رادیو زمانه > خارج از سیاست > سفرنامه > تهران در یک نگاه | ||
تهران در یک نگاهشهزاده سمرقندیshahzoda@radiozamaneh.comرانندگی ایرانی شبیه رانندگی ایتالیاییهاست، چراغهای سر چهارراهها که ۶۰ ثانیه تا صفر میشمارد که سبز شود، آمریکایی است اما سیستم توزیع و مصرف بنزین به شیوه ایرانی است. وقتی به مهماندار خود میگویم که در هلند بنزین حدود ۱.۳۰ یوروست، رویای بهشتوار او از اروپا ویران میشود. یعنی چه؟ چرا اینقدر گران؟
بیشترین جوانانی را که دیدم آرزو داشتند ماشینی برای خود و تنها برای خود داشته باشند. مثل همه جوانان آن سن و سال. اما در ایران گویا ماشین داشتن معنای بیشتری داشت. جایی برای گفت و گو و شنیدن موسیقیهای ممنوع. از پنجره ماشین به بیرون نگاه کردم. چه جالب، نمیدانستم شوروی به ایران ماشین صادر میکرده است! گفتند: بله؟ کدام را میگویی؟ آن یکی! پیکان است! از پیکان زیاد شنیده بودم، اما فکر نمیکردم که شبیه ماشینهای تولید دوران شوروی مثل «ماسکویچ» و یا «ژیگولی» باشد. این دو ماشین مارک شوروی را در کوبا آنقدر زیاد دیدم که در ازبکستان ندیده بودم. اما راست میگفت پیکان بود، هرچند شباهت زیاد به ماشینهای تولید روسیه دارد. یکی از همراهان با شوخی گفت، شاید ظاهرش روسی باشد، اما دل و جگرش ایرانی است!
زینهباغهای تهرانانتظار نداشتم تهران را سرسبز ببینم. عکسها، گزارشها این دید را در من ایجاد کرده بود که تهران شهر بیدار و درخت و خشکی است. درست است که درخت زیادی ندارد اما در عوض کوچه باغها و کنار خیابانهای شهر پر از سبزه و گلهای تر و تازه بود. ما تاجیکان به آن زینهباغ میگوییم. زینه یعنی پله. راههایی که به سمت شمال شهر میروند هر دو سمت به شیوه پلکانی گل کاری شده است و گاهگداری به نظر میرسید که مردی به آنها آب میداد و به گل و درختان نوکاشته رسیدگی میکرد. زمان شوروی روفتن خیابان و یا آب دادن گل و درختان شهر و محل کار زنانه محسوب میشد و تا حال نیز در ازبکستان و تاجیکستان زنان این کارها را انجام میدهند. در تهران انگار این کار مردانه بود، چون هیچ زنی را نه بیل در دست دیدم و نه در حال روفتن خیابان و آب دادن گلزار. تابلوهای نوروزی بسیار دیدنی و جالب بود. بازی با سبزه و کتاب در آنها بسیار به کار رفته بود. تا آخر سفر دنبال عکس زنی میگشتم که در تابلوهای بزرگ تبلیغاتی شهر به کار رفته باشد. به تابلوهای شهر بسیار دقت میکردم، از شیوه پخش اعلامیه تا تبلیغات جنسهای خارجی.
در تهران خواه ناخواه اشک در چشم داشتمبا اینکه میگفتند هوا خوب است و آلوده نیست و حدود شش میلیون مردم شهر را برای شهرستانها ترک کردهاند، اما برای من هوا سنگین بود. نفسم تنگ میآمد. چشمانم در حال سوزش و پر از اشک بود. سخت بود برای منی که میخواستم تشنهوار هر ریز و دانههای وجود تهران را ببینم، لمس کنم. چشمانم به آبشاری تبدیل شده بود که مانع لذت بردنم از این شهر بزرگ میشد. شهری که در حال محو کوهساران است و در حال سر کشیدن به بلندترین قله آن. شهری که انگار از درهنشینی بیزار است و دل به آسمانها داده است. شهرهای زیبا و زیادی تا به حال دیدهام، اما تهران را نمیتوانستم با هیچ یک از آنها مقایسه کنم. تهران یگانه بود و شبیه محبوب پرطرفداری که از دست طلبکارانه آنها انگار شکوهها کم نداشت. بعدها فهمیدم که چرا همه ایرانیان دوست دارند تهراننشین باشند. تهران لهجه غالب، فراوانی و بینیازی در خود دارد که در خون و استخوان مردم آن نیز روح متفاوت دوانده است.
زیباترین و گرانترین بناها را در راه توچال دیدمبناهایی که از بس گران بها بودند و حتا جاهایی هم بدون خریدار ماندهاند. وقتی در دل شب، گذارم به یکی از محلهای شمال تهران افتاد، تهران همیشه بیدار را از بلندی نگاه کردم. شهر بزرگ و چراغان بود. ماشینها بیپایان در رفت و آمد بودند. تهران انگار خواب را نمیدانست و من را نیز از هیجان و گرما مثل خود بیخواب کرده بود. در خیابانهای پر شیب و فراز تهران سوار ماشین میگشتم و از اینکه راه منزل و مقصد طولانی بود لذت میبردم. تجربه در این شادی گریستن را ندارم، اما هوای تهران وادارم کرد که در این خوشحالی و لذت دیدار از خاک عزیز ایران مدام اشک در چشم داشته باشم.
نفت، گنجی بدون اژدهادر افسانههای تاجیک آمده است که در قدیم، کنار همه گنجهای خفته در دل خاک اژدهای خفتهای بود تا انسان برای به دست آوردن آن، با او بجنگد. حتا اگر آن گنج میراث حلال او باشد. حکمت آن بود که گنج بیدرد، خاصیت خوبی ندارد. نفت را شبیه گنجی بیبها میدیدم که آسان و ساده به دست میآید و هیچ اژدهایی را هم لازم نیست مغلوبسازی برای به دست آوردنش. به مدل تهران بدون نفت فکر میکردم و میترسیدم از اینکه پایان نفت پایان شادمانی این شهر باشد. ما تاجیکان، مردمی کشاورز و پنبهکار هستیم مثل دیگر مردم آسیای میانه که در دوران شوروی دست و دل به زمینداری دادیم. باری ما تاجیکان زمین ثروت هستیم. در تهران اما فلسفه حیات طور دیگر است. تقریباً همه شب مهمانی رفتن و نشستن سر سفره ایرانی نصیبم شد. پای بر آستانهایی گذاشتم که صاحبانشان را نه از قبل میشناختم و نه آنها مرا. در شادیهایی شریک شدم که هیچ فکرش را نمیکردم. دقیقاً به همان شیوهای که در افسانههای مادربزرگ میشنیدم که میگفت: «مردم چهل شب و چهل روز بزم و شادی کردند.» دو هفته تمام همهی شبها بزم و شادی را دیدم، البته دور از چشم ارشاد و مأموران دولت. هرچند صدای موسیقی سر به فلک کشیده بود و کسی نه ترس داشت نه پروا. شبهای نوروزی، در زیر زمینهای دور و نزدیک، مردم در حال رقص و شادی بودند. کاری که ضد قانون کشور است. به نظرم مردم در خانهها و در ماشینهای خود راحتتر بودند تا در روی زمینی که در هر قدم و در هر لحظه ممکن است قانونی را زیر پا بگذارید. قانونی که در دل من ترس را به شوق و انتظاری تبدیل کرده بود. در حال بیحجابی و یا رقص همیشه گوشه چشمی به در داشتم. چنین به نظر میرسید که تنها کسی که نگرانی و ترس داشت من بودم. یاد مادربزرگ کردم که در دوران شوروی یکی از ما کودکان را دم در پاسبان میگذاشت و خود میرفت در اتاقش نماز میخواند. کاری که ممنوع بود و اگر میفهمیدند پدرم را هم از حزب اخراج میکردند و هم از شغلش. سیستم اسلامی را دقیقاً همانگونه دریافتم که سیستم شوروی را تجربه کردهام. ماهرانه پوشاندن واقعیات و ایجاد دوگانگی در روزگار مردم.
واقعیتهای ایران جوانروبهرو شدن با واقعیتهای تهران آن عشق حماسی و تاریخی مرا دچار دوگانگی میکرد. از خواب طولانی تاریخی بیدار میکرد. گذارم به توچال هم رسید. توچالی که تنها جایی است برای فرار از هوای آلوده تهران که میشود در کمترین زمان به آن رسید و یاد طبیعت کرد. در توچال میتوان سر به قلههای بلند کوه کشید و پای از بلندیهای آن آویزان کرد. چشم به دورها دوخت و تهران بزرگ را تماشا کرد. از گرمای تهران و محبت اسیرکننده او فاصله گرفت و از دور به عظمت آن نگاه کرد. در توچال میشود زن و مرد و پیر و جوان را دید که در درههای پیچ در پیچ توچال در حال قدم زدناند. هرچند تذکرهای خواهرآن ارشاد به دختران «بد حجاب» گاهگاهی به چشم میخورد. در حالی که در تهران هوا ۲۷ درجه گرم بود در توچال برف میبارید. هرچند تجربه دیدن برف بهارانه تهران را هم داشتم. دو سه ساعتی برف بارید و زود آب شد. برفی که از روی محبت طبیعت نبود. انگار آمده بود شکوفهها را جوانمرگ کند. • بخش اول ـ بعد از ۷۰ سال • بخش دوم ـ به سوی ایران با ایرانایر • بخش سوم ـ حکومت زبان فارسی |
نظرهای خوانندگان
کلمات به کار گرفته شده واصطلاحات به کار رفته در اين سفرنامه و نوع روخواني شهزاده خانم اين توهم راايجاد ميکندکه سفرنامه نوشته شخص ديگريست واي بسا که ايشان اصلاً به چنين سفري نرفته باشند.به يک نمونه توجه کنيد:در زمان 3.26 فايل صوتي،ايشان ميخواهد بگويد که قبلاً تصور ميکرده تهران شهر« بي دار و درخت»/وخشکي است،ولي ميگويد تهران شهر بيدار/ودرخت وخشکي است.(معلوم است که ميان آن همه درخت وخشکي ،نه شهر ونه مردمان شهر خوابشان نمي برد) نمونه هاي ديگري ،هم در اين گزارش وهم درگزارش قبلي مي توان يافت.
-- بدون نام ، May 8, 2009 در ساعت 03:00 PMدر یک کلمه: عالی بود. مشاهداتی درست و بیطرفانه.
-- ایرانی ، May 8, 2009 در ساعت 03:00 PMدر مورد لهجه لازمه یک موضوع رو گوشزد کنم، چون برای بار دوم است که تکرار میشود. لهجه تهرانی لهجه غالب در شهر تهران است و بس. که البته طبیعی هم هست، مردم یک شهر یا منطقه به یک لهجه صحبت میکنند. اما اینکه بقیه مردم ایران هم وقتی به این شهر سفر میکنند با این لهجه صحبت میکنند و مواردی از این قبیل کاملا اشتباه است. چون اساسا لهجه قابل تغییر نیست. اما مساله این است که لهجه تهران چون لهجهای است ترکیبی و به اصطلاح سبک تر لهجه قابل فهم تر است. لهجه استانهای دیگر اغلب غلیظ تر هستند و شامل اصطلاحاتی هستند که ممکن است برای سایر استانها قابل فهم نباشد. ولی این که همه در ایران با این لهجه صحبت میکنند، یا این لهجه را تقلید میکنند درست نیست. از طرف دیگر، تشخیص لهجه نیازمند شنیدن بسیار زیاد لهجههای مختلف یک زبان است. چیزی که در این دو مقاله من متوجه شدم این است که شما به شنیدن لهجههای مختلف ایرانی عادت ندارید و نمیتوانید آنها را از هم تفکیک کنید. ولی متاسفانه روی نظر دادن در مورد لهجه و زبان اصرار خاصی دارید. اگر گوش شما خیلی به شنیدن لهجهها عادت کند، متوجه میشوید لهجه یک تهرانی با یک شهرستانی که اصطلاحا بدون لهجه صحبت میکند متفاوت است. البته این اصلا نشان برتری نیست، هدف تنها بین تفاوتها است.
نکته بسیار عجیب در نوشتههای شما این است که به مسائل کمتر مهم و اساسا بی ربط بیشتر اهمیت میدهید. مثلا همین لهجه، خوب مگر قرار است در تهران با لهجه لری صحبت شود؟همه جای دنیا همین است. مردم یک شهر یا منطقه با لهجه خاص خود صحبت میکنند. به همین سادگی.بهتر بود با دید باز تر و عمیق تر مسائل را برسی میکردید. گذارش شما بیشتر مناسب یک گپ دوستانه یا محفلی عوامانه است تا یک گزارش فرهنگی از بازدید یک تاجیک از ایران.
ایران کشور قشنگی است با مردم عزیز و مهربان. فارس، لر، کرد، ترک و .... همه ایرانی هستند و مهربان. این همه غرض ورزی به کشور یا ملتی که به شما بدی نکرده چرا؟
نکته" این کامنت صرفا برای خانم سمرقندی نوشته شده، لطفا باران از آلمان جواب ندهند"
پیروز باشید،
م
-- بدون نام ، May 8, 2009 در ساعت 03:00 PMوضیت قانون در ایران اینجوری هم نیست!
-- بدون نام ، May 8, 2009 در ساعت 03:00 PMگزارش عاشقانه و شورانگيزی بود. مرسی شهزاده.
-- پرويز جاهد ، May 8, 2009 در ساعت 03:00 PMبا درود به بانو شهزاده و سپاس از گزارش خوب و ژرف ایشان از سفر به ایران،
خودرو های مسکویچ و ولگا در زمان شاه، در دهه چهل شمسی (60 میلادی) در ایران فروخته می شدند و تعدادی از آنها هم در خیابانهای تهران تا مدتی دیده می شد.
ارتش نیز از تعدادی «جیپ» های روسی که گمان کنم نامشان "گاز" بود استفاده می کرد و گویا مقداری سلاح و مهمات دیگر نیز از شوروی خریداری می شد، بخصوص بعد از انقلاب و در زمان جنگ با عراق. (هم اینک نیز بیشترین مقدار سلاح و مهمات و هواپیمای جنگنده ارتش و سپاه در ایران از روسیه خریداری می شود.) فناوری نیروی اتمی در ایران نیز در این لحظه بیش از هر جای دیگر از روسیه کمک می گیرد.
همچنین موتورسیکلتهای "ایژ" ساخت شوروی و بعضی از محصولات صنعتی کشورهای بلوک شرق سابق همچون چکسلواکی (مانند خودروی "اشکودا" یا بعضی از فرآورده های دیگر) نیز در ایران برای مدتی در قدیم بازار محدودی داشته یا امروز نیز دارند. (از این میان می توان به دوربینهای عکاسی زنیط یا لوبیتل و لومو و غیره نیز اشاره کرد.)
به هر حال، بازار فرآورده های گوناگون ژاپنی و اروپایی، به ویژه خودروهای ساخت آنها، در این لحظه گرمترین در بیشترین نقاط دنیا است و عملاً بخش عمده ای از فناوری خودروسازی آمریکا را به ورشکستگی کامل کشانده است. (کره، هندوستان و اخیراً چین هم که به شدت در حال رقابت با ژاپن و اروپا در فناوری خودروسازی هستند.) محصولات گوناگون ریز و درشت خانگی و شهری هم که تقریباً در تمام دنیا بیشتر در چین و شرق دور ساخته می شوند.
آورده اید "سیستم اسلامی را دقیقاً همانگونه دریافتم که سیستم شوروی را تجربه کردهام."
سخن درستی است. بسیاری بر این عقیده اند که سیاستمداران شوروی سابق طراح اصلی و "پشت پرده" انقلاب اسلامی بودند هر چند که به گمان من، با در دیده آوردن "فرهنگ مافیایی" مسلط بر شوروی سابق (و حتی روسیه کنونی) طراحان اصلی سامانه ی سیاسی آن دیار، هر که و هر چه بودند (یا هستند) مسلماً "روسی اصیل" نبوده (و نیستند!) و همین موضوع شامل حال جمهوری اسلامی و بسیاری از نقاط دیگر دنیا نیز می شود.
با مهر و سپاس فراوان،
-- ایران پژوه ، May 8, 2009 در ساعت 03:00 PMبا سلام ...خانمِ سمرقندیِ گرامی!
-- baran ، May 8, 2009 در ساعت 03:00 PMنوشته تان کماکان شیوا وجالب است ،نکته ای که به نظرم رسید و قدری متحیرم کرد وآن ، این است که در این نوشتار بعضی مسایل تعمیم داده شده اند که این کلی گویی و تعمیم دادن ، در بطن خود پیش داوری دارد ...(البته این هم قدری خصیصه ما شرقی هاست ).به عنوان مثال نوشته اید همه ایرانیها می خواهند در تهران زندگی کنند !این یک برخورد واقع گرایانه (Objective ) نیست .......
دوست گرامی ! اینکه جمعیت تهران چنین حجم عظیمی ر ا در بر دارد ، ریشه در سیاست های غلط در زمینه اقتصاد و به طور خاص کشاورزی بی برنامه کشور دارد .. سیستم فئودالی گذشته ایران جمعی «خوش نشین» (کشاورزان بدون زمین) را در خود پرورانده بود که به طور خاص بعد از اصلاحات ارضی ١٣٤٢ ا ین انبوه خوش نشینان صاحب زمین هایی شدند که کار به روی آنها مستلزم داشتن یک سازماندهی منسجم زراعی مشروط به داشتن امکانات لازم بود ، امکاناتی که قبل از آن تهیه شان نه به عهده خوش نشین بلکه در سایه نفوذ فئودالِ صاحب زمین بود که خود و مباشر ینش ، ارگانیزاتور عمده این جریان بودند .... بعد از اصلاحات ارضی، ارباب دیروز تمام دارایی اش را بنا بر مقتضیات عصر مدرن یعنی عصر «سرمایه و صنعت » در شهرهای بزرگ و مرکزی از جمله تهران به کار می اندازد یا تبریز و مشهد و اصفهان و ......که هر کدام از اینها در منطقه خود مرکزیت پیدا میکنند ....خیل خوش نشینان که دستمایه ای برای کار ر وی زمین ندارد و همینطور «بی آبی» .... به دنبال یک لقمه نان خوشبختی به شهر ها و همینطور تهران سرازیرمی شوند.... وبه این ترتیب نسل «حاشیه نشینان» شکل می گیرد که می خواهد برای فرار از استضعاف و حس حقارت فرهنگی خود را به« گو نه ای» تطبیق دهد و متاسفانه به علت نداشتن امکانات مادی این تطابق نه یک تطابق علمی و رشد دهنده است بلکه حل شدن در فرهنگ عامیانه و بی خرج کو چه و بازار شهرهاست و کمی لومپنیزم چاشنی آن ، البته نه همیشه . (ارباب که حالا راه به دست آوردن سود فراوان را یافته ، بچه هایش را به سفر فرنگ و آموختن دنیای نو میفرستد ،راه تطبیق برای آنها و روستایی تازه شهری شده ،بسیار متفاوت است ) ودر این گذار بود که ارباب ، باز هم ارباب ماند و رعیت به شکل کارگر در نقش از پیش تعیین شده اش به چرخاندن چرخ کارخانه پرداخت، البته از آنجایی که که جریان نه یک جریان تولیدی خلاق و متبلور ،بلکه یک حرکت صنعتی بر پایه واردات مواد اولیه و مونتاژ (نهایتا شدیدا وابسته) بود و کارخانجات به لحاظ ظرفیتِ پذیرشِ نیروهای کارگر محدود بودند، قاعدتا نمی توانستند جوابگوی این خیل عظیم مهاجرین روستایی باشند ،در این برحه جامعه شاهد بوجود آمدن یک سری کارهای کاذب مانند خورده فروشی ،دست فروشی یا عملگی شد و حاشیه نشینان آنقدر زیاد شدند که امروز به طور خاص د ر تهران بسیار بیشتر از شهر وندان بومی و شهر قدیم هستند...با در نظر گرفتن این نکته که نسل اولیه مهاجرین روستا به شهر ؛ جذابیت کاذب شهر و سرخ و سبز ظاهری اش را به دهات سوت و کور و رها شده برد تادوباره طیف جدید عظیمی را جذب سراب فریبنده شهر و ثروت به انتظار نشسته ! نماید (چهار نعل به سوی دروازه های تمدن بزرگ)
خوب خانم سمر قندی عزیز!....میبینید که معادله به این آسانیها نیست که همه عاشق زندگی در تهرانند ! روابط اقتصادی غلط ،رشد ناصحیح ثروت ر ا بو جود آورده و حکومت های نا لایق ، مر کزیت را به شهرهای بزرگ داده اند ..و این مشکلات خودش ر ا هم دارد مهاجرین در مقابل شهرنشینان اولیه هزار جو ر مورد استضعاف قرار میگیرند(حساس ترین و بارز ترین نقطهِ مورد حمله، زبان و لهجه است) بنابر این با تقلید از صاحبخانه ! در واقع یک حفاظ برای خود به وجود می آورند پس این به ان معنا نیست که دلشان ضعف میرود لهجه تهرانی داشته باشند یا این لهجه بی نظیر باشد ( من در مشهد همین را از روستاییان غیر مشهدی یا کرد های قوچان و ترکهای درگز و یا حتا دوستان عزیز افغان به کرات مشاهده کرده ام ، کارگران محرومی که به دنبال وادیه سالهاست در این سراب سرگردانند) بله این یک سپر دفاعی است که آدمها خود را پشت آن پنهان می کنند تا مورد حمله قرار نگیرند و فقط به علت تنگ نظری آنکه خود را صاحب خانه می داند ! خوب دیگر به خدایتان می سپارم . سبز باشید
باران از آلمان
great
-- بدون نام ، May 9, 2009 در ساعت 03:00 PMنگاهی تازه به ایرانی خسته بود از منظر یک هم زبان فارس .یک هم وطن سالهای دور
-- sailor ، May 9, 2009 در ساعت 03:00 PMرویهم رفته خواندنی وجالب است
با تشکر از خانم سمرقندی
با باران موافق نیستم . تهران یک دریاست دریای بزرگ همه ایرانیان .در این شهر هر گونه فسق و فجور همه گونه "خاک برسری " را می توان مرتکب شد آّب هم از آّب تکان نمیخورد .
-- kaveh ، May 9, 2009 در ساعت 03:00 PMنه همسایه نه فامیل . نه داماد نه عروس نه همسر !هر فردی که گذارش به تهران میافتد خواهان زندگی در آن می شود .
برای بیکار وبی پول روستایی در تهران کار ودرامدهست .اما طبقات متوسط ومرفه سایر نقاط ایران هم آرزوی بهرمندی از مواهب تهران را دارند .
کمرنگ بودن خرده فرهنگهای سنتی ایرانی به خصوص در نقاط بالای شهر همه را به وجد می آورد. همه "لارج" می شوند و اهل حال .
گزارش بدی نبود. ممنون. همینطور که می بینید اگر بی انصاف ننویسید کسی به شما بی احترامی نمی کنه. در گزارش قبل مقصر خودتون بودید که اینقدر حرف شنیدید.
-- بدون نام ، May 9, 2009 در ساعت 03:00 PMمیترا
I missed my city! I missed everything about Tehran!
-- Shadi ، May 9, 2009 در ساعت 03:00 PMزیبا بود ولی خواهش می کنم بیشتر از شباهت های ایران و شوروی سابق بنویسید با سپاس
-- بدون نام ، May 9, 2009 در ساعت 03:00 PMتا اینجا از اکثر بخشهای این سفرنامه لذت بردم، حداقل وصف وطن از نگاه فردی خارج از دایره مرسوم، جذابیتهای خاص خود را دارد.
-- eX ، May 9, 2009 در ساعت 03:00 PMاما چقدر برخیمان تحمل پذیری پایینی داریم. ایشان آنچه را به در طی سفرشان مشاهده کردند را در اینجا ذکر نمودند. مگر قرار بوده ایران و مردمش را از هر جنبه ی ریز و درشتی مورد بررسی قرار دهند تا از دید بعضی گزارشی منصفانه شود؟!
در مورد لهجه تهرانی این لهجه هیچ مزیتی بر دیگر لهجه های فارسی ندارد. حتی برخلاف بسیاری از دیگر لهجه ها، قدمت چندانی نیز ندارد. تنها به مدد رسانه های تک صدایی ایران در طی چند دهه ی اخیر به جایگاه کنونی خود، یعنی آشناترین لهجه ی فارسی در ایران رسیده است. حتی به نظر من (و بسیاری افراد دیگر که می شناسمشان!) از جمله زشت آهنگترین لهجه ها در ایران است! دوستی دیگر لهجه های فارسی را غلیظ خوانده بودند. غلیظ در برابر چه؟ آنها هم لهجه ی تهرانی را لهجه ای رقیق و ضعیف می خوانند چون همه چیز نسبی است!
نگاه شهرزاده خانم منفی وتلخ بود.
-- محمد ، May 9, 2009 در ساعت 03:00 PMممنون نگاه جالبی بود ، لذت بردم
-- hamed ، May 9, 2009 در ساعت 03:00 PMمثل قسمت قبلی بسیار منصفانه صادقانه ودر عین حال زیبا ودلنشین بود.
-- رضا ، May 10, 2009 در ساعت 03:00 PMباران جان با نظرت موافقم من هم رغبتی به زندگی در تهران ندارم علارغم دو بار موقعیت خاص شغلی زندگی در تهران برایم زجر آور بود
میترا گرامی بی احترامی به هرکس صرفا به خاطر بیان نظراتش کار شرم آوری است
نظر نویسنده در مورد شباهت شیوه کنترل شهروندان ایرانی با سیستم شوروی قرین واقعیت است
سفرنامه ، کاملا بالاشهری بود . جنوب تهران واقعا قابل توصیف نیست . این هم تضاد از نوع اسلامیشه . مثلا اگه میزباناتون پایین شهری بودن ، با وجود اینکه محبت پایینی ها بیشتره ولی سفرنامه تون سیصد و شصت درجه تغییر میکرد
-- محمدحسین ، May 11, 2009 در ساعت 03:00 PMدر مورد لهجه بنظر من لهجه تهرانی تو کل ایران غالبه .
به دلیل مسافرت عده زیادی به شهرهای دیگر در ایام نوروز، تهران کمترین ترافیک و بهترین هوای خود را برای مدت کوتاهی تجربه می کند و به همین دلیل بعضی ها ترجیح می دهند این روزها را در تهران بمانند.
اگر شهزاده خانم گرامی وقت بیشتری می داشتند، می توانستند از جو مافیایی حاکم بر کلیه روابط خصوصی و عمومی، فحشاء، فساد و اعتیاد موجود در تهران و تمام ایران هم چیزهایی را ببینند و به این سفرنامه بیفزایند. عین همین وضعیت در بسیاری از کشورهای به اصطلاح «آزاد شده» همچون روسیه (شوروی سابق) و اقمار آن، و البته در کشورهای دیگر نیز دیده می شود. غم انگیز ترین مورد این وضعیت، وجود فساد و فحشاء در سنین پایین و در میان نوجوان ها است.
-- رها ، May 12, 2009 در ساعت 03:00 PMneveshtan e bishtar az shebahat ba shoravi yek ide az yek jaay e dige o yek adam e digast. shayad beshe neveshtesh vali xoub boud miyoumad ke in ide az kojast!!!!!
-- neda ، May 12, 2009 در ساعت 03:00 PMندای عزیز، این "ایده" را شاید شما قبلاً در جایی و از کس دیگری خوانده باشید و شاید هم که حقاً آن شخص اولین کسی باشد که این را رسماً در جایی برای اولین بار نوشته و منتشر کرده اما خیلی ها حتی از پیش از انقلاب از چنین طرح یا ایده ای صحبت می کردند.
سیستم مافیایی، یک سیستم مبتنی بر "اصالت و حفظ حرمت خانواده" است که در بسیاری از جوامع و در میان خیلی از اقوام و گروههای سیاسی و غیر سیاسی وجود دارد. یکی از اشکال آن هم در شوروی سابق یا در ایران کنونی (و حتی در قدیم) به چشم می خورد. نوع به اصطلاح "باز تر" و به ظاهر "آزادانه" تر آن نیز در کشورهای دنیای آزاد، یعنی همان "غرب" معروف وجود دارد. حتی بیشتر دراویش و آدمهای تارک دنیا نیز نوعی گروه و "باشگاه" و خانقاه و تشکیلات دارند تا بتوانند از *منافع مادی یا معنوی* خود (یا هر دو) دفاع و از یکدیگر در برابر ناملایمات بیرون از گروه خود حمایت کنند.
(ظاهراً بازنده اصلی در این میان تنها افراد مستقل هستند که نمی خواهند به هیچ حزب و گروه یا دار و دسته ای از هر نوع آن وابسته و مربوط باشند! شاید این شعار را شنیده یا در جایی خوانده باشی: «جاسوس، دزد، قاچاقچی، زندانی همه نظامها!»)
-- رها ، May 13, 2009 در ساعت 03:00 PM