رادیو زمانه > خارج از سیاست > با همسایگان > گلرخسار: کجرو راستگوی | ||
گلرخسار: کجرو راستگویشهزاده سمرقندیshahzoda@radiozamaneh.comاسم گلرخسار، شاعر نامی تاجیک برای فارسیزبانان آشناست. گلرخسار تا بهحال سه رمان هم بهچاپ رسانده است که آخرین آنها رمانی است با عنوان «سکرات» که در دوشنبه، پایتخت تاجیکستان در هزار نسخه و بهخط سریلیک پیشکش خوانندگان تاجیک شده است.
رمان از روزگار پادشاهی میگوید که با کمک زن زشترو اما با تدبیر خود بهمرتبهی مملکتداری میرسد. داستان روزگار این دو، یکی عاشق و دیگری جاهطلب، با پستی و بلندیهای زیاد می گذرد و در نهایت با مریضی ملکه، سیر افولی طی میکند. داستان این ملک، انسان را بهیاد ملکهای دورههای گوناگون تاریخ میاندازد. بهقول گلرخسار، این داستان میتواند در هر زمان و مکانی رخ داده باشد. گلرخسار تباهی و تنهایی ملک را به بیعشقی او ربط میدهد.
بهگفتهی نویسنده، نوشتن این رمان ۱۸ سال بهطول انجامیده و ۹بار بازنویسی شده است. از ایشان پرسیدم چه چیزی باعث شد که اینهمه سال روی موضوع شاه و گدا توقف کنید؟ و این کدامیک از شاه و گدایان هستند که در رمان سکرات به توصیف کشیدهاید؟ گلرخسار می گوید: از دید من، هرچه در طبیعت آفریده میشود، اعجاز است، معجزه است، ولی یکی از معجزههایی که ما به انتهای آن نمیرسیم، مناسبات شاه و گدا است. من همیشه فکر میکردم که موجودیت شاه، باعث آفرینش گدا میشود، اما حال به این نتیجه رسیدم که نه، این گدا است که شاه را میآفریند. آنچه نوشتهام، برای من مانند همان فرزندی است که بهدنیا میآید و خود نمیداند چرا رنگ مو و یا چشمش اینگونه است. با این که گدا بودن خیلی راحتتر است تا این که شاه باشی، چون که گدا بهجز همان کاسهی خالی خودش، بهجز همان کشکول خالی خودش، بهجز همان بیشرمی طلبندگیاش دیگر چیزی ندارد و برای چیزی هم جوابگو نیست. شاه، هم برای گدا جواب میدهد، هم برای مملکت جواب میدهد و هم برای رعیت جواب میدهد. این گدا هست که شاه را میآفریند و از بدبختی و از عظمت، از سلطنت و از بدبختی شاه خود لذت میبرد. از اینجاست که وقتی ملک میمیرد، یگانه کسی که خود را برای او قربان میکند باز گدا است. چون که بدون موجودیت این آفریننده خود دیگر وجود نداشت. و این شاهی که شما در نظر داشتید، بیشتر کدام شاه است، شاهی که ما می توانستیم در قالب دوران شوروی ببینیم یا شاهی که در جامعهی کنونی نیز وجود دارد؟ شما باور می کنید که من به یگان (هیچ) سئوالی که در این کتاب مطرح کردهام، جواب ندارم، اما اصلاً شاه نیست، ملک است؛ یعنی مملکتدار، و این از آن آغاز میشود که کسانی که میکشند و کشته میشوند، آنهایی که خون میریزند و خون بها میدهند، یا نابغه اند یا پیغمبر یا عقلکاسته. این را در کرملین آغاز کردم، در سال ۱۹۹۰. وقتی که من رفتم و گروهی از جوانان معترض کشته شدند، مستیقم رفتم بهشورای عالی (نمایندگان اتحاد شوروی) که عضو آن بودم و در آنجا شروع کردم به نوشتن و بعد از ۱۸ سال، در سال ۲۰۰۸ به پایان رساندم. در میانهی کار نه نسخهی آن را سوزاندم. از بس این کتاب مرا اذیت داد که هیچ دوستش ندارم، اما نمیدانم که برای چه اصلاً این کتاب را آغاز کردم و آیا به انجام رساندهام یا نه. دوستانم از من پرسیدند که هدف از نوشتن این کتاب چه بود؟ من گفتم: نمیدانم. گفتم: بههرحال من میخواستم بگویم که شاه گدا را نمیآفریند، این گدا است که شاه میآفریند. دوستانم گفتند که کتابتان ناقص است. من پرسیدم: چرا؟ گفتند: باید کشف کنید و بنویسید که گدا را کی میآفریند. در جواب گفتم: اگر این را بدانم دیگر بهحق میرسم و این مجاز نیست. من میخواستم با این کتاب در خوانندهی خود سئوالی ایجاد کنم که چرا این طوریست؟
اینطور که شما میگویید اگر گدایان خود مقصر حال خود باشند و خود آفرینندهی شاهان خود باشند، پس این را میشود بهگونهای وارونه دیدن نظریهی جاری دانست که درواقع شاهان و یا بهاصطلاح مملکتداران را مقصر فقر در جامعه میداند. مطرح کردن این نظریهی جدید آیا میتواند تحولاتی در جامعه ایجاد کند؟ من همین حالا نیز میبینم این رمان تاثیرگذار بوده و میبینم که چندین نفر با تاثیر از آن کتابهای دیگر نوشتند. من در این کتاب تنها به جامعهی تاجیکستان نپرداختهام، چون در مقایسه با جامعهی جهانی هیچ است و حیف می دانم که موضوع را تنگ و وابسته به یک جامعه ببینم. برای نویسنده این هدر دادن عمر است. هجده سال عمر یک نسل است و در این مدت ما شاه و گدایمان را چندین بار گم کرده و دریافتیم. خانم گلرخسار، شمارا بیشتر در کشورهای همسایه بهعنوان شاعر میشناسند... شاعر عاشق... این چیزی که من نوشتم، مثل این است که یک مادر سفیدپوست، کودک زنگی تولد کند. در نوشتن کدامیک از این انواع ادبی خود را راحتتر احساس میکنید: شعر یا رمان؟ من آنقدر گفتنی زیاد دارم که بهقول صدرالدین عینی که به سئوال شما شاعر هستید چرا نثر نوشتید؟، جواب داد: «چهارچوب نظم برایم تنگی کرد.» برای شما هم چهار چوب نظم تنگی کرد؟ اگر دقت کرده باشید، دیدهاید که شعرگونه نوشتهام. میشود گفت که شعر سفید است.
خانم گلرخسار، شما از رمان «زنان سبز بهار»، یاد کردید که قبلاً در دوران شوروی و با تیراژ صدهزاری منتشر شد. حالا از این که رمان «سکرات»، هزار نسخه منتشر میشود احساس ناراحتی نمیکنید؟ واقعیت این است که این را هم همسر من بهچاپ رسانده است. کتاب گرانی هم هست و برای یک خوانندهی تاجیک خریدن آن شاید راحت نباشد. ما مردم پولداری نیستیم و شکر خدا که پول نداریم. خیریت. من فکر میکردم که با این گرانی (۱۲ دلار آمریکا) ممکن است ده خواننده هم پیدا نکند. من هیچ فکر نمیکردم که این کتاب اینقدر خواننده پیدا کند. خوب در آینده اگر پشتیبانهای مالی پیدا کنیم، حتماً در دهیا پانزدههزار نسخه [میخندد] بازنشر میکنیم. اینجا هستند کسانی که میخواهند این کتاب را بازنشر کنند، اما من نمیخواهم و میترسم از این که آزارشان بدهند. میگویید میترسم که آزارشان بدهند. بهنظر میرسد و گزارش شده است از لحاظ آزادی بیان در تاجیکستان، وضعیت رو به بهبود است. همین انتشار رمان جدید شما «سکرات» هم میتواند مثال خوبی باشد. چون در این کتاب شما با نظر عمیق جامعهشناسی و انتقادهای محکمی به ساخت سیاسی جامعه نگاه میکنید. از جانب دولت تا به حال در رابطه با این رمان اخیر خود هیچ پیام یا حرفی دریافت کردهاید؟ تاجیکان می گویند که کج رو راست گوی! ما در محیط آسیای مرکزی، آزادترین جامعه هستیم. آن شاعر و نویسندههایی که میترسند و حرف دل خود را نمینویسند، تقصیر رئیس جمهور یا ساختار سیاسی نیست. در سطح پایین خیلی اغواگری کردند، اما به گوش من رسید که رئیس جمهور گفته است که «این نویسنده است ما نمیتوانیم جلوی نوشتن اورا بگیریم.» وقتی این را به من رساندند از قول رئیس جمهور، من خیلی منت دار هستم (متشکرم). چون که من کار خود را به انجام رساندم. کسی پیش راه مرا نگرفته است. خانم گلرخسار، شاید همهی شاعران و نویسندگان تاجیک جسارت شمارا نداشته باشند. بهنظر شما چه چیز باعث میشود که بعضی از هنرمندان، به خودسانسوری روی بیاورند؟ اینها آدمهایی هستند که نه حرفی و نه هنری برای گفتن دارند. اینها کسانی هستند که به عرصهی ادبیات تصادفی برای توصیف مقامداران آمدهاند. اینها را من حتی ادیب هم حساب نمیکنم. ادیب واقعی برای من استاد صدرالدین عینی است. جوانی که در مدرسه درس خواند و یک ملت ساخت. هفتاد و پنج ضربه خورد و برادرش را کشتند، اما باز هم عقبنشینی نکرد. برای من پیش نیامده که دست بهخودسانسوری زده باشم. از راه عدالت و حقیقت تا حدی که من درک میکنم دور نخواهم شد. دیروز اگر در وبسایت رادیو فردا، در بخش تاجیکی آن خوانده باشید به سئوالهای خوانندگان پاسخ میدادم. حدود چهارساعت به سئوالهای خواندگان جواب میدادم. بله، خواندم. در صفحهی ویژهی «گفتوگوی خوانندگان با گلرخسار». بله. گاه میخواستم گریه و فغان کنم. بهنظرم چنان میرسید که در سال ۲۰۱۰ در منزل خودم در خیابان رودکی، به سئوالات کسانی جواب می دهم که گویی از غار قرن ده و یا یازده بودند، از حسودانی که رودکی را کشتند. نه از ادب، نه از ادبیات و فرهنگ میپرسیدند. تنها گپهای کوچه و خیابانی مثل «تو از راغون این گفتی»، «جنگ آغاز کردی» و از این قبیل که دلم به حال ملت سوخت. هر ملتی بهخاطر روشنفکرانش زنده و موجود است. اگر ما خود روشنفکر نباشیم چهگونه میتوانیم ملت بیافرینیم؟ تاریخ مردمی را شاهد است که تنها بهخاطر نداشتن روشنفکر، بیوطن و بیملت ماندهاند. دلم برای کسانی سوخت که در این جامعه، کار و زندگی میکنند. ما نمیتوانیم پرچمدار این مردم باشیم. من در حاشیهی شعر «گوید به نوروز» استاد خلیلی میگویم که «رو بی زبانان را بگو، شاعر زبان ملت است». «شاعراگر زبان ملت باشد، ملت بیشاعر انبار دل است!» خانم گلرخسار، در همین رمان «سکرات»، بسیار روشن از تنهایی سخن میگویید. گاهی هم چنین به نظر میرسید که یک حس تنهایی و یک حس همدلی با ملک دارید. واقعاً اینطور است؟ بله، هست. هرکدام ما، من، شما، شاه هم و گدا هم در مجموع، تنها هستیم. همه عاشق نیستند. تمام فسق و فجور و منصبخواهی و غیره از آن است که انسان تنها است و عاشق نیست، هدف ندارد. یک شعر دارم که وقت جوانی آن را سروده بودم و حال در اینجا بازمیگویم: «تنهایی گریه میکند در من در بین انجمن». هنوز نیز فکر می کنم که بیعشقی و تنهایی آدمها را جاهل، قاتل، شاه و هم گدا میکند. |
نظرهای خوانندگان
درود. چگونه میشود به گلرخسار نامه نوشت؟ به کدام نشانی؟
-- farhang ، Jul 14, 2010 در ساعت 03:16 PM