادی در داخل و خارج تاثیرگزار بودهاند. حالا این که روی من چه تاثیری داشته روشن است و حاجت به بیان ندارد. خب آنطور که میدانیم استاد سالهای آخر برای سفرهای هنری خود وقت زیادی میگذاشتند و گفته میشود که در وطن، به خصوص در هرات کار زیادی و برجستهای نتوانستند انجام دهند. به نظر شما دلیل این چه میتواند باشد؟ چون که مساله اقتصادی مطرح بود. از نظر جسمی هم ضعیف بودند. نه تشوق بود نه قدردانی. اما در خارج تشوق میشدند. به افغانستان که آمدند نه تشویق شدند نه دیگر هیچ چیزی. استاد خوشنواز در اروپا شاگردان زیادی تربیت کردند. در داخل افغانستان چهطور؟ میتوانید اسم بیاورید روی چه هنرمندی وقت بیشتری گذاشتند و به عنوان شاگرد پذیرفتند؟ در داخل نیز شاگردان زیادی داشتند که نهایتا به خارج رفتند. بیشترشان در ایران هستند. اما در افغانستان شاگرد نامداری ندارند. اما محمود جان خوشنواز برادر رحیم خوشنواز حالا بعد از درگذشت برادر خود تنها نیست. یگانه پسر مرحوم خوشنواز، محمدنسیم رباب، هنر پدر را به میراث گرفته و قرار است آنطور که پدر وصیت کرده پهلو به پهلوی عموی خود هنر خانوادگی را زنده و برجای نگه دارد. او را نیز در کنار عموی خود سر قبر پدر پیدا کردم. محمدنسیم گفت: پدر روزهای آخر، یعنی دو ماه اخیررا پیش من در مشهد بودند. تلاشهای زیادی کردم تا مریضی پدررا برطرف کنیم. اما پزشکان گفتند که راهی ندارد و هر عملی که انجام دهیم بازهم استاد بیش از شش ماه عمر نخواهند دید. یک ماه ماندند مشهد و باز دوباره برگشتیم هرات که بعد از پنجاه روز متاسفانه درگذشتند. از سخنان اخیر پدر به پسر میپرسم. محمد نسیم میگوید: پدر قبل از مرگ ربابش را دست من سپرد و گفت که میخواهم از هنر من خیلی مراقبت شود و بعد از من تو هستی. پدر پسر دیگری هم ندارد و مرا به عنوان شاگرد ارشد خود قبول کرد. امیدوارم که بتوانم آنطور که پدر توانست، من هم روزی به استادی برسم و به اندازهی او صاحب افتخار و مطرح شوم. |
نظرهای خوانندگان
سرطان جگر یا کبد؟
-- بدون نام ، May 14, 2010 در ساعت 02:36 PMروانش شاد!
-- setayesh ، May 15, 2010 در ساعت 02:36 PMکبد یک واژه عربیست و جگر یک واژه ایرانی. بنابر این، جگر درست است!
-- Ali ، May 15, 2010 در ساعت 02:36 PMشهزاده جان بسیار زیبا نوشتید.
-- Orzala ، May 15, 2010 در ساعت 02:36 PMٰروان استاد خوشنواز و سایر هنرمندان رفته از کنار ما شاد باد.
چه سال سیاهیست امسال! همین طور هنرمندان و فرزانگانمان دارند از دست می روند!
-- شهرزاد ، May 15, 2010 در ساعت 02:36 PMدلم گرفت که در تنگدستی از دنیا رفت، چرا تا هنرمندان زنده هستند به سراغشان نمی روید!!
روانش شاد
لعنت بر این جدایی ها.. من اصلا نمیدونستم این آهنگ رو ایشون ساخته بود.. حیف از این فرهنگ و هنر که در چه آشفته بازاری گیر کرده...
-- Vandad ، May 15, 2010 در ساعت 02:36 PMمن با این عدم استفاده از کلمات عربی راحت نیستم. آیا در این متن هیچ کلمه ی عربی وجود ندارد ؟ که کبد را به جگر تغییر داده ایم ؟
-- بدون نام ، May 16, 2010 در ساعت 02:36 PMسرطان ریه را چه خواهید گفت ؟ سرطان جگر سفید ؟
زبان باید پیش از همه فهما باشد و معنارا منتقل کند. ما تاجیکان کبد را در دو جهان هم نمی فهمیم که معناش چه هست. مهم نیست که کلمه عربی هست یا فارسی. مهم این است که جگررا همه فارسی زبانان می فهمند.
-- تاجیک ، May 16, 2010 در ساعت 02:36 PMدرود ای "بدون نام" و نشان!
-- یک ایرانی ، May 16, 2010 در ساعت 02:36 PM"من با این عدم استفاده از کلمات عربی راحت نیستم."
چرا؟ مگر شما عرب هستید؟
"آیا در این متن هیچ کلمه ی عربی وجود ندارد؟"
چرا، بسیار: "عدم"، "استفاده"، "کلمات"، "راحت"، "متن"، "وجود".... بستگی دارد که کی آنرا بنویسد، یک "راحت طلب" یا یک ایرانی دلسوز!
" که کبد را به جگر تغییر داده ایم؟"
واژه "جگر" در ایران همیشه جگر بوده است. این شما هستید که آنرا به واژه بیگانه "کبد" برگرداندید!
سرطان ریه را چه خواهید گفت ؟ سرطان جگر سفید؟
اگر واژه "ریه" یک واژه پارسی یا ایرانی نباشد، چرا که نه؟!
در تأیید و ادامه سخنان "یک ایرانی"
سالها است که فرهنگستان زبان و ادب پارسی پیشنهاد خوبی کرده: تا جایی که می توان از واژگان پارسی و زبانهای دیگر ایرانی بهره جویی نمود باید این کار را کرد. حتی بهتر است «کلمات» عربی غیر قابل تغییر را نیز "طبیعی" کرده و به پارسی نزدیک نمود. این همان کاری است که بیشتر ادیبان در تمام زبانهای دنیا می کنند منجمله «ادبای» زبان عربی که تا می توانند از «لغات» زبان خود بهره می جویند و اگر کم آوردند، از نزدیکترین زبان به خود -پارسی- برای واژه سازی «استفاده» یا همان «بهره جویی» می کنند!
با سپاس
-- ادیب ، May 17, 2010 در ساعت 02:36 PMخدايا مزارش را جنگلي كن كه پرندگان بر آن نغمه خوان شوند و آوازهاي ناخوانده دلش را به گوش رهگذران برسانند
-- بدون نام ، May 18, 2010 در ساعت 02:36 PMآرش
روح استاد شاد و یادش گرامی باد
دوستان عزیز یک موضوع را نباید فراموش کرد که زبان شیرین فارسی تنها به ایران خلاصه نمی شود و نباید سعی کنید گویش فارسی ایران را بر دیگران تحمیل کنید چون به ضرر همه ما خواهد بود.
هر چند همین اکنون هم در معرض شدید تهاجم فرهنگی قرار داریم و داریم ذوب می شویم اما نباید خودمان تیشه به ریشه خود زنیم چرا که یکی روز از این کار پشیمان خواهیم شد و آن وقت دیگر دیر خواهد بود.
من اکنون در افغانستان و در هرات زندگی میکنم و با اطمینان می توانم بگویم بیشترین درصد واژه های که اکنون در گویش دری در این جا به کار می رود اصیل و دلنشن هستند.
شاید برای شما هم جالب باشد بدانید که مردم عوام دراین جا با وازه کبد آشنا نیستند و همه میدانند که جگر چیست.
یادم هست پارسال هیئتی از انجمن صنفی مطبوعات ایران به هرات آمدند(بدبختانه اکنون شمار زیادی از این گرامیان زندانی هستند) و یک شب در بزمی که ترتیب داده شده بود با هم بودیم و استاد خوشنواز با انگشتان جادویی اش چند آهنگ ایرانی و افغانی را با صدای دل انگیز رباب اجرا کرد که اشک هم را در آورد.
عزیزان مهمان ما اشک می ریختند و می گفتند ما چقدر دور افتاده ایم و حسرت از این که مردم ایران هم به قول خودشان از این گنجینه فرهنگی بی اطلاع اند.
حرف های نگفته زیاد است اما خوشحال هستم که این فرصت میسر شد تا حرف دلم را بگویم.
-- مه رو ، May 23, 2010 در ساعت 02:36 PMیاد هنرمند بزرگ رحیم خوشنواز گرامی باد!
-- ایرانی ، May 24, 2010 در ساعت 02:36 PMای چرخ و فلک خرابی از کینه توست
بیدادگری شیوه دیرینه توست
ای خاک اگر سینه تو بشکافند
بس گوهر قیمتی که در سینه توست