رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
سفرنامه ایران ـ بخش سوم

حکومت زبان فارسی

شهزاده سمرقندی
shahzoda@radiozamaneh.com

اولین چیزی که دقتم را به خود جلب کرد این بود که همه جا به فارسی نوشته شده بود و همه فارسی حرف می‌زدند. باور کنید در طول سفر ۱۵ روزه خود هیچ کسی را ندیدم که به زبان غیر فارسی صحبت کند. به جز دو نفر مسافران فرانسوی در موزه باستان‌شناسی تهران همه در همه جا فارسی صحبت می‌کردند. برای منی که در کشوری بزرگ شده‌ام که ملت‌های گوناگون با زبان مادری خود از ازبکی تا قرقیزی، تاجیکی، ترکمنی و روسی صحبت می‌کنند، این غیر عادی بود.

Download it Here!

به خود فکر می‌کردم که این همه ترک و آذری که در رسانه‌ها از آن‌ها می‌شنویم کجایند؟ چرا در تهران آن‌ها را نمی‌بینم؟ سوالی که تا به حال جواب آن را پیدا نکرده‌ام. در حالی که لذت می‌بردم از خط فارسی و زبان فارسی و حاکمیت آن بر دیگر زبان‌های محلی، ته دلم چیزی مرا آزار می‌داد. با این عشق به زبان فارسی و شیفتگی می‌دانستم حق دیگر ملت‌هایی که در این خاک عزیز به سر می‌برند به جا آورده نشده است.

از این‌که من با لهجه صحبت می‌کردم و میزبانان من این نگرانی را داشتند که ممکن است حرف آن‌ها را متوجه نشوم و با کمک دست و حرکات‌ نالازم می‌خواستند روشن‌تر صحبت کنند، احساس خوبی نداشتم. احساس می‌کردم گوش مردم به لهجه‌های مختلف عادت ندارد. احساس می‌کردم که به غیر از ایرانی در این جامعه میدان به روی دیگران باز نیست.

بارها در معرفی خود می‌گفتم تاجیک از سمرقند و میزبانم سریع تکمیل می‌کرد که البته ایشان از اروپا آمده‌اند و در آن‌جا بزرگ شده‌اند. شاید برای کسانی که به آن‌ها معرفی می‌شدم ارزش و قیمت من بالاتر می‌رفت با اضافه این نکته‌ها اما برای من برابر با آن بود که اصلیت مرا به عنوان درجه دوم و پایین‌تر از اروپایی می‌دانند.

ما تاجیکان در عمر خود شاید این‌قدر خارجی دیده‌ایم و چشم و گوش‌مان از آن‌ها سیر شده که مردم ایرانی و یا فارسی زبان ندیده‌ایم. برای ما دانستن این‌که مسافر ایرانی و فارس زبان است ارزش و قیمت والاتری دارد. در ایرانیان این‌گونه نبود. احساس می‌کردم و می‌دیدم که در این ماه پرمسافرت، خارجیانی نه در فرودگاه به چشم می‌خورد و نه در شهر.

در پرواز من هواپیما پر بود از ایرانیان و تنها یک جوان خارجی را می‌دیدم که نزدیک من نشسته بود. در فرودگاه نیز در صف کنترل پاسپورت از شش پرواز حدود ۱۰ نفر و یا کم‌تر خارجی به چشم می‌خورد. می‌توانستم حدس بزنم که چه چیز مانع سفر خارجی‌ها می‌شود که با این‌که ایران را دوست دارند دل به سفر آن نمی‌دهند.

وقتی ویزا دریافت می‌کردم همین‌طور که دوستان ایرانی در آمستردام مصلحت داده بودند با زبان انگلیسی صحبت کردم و خود را به نادانی زبان فارسی زدم. کارم اتفاقاً زود و سریع انجام شد. اما در ویزا اسم مرا «شاخزودا نظروف» به جای شهزاده نظروا یعنی مردانه نوشته بود.

خندیدم و خواستم به آن آقای مسئول بگویم که یعنی اجازه دارم بدون حجاب بگردم؟ ولی یادم آمدم که من فارسی بلد نیستم. تشکر کردم و رفتم تا به عنوان آقای شاهزاده نظروف ایران اسلامی را ببینم و از نزدیک تجربه کنم که زن بودن در کشور اسلامی چگونه است.


حالا فهمیدم چرا

مسئول کنترل ترافیک با چوب چراغان در دست، رانندگان ماشین‌هایی را که ماشین‌های خود را بی‌نظم پارک کرده بودند به نظم می‌خواند و مثل درختی در باد به چپ و راست دست تکان می‌داد. کسی به او دقت نداشت، به قول ایرانیان تحویلش نمی‌گرفتند و به کار خود ادامه می‌دادند.

ماشین به راه افتاد و ما غرق آشنا شدن و شوخی و تعریف از دیده و شنیده‌ها. در حالی که تمام حواسم به راه بود و به سبقت‌گیری‌های راننده بود. پرسیدم کی می‌رسیم؟ دوست عزیزمان گفت می‌خواهی زود‌تر برسیم؟ گفتم: تو را خدا نه، آرام‌تر رانندگی کنید. همین که بدون چراغ دادن سبقت می‌گیرید کافی است. همه خندیدند. به جز من.

بعد‌ها بارها دیدم که قاعده و قانون‌شکنی در ایران تفریح مردم است. گاهی چنین به نظر می‌رسد که قاعده‌ای نیست یا گذاشته می‌شود تا رعایت نشود و یا مهم نیست که رعایت شود. یادم آمد که وقتی در آمستردام گواهینامه رانندگی خود را گرفتم، استاد رانندگی‌ام ایرانی بود و با جدیت گفت و تأکید کرد که این گواهینامه برای رانندگی در اروپا و دیگر کشورهای دنیاست به جز ایران.

گفتم چرا؟ گفت قوانین این‌جا با بی‌قانونی آنجا نمی‌خواند و خطرزا‌ست. یعنی نظم بی‌نظمی آن‌ها را به هم می‌زنی. هیچ بار جرأت نکردم در ایران رانندگی کنم و در آرامش هم ماشین سوار نشدم. انگار جانم را کف دستم می‌گرفتم و کمربند ایمنی‌‌ام را محکم می‌بستم.


تحویل سال و سال‌شماری به شیوه نیاکان

همیشه سال نو را در حضور زیبای درخت کریسمس جشن گرفته‌ام در سی و یکم دسامبر. اما از زمانی که با مهدی همخانه‌ام همیشه سفره هفت‌سین آراسته‌ایم و سبزه سبز کرده‌ایم. اما این مراسمی بین دو نفر بود و آن احساس سال نو و تحول سال را در من ایجاد نمی‌کرد. دوست‌داشته‌ترین بخش آن فال حافظ بود.

تا حال نیز سال‌شماری ایرانی را درست یاد نگرفته‌ام و با نظم آن آشنا و همخوان نیستم. احساس عجیبی داشتم از این‌که بار اول در ایران سال تحویل ایرانی را شاهد می‌شدم. برایم انگار در یک سال دو دفعه سال تحویل می‌شد.

ساعت حدود سه بعد از ظهر بود. در خانه‌ی تازه‌عروسی مهمان بودم تا اولین نوروز خود را پیشواز بگیرم. تحویل سال به شیوه نیاکان. میزبانان در حال طهارت و نماز بودند و برای‌شان بسیار مهم بود که سال را با طهارت و نماز تحویل بگیرند. لباس‌های نو و خوب اتو شده در بر کرده بودند.

تلویزیون جمهوری اسلامی، برنامه‌های نوروزی از گوشه و کنار ایران پخش می‌کرد. دوست داشتم ببینم اما میزبان دل به برنامه‌های شبکه های خارجی داشت. دور‌بین را برداشتم و از هفت‌سین فراموش شده در گوشه اتاق زیبا آراسته شده فیلم برداشتم. منتظر بودم با آن مراسمی انجام دهند. اما نشد. تحویل سال هیچ تغییر در حال و شکل سفره هفت‌سین نیاورد. اما حافظ و فال نیک او ما را همراهی کرد.

سخنرانی آقای خامنه‌ای شروع شد. میزبان گفت این سخنرانی بسیار مهم است چون شرایط سال در پیش را روشن می‌کند. وقتی سال ۱۳۸۸ سال اصلاح الگوی مصرف اعلام شد، فهمیدم که منظور میزبان چیست. دو دقیقه از سخنرانی رهبر نگذشته بود که کانال عوض شد به تلویزیون‌های لوس‌انجلسی که من نمی‌شناسم و شاید از قیافه‌ام هم می‌شد حدس زد که برایم جالب نبودند. پرسیدند و من بین ده‌ها کانال بی‌بی‌سی فارسی را انتخاب کردم. اما موسیقی شادی نداشت و مجبور شدیم به برنامه‌های آن طرف اقیانوس برگردیم.


سورنای نواز دوره‌گرد در کرج هنگام تحویل سال

بهانه‌های کوچک خوشبختی در نوروز

در رفتار این دو جوان تازه ازدواج کرده، هیچ نشانی از مردسالاری نبود. جوان هنگام تحویل سال دست همسر جوان خود را بوسید و قبل از تحویل سال همزمان با این‌که کت و شلوار خودرا اتو می‌زد، روسری همسر خود را نیز اتو زد و با احترام به سویش دراز کرد. چیزی که در بین ما تاجیکان کم دیده می‌شود. مردان تاجیک ممکن است که در آشپزخانه به همسر خود کمک کنند، اما لباس او را ندیده‌ام که اتو بزنند.

اما جالب‌تر از همه برایم این بود این زوج تازه عروس برای همدیگر هدیه‌های گران‌بهایی خریده بودند و بعد از روبوسی و شادباش گویی به همدیگر دادند. هدیه‌هایی در حد کیف ورساچی و دولچه‌و‌گابانا. آرزوی آن‌ها برای نوروز سال آینده ماشین آخرین سیستم شد که من از ته دل می‌خواهم به آرزوهای خود برسند.

باید بگویم که قرار بود نوروز در مشهد کنار مادر مهدی باشم که بلیت هواپیما به مشهد پیدا نشد و من نوروز را بدون برنامه‌ریزی از قبل با این دو جوان زنده‌دل و شوخ جشن گرفتم. بعد از هدیه‌گیری، دیدن بزرگسالان خانواده عروس و داماد رفتیم. این رسمی بود که در کودکی دیده‌ام، وقتی مادر‌بزرگم زنده بود. بعد از مرگ او این رسم انگار به کل از بین رفت و یا من دیگر در نوروزی با خانواده خود نبودم. دقیق نمی‌دانم.

به خود فکر می‌کردم که باید اشعار فروغ را دوباره بخوانم. وقتی از این سفر برمی‌گردم. این دو دوست نازنین و جوان من در کرج زندگی می‌‌کنند و در تهران کار. نوروز در کرج آرام و با دو سه ترقه در پشت پنجره جشن گرفته شد. از سخنان رهبر هم دو دقیقه بهره برداشتم. از بیرون صدای کرنی و دف می‌آمد و سور نورزی. دلم پر از هیجان بود از تنگی وقت و باید از بزرگان دیدار می‌کردیم و به سوی فرودگاه روانه می‌شدیم.


هفت‌سین فرودگاه امام

هفت‌سین سنت است یا زینت؟

بزرگ‌ترین و زیباترین هفت‌سینی که تا به حال دیده‌ام همین هفت‌سین فرود‌گاه امام بود. هرچند ده‌ها هفت‌سین‌های دیگر را هم در خانه‌های ایرانیانی دیدم که روز‌های نوروز آراسته بودند. باید بگویم که تماشای هفت‌سین یکی از سرگرمی‌های من در طول این سفر بود.

در گوشه هر خانه‌ای که مهمان شدم هفت‌سین زیبایی با رنگ‌های مختلف روی میز کوچک و یا بزرگ چهره گلگون خود را به سوی من نمایان می‌کرد. اما روز تا روز سبزه‌ها زردتر و رنگ سمنو تیره‌تر می‌شد و هیچ نقشی در روزهای نوروزی نداشت. تنها این‌که در همان گوشه فراموشی در سکوت بنشیند. در بعضی از خانه‌ها حتا شاهد شدم که در زمان تحویل سال نیز دست به سوی هفت‌سین نبردند و هیچ استفاده عملی از آن نکردند. به جز این‌که آرایش خانه‌‌شان باشد.

در تاجیکستان بدبختانه همین را هم نداریم. هفت‌سین در تاجیکستان و کشور‌های آسیای میانه برای جشن‌های بزرگ و بین مردم محل آراسته و همان روز پاک خورده می‌شود! آراستن هفت‌شین هم بین ما تاجیکان معروف است که شراب هم بخشی از آن است.

در ایران در بعضی از خانواده‌ها حتا دیدم که هفت‌سین‌های سال قبل خود را نیز نگهداری می‌کردند و هر سال با رنگ و زینت دیگر هفت‌سین می‌آراستند و بازدید از هفت‌سین همدیگر یکی از شغل‌های زنان خانه است. زنانی را دیدم که برای طراحی هفت‌سین خود روزها از وقت خود اختصاص داده‌اند و تا ۲۰۰ دلار برای آن خرید کرده‌اند. انگار مسابقات زیباترین و فراوان‌ترین سفره هفت‌سین که از قدیم در کشور‌های ما رسم بود به مسابقه گران‌ترین هفت‌سین تبدیل شده باشد.

از این‌که در ذهن خود تحلیل می‌کردم، لذت می‌بردم. به شوق می‌آمدم. از دیدار با مردم محلی ایران. از دارایی و از زیبا پسندی ایرانیان شادمان می‌شدم. دوربین عکاسی را زمین می‌گذاشتم، دوربین فیلم‌برداری را بیرون می‌آوردم. می‌خواستم هر چیزی که می‌بینم ثبت کنم. چون یک جریان عمیق و با سرعتی در تهران وجود دارد که انگار می‌خواهد هر چه قدیمی است و یا نشانی از کهنگی دارد، به کام خود ببرد.

چیزی به من می گفت ممکن است تا سفر دیگر، این‌هایی که می‌بینی به تارخ پیوسته باشند. مهمان‌داران من نیز تمام تلاش‌شان این بود که مرا به جاهای نوساخت، شیک، تر و تمیز و اروپا‌مانند ببرند. تلاشم در دیدن ایران قدیم بود. ایران قدیمی که دیگر در تهران هیچ نشان از آن نمی‌شود پیدا کرد.


تهران چهره مردانه دارد

تهران یعنی بناهای بلند، خیابان‌های پهن و بزرگ که اگر زنان با حجاب را نبینید یادتان می‌رود که در ایران هستید. و این‌که این همه باعث افتخار ایرانیان است، باعث اندوه و مأیوسی من می‌شد. من ایران نخبه‌گان را می‌جستم، شاعران بزرگ، فیلسوفان نابغه را که حتا اسم خیابان‌ها به نام آن‌ها نبود و در و دیوار‌‌ها عکسی از آن‌ها نداشت. هر عکسی که روی دیوار‌های بلند و بزرگ می‌دیدم جوان‌مرگان دوران جنگ ایران و عراق بود.

در زمان شوروی، این سیستم وجود داشت و گوشه‌ای آتش همیشه روشن در مرکز هر شهر و استان به نام همه قربانیان جنگ جهانی گذاشته بودند و عروس و داماد‌ها دور آن دسته گل می‌گذاشتند و می‌گذارند. اما در تهران با وجود این‌که چنین جا‌‌های مقدس وجود دارد، باز می‌دیدم که عادت غالب این است عکس‌های تک‌تک شهیدان را در دیوار‌ها آویخته‌اند، تا مردم چهره او را به خاطر بسپارند.

این عکس‌ها برای من چهره تهران را طور دیگر جلوه می‌داد. انگار به شهر مردان و جوان‌مردان شهید وارد شده‌ام. باورم نمی‌شود که این‌جا بگویم هیچ عکسی از زنی و یا دختری در در و دیواری ندیدم.


مرکز خرید «سمرقند» در تهران

زنانگی در تهران

در روز نوروز که وارد این شهر شده بودم هیچ نشانی از زنان معروف به زیبایی و شهلا چشمان ایرانی نمی‌دیدم، شاید به این دلیل که در خانه‌ها سرگرم آمادگی برای جشن نوروز بودند. بعدها دیدم که واقعاً زنان ایرانی یک زیبای یکدستی دارند که می‌توانم بگویم معیار خاص ایران است و برعکس زنان آسیای میانه دیرتر پیر می‌شوند و جوانی و تر و تازگی دیرپایی دارند.

تر و تازگی و رسیدگی مفصل زنان ایرانی و توجه آن‌ها به زیبایی بدن خود بسیار چشم‌گیر بود. شب‌های مهمانی با خود داشتن کفش‌های پاشنه بلند و یا دم‌پایی‌های راحت در کیف‌های دستی یکی از چیز‌هایی بود که برای من آشنا نبود. مهمانی رفتن برای خانم‌ها آداب متفاوتی داشت. مهمان‌دار حتماً اتاقی را مخصوص مهمانان زن می‌گذاشت که لباس‌شان را عوض کنند و خود را مرتب کنند. این اتاق معمولاً آینه بزرگی دارد با وسایل متعدد آرایش.

خانواده‌ها را کنار هم می‌دیدم که پیر و جوان در کنار هم خوش‌گذرانی می‌کردند، جوک‌های اس‌ا‌‌م‌ا‌‌س به همدیگر می‌گفتند، چیزی که در اروپا کم پیداست. نبودِ بار یا کلاب‌های مخصوص رقص و بازی، اصلاً احساس نمی‌شد. چون مهمانی‌های خانوادگی جای خالی آن‌ها را کاملاً پر کرده است. مهمانی‌ها به راحتی و در کمال کمک دست جمعی برگزار می‌شد، چیزی که در ما تاجیکان کم پیدا می‌شود. زن مهمان‌دار تاجیک به همان شیوه قدیمی و سنتی تا آمدن و رفتن مهمان آرام نمی‌گیرد. اما زنان ایرانی از مهمانی‌های خود لذت می‌بردند و در کمال آرامش و شادمانی با جمع مهمانان همراه بودند.

پوشیدن دست‌کش در آشپزخانه عادت جا افتاده‌ای بود بین زنانی که شانس حضور در خانه‌هایشان را داشتم و بارها شاهد شدم که هر زنی را دیدم یک دستیاری دارد که به او در کار خانه کمک می‌کند، حتا اگر صاحب خانه زن و خود خانه‌نشین باشد. با این همه در بیرون از خانه، در شهر زن بودن تجربه دیگری داشت.

دنبال نوار بهداشتی گشتم. اول این‌که در مغازه‌ها پیدا نمی‌شد، خود ناراحت کننده بود، اما در داروفروشی که پیدا شد، با آن طوری برخورد می‌کردند که کاش چنین جنسی نمی‌فروختند. دو مرد فروشنده از سوال من که نوار بهداشتی می‌خواستم، ناراحت شدند و هر دو به داخل رفتند، بدون این‌که به من جوابی بدهند.

زنی با چند دقیقه تأخیر آمد و با روی نه چندان شاد یک نوار بهداشتی را در پلاستیک سیاهی انداخت و به روی تخته گذاشت. با این‌که به من برخورده بود، با خود فکر کردم که اگر هر بار رفتار این‌گونه باشد بهتر است که همین الان بیشتر از نیاز خود بخرم و گفتم: خانم می‌شود دوتای دیگر بگذارید؟


چیزی که به چشم نمی‌رسید فقر بود

باور نمی‌‌کنم اما چشمانم چنین دید که در تهران گدا وجود ندارد. تهران اولین شهر دنیا بود که کسی را ندیدم در خیابان بخوابد. این یعنی که پلیس با شیوه سختی مردم نادار را از کوچه و خیابان‌های پایتخت بیرون کرده است. یکی از دوستان می‌گفت که همین مردان و کودکانی را که می‌بینی گل می‌فروشند، گداهای سابق‌اند.

ماشن ما به سرعت باد می‌اید و آخرین لحظه پشت چراغ قرمز می‌ایستد. با این‌که با دو دست محکم به گوشه‌ای چسبیده‌ام، می‌بینم که کودکی هشت، نه ساله نزدیک می‌شود و شروع می‌کند به شستن ماشین، در حالی که یک دست به سوی راننده دارد.

ده، نه، هشت، هفت ثانیه، چراغ قرمز زود به صفر می‌رسد و کسی فرصت دست بردن به جیب نمی‌کند. کودک بین ماشین‌های شتابان با دست خالی می‌ماند. باز کودکی را دیدم که برچسب زخم می‌فروخت. اما هیچ زنی را ندیدم که گل بفروشد و یا شیشه ماشین بشوید. زنان نادار چه کار می‌کنند؟ کجایند؟ نمی‌‌دانم. اما ذهنم را به خود مشغول کرده‌اند.

روز اول نوروز است و دو سمت خیابان‌ها پر است از دستفروش‌هایی که از بسته شدن مغازه‌ها استفاده می‌کنند و جنس‌های ارزان خود را با قیمت بالاتری می‌فروشند. اما راه ماشین‌ها را بسته‌اند از بس بی‌نظم کنار خیابان بساط خود را پهن کرده‌اند.

مهمان‌دار جوان من با خجالت می‌گوید که این تنها این روز این طور است، روز‌های دیگر این جاها کسی نیست و اجازه ندارند. این را بارها می‌بینم که ایرانیان از فقر و ناداری شرم می‌دارند. تا می‌توانند ناداری خود را پنهان می‌کنند و یا هر چه دارند تا آخرین برای مهمان خرج می‌کنند. دقیقاً مثل تاجیکان. اما تاجیکان نه از فقر خود شرم می‌دارند نه از فقر دیگر همشهریان خود. شاید عادت کرده‌اند به فقر فراوان. و شاید دارایی را حسن آدمیزاد نمی‌دانند. از اخلاق سوسیالیستی شوروی است یا از خلق و خوی صوفیانه‌شان؟ شاید هر دو.


از ترافیک معروف خبری نبود

روز اول نوروز در خیابان‌های تهران ماشن سوار می‌گشتیم و من می‌پرسیدم شما به این می‌گویید ترافیک؟ می‌خندند و می‌گویند که شش میلیون مردم از تهران رفته‌اند و هفته دیگر برمی‌گردند. تا ان وقت صبر کن. از شنیدن شش میلیون به خود می‌آیم. من در تهرانم و این شهر ۱۲ میلیون جماعت دارد. ۱۲ میلیون!

به خود می‌گویم: احسنت به این مدیریت. اما باز به خود می‌آیم و می‌گویم: چرا باید این همه مردم در یک شهر جمع شوند. مدیریت نادرست! فراموش کردن شهر‌های دیگر؟ رسید‌گی بیش‌تر به شهرهای اصلی و دست کم گرفتن شهرهای کوچک‌تر و استان‌ها؟ نمی‌دانم.

اما احساس می‌کنم که در تهران زیستن برای ایرانیان برتری دارد. لهجه تهران خود انگار می‌تواند جایگزین مدرک دانشگاه باشد. شش میلیون نفر در روزهای تعطیلی خود برای بازدید خاک باپهنای کشور خود رفته‌اند. ایرانیان سفر کردن را دوست دارند. ایران را شاید در طول یک عمر نیز نشود سیر دید.

پیش چشم خود می‌آورم که شش میلیون نفر دور ایران سفر می‌کنند. کاری که ما تاجیکان نمی‌کنیم. سفر برای ما سفر به کشور دیگری است. از زمانی که شوروی از هم پاشید کسی به کشورهای سابق شوروی سفر نمی‌کند، مگر این‌که دست تنگی داشته باشد و دنبال کار سیاهی، یا نتوانسته باشد ویزا دریافت کند.

Share/Save/Bookmark

بخش دوم ـ به سوی ایران با ایران‌ایر
بخش اول ـ بعد از ۷۰ سال

نظرهای خوانندگان

شهزاده‌ي عزيز سفرنامه‌ي خيلي خوبي نوشتيد. چيزهايي كه ما هر روز مي‌بينيم و شايد به تفاوتش با ديگر فرهنگ‌ها توجه نمي‌كنيم. از اينكه عيد در شهر كرج بوديد كلي خوشحال شدم. كاش موفق مي‌شدم شما را ببينم.
در مورد لهجه و زبان متاسفانه در تهران تهراني حرف زدن كلاس دارد و خودم بارها ديده‌ام كه لهجه‌هاي لري و تركي و رشتي و قزويني و هر لهجه‌ي ديگري را مسخره مي‌كنند. اما وقتي آشنايي از آمريكا يا فرانسه برگردد و ته لهجه‌ي فرانسوي و آمريكايي و... داشته باشد. سر دعوت كردن او بين آشنايان دعوا مي‌شود.
واقعا متاسفم.

-- زیتون ، May 4, 2009 در ساعت 08:00 PM

بنظر من نویسنده بیشتر مانند یک اروپایی به ایران نگاه کرده تا یک تاجیک. لحن ایشان بسیار آشنا می آید. راستش از لحن ایشان در برخی جاها خوشم نیامد. استفاده زیاد از حدس و گمان درباره مردم و قوانین اینجا و نتیجه گیری های بعضا عجیب و ساده لوحانه به سبک غربی راجع به ساده ترین مسائل غیر عادی است. ایشان نمی دانند (و می توانستند بپرسند) بودجه دولت ایران بر خلاف بسیاری کشورهای عقب مانده بین همه استانها توزیع می شود که آبادانی تقریبی همه ایران را بهمراه داشته و حتی می توان گفت شهرهایی مثل اصفهان، شیراز و تبریز بسیار تمیزتر از تهران و از نظر مدرن بودن دست کمی از تهران ندارند. درباره زبان رسمی یک کشور هم شاید نیاز به مطالعه بیشتری دارند تا بدانند در پایتخت یک کشور که مرکز سیاسی هم هست اصولا به زبان رسمی تکلم می شود نه زبانهای قومی یا محلی. مثلا من و خانواده در استان خودمان به ترکی صحبت می کنیم اما وقتی همسایه من کرد و یا کرمانی یا شمالی است مجبوریم به زبان رسمی با هم صحبت کنیم. در کل از نگاه در برخی موارد تحقیر آمیز ایشان بوی پیشداوری شدیدی می آید و بنظر می رسد ایشان گاهی مواقع فراموش می کنند که به یک کشور حداقل در ادعا اسلامی آمده اند.
در خاتمه از کی تا حالا بی بی سی فارسی کانال پخش موسیقی های شاد شده ما خبر نداشتیم؟! شاید منظورشان شبکه pmc هست؟!
خاطره مربوط به نوار بهداشتی هم خیلی با مزه بود، لطفا در قسمت بعدی درباره مستراحهای پایتخت هم بنویسید!.

-- عدل ، May 4, 2009 در ساعت 08:00 PM

hame chiz bar asase hadso va gomano va pish davari ! behtar bood vaqht bishtari baraye kashf haqhiqhat mikardid ta movajah neshan dadane hadsiate na chandan dorost . dar morede lahje ha va zaban dar tehran , be zanar miayad goshe shoma chandan ashna be lahjehaye digare irani nist , agar dar tehran boodid va nashnidid kasi be azari sohbat karde bashad , felmasal dar hengame kharid az sueprmarkete mahale , moshakhase vaqhti ziadi dar mione mardom nabodid

-- mohamad ، May 4, 2009 در ساعت 08:00 PM

فکر کنم معنی کردن نوشته شهزاده برای بقیه زیاد کار خوبی نباشد. اما به "عدل" که گفته است از کی تا حالا بی بی سی فارسی کانال پخش موسیقی های شاد شده : میزبانان شهزاده دنبال موزیک شاد می گشتند و در بی بی سی فارسی(که طبق گفته شما و به درستی کانال موسیقی نست) چنین چیزی نبود؛ کانال را عوض کردند. به همین سادگی.

-- مریم ، May 4, 2009 در ساعت 08:00 PM

شاید نوروز زمان مناسبی برای دیدن غیر تهرانیان ساکن تهران نباشد. شما زمان دیگر تشریف ببرید تا دیگر لهجه ها را هم بشنوید. در ضمن دیگر گویشهای رایج ایران همه هم خانواده هستند -بجز ترکی البته- و تغییر لهجه برای گویشوران آنها بسیار ساده است. برای همه تشخیص این که آن افراد زاده دیگر شهرهای ایران هستند ساده نیست.

-- مهران ش ، May 4, 2009 در ساعت 08:00 PM

سفرنامه جالبی بود فقط چند نکته به ذهنم رسید. اول اینکه خانم شهزاده بسیار کلی گرایی کردند . فکر میکنم برای ایرانیان دیدن یک تاجیک بسیار خوشحال کننده تر باید باشد. در مورد تهران با تاریخ ۱۰۰ ساله هم دچار اشتباه بودند که می خواستند ایران قدیم را در ان بیابند. در ضمن در همه دنیا هر کشوری یک زبان رسمی هست. در هند هزاران گویش و زبان وجود دارد ولی تنها هندی و انگلیسی رسمی است و این برای امکان ارتباطه نه تسلط. ضمن اینکه تهران پایتخت سیاسیست. در اخر اشتباهی بسیار برخورنده که امیدوارم از بی اطلاعی بوده باشد و نه از عمد. ایشان نوشده اند در ایران ملت های مختلف زندگی میکنند. بسیار توهین امیز است که اذری و بلوچ و کرد و ... را ملتتهای مختلف بنامیم. اینها همه اقوام مختلف ایران زمینند و صاحبان ان خاک. زیبایی ایران زمین به رنگهای مختلف است زیر نام واحد. ایران مانند شوروی سابق نیست. حرف این خانم بوی جدایی میدهد و تفرقه افکنی. گرچه بسیار مشگلات هست برای اقوام ایرانی ولی انها همه دانه های زنجیر یک ملت اند.

-- رامین ، May 4, 2009 در ساعت 08:00 PM

tajikestane khodetan ke az ye dehatam badtareh,man 5sal paris va moscow zendegi kardam alanam dubai,hich ja tehroon nemishe,

-- بدون نام ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

سرکار خانم سمرقندی با این روحیه ایران ستیزی بهتر است که به جای رادیو زمانه در فاکس نیوز مشغول به کار شوند.
ایشان گویا برای خرید سری به هیچ یک از سوپر مارکتهای تهران نزده اند.
من سعی می کنم که آدم متعصبی نباشم. وقتی می بینم که روزنامه نگاران غربی در مورد ایران به نحوی می نویسند که نشان از دید سطحی ایشان دارد فکر می کنم که به هر حال آنها از نظر ذاتی طرز فکر شان با ما متفاوت است. ولی نقد سر کار از سر بی اطلاعی مطلق است.
ببینید در همین رادیو خانم پارسی پور شدید ترین نقد ها را درمورد فرهنگ ایرانی یا بخشی از فرهنگ ایرانی مطرح می کند. با وجود اینکه با بخشی از اظهارات ایشان موافق نیستم ولی باعق آزار نمی گردد بدلیل اینکه نقد ایشان از شناخت دقیق ناشی می شود. ایشان ایران را با تمام وجود زندگی کرده.

-- رضا ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

بنده به شخصه جندین سفر به تاجیکستان نموده ام. هم خود دوشنبه رو دیدم و خجند و قسمتهای روستایی رو هم البته.
وضعیت فرهنگی در آنجا به شدت تاسف آور است. خانم سمرقندی بهتر است در مورد مسائل و معضلات کشور خود بنویسند.

غربی ها اگر از این گونه گزارشات سطحی درست می کنند حداقل خودشان چیزی برای افتخار و غرور دارند.

-- کامران ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

واقعا از چه لحاظ ایران رو با تاجیکستان مقایسه فرمودید,تاجیکستان به اندازه کوچکترین معدن ایران ثروت نداره,اونوقت شما از اینکه در تهران فقیر نیست تعجب میکنید؟
محظ اطلاعتون ایران دومین صادر کننده مواد خام در دنیا از جمله :نفت گاز مس وصنایع پایه:
فولادوپتروشیمی است,همچنین صنعت یسیار قوی,که تمام جمهوری های جدا شده از شوروی سابق همراه تاجیکستان به هیچ وجه قابل مقایسه با ایران نمی باشند
شما چطور تهران را با سمرقند حتی مقایسه کردید.......!
ضمنا اگر می خواهید لهجه ها و زبانهای مختلف را از نزدیک ببینیدبه استان مربوطه مراجعه کنید:مثلا در استان آذربایجان که من هستم 10میلیون آذری زندگی می کنند که همه هم به زبان ترکی صحبت می کنند.

-- علی مردانی ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

متن ایشان آکنده از خودپسندی و نخوت است. در هر موردی ایرانیان را با تاجیکها مقایسه کرده و اینطور وانمود کرده که ما تاجیکها برتریم.
تاجیکها یکی از اقوام بیشمار قومهای ایرانی بودند. مقایسه کردن جزء با کل اشتباه است.

-- محمد ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

در ایران سیاست های فارس کردن مردم جریان دارد و این خانم کاملا درست گفته اند و گرنه باید در هر منطقه بغیر از زبان رسمی زبان محلی هم تدریس میشد.

در ضمن در ایران ملت های گوناگون وجود دارد و با زوری که در نظرات عزیزان هست مشخص میشود که همه از یک ملت هستیم دروغ است . ملت در دلها است نه در زبان دیگران برای تسلط و چپاول متاسفم برای فارسهای نژاد پرست.

اگر ملتی دیگر ایران را بگیرد (آذری عرب ترک بلوچ کرد و ...) و زبان خودش (یا به قول شما گویش خودش را) را رسمی کند شما فارسها آرام خواهید گرفت آن موقع هم یک ملت هستیم.

متاسفم برای انسانهای زور مدار و متحجر و عقب مانده که به اسم فارس و کلاس و تمدن در حال انجام کارهایی پست در ایران هستند.

-- یکی ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

خانم سفر نامه نویس 15 روز را در گذرانده اند و می گویند کسی ندیدم که به غیر فارسی صحبت کند بهتر بود به جاهایدیگر مثل تبریز اردبیل اورمیه و ... میرفتند تا ببینند که ترک ها کجایند . از طرف دیگر به دلیل سیاست های شوونیستی حکومت ، ملت ها و قومیت های دیگر آسیمیله شده اند و از هویت واقعی خود می گریزند . همه روزه در تلویزیون و روزنامه و رسانه های دیگر تحقیر می شوند و برایشان جوک ساخته می شود

-- بدون نام ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

اين كه در تهران بيشتر مردم تهراني حرف مي زنند به نظر من نقطه قوت اين گويش يا لهجه است كه ساير اقوام ايراني سليس و روان بودن آن را براي گويش ميپسندند مثلا خيلي از افراد را در تهران ميبيني كه
ترك يا اصفهاني هستند وخيلي براحتي با گويش تهراني صحبت مي كنند اما با همشهريان خود كانال را عوض مي كنند و با گويش شهر خود به مكالمه مي پردازند در ضمن
در هر شهر ايران مردم آن شهر با گويش و لهجه آن شهر صحبت مي كنند اگر به تبريز برويد اكثرا مردم تركي حرف ميزنند و جاهاي ديگر هم با گويش محلي شهر خود و اين تنوع فرهنگي در ايران را نشان ميدهد همچنين تهراني ها حد اقل نسبت به كشورهاي همسايه شان نسبت به زبان انگليسي حساسيت كمتري دارند و با آن آشنايي بيشتري دارتد كافيست در آنكارا يا استانبول
بخواهيد انگليسي حرف بزنيد تا ببينيد مجبور هستيد منظورتان را با ايما واشاره حالي كنيد
اينجا در آمريكا هم من مي بينم اگر كسي به زبان انگليسي نتواند صحبت كند كلاهش پس معركه است مثلا يك نامه به زبان انگليسي
برايت مي آيد كه بايد جريمه جي واكينگ يا عبور غير قانوني از خيابان را بدهي كافيست كه زبان نداني و به نامه توجه نكني و خلاصه موضوع برايت مشگل ساز مي شود

-- irani ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

peyda nakardan navar behdashti dige az on hafast. mage dehat rafte bodid.
har super marketi ke berid behetoon mifroshe.
dar zemn navar behdashtiha toye iran toye bastehaye 10 adadi arze mishan. man on ghesmat ke chand ta sefaaresh dade bodid ro motavajeh nashodam. ghasd dashtiid ba khod be holland bar gardonid?
shoma ke farmode bodid ke visatoon 14 roze bode.
man ke natonestam moadele ro hal konam.

-- Nasrin ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

خواندن نوشته شما در مورد تهران،شهر من،شهری که آن را خوب می شناسم،خیلی جالب بود.ولی می خواهم چند نکته را یادآوری کنم چون از نوشته تان این برداشت را کردم که فقط مناطق خاصی از تهران را در نوروز دیده اید.درست است که تهران قدمت زیادی ندارد ولی هنوز محله هایی با بافت قدیمی هستند و در موزه های تهران می توانید نشانه های بسیاری از ایران قدیم بیابید.نکته دیگر اینکه حتی در بهترین و لوکس ترین محله های تهران فقر و گدایی به وضوح دیده می شود.نمی دانم شما کجای تهران را دیده اید که گدا نداشته! نکته ای هم که در مورد خریدن نوار بهداشتی نوشته اید واقعآ اغراق آمیز و خنده دار بود! چون تقریبا در همه ی خواربار فروشی انواع مختلف نوار بهداشتی پیدا می شود و نیازی به داروخانه نیست و خریدو فروش آن برای مردم عادی شده و حتی در مجلات برای آن تبلیغ می کنند.

-- zara ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

جالب نبود.

-- بدون نام ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

خیلی قشنگه که میبینم همه به قضاوت های نازییا و نادرست این خانم اعتراض کردن. افتخار می کنم که ایرانیم.

-- بدون نام ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

با تمام احترامی که برای شما قائل هستم، من هم متاسفانه این برداشت را داشتم که شما هم مانند غربیها هستید که بیشتر اوقات برداشت‌های خیلی‌ اشتباهی‌ از ما ایرانی‌‌ها دارند و بد تر از آن بر اساس این برداشت‌های غلط نظر‌های کلی‌ میدهند و در بعضی‌ موارد بر اساس نظرشان تصمیم گیری هم میکنند. من سی‌ سال در ایران زندگی‌ کردم و سه سال در اروپا. در سی‌ سالی‌ که در ایران، در تهران زندگی‌ کردم به کررات زبان آذری، کردی، مازندرانی، و دیگر لهجه‌ها و گویش‌ها را شنیدم. بارها پیش آمد که در جمع هموطنان کرد بودم و آنها بی‌ توجه به اینکه من در میان آنها هستم و کردی نمیفهمم با هم به مشغول به حرف زدن شدند. این مورد حتا خیلی‌ خیلی‌ بیشتر در مورد آذری زبان‌ها اتفاق میافتد. بارها و بارها پیش آمده که من میهمان خانواده‌ای آذری بودم و آنها ناگهان بی‌ توجه به وجود من شروع به صحبت با هم شدند و من مات و مبهوت تماشایشان کردم. ولی‌ حقیقتا با خودم فکر کردم که شاید اینطوری راحت تر هستند. کافی‌ بود شما به یکی‌ از سوپرمارکت‌های محل میرفتید که صاحبش آذری باشد، مطمئنم که پس از چند دقیقه کسی‌ پیدا میشد که با فروشنده شروع به صحبت به زبان آذری میکرد.

من فکر می‌کنم که این بحث‌ها بیشتر در مورد اروپایی‌ها ها باید مطرح باشد که تاریخ نشان داده که تاب و تحمل زندگی‌ کردن با قومیت‌های مختلف را خیلی‌ ندارند نه ایرانیها که سالیان سال است که با قومیت‌های مختلف، همه در کنار هم زندگی‌ کرده‌اند و میکنند.

-- بدون نام ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

خانم سمرقندي عزيز
من هميشه يادداشت‌هاي شما را مي‌خوانم و از شيوه‌ي نگاه يك فارسي‌زبان آن‌سوي مرزهاي سياسي ايران امروز، به مسايل مشترك فارسي‌زبانان و ايرانيان، لذت مي‌برم. نوشته‌هاي شما براي من آموزنده‌اند. ايران‌نامه‌ي تازه‌تان هم همين‌طور. شما با اين نوشته‌تان حتما خواسته‌ايد احساسات يك تاجيكي را بعد از گشت‌وگذار در ايران، به ما فارسي‌زبانان بگوييد. بايد سپاسگزار شما باشم. ولي اين احساسات، حسي مشترك، از همدلي، يا آگاهي در من برنيانگيخت. مي‌دانيد چرا؟ انگيزه‌ها، علايق، و روحيات شما، كه يك خبرنگار متمايل به مسايل هنر و فرهنگ هستيد، با روحيات و علايق ميزبان‌تان همخواني نداشت. شما در آشنايي‌تان با ايران، به بي‌راهه رفتيد، به جاي آشنا شدن با ايران، با ايرانياني آشنا شديد كه مي‌شد آن‌ها را در همان تاجيكستان خودتان هم پيدا كنيد، يا در هلند و هر جاي ديگر.
بدبختانه بايد به شما بگويم پدرتان به شما درست گفته بودند كه ايراني بازمانده از اسطوره‌هاي روايت‌شده در شاهنامه ديگر وجود ندارد. كاش باور مي‌كرديد و بدون جست وجوي آن‌ها به ايران مي‌آمديد.
حرف‌هاي ديگري هم هست، شايد بعد با شما در ميان گذاشتم.

-- آرمان ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

جامعه ايران بسيار پيچيده تر از اون هست كه تو يه سفرنامه بشه خلاصه كرد و يا با يه سفر كوتاه از همه چيز سر در آورد...در مورد انزواي اقوام مختلف در تهران به شدت اشتباه كرديد.. من و خانوادم 13 سال پيش از سلماس به تهران اومديم و با همه اخت گرفتيم.حتي ساختمون ما يه مثال خوبه.. ترك ، لر ، يهودي و كرد و فارس در پنج طبقه!!

-- مجتبي اسدزاده ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

خانم سمرقندی این که در ایران شما را زیاد تحویل نگرفته اند به دلیل لحجه تان دلیلش وجود افغانها در ایران و کارهایی است که آنها در طول اقامتشان در ایران در حق مردم ایران کرده اند و اگر لحجه ی شما تاجیکها هم شبیه افغانیهاست این تقصیر ایرانیها نیست. روی پیشانی شما که ننوشته که تاجیک هستید تا هر مامور ایرانی شما را دید فورا خبردار بایستد!!!. ضمنا شما نیازی نیست برای اقلیتهای ایرانی و زبان آنها دلسوزی کنید. ایرانیها هزاران سال است که به زبان فارسی با هم صحبت کرده اند و همه ی آنها هم به آن عشق میورزند و مشکلی با آن ندارند. من نمیدانم شما در ایران کجا بوده اید که میگویید در تهران همه فقط فارسی با هم صحبت میکنند. من خودم در تهران به دنیا آمده و چهل سال آنجا زندگی کرده ام ولی از بچگی شاهد بوده ام که چطور خیلی از تهرانیها از جمله فامیل و دوستان خودم در محیط های غیر رسمی به زبانهای محلی صحبت میکنند. شما چطور به خودتان اجازه میدهید که با یک سفر چند روزه به ایران و برخورد با چند نفر آن هم در یک شهر چهارده میلیون نفری مثل تهران اینطور پیشداوری کنید؟ از شما که خود را روزنامه نگار مینامید اینگونه پیشداوری انتظار نمیرود گرچه از طرفی زیاد هم عجیب نیست چون شما برای این سایت که آشکارا برای اهداف ضد ایرانی و سیاسی درست شده قلم میزنید.

-- امیر ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

خانم شهزاده،
سفرنامه تان بسيار خواندني ست. اما از آفت توريستي نگاه كردن به مقصد سفر در امان نمانده است كه البته از آن هم گريزي نيست. چنان كه من نيز در سفر به ديار تاجيكان بسياري از چيزهايي كه شما درباره تاجيكستان برشمرديد، نديدم. بيشتر مردمي را ديدم كه لبخند از لب شان دور نمي شد. مردمي كه ايراني را برادر مي ديدند و نه مسافري غريبه. اميدوارم بار ديگر و بارهاي ديگر به ايران عزيز سفر كنيد، چنان كه من نيز بارها وبارها به ناجيكستان عزيز سفر خواهم كرد.

-- مجتبي ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

خانم شهزاده سمرقندی ....
مطلب بسیار جالب و منطبق بر فاکت های واقعی و کاملأ بیطرفانه و غیر مغرضانه نو شته شده است فقط وقتی نظرات هموطنانم را می خواندم یاد کودکی ام افتادم که مادرم و زنهای فامیل چه تلاش بی نظیری به خرج می دادند که هر کدام به آن دیگری بفهماند که تلویریون خودشان بهترین است و ایران بهترین دوبلر های دنیا را دارد بعدها با اقامت در آلمان فهمیدم دوبله کردن خود بازیگری به حساب می آید؛وقتی « My Fair Lady »را به انگلیسی و آلمانی دیدم و مقایسه کردم گفتم نه..... نه .... ما در دوبله مقام دوم را!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! داریم در جهان!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! ،البته توی دلم گفتم ، اگر بلند بگویم اول از همه مادر خودم به من میگوید وطن فروش ! کاری هم به این ندارد که بعد از بیست سال زندگی در خاکی بیگانه قسمت زیادی از حافظ و مولوی و سعدی را حفظم و در گفتمان با همسرم و کودکانم فقط فارسی به کار میبرم. البته مادرجانم هر دو سال یکبار که اینجا می آید و شدیدا سعی به استفاده از چند کلمه آلمانی و انگلیسی دست و پا شکسته را دارد که کلامش را نا مفهوم می سازد و عاشق خریدن جنس خارجی است .خوب سعی کردم نشوم آن کلاغه که آمد راه رفتن کبک را یاد بگیرد ، یاد نگرفت که هیچ !!!!!! راه رفتن خودش هم از یادش رفت با وجود اینکه وقتی هجرت کردم دختر بسیار جوانی بودم و می توانستم راحت در این فرهنگ حل شوم . اما شما هم در نوشتارتان یک چیز را نگفته اید .... شما هم مثل من در این مورد عقل محاسبتان را به کار گرفته اید و آن این است که: ما ایرانیها اصلا انتقاد را دوست نداریم و اگر خدای نکرده این پیش بیاید که نقد شویم گاهی میشود که جهره جذاب و سیمپاتیک ما به اخمی ترش مزین گردد و کلامی تلخ که : «خوبه..... خوبه .......خودش یادش رفته از کجا اومده واه واه ..بلا به دور !!!!!!!خانوم جون!!!!!!! نذار دهنم وا شه ها».
البته شما هم بیشتر از آن درصد پایین خورده بورژوازی نوشته اید که همه عمرش خواب بورژوا شدن میبیند و در میان زحمتکشان که بخش عظیمی از ایران هستند نبوده اید (نان خالیشان صفایی دیگر دارد . اصولا چشم و هم چشمی ندارند خیلی لوکس است این کالا!) .لپ کلام ! از ما فقط تعریف کنید خیلی خوشمان می آید ما خود را از بیماری عجیب غریبی که « tolérance و یا Toleration و به فارسی تسامح نامیده میشود»دورمیداریم . خوب دیگر سبز باشید
باران از آلمان

-- baran ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

خانم شهزاده،

از نام مقاله تان به نظر من می‌رسد که جنابعالی اندکی‌ مطابق گفت و گوی قدیمی‌ استالینیستی سخن میگویید. پایتخت طبیعتا درش زبان رسمی‌ هست، ببینم، در مسکوا برادران اروس ما به تاجیکی مکالمه میکردند؟؟ البته، نگران نباشید، ما هم در ایران نمونه‌های وطنی استالینیستی داشتیم و داریم که دائما حرف از خلق این و خلق اون میزدند. برای من ترک، ما یک ملییت داریم و اون ایرانیست و درش چندین قوم و گویش، اما مثل بسیاری کشورهای دیگر، یک زبان رسمی‌ که حامل ادبیات، تاریخ و فرهنگ مشترکمان است، با وجود اینکه هر کدام از ماها داستانها و فرهنگ‌های محلی هم داریم. اینها با هم منافاتی ندارد. ضمنا، جهت اطلاع پان ترکیست‌های عزیزم، قومی به نم فارس در ایران نداریم!! این اخترأع ترکیه (عثمانی) و روسا بوده است، لطفا خانم شهزاده، کمی‌ بیشتر مطالعه بفرمایید و کمتر قضاوت!!

-- علی‌ ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

شهزاده گرامی
از برخی کامنت‏ها دلگیر نشوید. ما ایرانی‏ها از هر رنگی هستیم. کمی هم تازگی‏ها نسبت به ایران و ایرانی بودنمان دل نازک شده و هیچ انتقادی را انگار برنمی‏تابیم. طبیعی است که سفر شما کوتاه و محدود بوده. اما بعضی وقت‏ها همان تاثیر اولیه و محدود بازگو کننده‏ی خیلی مسایل می‏تواند باشد. شما دو هفته در میان قشری از اقشار ایران و با یک فرهنگ خاص زندگی کرده‏اید و از همان‏ها هم گفته‏‏اید. چه خوب چه بد، چه ما را خوش آید یا نه، واقعیت فرهنگ ایرانی است. اتفاقا نکات خوبی را دیده بودید. شاید اگر مدت بیشتری می‏ماندید، بعضی موارد مثل شنیدن لهجه‏های دیگر و یا آثار قدیمی‏تر را هم تجربه می‏کردید، اما به نقاط ضعف خوبی اشاره کرده‏اید. برای من ایرانی هم باید خیلی جالب باشد که ببینم، رفتارم بر روی روزنامه‏نگاری که با دو یا سه فرهنگ دیگر هم برخورد و زندگی کرده، چه تاثیری می‏گذارد. نه این که تاب کوجک‏ترین انتقاد را نیاورم.
اتفاقا انگار آفتاب آمد دلیل آفتاب. خُب شهزاده گرامی درست می‏گوید که ما ایرانی‏ها با خودپسندی به دیگر فارسی زبانان نگاه می‏کنیم. اگر شک دارید، نگاهی به همین کامنت‏ها بیاندازید.
نپذیرفتن یک برداشت از یک سفر کوتاه به جای خود، اما شیوه‏ی برخورد بعضی از دوستان، مرا کمی شرمنده کرد.
شهزاده گرامی دستتان را به‏گرمی میفشارم و به امید روزی که بتوانم با شما به یک ایرانگردی برویم و جنبه‏های دیگر فرهنگ ایران را به شما معرفی کنم و با هم مقایسه‏ی شیرین و خوبی بین فرهنگ دو کشورمان داشته باشیم، به خوبی‏هایش ببالیم و به ضعف‏های مشترکش بخندیم.

-- پروین ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

به بی نام عزیز!
شما که ٥ سال د ر پاریس و مسکو زندگی کرده و حالا در دوبی هستید و اعتقاد دارید که تهران خودمون ! از همه جا بهتره ! جرا در همان جا نماندید واینهه رنج غربت را به خود هموار
کرده وآنهم در جاهایی که هرگز تهران نمیشوند ؟ در ضمن دوست گرامی...شما پیامتان را با حروف لاتین نوشته اید.... شما که خوشبختانه فرد وطن پرستی هستید باید بهتر بدانید که خط یعنی وسیله ارتباط ملتی با گذشته اش و ادبیات و فرهنگش پس سعی کنیم این ارتباط سست نگردد .(در این مورد می توان ترکیه را در نظر گرفت و کاری که دیکتاتور آتاتورک باخط و زبان این سرزمین به نام مدرنیزه کردن ! انجام داد یعنی جداسازی تاریخی و فرهنگی...هان ای دل عبرت بین از دیده عبر(یا نظر ) کن هان ...... ایوان مداین را آیینه عبرت دان )«زمانه » پیشاپیش به این مهم پرداخته و ادیتور فارسی دارد . شاد باشید

-- baran ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

به بی نام عزیز!
شما که ٥ سال د ر پاریس و مسکو زندگی کرده و حالا در دوبی هستید و اعتقاد دارید که تهران خودمون ! از همه جا بهتره ! جرا در همان جا نماندید واینهه رنج غربت را به خود هموار
کرده وآنهم در جاهایی که هرگز تهران نمیشوند ؟ در ضمن دوست گرامی...شما پیامتان را با حروف لاتین نوشته اید.... شما که خوشبختانه فرد وطن پرستی هستید باید بهتر بدانید که خط یعنی وسیله ارتباط ملتی با گذشته اش و ادبیات و فرهنگش پس سعی کنیم این ارتباط سست نگردد .(در این مورد می توان ترکیه را در نظر گرفت و کاری که دیکتاتور آتاتورک باخط و زبان این سرزمین به نام مدرنیزه کردن ! انجام داد یعنی جداسازی تاریخی و فرهنگی...هان ای دل عبرت بین از دیده عبر(یا نظر ) کن هان ...... ایوان مداین را آیینه عبرت دان )«زمانه » پیشاپیش به این مهم پرداخته و ادیتور فارسی دارد . شاد باشید

-- baran ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

من اول اظهار نظر ها را خواندم وبا آن جوابهاي تند وخودخواهانه، وسوسه شدم که اصل مطلب را -که به وضع غير لازمي طولاني بود -بخوانم.نکته تاسف بار کامنت هايي بود که بدون درک درست از مطلب خانم سمرقندي گذاشته شده اند. به عنوان نمونه نگاهي بکنيد به بحث نوار بهداشتي يا موسيقي شاد از تلوزيون فارسي بي بي سي (باتوجه به برنامه هاي نوروزي آن)يافارسي حرف زدن مردم در تهران( ونه لزوماً تهرانيها!).شگفتاکه به هيچ کس اجازه حتي خاطره نويسي نميدهيم ولي دايماًازتوقيف روزنامه نويس و وبلاگ نويس شاکي هستيم ودنبال جمع آوري يک ميليون امضا براي آزادي بيان زنان، خودمان را به در و ديوار ميزنيم وحتي يک لحظه هم از خيالمان نميگذرد که «شهزاده» يک زن است(!)و دارد خاطرات سفرش راآنگونه که بر او گذشته است مي نويسد .امان از اين تعصب.

-- بدون نام ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

خیلی زیبا و واقع بینانه نوشته شده بود.جمله های زیبا اما پر معنا که گویا غرور کاذب تهران نشینان دل خوش کرده به داشته های چندین هزار ساله مانع دیدن آنها میشود. وقتی من تورک که دارای مدرک دکتری باشم اما نتوانم وصیتنامه یا حتی درد دلی به زبان مادریم بنویسم نه از شیرینی زبان فارسی ونه از قدرت آن حکایت دارد. بلکه بیشتر منعکس کننده ظلم و سرکوب قومی و هویت من توسط حکومت رسمی است که حتی نمیتوانم اسم شرکت یا تبلیغ محصولاتم با زبان تورکی باشد.
خود بزرگ بینی در نظرات مشمئز کننده است. جاییکه رکورد دار بالاترین نرخ اعدام و بیشترین میزان تلفات در سوانح رانندگی و... هستیمو سرکوب آزادی های فردی و اجتماعی بیداد میکند طبیعی مقایسه با شهر سمرقند نامناسب است
"آیینه چون نقش تو بنمود راست خود شکن آیینه شکستن خطاست".
در ضمن مثال زدن تورک های تهران نشین در نقش "سوپرمارکت داران" یاد آور نقشهای تورک زبانان در فیلم فارسیهاست که بزرگترین نقش مناسب آنها به زعم کارگردانان "ایرانی" سپور یا عمله سر کوچه است.
شوونیسم فارسی حتی وقتی از خود دفاع میکند پنهان کردن عقده های درونی برایش مشکل است.

-- رضا ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

داستان نواربهداشتی واقعا شرم آور است. اگر فقط کمی ایرانی ها را بشناسید، می فهمید که چقدر اینگونه از همه چیز صحبت کردن ناپسند است. اگر کمی فرهنگ ایرانی را می شناختید، به عنوان زنی که ادعای فرهنگ می کنه اینگونه از خصوصی ترین نیازتون با همه صحبت نمی کردید. همین جمله نشون میده که چقدر با فرهنگ مخاطیتون فاصله دارید.

-- بدون نام ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

خیلی زیبا و واقع بینانه نوشته شده بود.جمله های زیبا اما پر معنا که گویا غرور کاذب تهران نشینان دل خوش کرده به داشته های چندین هزار ساله مانع دیدن آنها میشود. وقتی من تورک که دارای مدرک دکتری باشم اما نتوانم وصیتنامه یا حتی درد دلی به زبان مادریم بنویسم نه از شیرینی زبان فارسی ونه از قدرت آن حکایت دارد. بلکه بیشتر منعکس کننده ظلم و سرکوب قومی و هویت من توسط حکومت رسمی است که حتی نمیتوانم اسم شرکت یا تبلیغ محصولاتم با زبان تورکی باشد.
خود بزرگ بینی در نظرات مشمئز کننده است. جاییکه رکورد دار بالاترین نرخ اعدام و بیشترین میزان تلفات در سوانح رانندگی و... هستیم و سرکوب آزادی های فردی و اجتماعی بیداد میکند طبیعی است مقایسه با شهر سمرقند نامناسب است
"آیینه چون نقش تو بنمود راست خود شکن آیینه شکستن خطاست".
در ضمن مثال زدن تورک های تهران نشین در نقش "سوپرمارکت داران" یاد آور نقشهای تورک زبانان در فیلم فارسیهاست که بزرگترین نقش مناسب آنها به زعم کارگردانان "ایرانی" سپور یا عمله سر کوچه است.
شوونیسم فارسی حتی وقتی از خود دفاع میکند پنهان کردن عقده های درونی برایش مشکل است.

-- رضا ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

شهرزاده عزیز، از خواندن سفر نامه شما خیلی‌ لذت بردم. و همچنان منتظر خواندن قسمتهای بعدیش هستم. من خودم به دنیا آمده و بزرگ شده تهران هستم و تهران را شهر خودم میدانم. الان هم بعد از ۶ سال زندگی‌ در اروپا هر وقت هم که با خودم خلوت می‌کنم به خودم میگویم اگر این حکومت اسلامی از ایران برچیده میشد و قوانین عادلانه در آنجا وجود داشت هیچ شهر دنیا مثل تهران خانه دل و روح من نمی‌شود. تهران شهر پیچیده ایست. شاید بخاطر سوابق سیاسیش و شاید به دلیل مهاجرت‌های گسترده ائی که به دلایل عمدتا اقتصادی در طول سالیان انجام گرفته. یک واقعیت انکار نکردنی راجع به این شهر این است که روش زندگی‌ هر کس با دیگری فرق دارد. من خودم در یک خانواده مسلمان به دنیا آمدم اما هیچوقت به خاطر ندارم که کسی‌ قبل از تحویل سال در خانواده ما نماز خواند باشد. شیرینی‌ سر سفره هفت سین هم بلافاصله بعد از تحویل سال افتتاح میشد و سمنو هم رنگ سیزده به در را نمیدید. ماهی‌ قرمز را هم که اگر زنده میماند به رودخانه یا حوض می‌‌انداختیم. این که شما مهمان چه تیپ خانواده‌ای بوده اید میتواند تاثیر زیادی روی تصویر تان از زندگی‌ در تهران بگذارد. در تهران مردمانی زندگی‌ میکنند که مدل زندگی‌ یشان از اروپا ائی‌ها هم اروپأی تر است. مردمانی هم هستند که به شدت مذهبی‌ هستند و منش و مدل زندگی‌ دیگری دارند. برای دیدن تهران باید چندین بار به آنجا سفر کنید و پیش خانواده‌های مختلف بمانید تا تازه یک تصویر کلی از آن به دست بیاید.

داستان نوار بهداشتی را هم من خودم به همین صورت که شما تعریف کردید تجربه کرده ام. تازه باید خریدن کاندوم را تجربه کنید! از این هم خنده دار تر است! ( این جور چیزها را از سوپرمارکت‌های بزرگ باید بخرید که این برخوردها را تجربه نکنید).

راجع به زبان فارسی‌ هم درست میگیید معمولا همه مردم باید بتوانند فارسی‌ رسمی‌ را صحبت کنند، این را هم من نقطه قوت فرهنگی‌ میدانم نه ضعف.

بقیه دوستان هم یک ذره حس احترام به برداشت‌های دیگر را در خودشان تقویت کنند. در این مقاله هیچ توهینی نبود، نظر شخصی‌ و تجربه شخصی‌ یک فرد مستقل بود.
با سپاس

-- tehrani ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

ضمن موافقت با نظر اکثريت مخاطبان اين متن در مورد نوعي تاثير از تبليغات مغرضانه غربيها ميخواستم نکته اي را اضافه کنم .اينکه ما در ايران با وجود تنوع کسترده اقوام و فرهنگها خود را بحق ايراني ميدانيم وبه ان افتخار ميکنيم براي اين خانم تاجيک شايد قابل هضم نباشد در تاجيکستان و اغلب کشورهاي اسياي ميانه نوشتن قوميت انها در مدارک رسمي امري اجباري است. به عنوان مثال ايرانياني که در دوران باستان به اين کشورها رفته اند را به عنوان قوم ايرانيکا ميشناسند و در پاسپورت انها اين را قيد ميکنند در مورد ديگر اقوام هم اين موضوع صادق است شايد يکي از بزرکترين مشکل اين مردم همين است ا ميراثي از دوره کمونيست.

-- گيوي ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

جالب‌ترین سفرنامه‌ای بود که خوانده بودم. با دیدی غیرجانبدارانه و بسیار متعادل نوشته شده. آیینه‌ای جلوی ما گرفته که خیلی‌ها هنوز فهم و درک لازم برای نگاه کردن در این‌گونه آیینه‌ها را ندارند. خیلی متاسفم از این کامنت‌های منفی که از روی ناآگاهی، خودبرتربینی و بی‌منطقی نوشته شده. ناراحت نباشید. این گونه افراد (کامنت‌گذاران منفی بالا) معرف ایرانیان نیستند. ما آدم‌های منطقی هم بینمان پیدا می‌شود.

-- تهرانی ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

ديدن چهره خود در آيينه دوست خيلي خوب است حتي اگر زشتي هايي را هم ببينيم ودلگير شويم.
خانم شهزاده تصويري كه شما تا به حال از ايران ودر واقع تهران داده ايد با توجه به شرايط شما و ميزبانتان وشرايط خاص عيد نوروز از نظر من كه از يك خانواده متوسط فارس زبان هستم و در يك محله متوسط تهران زندگي ميكنم تا حد زيادي به واقعيت نزديك است.
اين درست است كه ايراني ها از فقر شرم مي كنند وسعي در پنهان كردن آن دارند. مانند آشغال هايي كه زير فرش قايم ميكنند. همينطور سلطه زبان فارسي و لهجه تهراني بر ديگر زبانها ولهجه ها تا حدي كه اهالي شهر ها واستانهاي ديگر كه براي كار و درس به تهران مي آيند اغلب سعي ميكنند در حضور بيگانه هايي غير از خانواده و همشهريانشان لهجه خود را مخفي كنند و هر كه نتواند چنين كند خوار شمرده مي شود. و همين طور بسياري از تصوير هاي ديگري كه شما ديده ايد و باز گو كرده ايد. البته دوستان مي توانندهمه اين ها را انكار كنند اما همگي ما خود بهتر مي دانيم كه چه هستيم و چه مي كنيم.
نكته اي كه در درك واكنش كامنت گذاران اين مطلب كليدي است مسئله اي است به نام "آبرو". آشنايي با اين مفهوم در درك بسياري ديگر از رفتارهاي ما ايرانيان هم راه گشاست. "ما" ممكن است خيلي ضعف ها و كاستي ها داشته باشيم اما "ديگران" نبايد بفهمند. آبروي ما به هر قيمتي بايد حفظ شود حتي به قيمت واژگون كردن حقايق. ونكته ديگر هم خود برتر بيني عميق ما ايراني هاست البته فقط در برابر ملت هايي كه ضعيف مي پنداريمشان نه در برابر ملل قويتر مثل اروپايي ها وآمريكايي ها. اين هم البته اصلا اتفاقي نيست كه اين تقسيم بندي كاملا منطبق است بر تقسيم بندي هاي شمال وجنوب در مباحث توسعه اي

-- لاله ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

"اما احساس می‌کنم که در تهران زیستن برای ایرانیان برتری دارد. لهجه تهران خود انگار می‌تواند جایگزین مدرک دانشگاه باشد."
درست است! اگر کسی به لهجه غیر تهرانی در تهران و گاهی حتی در شهر خود سخن بگوید جز ریشخند نصیب دیگری نخواهد داشت و این فرهنگ نا درست باعث از بین رفتن لهجه های گوناگون زبان پارسی در سالهای نه چندان دور خواهد شد ؛ کاش دست اندر کاران فرهنگی در این باره چاره اندیشی کنند.

-- بدون نام ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

من هر وقت بخواهم در تهران ترکی صحبت می کنم ولی زبان فارسی پیوند دهنده اقوام ایرانی است و واضح است که در پایتخت مملکت به زبان رسمی آن گفت و شنود کنند.
نمی دانم هدف از انتشار این مقاله توسط رادیو زمانه چه بوده است. آیا مقالات مفید دیگری برای چاپ در دست ندارند؟

-- بدون نام ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

من که از "نظر"های این نظردهندگان بالا شرمنده شدم. سایت‌های رسمی استان تهران می‌گوید که ۹۸ درصد مردم تهران خود را فارس‌زبان معرفی می‌کنند (من خودم بار پیش که در امامزاده حسن در جنوب تهران بودم که شاید بیش از نیمی از مردمش آذری هستند در خیابان به‌جز فارسی چیزی نشنیدم). نسل جدید همگی در تهران با هم فارسی حرف می‌زنند. بنابر این مشاهدات و حرف خانم شهزاده دقیقاً درسته. گداها هم واقعاً در تهران جمع شده‌اند. نظردهندگان عزیز خودشان چون از تحولات اخیر بی‌اطلاعند مخالف این را می‌نویسند. بقیه مطالب سفرنامه هم که مسائل هفت‌سین و مدیریت شهر و مهاجرت بی‌رویه به تهران و ... است هم که کاملاً صحیحه. دیگر من نمی‌دانم این جماعت چه‌شان می‌شود که بدون فکر سریع به در و دیوار زهر می‌پاشند. مثل این می‌ماند که من در باره مشاهداتم در شهر لندن مطلبی بنویسم بعد همه بریزند سرم که نه، تو باید می‌رفتی همه دهات انگلستان را می‌دیدی بعد حرف می‌زدی! چون آن‌جا لهجه‌های غیر لندنی هم حرف می‌زنند. سطحی بودن این نظردهندگان مایه شرمندگی است.

-- شیوا ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

خطاب به بی‌نام بالایی که گفته "حرف زدن غیر ایرانیان درباره نوار بهداشتی شرم‌آور است"! واقعاً بی‌منطقی تا کجا! یعنی قرار است همه سفرنامه‌نویسان خارجی فقط همان چیزهایی را بنویسند که گوش مبارک عادت به شنیدن داشته و باید خارجی‌ها را هم سانسور کنیم؟ اتفاقاً این سفرنامه برای این نوشته شده تا تو و امثال تو افق دیدتان بازتر بشود و بدانید که همه دنیا مثل اهل مسجد محل شما فکر نمی‌کند و در جاهای دیگر دنیا تابوهای الکی برای خود درست نکرده‌اند. به جای نظر دادن‌های عجولانه و سطحی و کینه‌ای، بخوانید و یاد بگیرید. از خانم سمرقندی عزیز متشکرم که تابوشکنی کرده تا بلکه این ملت بسته هم چیزی یاد بگیرد.

-- شیوا ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

بی نام گرامی !
می خواستم ازتان بپرسم ؛چرا از نوار بهداشتی حرف زدن شرم آور است؟ من برای سنت شدن پسرم کیک پختم و بهش هدیه دادم (همینطور تمام خانواده کو چکم شادی کردند)و زمانی که دخترم پریودش را گرفت باز هم یک کیک عالی پختم (جاتان خالی‌....خیلی خوشمزه بود!) وشکفتن پیکرش را با هدیه ای زیبا تحنیت گفتم( با حمایت پدرش )و باز هم همه خانواده شادی کردند وجشن گرفتیم همه شب را ،( جای دوستان خالی )وما یک خانواده بسیار سنتی هستیم ولی از طبیعت وجودمان خجالت نمی کشیم . خریدن نوار بهداشتی هم کار پدر و مدیر خانواده است که اصولا در خرید همه چیز به کیفیت توجه دارد (به من میتوان هر چیزی را غالب کرد به جز حرف زور! ) شاد باشید
..باران از آلمان

-- baran ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

خشونت موجود در تعدادی زیادی از کامنت ها حیرت انگیز است. خشونتی که علیه مشاهدات یک خبرنگار از ایران نوشته شده که اتفاقا در بسیاری از پاراگراف هایش از ایران بسیار هم تعریف کرده است. خشونت این کامنت ها کاملا برخواسته از بی تحملی، کلافگی و خشونت امروزی ما ایرانی هاست. نگاه از بالا به پایین ما دقیقا به خاطر بسته بودن جامعه و عدم ارتباط با ملیت های دیگر است. عزیزی حکم کرده است که شما تاجیک ها که انقدر فقیر و فلان هستید لازم نیست در مورد ما حرف بزنید. این حرفها از عمق استیصال بر می خیزد. فکر می کنم اگر این همه ایران محدود و بسته نبود، و روزی هزاران هزارا نفر و سالی میلیون ها نفر به ایران می آمدند، طبیعتا شنیدن نظرات مختلف در مورد ایران این همه برای ایرانیان بهت آور نبود. گاهی لازم است کسی غیر از تعاریف هزار باره از میدان نقش جهان و تخت جمشید و پلو خورشت های ایرانی، نشان دهد که ما دچار چه انسدادهای فرهنگی هستیم.

-- رهرو ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

خانم شیوا محترم، ممکنه من کاملا شفاف ننوشته ام که شما برداشت اشتباه کردید، و یا اینکه سبک صحبت کردن و آداب اجتماعیتون در همین حد!
در هر صورت، منظور من فقط این بود که به خانمی که هر روز ستونی رو به خود اختصاص میدن تا برای مخاطب ایرانی بنویسند بگم که یک زن ایرانی هرچند متمدن و تحصیل کرده از خصوصیترین نیازش با همه صحبت نمیکنه. این فرهنگ ماست، خوب یا بد!
اگر شما یا دوستدان دیگه تصور میکنید باید این تابو ها از بین بره، مساله دیگری است که جای بحثش اینجا نیست.
اما من تو این چند سالی که در اروپا دانشجوی دکتری هستم هیچ خانم اروپایی همکاری رو ندیدم که اینجور رک در اینجور موارد صحبت کنه. شاید دانسته های شما راجع به اینجا به فیلم های هالیوودی ختم میشه؟!

-- بدون نام ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

به بی‌نام. شما خودتان نوشته‌اید «زن ایرانی از .. صحبت نمی‌کند.» به حای تهمت زدن به من و حدس زدن درباره حد دانسته‌های من بهتره اول فرق ایرانی و ازبکستانی بودن را یاد بگیرید. شب شما خوش.

-- شیوا ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

بی نام عزیز !
حتما شما درخلال دانشجویی دکتریتان! با خانمها هیچ ارتباطی ندارید آقا! والامتوجه می شدید که زنها دراینجا چقدر راحت و باز از پریود ،زایمان و سکس حرف میزنند و زن بودن باعث خجالت کسی نیست بر خلاف کشور ما که تا جایی که به یادم هست پسر بچه لخت گشتنش اشکالی نداشت و برایش دست هم می زدند به همراهی رپ کلاسیک ایرانی! که :پسر پسر لاری پسر ! دکون عطاری پسر ! قند و شکر داری پسرررررر......... وای دو..... طلا!!اما اگر حتا یک دختر بچه نوزاد کمی رویش پس میرفت فوری :بپوشان «عیبش» را !

-- baran ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

کسی که حداقل دوران دبستان رو در ایران با موفقیت تمام کرده باشه زبان فارسی رو بلده و مشکلی با اون نداره چون همه جا میتونه هر نیاز ارتباطی که داره برطرف کنه. در جایی هم که نیاز به فارسی نداره آزاده که به هر زبانی که دوست داره با دیگران ارتباط برقرار کنه. تا حالا کسی تو ایران دیده که فردی به خاطر صحبت کردن به زبان محلی با آشنایانش مورد بازخواست قرار گرفته یا مجازات شده باشه؟ این تاکید روی زبان یا از طرف کسانی است که حتی سواد سطح دبستان هم نداشته اند و فارسی رو حتی در اون سطح هم بلد نیستند (که خیلی بعیده چنین کسانی هنوز در ایران باشند مگر بالای هفتاد-هشتاد سال) یا اینکه اصولا ایرانی نیستند و با اهداف سیاسی و استعماری و تفرقه افکنانه این مسایل رو دامن میزنند. اتفاقا بیشتر اینهایی که مدام مساله ی اقوام و زبانهای قومی در ایران رو بزرگنمایی میکنند همان اعضا و هواداران گروههای ایرانی به اصطلاح کمونیست سابق هستند که پس از فروپاشی شوروی سابق به استخدام سرویسهای ضد ایرانی کشورهای غربی درآمده اند و در مراکز مختلف در راستای اهداف استعماری آنها کار میکنند. هر کشوری ممکنه دارای زبانهای متعدد باشه که یکی از آنها به عنوان زبان ارتباطی مشترک استفاده میشه. آیا در آمریکا یا انگلیس همه انگلیسی زبان هستند؟ آیا در این کشورها افراد مجازند در ارتباطات رسمی از مثلا فارسی، ترکی یا عربی و چینی استفاده کنند؟ نه. همه باید از زبان رسمی استفاده کنند. پس چرا اینها اینقدر به بزرگنمایی این امر در ایران میپردازند که گویی این امر فقط در ایران هست. سوال من از شما خانم سمرقندی این است که چرا شما مثلا به همون دولت هلند که در خدمتش هستین و ازش حقوق دریافت میکنید اعتراض نمیکنین که قانون وضع کرده است که هر غیر هلندی که قصد آوردن همسر از کشور پدری خودش دارد باید همسر آینده اش ابتدا در کشور مادریش زبان هلندی آموخته و امتحان بدهد و تنها در صورت قبولی میتواند به هلند بیاید؟ آیا این یک بام و دو هوا نیست؟ شما که خیلی چیزها در ایران دیده اید چرا همه رو ول کرده و این عنوان رو برای مقالتون گذاشته اید؟ آیا عمدی در اینکار نبوده است؟

-- میلاد ایرانی ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

ba didane een nazarha bekhoobi mitavan fahmid ke ghovme fars cheghadr az azadiye aghide va ehterame be baghiyeye fasele darand.

-- بدون نام ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

هر چند که شهزاده عزیز تنها خاطرات محدود و البته ناقصش را روایت کرده و در مورد نبود گدا و مواردی دیگر تنها مشاهدات ست و این هم بد نیست اما متاسفانه تجربه زندگی خارج از ایرانی و تهرانی که در آن بزرگ شده ام به من ثابت کرده ( و همین طور کامنت های بالا) که ما یکی از نژاد پرست ترین و بسته ترین جوامع عالم را داریم. آنچه با افغان ها کرده ایم و آنچه وبا بهاییان و آن چه برای ترکان می گوییم و آنچه...

حقیقت این است که جامعه ایران مشکلات قومیتی فراوانی دارد که حکومت به جای حل و بررسی آن با ایزوله کردن مملکت تنها بر آن افزوده.

-- دوست ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

فقط برای اطلاع کامنت نویسان محترم و محترمه عرض می شود که سمرقند در تاجیکستان نیست! کجاست؟ از معلم جغرافی تان بپرسید. ضمنا به تفاوتهای واژگانی دو گویش تاجیکی و فارسی هم توجه داشته باشید. مثلا ملت واژه رایج برای قوم در تاجیکی است. کامنت آخری چقدر درست است: ما یکی از نژاد پرست ترین و بسته ترین جوامع عالم را داریم.

-- جغرافیدان ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

خانم عزیز شما و امثال شما از بیرون به ایران نگاه می کنید مردم ایران را اینطور خط کشی و دسته بندی می کنید. من خودم اکثرا با مادرم و همیشه با فامیلهای مادری ام ترکی حرف می زنم و بیرون از خانه فارسی و افتخار هم می کنم و خوشحالم که زبان مشترکی هست که من را به آن شمالی یا جنوبی وصل کند. کسی هم من را مجبور نکرده . اگر زبان مشترکی نبود اینجا هم مثل پاکستان نو سار می شد که از یک محل به محل دیگه مردم حرف هم رو نمی فهمند.به نظر من این حرفها و دسته بندی ها چیزی جز تفرقه اندازی و کاسه داغتر از آش بودن نیست. بهتر است قضاوتها را از داخل گود کنیم. جدا قصد شعار دادن ندارم ولی واقعیت جامعه ما این است.

-- بدون نام ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

وای چقدر این کامنت آخر آبکی بود. آخر نویسنده این سفرنامه کجا مردم ایران را خط‌کشی و دسته‌بندی کرده. ایشان فقط گفته در تهران مثل سمرقند نبود که در خیابان انواع و اقسام زبان‌ها را بشنوی. همین. معلوم است شما هم مثل کامنت‌گذاران بالا اصلاً نخوانده و نفهمیده سریع می‌روید نظر می‌نویسید. بابا یک کمی منطق هم بد چیزی نیست.

-- بدون نام ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

خوب معلومه که مردم قسمتهای مختلف کشور با هم فارسی حرف میزنند. نکنه قراره مردم استانهای مختلف کشور باهم انگلیسی صحبت کنند؟!!!

-- آرش ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

I made a comment on this article before and expressed my gratitude to the writer, However, I mentioned that in Iran as she mistakenly had mentioned, there are different Tribes Not Nations and the beauty of Iran is due to its different colors, different tribes and languages and dialects as Limbs of a single Nation. One of the people called "YEKI" named me as Racist that in Iran due to language difference there are different Nations but Tribes, I should say most of tribes have different DIALECTS not languages, if he means Azeri, yes, the result of suppression and savage invasion of Ottaman Turks which that Language became dominant in that region. Babak the champion of Azerbayjan used to speak in Persian himself. But in overall Azeris and otter tribes should live with equal rights, and apart from the regime injustice, people do not have any problem with together and even Azeris can speak their mother tongue everywhere. He also mentioned that Nation is in the Heart, I must say, if you dont feel like Iranian you can go out of Iran without Taking Iranian Land. You can simply walk out anywhere you like and adopt that nations identity.

-- ramin ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

سفرنامهٔ جالبی است. اما شاید دقت بر برخی نکات برای خود شهزاده (به عنوان یک ازبکستانی که تنها ۱۵ روز ایران را دیده‌است) بد نباشد:
۱- مفهوم ملت و ملیت که در زمان شوروی بر اساس ایده‌های لنینیستی تعریف می‌شد و کاملاً بر اساس زبان بود، با مفهوم ملت و ملیت در جاهای دیگر یکی نیست. در ایران تعریف ملت و ملیت این نیست. در بسیاری از کشورهای غربی هم این نیست.
۲- از حدود ۱۳۳۵ (۱۹۵۶ میلادی) به این سو، میانگین درامد ایرانیان بسیار رشد کرد (هم به خاطر رشد درامدهای نفتی و هم به خاظر مدیریت اقتصادی دههٔ ۱۹۶۰). در ۱۹۵۵، درامد سرانه مردم ایران کمتر از ازبکستان و تاجیکستان بود. اما در ۱۹۷۵ درامد سرانه ایرانیان چندین برابر درامد سرانه مردم ازبکستان و تاجیکستان بود و هنوز هم چندین برابر آن است. بخش بزرگی از تفاوت رفتار مردم ایران با مردم ازبکستان و تاجیکستان به همین تفاوت در درامد سرانه مربوط است.
۳- شهزاده از اینکه در آن ۱۵ روز با زبانی غیر از فارسی سر و کار نداشته است تعجب کرده است، اما به نظر من این تعجبی ندارد. خانوادهٔ‌ میزبان او فارسی‌زبان بوده‌اند و در جامعه عدم تماس با زبان‌های دیگر برای یک خارجی چیز عجیبی نیست. برای مقایسه با این ۱۵ روز در ایران، در بریتانیا هنوز چند صد هزار نفر به زبان ولزی (ولش) صحبت می‌کنند و شهزاده چندین سال در بریتانیا زندگی کرده است. در آن چندین سال چند بار سر و کارتان با زبان ولزی افتاد؟

-- Mardavij ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

البته شاید خود نوشتن این سفرنامه و دیدن نظرهای تند خوانندگان ایرانی خودش هم برای شناخت شهزاده از درصد بزرگی از ایرانیان مفید باشد: بسیاری از ایرانیان جوان و میانسال نسبت به هر نوع نگاه دیگران (به خود و جامعهٔ ایران) حالتی تدافعی و هراس‌آلود دارند و به پسربچهٔ یتیمی می‌مانند که با هر جملهٔ دیگران می‌ترسد به خانواده و ناموسش توهین شده باشد.

-- Mardavij ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

بادرود
آدم وقتي در خيابان قدم ميزند آدمهاي رنگ ووارنگي از كنارش ميگذرند از سنگين وزنهاي علمي واخلاقي وانساني تا مگساني كه در خيابان از آب دهانشان گرفته تا زشت كلامشان تاعقده نام ونشانشان گويي هواي خيابان را آلوده ميكنند درست است كه آدم آدم است اماهرآدمي عالم نيست وهيچ ادمي كامل وبراي همين گفته اند تا باكسي همنشين نباشي نميداني كيست براي همين هركدام از مايك هويت پنهاني دارم كه هميشه با ماست خوب يا بد انكار ناپذير است اين هويت مانند آش شله قلمكار است همه چيز دارد براي اين است كه يك مرتبه كفكير كه به هم ميخورد يكهو بوي بدي كه همان سخن ناسنجيده وبي معنا هوايي ميشود و اين سفرنامه همان خيابان است وما همان آدمها بعضي ها يك برگ از تاريخ را نخوانده جامعه شناسي وروانشناسي وزبانشناسي وستاره شناسي و٠٠ شان هيچ است ولي در سخن بزرگترين عالمند روي سخن من با اناني است كه متن هاي نوشته شان گزنده است اين متنها شهزاده را نميگزند آناني را ميگزند كه تهراني وتبريزي و شيرازي و كرماني و٠٠ اند آناني كه ميدانند افغانستان و تاجيكستان يعني چه و سمر قند و بخارا در كجاي قلبشان مانند همان اصفهان وابرقو نشسته اند آناني كه نميتوانند به تنهايي خود به فردوسي و رودكي ومولوي وسعدي وحافظ وديگران افتخار كنند كه سند مشاع و ملك قابل تفكيك نيست سند از آن خواهر وبرادراني است كه نطفه يك پدر ومادر وروينده در يك فرهنگ مشتركند آنگاه كه بيسوادي پر مدعا شهري را در ايران برتر از كابل ومزار ميداند ممكن است ظاهرا اينگونه باشد اما افغان ساكن اين شهر ها همان ادمي كه اين تصور را دارد است چون خويش رانميشناسد در اين سفرنامه چيزي نيست كه مارا بيازارد چرا بايد براي بعضي كه ايمان دارم با مطالعه بيگانه اند نكات كوچك بزرگ باشد شهزاده درآغاز از عشق خود به سرزمين نيا كاني ميگويد و انچه را ديده صادقانه نوشته ما از بس گزارشهاي دروغ رسانه ها را عادت كرده ايم راست بپنداريم راست را دوست نداريم نكته زبان هم در هركشوري وجود دارد من پدر بزرگانم ترك زبان ومادر بزرگانم فارس زبان اند وهيچ حساسيتي هم ندارم كه بچه هايم تركي بدانند كه نميدانند٠شهزاده خانم تا اينجا بسيار عالي است منتظر هستم تا بقيه را بخوانم
بوی جوی مولیان آید همی یاد یار مهربان آید همی
ریگ آموی و درشتی راه او زیر پایم پرنیان آید همی

آب جیحون از نشاط روی دوست خنگ ما را تا میان آید همی
ای بخارا شاد باش و دیر زی میر زی تو شادمان آید همی

میر ماه است و بخارا بوستان سرو سوی بوستان آید همی

میر سرو است و بخارا بوستان سرو سوی بوستان آید همی
آفرین و مدح سود آید همی گر به گنج اندر زیان آید همی

-- دارا ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

در كشور سوئد اگر پناهنده اي به كلاس زبان سوئدي نرود مقداري از پول ماهانه دريافتي اش را از دست ميدهد و اگر زبان سوئدي نداند
فكر داشتن يك كار متوسط را هم بايد از سر بيرون كند در دانمارك ظاهرا دانستن زبان دنيش
جزو شرايط سيتي زن و شهرودندي دانمارك شده پس ببينيد آن تولرانسي كه مي گوييد ما ايرانيها در مورد زبان نداريم
آنها به مراتب در اين مورد ناشكيبا ترند اما در مورد اين كه ايرانيها از فقرشان خجالت مي كشند حرف صحيحيست ايرانيها انسانهاي مغروري هستند كه حاضرند صورتشان را با سيلي سرخ نگه دارند اما همسايه از فقرشان
مطلع نشود وقتي در سوئد پناهنده بودم با وجود ناداري از جيب خودم ظرف و ظروف و قابلمه مي خريدم
تا كمتر ذلت تحقيري كه مسئولين كمپ تشنه آن بودند نصيبشان كنم در حاليكه با صحنه هاي تاسف بر انگيزي مواجه مي شدم كه چگونه روسها. آذربايجان شورويها يا افغانهاو قرقيزهاي پناهنده براي دريافت رايگان آن اقلام تقريبا التماس مي كردند غروري در كار نبود. ولي با اين صحبتتان
كه مسئولين و خيلي از تهرانيها دچار روحيه ماديگرايي شده اند موافقم.

-- irandoosti ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

Salam,
Manam tamame comment haro aval khoondam. Fekr konam harf haye zadani va goftani neveshteh shode. Man ham 6 sali mishe ke Paris zendegi mikonam va har bar ke be iran va shahram Mashhad bar migardam koli halam gerefteh mishe az sharayeti ke hast. Khob mitoonest injoori nashe; Mishod ke masalan Doktor Bakhtiar sare kar bashe va ehtemalan alan Iran ye chizeh dige bood. Inja ham ba doostaye faransavi va urupai-am ziad bahs mikonam. Midoonam ke Irani ha hezaro yek eibo irad daran va man ham jozie az irad ha hastam. Vali hamvareh va hamishe az Irani boodam ehsase ghorooreh amighi mikonam. Hamishe be digaran mesal mizanam: Bebin man Iraniem; Midooni Iran yani che? Iran yani Aryan va albateh ye esme besiar ghashang baraye dokhtar ha va khanoom ha. Dar akhar shoma ba in hoosh o zekavat chetor nafahmidin ke hamrahanetoon chera say mikradan shoma ro urupaie ja bezanan ta masalan ye nafar az Asiaye Mianeh.

-- DIDI ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

هم سفرنامهٔ شهرزاده و هم نظرات همگی‌ محترم و قابل بحث کردنه، اما به بعضی‌ دوستان که احتمال زیاد پانتورک هستند یا دنبال باز کردن عقده ‌های شخصی‌، باید گفت که حداقل بالای ۲۵، ۳۰ ساله که ترک‌های آذری در تصمیم گیریهای کلان مملکت، بیشترین سهم را دارند و فکر نکنم که واژهٔ خنده دار (فارس شونیست) دیگه کاربرد داشته باشه. هر چند که شاه‌های قاجار هم سالیان دراز حکومت رو به دست داشتند. حالا خوبه اگه یکی‌ بیاد با این استدلال تمام اشکالات مملکت رو بندازه گردن ترک ها!!! فکر کنم یه ذره سطحی نگری باشه؟ در ضمن من تعصبی ندارم چون یه رگه خودم هم ترک آذری.

-- ali ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

اظهارات خانم شهزاده سمرقندی بی طرفانه و خواندنی بود. من چیز بدی در آن ندیدم. اما سطحی بودن و بی فرهنگی نظردهندگان در اینجا واقعا حیرت انگیز است. اگر چیزی باشد که «آبروی» ایرانیان را ببرد همین نظر دادنشان است. روانِ پریشانِ ایرانیان طاقت دیدن چهره ی نژادپرست، خود مدار، خشونتگرا، پر مدعا، و غیر تسامح گر خود را ندارد.

عبارتی که ایرانیان بی اطلاع و کم سوادی همچون اکثریت نظردهندگان در اینجا مدام تکرار می کنند این است که «در هیچ جای جهان» چنین نیست و چنان نیست. از کجا می دانند که «در هیچ جای جهان» چنین نیست هنوز کسی نمی داند. به وضوح معلوم است که اکثریت نظردهندگان نمی دانند سیستم فدرال چیست و سیاست زبانی و قومی در سیستم فدرال چگونه است. خبر ندارند که کشورهایی مثل ایالات متحده زبان رسمی ندارند و در این کشورها به هر زبانی می توان تحصیل کرد، گواهینامه گرفت، رادیو تاسیس کرد، رای داد، و غیره. معلوم است که اصلا متوجه نیستند که کشورشان کشوری چند زبانی است که تنها چیزی نزدیک به پنجاه درصد مردمش فارسی زبان اند. بی اطلاعند از این که بسیاری از «ایرانیان» بزرگی که به آن ها افتخار می کنند از خطه ی خانم سمرقندی هستند نه از دیار آنها. علاوه بر تمام این ها به نظر می آید که فراموش کرده اند که کشورشان یکی از کشورهای عقب مانده و فقیر جهان است، و بر خلاف گفته ی یکی از نظردهندگان نه تنها شهر بسیار زشت و عقب مانده ای همچون تهران قابل مقایسه با هیچ یک از شهر های اروپایی نیست بلکه حتی قابل مقایسه با شهرهایی همچون ریودوژانیرو و مکزیکوسیتی هم نیست.

خانم شهزاده سمرقندی،
من فارسی زبانم، از خانواده ای شیعه مذهب از شیراز که در تهران به دنیا آمده و بزرگ شده ام. لهجه ام هم تهرانی است. بنابراین آن چه می گویم از دیدگاه اقلیتی قومی نیست بلکه به عنوان شخصی تهرانی و به عنوان عضوی از اکثریت قومی و مذهبی صحبت می کنم. بسیار متاسفم که بگویم در تمام سال هایی که خارج از ایران زندگی کرده ام مردمی به نژادپرستی مردم ایران ندیده ام. رفتاری که این ملت با افغان ها می کنند شرم آور است. با دیگر اقوام ایرانی خود ایران نیز رفتار بهتری ندارند. انگار نه انگار که کردی، عربی، بلوچی، گیلکی، مازندرانی، و انواع مختلف زبان های ترکی بخش بزرگی از فرهنگ این ملت اند. در ایران می توان در زبان انگلیسی، فرانسه یا آلمانی لیسانس و فوق لیسانس گرفت ولی گیلکی، ترکی، یا کردی در هیچ دانشگاهی تدریس نمی شود. شما در پاریس، لندن، واشنگتن، نیویورک و لس آنجلس هم مسجد سنی پیدا می کنید و هم مسجد شیعه، ولی در تهران مسجد سنی نمی توان یافت. رفتار با اقلیت هایی همچون بهائیان که جای خود دارد. امیدوارم در سفر بعدی نمونه هایی از این گونه رفتارها را ببینید، ثبت کنید، و گزارش دهید. دیگرپذیری (چه عقیدتی، چه جنسی، و چه قومی و نژادی) در میان این ملت کاملا ناشناخته است.

-- پیام ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

.می‌شود پشت این نظرات عصبی و متناقض، نمونه‌ی کوچکی از جامعه‌ای ناهنجار و گرفتار اختناق را دید... جامعه‌ای سردرگم و عاصی و کم تحمل پر از عقده‌های جورواجور... اما این گزارش نه به لحاظ تعاریف و انتقاداتش، یا مشاهدات یک فرد خارجی از کشوری همزبان و وطنی مشترک در سالهای خیلی دور که حالا سالهاست در اروپا زندگی میکند، بلکه بعنوان خبرنگاری در یک مسافرت چند روزه دارای نواقص زیادی است. هر چند اصلا" نمی‌شود در ده پانزده روز حتی یکماه به شناختی حتی نسبی از محیطی رسید، اما می‌توان با پرس و جو یا مطالعه‌ی عمیق‌تر و بیشتری در باره‌ی آن گزارش تهیه کنیم. نکته‌ای که در این گزارش رعایت نشده همین است. سحطی و عوامانه است و خیلی شتاب زده... فکر کنم علت این همه اعتراض برگردد تا حدودی به همین مطلب. گاهی با قاطعیت از مشاهداتش حرف زده و گاهی بسیار دست به عصا و محتاطانه. فکر کنم روش گزارش نویسی شاهزاده‌ی عزیز مورد اشکال است. با نگاهی عوامانه و خیلی خام دستانه نوشته شده... معلوم است که مثلا" با عبور از یک یا دو خیابان و حتی محله، در صورت نبودن گدا، نمی‌توانیم به این نتیجه برسیم که دیگر هیچ گدایی در تهران دیده نمی‌شود. چون هستند و دیده می‌شوند. یا مثلا" برخورد دوا فروش خاصی را مبنای این بگیریم که در تهران یا ایران فروشنده‌ها با اکراه و رفتاری توهین آمیز نوار بهداشتی را به خریدار عرضه می‌کنند. هر چه را که در گزارش آمده لازم بود برای اطمینان چند بار و به طریق مختلف آزمود... به دلیل اینکه قرار است این مشاهدات بشود گزارش و ملت بخوانند. پس باید بتواند واقعیاتی را منعکس کند که برای خواننده هم تجربه شده و مورد قبول باشد تاحدی...به هرحال من فقط می‌توانم به شما بگویم به کشور ایران خوش آمدید و امیدوارم بار آخرتان نباشد.

-- ثریا ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

Khanume samarghandi
nveshtane safarname niyaz be dahesh kafi,zamane kafi va barname daghigh dare. makhsusan agar darbare melate hasas va maghruri mesle IRAN bashe.serfe yek safre kutahe chand ruze shoma nemitunid ba in serahat darbare batne jame iran sohbat konid.

-- payam ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

من هم فکر کردم که ایشون تعریف کردند و خوشحال شدم که چقدر براشون کامنت گذاشتن. ولی با خوندن کامنت ها احساس کردم که ما ایرانیا مخصوصا فارسا و قومیتای خود باخته مستحق این همه تعریف نیستیم. من 4 ساله که اومدم سوئد و از ایرانی بودن خودم شرمندم. امسال ما در منفوریت از اسرائیل هم سبقت گرفتیم و در مکان اول قرار داریم. البته تو سوئد ایرونیا بعد از سومالیایی در رتبه دوم قرار دارن. ای کاش من یک تاجیک یا یه ازبک بودم. ای کاش ملیت مثل سیگار ترک کردنی بود.
با همه این اوصاف تا به حال غرورم اجازه نداده که این هویت ننگ بار ایرونیم رو پیش هیچ خارجی پنهون کنم!

-- بدون نام ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

بی نام عزیز!
چرا از هویت خود شرم میکنید ؟خانم سمرقندی به عنوان روشنفکر به خوبی می دانند که تنگ نظری و عدم تحمل عقاید دیگران ، مختص به ملیت یا جمع خاصی نیست و تنها فرایند نا اآگاهی ا ست (من در آلمان زندگی می کنم اینجا هم آلمانهایی هستند که خود را برتر میدانند و در مقابلشان آلمانهایی که با مردم دیگر بسیار محترمانه و انسانی رفتار میکنند)
فقط می شود افق دیدمان را بگسترانیم و بگسترانیم ..... آنگاه از این « منیت» کاذب به در خواهیم آمد. در ضمن میبخشید مرا ....اما با این شدت ابراز انزجار نمودن از ایرانی بودن ! هم به همان اندازه منم زدن های کودکانه و نا آ گاهانه مضر است و هیستریک ..... و چشم حقیقت بین شما را پرده می پوشاند ....شاد باشید
باران از آلمان

-- baran ، May 5, 2009 در ساعت 08:00 PM

چرا زبان رسمی و رایج کشوری را حکومتی می بینید؟ زبانی که هزاران سال تاریخ و تفکر و تمدن را پشت خود دارد در یک جامعه 12 میلیونی زیاد می بینید؟ از این که باید به زبان های قومی ایران خیلی بیش از این ها بها داده شود هیچ حرفی نیست ولی این کم بود دلیل آن نیست که فارسی را زیاده ببینیم. این خانم اگر بسفری به همدان و کردستان و اصفهان می کرد حتما متوجه ی تنوع زبان مردم را بیشتر می دید و احساس دلتنگی نمی کرد. و حتی در مشهد هم شما می توانید با این تنوع زبانی برخورد کنید.

-- حوا ، May 6, 2009 در ساعت 08:00 PM

آقا یا خانم عزیز توقع دیدن "ملتها"ی مختلف در ایران و ناراحت ضایع شدن حق آنان شدن آیا چیز دیگریست جز خط کشی مردم یک کشور؟! در ضمن شما چرا زحمت کشیدید و به کامنت" آبکی" من تاخته اید.

-- بدون نام ، May 6, 2009 در ساعت 08:00 PM

این دفعه معروفیت مقاله شما هم از جنس معروفیت احمدی نژاد است که زمانی ناشناس بود ولی زود فهمید چگونه نظر ها را به خود جلب کند.

-- بدون نام ، May 6, 2009 در ساعت 08:00 PM

سلام/ به هر سايت/ وب/ و صفحه فارسي كه وارد ميشوي چه حكومتي و چه مخالف هسته ي اصلي اكثر كامنت ها ناسيوناليسم خشك و افراطي است. واقعآ وا اسفا.اولين گام براي گذار به دمكراسي و سكولاريسم پشت سر گذاشتن اين تعصب خشك و زيانبار ميباشد چيزي كه در چشم بيشتر مردمان متمدن دنيا خوب نيست چرا در چشم مردم/ مبارزين/هنرمندان و حتي روشنفكران ما افتخار است. و باز به قول بهمن قبادي واي بر ما........

-- غريبه ، May 6, 2009 در ساعت 08:00 PM

شهزاده عزیز
پیش از همه باید بگویم از نوشته صمیمانه و بی پیرایه شما لذت بسیار بردم .بی اندازه از شما سپاسگزارم شمایی که از یکسو ریشه هایی مشترک ما را به هم پیوند می دهد و از سویی با نگاهی تازه و دیگرگون آیینه ای در برابرمان گرفتید تا خود را بهتر ببینیم.
هرچند علاوه بر متن سفرنامه خواندن کامنت ها مرا به شناختی دوباره از مردمان سرزمینی که دوست می دارم رساند.
خواندن کامنت ها را ابتدا با حیرت و سپس با شرمساری شدیدی پی گرفتم و باید بگویم اگر پاسخ های دوستانی چون باران شیوا و سایرین نبود حس بیگانگی عمیقی با هموطنانم پیدا می کردم.
تحقیر گویشهاو زبانها, جوک هایی که به تمسخر اقوام می پردازد, ناتوانی در تحمل انتقاد, خود بزرگ بینی و...کاش به جای خورده گیری از دوست در اصلاح خود می کوشیدیم...
 

 

-- آناهیتا ، May 6, 2009 در ساعت 08:00 PM

بسیار سفرنامه خوب و جالبی است. مشاهدات شما برای من خیلی خواندنی و جالبست. این کار خوب را ادامه بدهید. منتظر بقیه مطالب هستیم.

-- مازیار ، May 6, 2009 در ساعت 08:00 PM

با تشکر از خانم سمرقندی
به نظر من دید ایشون یه دید توریستی نبوده واز دید یه مهمون که طبعن خیلی متفاوته به ایران نگاه کرده و اون خونواده میزبان هم با تمام وجود و طبق حس مهمون دوستی سعی در نشون دادن جاهای لوکس و تمیز و عاری از فقر به ایشون بودن (بخاطر اینکه بهشون خوش بگذره)

-- sailor ، May 6, 2009 در ساعت 08:00 PM

به نظر من فارسی یا هر زبان دیگری متعلق به قوم ملت یا هیچ گروه خاصی نیست هرکس بخواهد فارسی یا هر زبان دیگری صحبت کند می شود فارس یا غیره. به ویژه در ایران که آنچه به تسامح قومیت خوانده می شود چیزی بیش از یک اشتراک زبانی آن هم به ضرورت تحولات تاریخی نیست. در ثروتمنترین و قدرتمندترین کشور جهان یعنی ایالات متحده هم وضع به همین منوال بوده است. بیشتر مردم از کشورهایی جز انگلیس به آنجا مهاجرت کردند ولی همانها نیز زبانی جز انگلیسی نمی دانند و احساس بی هویتی هم نمی کنند خیلی هم خوشبخت هستند.

-- احمد ، May 6, 2009 در ساعت 08:00 PM

شهزاده خانم
شما بهتر است به جای دایه مهربانتر از مادر شدن برای اقلیتهای ایرانی و دلسوزی برای زبان و فرهنگ اونها توان و انرژی خودتون رو صرف پرداختن به مشکلات و معضلات هموطنان تاجیک خودتون در کشورتون ازبکستان بکنید. همونطور که احتمالا میدونید طبق آمار رسمی دولت ازبکستان یک و نیم میلیون نفر و طبق آمار غیر رسمی خود تاجیکها هشت میلیون تاجیک در کشور شما ازبکستان زندگی میکنند که به دلیل سلطه پانترکیستهای ازبک از هر گونه حق و حقوقی در زمینه زبان فارسی و فرهنگ تاجیکی محروم هستند. نه حق داشتن روزنامه به زبان تاجیکی دارند. نه برنامه رادیویی یا تلویزیونی به زبان تاجیکی، نه حق حتی آموختن خط نیاکانیشون که حداقل بتونند از میراث فرهنگی پدرانشون بهره مند بشوند. از اینها گذشته موظف هستند همه جا خودشون رو ازبک معرفی کنند و حق ندارند هویت اصیل تاجیکی خود را آشکار کنند. درست مثل ترکیه که در آن کردها ترک کوهی نامیده میشوند و هویت کردی آنها به کلی انکار میشود. این در حالی است که اقلیتهای زبانی ایران از همه این امکانات برخوردار هستند. امکاناتی که هموطنان تاجیک شما در کشورتون ازبکستان فقط در خواب ممکن است مجاز به دیدن باشند. از قدیم گفتن چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است. پس شما هم بهتر است اگر توانی دارید صرف خانه و کشور خودتون کنید. مطمئن باشید در ایران انسانهای آگاه و کارشناس کم نیستند که در صورت نیاز مشکلات را شناسایی و رسیدگی کنند.

-- مزدک ، May 6, 2009 در ساعت 08:00 PM

دوستان عزیم ما الان داریم چه کار می‌کنیم؟ چرا داریم اینقدر به هم پرخاش می‌کنیم؟ این اولین باری بود که من در رادیو زمانه کامنت گذاشتم، هرچند معمولاً بیشتر مقاله‌ها را میخوانم. بارها و بارها خواسته بودم بنویسم ولی‌ با خود گفتم نه نباید درگیر این بحث‌ها بشوم. و الان فکر می‌کنم که کاش همان روش را ادامه میدادم!

من شخصا نه تنها با خانم سمرقندی عزیز مشکلی‌ ندارم بلکه خیلی‌ هم به ایشان احترام می‌گذارم و برنامه‌هایشان را دوست دارم، تاجیکستان، ازبکستان، ترکمنستان، آذربایجان، ارمنستان و ... را هم خیلی‌ خیلی‌ خیلی‌ دوست دارم. ولی‌ در این مورد خاص تسلط زبان فارسی‌ احساس کردم که شهزاده ی عزیز خیلی‌ تحت تاثیر مدیای غرب هستند. مدیای غرب هم دروغ نمی‌گوید ولی‌ مسائل را به شکلی‌ که به نفع خودش باشد پر رنگ یا کم رنگ می‌کند که نتیجهٔ آن بعضی‌ اوقات برای کسانی‌ که داخل ایران زندگی‌ میکنند کمی‌ دور از واقعیت جلوه می‌کند. فقط همین!!! راستش عکس العمل من شاید ترس از آن چه بود که بر سر کشور‌هایی‌ مثل یوگوسلاوی آمد. خواهش می‌کنم الان مرا به خاطر این مثال تیرباران نکنید. من فقط نظرم و دغدغه‌ام را میگویم. نمی‌‌دانم کجائ این حرف نژاد پرستی‌ است؟؟!!

دوستان عزیزم فکر نمیکنید که این همه تکرار اینکه ما ایرانی‌‌ها خوبیم یا بد هستیم در هر دو مورد زیاده روی است؟ یاد فیلمی می‌‌افتم از اوایل انقلاب که نشان میداد چگونه هرکسی از هر کسی‌ خوشش نمی‌آمد او را به ساواکی بودن متهم میکرد. این ماجرای نژادپرستی این دوره هم شده مثل ماجرای ساواکی اون موقع به نظرم. نژاد پرستی‌ در بین بعضی‌ از ما ایرانی‌‌ها هست همانطور که در بین تمام ملیت‌های دیگر دنیا هم ممکن است باشد. شاید الان وقتش باشد که سعی‌ کنیم همانقدر که نسبت به کلی‌ گویی راجع به دیگر ملیت‌ها حساس هستیم و جلوی همدیگر را میگیریم، در مورد خودمان هم این کار را بکنیم. صرف اینکه مادر من، دوست من، خواهر من، یا برادر من فلان صفت خوب و یا ناپسند را دارد نتیجه نمیدهد که ما ایرانی‌‌ها همه خوب یا بد هستیم.

به هر حل من تصور نمیکنم که این کامنت گذاری را دیگر ادامه بدهم. این تجربه خوبی‌ نبود. نه کسی‌ حرف مرا فهمید که احساس کنم سازنده بودم و نه موردی بود که برای خودم سازند باشد.

روز همگی‌ خوش، خداحافظ!

-- بدون نام ، May 6, 2009 در ساعت 08:00 PM

خانم سمرقندی گرامی ...
بعد از ٢ روز خواندن پیامها به یک نتیجه رسیدم؛ میدانید گناه شما چیست ؟ اینکه شرقی هستید و نظر خود را داده اید ، آنهم در کمال ادب وانسانیت و بی طرفانه و حتا با چاشنی فروتنی و افتادگی که کلامتان را دلنشین ترو عمیق تر میکند ، بر خلاف غربیها که در مقابل شرقیها حالت متفرعن و طلبکارانه دارند ...خانم بتی محمودی اجازه دارند به ملتی و دیاری با اکاذیبشان کمال اهانت را بکنند و یا فرد Pervers و معلوم الحالی چون جرج مایکل بگوید: ننگش می شو د که در ایران طرفدار دارد !( به آقای بی نزاکتی که حتا حرف زدن با یک بانو را بلد نیست و اینجا نظر !!!!!!هم می دهد میگویم البته به زبان خود ایشان، میبخشید دوستان! که: آقا جان در مقابل « آقای جرج مایکل بدنام حتا در دنیای غرب» جایش بود که می گفتید : کسی که به ما ........کلاغ ........بود . البته آرزو میکنم شعورتان شما رادر این مورد همراهی کند آقا!) اما نه!! در این مواقع دهانمان بسته میشود . یکی نوشته بود ؛ بگذارید اروپاییها و آمریکاییها حرف بزنند ! حداقل انها چیزهایی دارند که به آن مغرور باشند و افتخار کنند !!!!!!!!!!!! (هر گاو گند چاله دهانی آتش فشان روشن خشمی شد ! «شاملو») ای وای بر ما که یک حرکت با شکوه مردمی بر ضد استثمار فرهنگی و امپریالیسم را درک نکردیم (داریم در زمانی دیگر کاپیتولاسیون را تایید می کنیم منتها این بار داوطلبانه!!!) درک نکردیم جنبشی را که می خواست ارزشها را جایگزین ضد ارزشها کند ؛حرکتی که به همه ایرانیان تعلق دارد و جمهوری اسلامی باهمه تلاشهایش نتوانست و نخواهد توانست آن را به انحصار خود در آورد...... یاد این باجیهای خاله خشتکی افتادم که می گفتند :آدم گ... هم می خورد ،گ... آدمِ پلو خور را بخورد!!! همین حرف اینجا به کرات زده شد به لحن وفرمی دیگر .......از شما پوزش می طلبم که به این بی پردگی سخن می گویم اما با وجودیکه به عنوان یک مادر به این باورم که «نباید عکس العملی» برخورد کرد.... اما گاهی باید دیگران را تکانی داد: آقا جان! اینجا یک سایت خبری ا ست و حرمتی دارد ..خداوند به قلم سوگند یاد کرده پس اهل قلم عزیزند ( به هر باور و اعتقادیکه باشید) اینجا قهوه خانه سرگذر نیست.... خدایش بیامرزد شریعتی را که می گفت :«قلم توتم من است».
خانم سمر قندی آرزو میکنم که راهتان را با پشتکار همیشگی ادامه دهید و دراین کوشش ،روایحی که از گلستان سخن و نوشتار شما به سوی ما می وزد ، جان جانمان را تازه سازد .
اینجا قصدم اهانت به شخصی نبود فقط دریغم می آید...... شهزاده خانم! میدانید چرا ؟ زیرا بدون حتا اندکی تردید، ایرانیها بسیار زیبا هستند و زیبا پسند ،فقط بیرون از مرزها ، غریبِ دنیا بودن و همینطور در درون مرزها در وطنِ خویش غریب بودن ؛ فرسوده مان کرده و در این میانه ، قرابت به مسلخ غربت کشیده می شود.
یادم آمد از جمله ای که در نوجوانی ام از روانشاد شریعتی خواندم( البته ایشان هم فقط نقل کرده بودند) که : من مخالف تو و عقیده ات هستم اما حاضرم جانم را فدا کنم تا تو عقیده ات را بگویی(این یعنی یک تضمین اجتماعی برای همه مان)
دوستان!می خواهم یک چیزی بهتان بگویم که روزی برای خاتون ادبیات مان خانم پارسی پور نوشته بودم :د ر این دنیای مادی صدای شکستن یک لیوان به مراتب بهتر به گو ش میرسد تا شکستن یک دل .... چقدر بد نه ؟
البته من هم باهمه نکاتی که از نویسنده ها و ژورنالیست ها می خوانم موافق نیستم اما همیشه این کلام آویزه گوشم است که: خدایا!عقیده ام را از گزند عقده ام مصون بدار (زنده یاد شریعتی) خوب دیگر سبز باشید.
باران از آلمان

-- baran ، May 6, 2009 در ساعت 08:00 PM

خطاب من اینجا تنها به مسٔولین محترم این سایت است. لطفا خوانندگان عزیز حمله نکنند.

من هم مثل دوست عزیز دیگری، بار اول و آخری بود که نظر خودم را نوشتم.

بسیار متاسفم، هم برای نویسنده مقاله که با دید کاملا سطحی و عوامانه سفر نامه ۱۵ روز خودشان را نوشته ا‌ند (چه اینکه با ۱۵ روز نمی‌شود ملتی را شناخت و اینکه تا زمانی‌ که چیزی را خوب نمیشناسیم بهتر است درباره آن قلم فرسایی نکنیم). اما بیشتر متاسفم از دیدن برخی‌ از نظرات که چنان توهین آمیز و پرخاشجویانه نوشته شده، که انگار به خونخواهی عزیزی آماده ا‌ند (مثل شیوا و باران).

راست میگویند که ما ایرانی‌‌ها هر چیز را که به دست می‌آوریم، فرهنگش را به همراه نمی‌‌آوریم. در اینجا هر کس نظر شخصی‌ و البته محترم خود را خطاب به نویسنده مقاله بیان می‌کند، چه نیازی است به اینکه خوانندگان گرامی‌ پاسخ نظرات یکدیگر را با توهین و بی‌ احترامی بدهند.

سوال من از شما مسوول محترم که حق حذف و ویرایش را با خود محترم میشمرید این است که آیا توهین از نظر شما تنها به کار بردن الفاظ رکیک و به اصطلاح عامیانه " فحش خواهر و مادر است"؟

نمی‌ دانم که ادبیات روشنفکر ایرانی‌ چنین هزل شده، یا هر نابخردی سر از محفل اهل سخن بر آورده؟!؟

-- بدون نام ، May 6, 2009 در ساعت 08:00 PM

متاسفانه نویسنده این مقاله یا گزارش دقیقا با دید و نگاه یکسویه و پر نخوت یک خبرنگار یا گزارشگر غربی از نوع بی.بی.سی روایت کرده است. این خصلت روزنامه نگاران غربی است که از روی غرور کاذب و نخوتی که گریبانگیرشان است ذهنیات از پیش ساخته خودشان رو مبنا قرار میدهند و تصور میکنند که واقعیت همان چیزی است که آنها تصور میکنند و اصولا نیازی به تحقیق و پرس و جو هم نیست و همینکه آنها در جایی یک مورد موید تصوراتشون مشاهده کردند کافی است برای حکم کلی صادر کردن و دست به قلم بردن و نوشتن. این امر خصوصا زمانی بروز میابد که آنها در مورد یک کشور به زعم خودشون جهان سومی قلم میزنند چرا که فکر میکنند که مخاطبین آنها آدمهایی کم سواد، ناتوان در تشخیص و در یک کلام دسته کوران هستند. باید از نویسنده پرسید شما که نوشته اید "هیچکس را ندیدید که بجز فارسی سخن بگوید" و سپس نتیجه گیری کرده اید که پس "در حق اقلیتها اجحاف صورت گرفته" چند نفر از 14-13 میلیون ساکنین شهر تهران را در آن چند روز سفرتان توانستید در موقعیتهای زندگی و کاری آنها مشاهده کنید که آیا فقط به فارسی یا در کنارش به زبان دیگری ارتباط دارند؟ یقینا در آن زمان محدود بیش از تعداد انگشت شماری نبوده است. یا آن مورد که داستان نیاز بهداشتی تان و دردسر تهیه آن را به آن صورت خنده دار مطرح کرده اید آیا فکر نکردید که پس آن میلیونها خانمی که ساکن تهران هستند چگونه نیازهای بهداشتی خودشان را تامین میکنند اگر اوضاع به آن صورت که شما ترسیم کرده اید باشد؟ از موارد دیگر مغرضانه و یکسونگری نویسنده مثل آن مورد تحویل نگرفتن پلیس توسط مردم و یا عدم رعایت قانون و غیره میگذرم. من از این که این خانم مشاهدات ناقص خودش را به اینصورت نوشته شخصا آزرده نیستم چون به این روشها و ترفندهای روزنامه نگاری غربی آشنا هستم ولی وقتی فکر میکنم به اینکه این مطالب را ممکن است جوانان ایرانی مقیم خارج هم بخوانند که تا به حال ایران را ندیده اند (ضمن اینکه با ذهنیت این غربیها هم پرورش یافته اند) و وقتی چنین توصیفاتی را از قلم گزارشگری که از یک کشور غربی به ایران رفته میخوانند چه احساسی نسبت به کشور پدری خود و حتی نسبت به خودشان پیدا میکنند و این چه تاثیری در روحیه و بازده آنها میگذارد. از یک روزنامه نگار انتظار میرود که دقیقا به همین دلیل عینیت و بیطرفی را در انعکاس واقعیت رعایت کند اگر نیت سویی در کار نباشد.

-- یاشا ، May 6, 2009 در ساعت 08:00 PM

با بسیاری از دوستان عزیز موافقم. بسیار سطحی، نپخته و مغرضانه نوشته شده. یعنی‌ هیچ کس دیگه‌ای نیست که برای این سایت بنویسه؟ اگر صفحه خالی‌ باشه بهتره تا یک مقاله کاملا نپخته و نسنجیده چاپ بشه و این همه حرف پشتش باشه. البته درسته که بعضی‌‌ها بد برخورد کردن، اما از حق نگذریم که این مقاله شایسته چنین نوشتاری هم بوده. به هر حال میگن هر کس خودش تعیین میکنه که چه جوری باهاش رفتار شه.

-- میترا ، May 6, 2009 در ساعت 08:00 PM

دوست عزیزی که از یخستان ببخشید سوئد مطلب نوشته اند که ایران منفورترین کشور در آنجاست. دوست عزیز اگر کسی از ما ایرانی ها خوشش نمی آید مشکل از خودش است. ملت ما به کسی التماس نکرده که تو رو خدا از ما خوشتون بیاد و گرنه ما از ناراحتی می میریم! . کشور ما هم بسرعت با وجود بلاهت حاکمان و فرهنگ عقب مانده اون از همه نظر در حال پیشرفته که البته مشکلات زیادی هم در مسیر است و فقط حسودان و دشمنان توان دیدن رشد ایران رو ندارند. مسلما با تبلیغاتی که در کشورهای غربی علیه ایران و ایرانی میشه تنفر از ما و کشورمان چندان هم دور از ذهن نیست، بقول آدولف هیتلر با تبلیغات می توان بهشت را جهنم و جهنم را بهشت جلوه داد. جالبه که شنیدم جوانان خود سوئد از آن کشور به کشورهای دیگه مهاجرت می کنند و تحمل زندگی و فرهنگ انفرادی بسته و آب و هوای سرد اونجا رو ندارند. شما هم زیاد نگران نباش مثل خیلی های دیگه که می شناسم همیشه یک کشور تو این دنیا هست که در زمان نیاز و وقتی خسته شدید شما رو با آغوش باز می پذیره. امیدوارم همه ما صرفا مصرف کننده ثروتهای کشورمون نباشیم و روزی دین خودمان رو به ایران (حتی در صورت نفرت از ایرانی ها) ادا کنیم.

-- عدل ، May 6, 2009 در ساعت 08:00 PM

سلام خانم شهزاده گرامی
خوش به حالتون چقدر کامنت دارید حسودیم شد، چه جدی گرفتن همه و چقدر عصبانی هستن حالا دیگه معروف ترین برنامه ساز رادیو زمانه هستید!! باید راز این کارتونو به ما هم یاد بدید مشتاقانه در انتظار ادامه این سفر نامه هستیم :)))))

-- آ. دارا ، May 6, 2009 در ساعت 08:00 PM

حیف از این سفرنامه خوب که پای صفحه‌اش تبدیل شده به یک فوروم کودک و نوجوان و شده بچه‌بازی. من که فکر می‌کنم یکی دو نفر پان‌ترک عمداً در این‌جا مرتباً با نام‌های مختلف پیغام‌های بی‌ربط و منفی گذاشته‌اند. قابل جدی گرفتن نیستند.

-- بدون نام ، May 6, 2009 در ساعت 08:00 PM

خیلی جالبه وقتی درخواستمان این است که به زبان مادری بتوانیم بنویسم وبخوانیم "پان ترک" میشویم!!!.
اما باید همه چیزمان فارسی باشد حتی سر در مغازههایمان . آنوقت "پان فارس" نیستیم نژاد پرست هم نیستیم
عقده ایکه این "مغروران فارس" نسبت به مردم تورک دارند از کامنتها مشخص است:
"آتاتورک دیکتاتور"و "پان ترک"و عقده گشایی از ترکیه که با مختصات مشابه ایران به مراتب وضع اجتماعی و سیاسی و رفاهی و... بهتری از ایران دارد و.......

-- رضا ، May 6, 2009 در ساعت 08:00 PM

"سوال من از شما مسوول محترم که حق حذف و ویرایش را با خود محترم میشمرید این است که آیا توهین از نظر شما تنها به کار بردن الفاظ رکیک و به اصطلاح عامیانه " فحش خواهر و مادر است"؟"


آقا اینجا رو با "فارسستان" خودت اشتباه گرفتی
که زرتی همه چیز از سانسور رد بشه
از این به بعد قبل از انتشار کامنتها با حضرات مشورت میشه که مبادا مخالف اراده ملوکانه جنابعالی باشه

-- رضا ، May 6, 2009 در ساعت 08:00 PM

رضای گرامی!
اگر بنده آتاتورک را دیکتاتور نامیدم . فقط به دلیل ظلمی بود که در زمان حکومت این سیاستمدار به خلق محروم ترکیه و همینطور کردهای ترکیه رفت . هم وطن ترک عزیزمن ! بنده به هیچ وجه قصد توهین به خلق قهرمان ، زحمتکش و تاریخ ساز ترک نبوده و نیستم و از اینکه نوشتارم سو ء تفاهمی را ایجاد کرده جدأ متاثر شدم ......یکی از زیباترین قطعات موسیقی که گو ش میدهم ،حیدر باباست و آرشین مالالان و اپرای کوراوغلو و در این غربت ، بچه ها یم را با قصه ها بی نظیر «صمد» بزرگ کرده ام .... من فارس هستم ولی با عشق به تمام خلقهای وطنم قلبم می تپد.....ایران با تمامیِ گلهایِ رنگارنگِ هامون و دامونش زیباست......
و اما....! باز هم بر این باورم که امپریالیسم انگلیس برای پیش بردن مقاصد استعماریِ خویش، رضا شاه را در ایران و آتاتورک را در ترکیه ، علم کرد....برای آشنایی با عملکرد امپریالیسمِ پیچیدهِ انگلیس و بعد آمریکا ،خواندن کتابهای امه سزر و فرانتس فانون را توصیه می کنم .
همیشه سبز باشید ......باران از آلمان

-- baran ، May 6, 2009 در ساعت 08:00 PM

زبان هموطنان آذری ما از چه زمان گویشی از ترکی شد؟
http://www.youtube.com/watch?v=OnAVvRyP3Io

-- abs ، May 7, 2009 در ساعت 08:00 PM

ر تهران که سهله در شهرستانها هم همه به لهجه ی تهرانی صحبت میکنند شما به یک موسسه ی مالی یا آموزشی یا مسافرتی در شهرستانهای گوناگون زنگ بزنید ببینید کسی که گوشی را برمیدارد با چه لهجه ای صحبت می کند .
این نکته هم نباید فراموش بشه که لهجه ی معیار ( تهرانی ) کلاس داره این همه آدم شاخ شهرستانی که تو تهران هستن همه شون تهرانی صحبت میکنند
هرکی میره تهران میگه نصف مردم تهران ترکن اونوقت شما تو این پونزده روز ترکی به گوشتون نخورد ؟
يورولميسن

-- بدون نام ، May 7, 2009 در ساعت 08:00 PM

ُچقدر قشنگ مینویسید!
این خیلی خوبه که میتونین بدون سانسور و با زبان ساده بنویسید!

راستش حرف های دل بعضی از ما رو هم گفتید!اما کاریش نمیشه کرد!

از بعضی جهات هم من خیلی غصه خوردم که ایران رو از دید یک غیر ایرانی دیدم!
(همیشه از این تصویر میترسیدم!)

-- شادی ، May 7, 2009 در ساعت 08:00 PM

از بیان واقع گرایانه شما نسبت به ایرانیها متشکرم،باید گفت ایرانیها در برابر اروپاییها و بطور کلی غربیها،خودباخته هستند و بر عکس نسبت به دیگران و به خصوص اقوامی که اجبارا ملیت ایرانی دارند متکبر و خودخواه هستند.که نشان از فقر فرهنگی آنهاست.وگر نه در اروپا و آمریکه هیچگاه به اقوام دیگر متکبرانه و با تحقیر برخورد نمیشود.

-- hamoon ، May 7, 2009 در ساعت 08:00 PM

باران جان ارادت داریم.
در ضمن "abc
زبان من از وقتی در آغوش مادر بودم تورکی شد
تورکی در رگ وخونمه.
حرفی هست؟ مشکلی برات ایجاد میکنه؟

-- رضا ، May 7, 2009 در ساعت 08:00 PM

مونده بود پروژه تجزیه ایران با حضور ایشون هم رقم بخوره. این سفرنامه بوی تجزیه طلبی میده و ارزش مطالعه نداشت.حیف زمانی که صرف این متن کردم.

-- آرش ، May 7, 2009 در ساعت 08:00 PM

این خانم همون بهتر در مورد موسیقی کشورهای اقماری روسیه بنویسه. ایشون متوجه نیست ایران کشور ایرانیان هستش و زبان ما فارسی هستش. ایشون بهتر فکری به حال تاجیکستان و ازبکستان و بقیه سرزمینهای عزیزی که از ایران تجزیه شده اند بکنند و در این مورد فکرشون را کاربندازند مردم آن سرزمینها هم بخشی از ملت ایران هستند.
در تاجیکستان که مردم گرانقدرش فارسی را با آن لهجه زیبا صحب می کنند درد آور است که فارسی خط رسمی نیست این استحاله فرهنگی که در سایه روسیه اتفاق افتاده اصلاً پدیده مبارکی نیست.
در ایران تنها ملت ایران زندگی می کند. رادیو زمانه تبدیل شده به لانه تجزیه طلب ها

-- بدون نام ، May 7, 2009 در ساعت 08:00 PM

nazare dostan ro nemikham tekrar konam, ke be hagh goftan ke baraye mesal age be maghaze sare koche miraftin mitonestin zabane shirine azari ro beshnavid, shoma ke dar holland hastin , midonid ke har share holand yek zaban ya hadeaghal lahjei dare, ama holandiya vaghti baham harf mizanan, zabane holandi daran, shoma aya didin kesi vasate khiabone amsterdam be frieslandi harf bezane??? ama dota frieslandi baham be hamon zabane mahali harf mizane, man dar tajobam esmetono mizarin khabarnegar va be khodeton ejaze midin ke matlab benevisid vaghti ke ghodrate tahlile masalei be in sadegi nadarin.
man zamani ke iran bodam dar sazmane melal kar mikardam, va yeki az hamkarane man soraya az tajikestan bod, man kesi ro nadidam ke be ishan bekhandad, balke hame az zibai lahjash sokhan migoftan, age shoma moteasefane ba yekseri adame taze bedoran reside ashna shodin ke hamash to fis o efade hastan, va az neveshtare shoma ham hamin bardasht mishavad, bazham adame herfei gari shoma ro neshon mide ke ba didane yek grohe khas ke mosalaman dar tehran ham momkene hata ziad peida beshan, jam bebandid be tamame paytakht neshinan ya mardome iran.
age donbale didane farhange iran bodin, aslan eshtebah kardin be tehran raftin, tehran yek kalanshahre, mesle tamame kalanshahraye donya mesle NY , tokio, .... farhange kalan shahri dare va nogarai va farar az sonat farhange chenin shahrhai hast, shoma age vaghean donbale didane iran o farhange irani bodin ye sari be shahrhaye farhangi ma mesle shiraz o esfahan, na kashan, na rostaye abyane miraftin. 3-4 roz raftin tehran va bad noskhe minevisin, man 2 sal dar hend zendegi kardam, bish az 70 darsade hend ro gashtam, be khodam ejaze nemidam ingone bimasoulane dar morede sarzamin va mardome hend harf bezanam.
ey kash be tabriz ya orumiye miraftin, ya be sanandaj, ya har shahrestane digar on moghe mididin ke shoma doste farsi zaban shayad be sakhti kesi kesi farsi harf bezanad. moshkelate ghomi o farhangi iran ham hame nashi az hokomate akhondist ke yek hokomate idoeolozhik mesle shoravi sabeghe shomast, dar ingone hokomatha ghomiyat o meliyat mani nadarad, fars o tork o kord hame age gosh be farmane hokomat nabashan hame gharibean, dar hokomate iran ham kord hast ham fars ham tork, ama na bekhatere ghomiyateshan, bekhatere eteghadeshan.
lotfan say konid kami bineshe amigh peida konid, va age dar tehran ke ye kalan shahre 12 melyoni beghole khodeton hast donbale sonathaye ghadimi hastin baz neshan az napokhtegi shoma dar nevisandegist, pas behtare kami ba motale va taHGHIGH DANESHE NAZARI KHODETONO DAR MOREDE KHABARNEGARI VA NEVESHTAN BALATAR BEBARIN

-- ahura ، May 7, 2009 در ساعت 08:00 PM

سلام
ممنون از مقاله جالبتان و همچنین خوشحالم که از مراسم سال نو ایرانی خوشتان آمده و نیز توانسته اید در روزهای خلوت به تهران سفر کنید و از بودن در تهران لذت ببرید. تنها يک نکته: شايد جمعيت قابل ملاحظهای از ساکنان تهران ترک زبانان و نيز ساير اقوام ایرانی تشکیل دهند و شاید کمی تعجب بر انگیز باشد که شما متوجه حضور آنها نشده اید. و صد البته اگر شما به نواحی شمال شرق سری می زدید پر رنگ تر شدن زبان ترکی (تا حد 100%) را مشاهده می کردید.

البته این به معنی آن نیست که سایر زبان ها دارای حقوق مساوی با زبان فارسی می باشند و صحبت کردن و حتی داشتن اسم ترکی برای مثال ممکن است برای ترک زبانان دردسر آفرين باشد.

-- حميد ، May 7, 2009 در ساعت 08:00 PM

اقای عزیز شما یا متوجه نیستی یا اینکه نمیخواهی واقعیت را قبول کنی که ما در ایران حطی بنام خط فارسی نداریم . خطی را که ما از ان برای نوشتن استفاده میکنیم عربی میباشد و زبان فارسی هم نصفش عربی است!!!!

-- احمد ، May 8, 2009 در ساعت 08:00 PM

نگران نباشید. کل این منفی‌نویس‌های این بخشِ نظرات که به سفرنامه‌نویس گرامی حمله کرده‌اند یکی دو نفر پان‌ترک همیشگی هستند که در این‌گونه مکان‌ها لانه گزیده‌اند چون‌که در میان مردم هیچ جایی ندارند.

-- بدون نام ، May 8, 2009 در ساعت 08:00 PM

شما ببخشيد
ما قول ميديم كه فارسي را از ايران هم مثل سمرقند و بخارا نابود كنيم و جايش تركي حرف بزنيم. خودت هم ميدوني كه توي اين وضعيت بدبختي ايران منظورت از اين حرفها چيه.
ما ايراني هستيم زبان رسمي ايران هم فارسيه. اونجايي هم كه شما ازش آمديد زبانش فارسي بوده. براي چي عوضش كنيم؟

-- حسن اقا ، May 8, 2009 در ساعت 08:00 PM

با درود و سپاس به بانو شهزاده از سمرقند.

درست است که بیشتر مردم ایران حتی آنها که سواد خواندن و نوشتن دارند (اما الزاماً "روشنفکر و اهل دقت" نیستند) متاسفانه به بیشتر ملل دنیا (مگر از نوع غربی آن و تازه آنهم در مواردی!) با چشم حقارت نگاه می کنند و مثلاً فراموش می کنند که تاجیکان و افغانان اگر همخون ما نباشند (که هستند، چون آنها هم انسان هستند) دست کم همزبان ما هستند.

نمونه های این برخوردهای تحقیرآمیز یا از آن بدتر، بدون تفکر و روشن بینی با خارجیان در ایران کم نبوده و نیست هر چند که مهمان نوازی ایرانیان نیز همیشه زبانزد بوده و هنوز هم تا حد زیادی خوشبختانه وجود دارد.

برای من و امثال من به هر حال شما (و ملت شما) از ویژگی برخوردار هستید و از اینکه هنوز فرهنگ و آداب و رسوم کهن ایرانی در کشور شما و در میان مردم آن تا به این حد پاسداری می شود بسیار خوشوقت و خشنود هستم. باعث سرافرازی من است که هنوز انسانهای فرهیخته ای چون شمای ایرانی در این جهان هستند.

خوب اشاره کرده اید به اینکه چطور زبان فارسی و به ویژه گویش و لهجه تهرانی (پایتخت-نشینان!) آن در ایران غالب است. این دردی است چهانی که در بسیاری از کشورهای دیگر هم دیده می شود! می گویم "درد" چون همین امر موجب شده تا گویشها و زبانهای محلی دیگر در خطر نابودی قرار گیرند. احتمالاً تنها راه درمان آن در زدودن تمرکز قدرت در یک شهر به عنوان پایتخت است. فرضاً در آمریکا که بعضی لهجه ها و گویشهای محلی یا خارجی نیز گاهی به طور علنی دست انداخته می شود اما چیزی به عنوان "لهجه ی غالب واشینگتنی" وجود ندارد مگر بخواهیم تاثیر و نفوذ رسانه های رادیویی و تلویزیونی را در دیده آوریم که در آنهم فقط گویندگان اخبار و مجریان بعضی از برنامه ها هستند که به اصطلاح "بدون لهجه" سخن می گویند.

با مهر و سپاس،

-- ایران پژوه ، May 8, 2009 در ساعت 08:00 PM

موضوع گذاشتن نوار بهداشتی زنانه در کیسه پلاستیکی سیاه، که آنهم بیشتر اوقات از مواد بازیافت شده و غیر بهداشتی ساخته شده!، از خنده دارترین رسوم سالهای بعد از انقلاب است.

این عمل مسخره ظاهراً برای احترام به خانمها و »حفظ راز« آنها انجام می شود در حالی که چون تنها چیزی که مغازه داران در کیسه سیاه می گذارند همین کالای خاص است، اگر آن را به همان صورت در خیابان حمل کنی و داخل یک کیسه یا کیف دیگر نگذاری، هر کس آن را ببیند فوراً می فهمد چه چیزی داخل آن است و آنگاه «راز» برملا می شود!


:)))


از همه خنده دار تر آن است که بعضی از خانمهای خانه دار بعداً از همین کیسه سیاه برای دور انداختن نوارهای مصرف شده استفاده می کنند و که دیدن آن در میان زباله ها باز هم بیشتر جلب نظر می کند.

محضورات اخلاقی ما ایرانیها هر چند خوب است اما در بعضی موارد واقعاً بی معنی و حتی دقیقاً بر ضد آن چیزی است که باید باشد.

-- رها ، May 8, 2009 در ساعت 08:00 PM

مرد-مردونه بیاید این گفته ی غربی ها قبول کنیم که میگن: ایرانیها ادمهای دروغ گو و چاپلوس هستن.
اگه غربیها بد هستن و یا غربیها با ایرانیها بد هستن پس چرا میلیونها ایرانی با کیس های من در اوردی در گشورهای غربی پناهنده شده اند و میلیونها ایرانی دیگر ارزوی پناهنده شدن را دارن؟؟؟؟؟

-- احمد ، May 9, 2009 در ساعت 08:00 PM

print my comment

-- talash ، May 9, 2009 در ساعت 08:00 PM

print my comment.goshmali mi daham shama ra

-- talash ، May 9, 2009 در ساعت 08:00 PM

والا ما از مطالعه سفرنونه این آبجی خیلی حال کردیم چون با اینکه تاحیکه اما خدا وکیلی خوشکل مینیوسه. اما راجع به ملیت ها و لهجه ها ایرونی حالا من یه خاطره واسه این آباجیمون میگیم. والا اجداد پدری ما بعد از شا عباس از تفرش به فرمانیه و کامرانیه امروزی اومدن آقام از مادری لره وخودم از مادری قزوینی من از آهنگهای لری لذت میبرم با اینکه اصلا لری بلد نیستم. هیچ لهجه ای برام با نمک نر از قزوینی نیست با اینکه با اینکه با اجداد مادریم هیچ تماسی ندارم. یه دوستی دارم بچه چاراه قلمستون بود الان یه بیست سالی میشه که مازندرون زندگ میکنه یرو از ایام عید تو محل سوکناش یه جار پنج ساعتی جک زده بودیم حدافل از ده دوارده لهجه ایرانی اومدن یکی نوشابه میخواست یکی بستنی یکی سودا واسه دوا خوری یکی ذعال واسه دود و دم خلاصه دوارده لهجه شیرین ترکی تبریز شیرازی مشهدی جنوبی و من با همه این لهجه ها مثل لری و قزوینی حال میکردم بعد با خودم فکر کردم من بجای اینکه یه بچه طهرون فاب باشم یه بجه ایرون فاب هستم چون حسم بهم میگفت اینا هم خو ن تو هستند. برا همین اگه دیدید از جوک و حرفهای انگیسیها که برای دیگر اقوام ایرانی در آوردن باز هم با دیگر اقوام حال نمیکنین باید از ایرونی بودن خودتون مطمئن شین.چون ممکنه یه رگ روس یا ترکیه یا سعودی داشته باشید.خدمت آبجی تاجیکم عارضم شما بجای اینکه با دو تا نو عروس و دوماد کرجی بری طهرون شناسی با تو تا زوج قدیمی طهرونی برو تا تو همون طهرون کوچه و خونه باغ دویست ساله نشونت بدن تو مایه های باقلبای یزد شاید ایرون شناسیت بیتر شه.زت زیاد

-- بدون نام ، May 9, 2009 در ساعت 08:00 PM

به احمد عزیز و موضوع چاپلوس بودن ما ایرونیا. باهات موافقم ولی آدم چاپلوس و "دستمال به دست" فقط تو ایرون نیس که پیدا میشه و جاهای دیگه هم فراوون هستن وگرنه اصطلاح ass-kisser رو تو زبون و فرهنگ انگلیسی نداشتیم! اگه تو محیطهای تولیدی و اداری خارج از ایرون کار کرده باشی حتماً اینجور آدما رو از نزدیک دیدی و چه بسا باهاشون برخوردهایی هم داشتی. از زبونای دیگه هم نمیتونم مثال بیارم اما مطمئنم اونام از این جور اصطلاحات بی تربیتی کم ندارن!

در مورد پناهندگان ایرانی در غرب و جاهای دیگه: حرفت خیلی درسته اما هیچ وقت به این فکر کردی که چرا و از چه زمانی اصلاً قانون پناهندگی در بعضی از کشورای دنیا به وجود آمد و اجرا میشه؟ به این فکر کردی که اگر این اوضاع عجیب و غریب توی ایرون هست، صرفنظر از اشتباهات خود ما ایرونیها که خودمون باعث به وجود اومدن حداقل نصف این خرابیا هستیم، نفوذ "عوامل بیگانه" تو ایرون (که سابقه ش حداقل سه هزار ساله س!) بیشتر از هر چیز دیگه به این نا امنی و آشفتگی دامن زده!؟

میگن از چرچیل پرسیدن چطور کشور کوچیکی مثل انگلستان تونسته این همه جاهای دیگه رو، فرضاً هندوستان به اون عظمت رو مستعمره خودش بکنه. جواب داد: "به خاطر وجود اکثریت نادان و اقلیت خائنی که در اون کشورها وجود دارن!"

مهم نیس چرچیل اینو گفته باشه یا نه ولی هر کی این حرفو زده، الحق که خوب گفته! میگی نه، نیگا کن به این همه آدم که هنوز تو ایرون موندن و خوب هم دارن پول در میارن و اگرم برن خارج از ایران، برای پناهندگی نیس بلکه برای سرمایه گزاری و "دو-ملیتی" یا "چند-ملیتی" شدنه اونم بطور رسمی! (البته بعضی از این آدمایی که گفتیم ممکنه پناهندگی رو هم بگیرن و از مواجب هر چند ناچیز و نه چندان معتبرش به عنوان "آب باریکه" و در آمد اضافی ام استفاده کنن در حالی که اصلاً حتی نیازی بهش ندارن! آره، بعضی از ما ایرونیا نه فقط چاپلوس، که آب زیر کاه و موذی ام هستیم و خوب بلدیم هم از توبره بخوریم و هم از آخور! )

در مورد اصل موضوع پناهنده شدن و درست تر اگه بخوایم بگیم، این که کشورهای (عمدتاً غربی) این همه پناهنده از همه جای دنیا منجمله ایرون می پذیرن هم خیلی حرفها میشه زد و همه اش هم الزاماً منفی و مربوط به توطئه و این چیزا نیس ولی یه ضرب المثل معروف دیگه هم هس (احتمالاً از حرفای استاد بزرگ علوم سیاسی و اجتماعی، حضرت مستظام ماکیاولی علیه الرحمه باید باشه) و اونم اینه: "به دوستات نزدیک باش ولی به دشمنات نزدیک تر!" (البته این ترجمه الکن منه از اصل انگلیسی اش:

keep your friends close, but your enemies closer!)

چند وخ پیش یه مقاله ای از یه پناهنده ایرونی و فکر کنم تو همین سایت زمانه منتشر شد که خیلی خوب موضوع رو از یک زاویه ی خیلی درستی مطرح کرده بود: برای کشورهای قدرتمند که منافع مختلفی (از جمله منابع طبیعی در حال ته کشیدن و نیروی کار ارزان و مناقشات تجاری، مالی و ارزی و همه جوره) تو کشورهای عقب مونده یا در حال توسعه مثل ایرون دارن، اینکه افراد ناراضی (و بالقوه خطرناک!) رو بیارن تو دامن خودشون و مخارج پناهندگی و حتی اجازه کار بهشون بدن، صرفش خیلی بیشتر از اینه که اونا تو کشور خودشون بمونن و یه وقت شورش کنن و "اوضاع امن" رو به هم بریزن. (البته اینا که گفته شد فقط رویه بیرونی موضوعه و اصل داستان از اینم جالب تره!) جالب اینه که تو مقاله این دوست عزیز، از اینم صحبت شده بود که خود ایرون از کشورهایی است که سالیانه مبالغ هنگفتی باید بابت سهمیه پناهندگان و مخارجی از این نوع به سازمان ملل یا مراجع مشابه پرداخت بفرمایه! پس در واقع خرج این پناهندگان، و حتی بخشی (اگر نه تمامی) مخارج سایتهایی مثل همین رادیو زمانه عزیز ما هم در واقع از پول نفت (و بعدشم پسته و فرش و بادوم و ...) ایرون خودمونه که داره تامین میشه!

اینم یادمون نره که تا همین چند سال پیش، مخارج عده زیادی از پناهندگان افغانی رو هم ایرون میداد و مطابق آمار جهانی، بیشترین تعداد پناهنده، از داخل و خارج، مدتها در انحصار ایران خانم خسته و دلمرده و پیر خودمون بود و شاید همین الانم هنوز همنطور باشه.

یا حق!

-- آمریکایی کفر ستیز و ایران پناه ، May 12, 2009 در ساعت 08:00 PM

کسیکه فکر میکنه چن هزار ساله همه ی گشورها دنیا دست در دست هم گذاشته و برای نابودی ما برنامه ریزی میکنن- دچار مشگلات روحی میباشد و باید به یه روانشناس مراجعه کنه. فکر میکنم به این میگن توهم توطئه. مطمئین باش که اگه گشورهای دیگه دوست ما نباشن دشمن ما هم نیستن. من مطمئین هستم که شما از مشگلات ایرانیها با خبر هستی ولی سعی میکنی که توجیه کنی. اگه هارت – پورت ها منها شود- خواهیم دید که ما ایرانیها از بدبخترین آدمهای روی کره ی زمین میباشیم. البته گفتی خیلی زیاد است ولی من در چن جمله خلاصه میکنم. ما نباید فرهنگ چاپلوسی خودمان را فرهنگ مهمان نوازی ایرانی بنامیم. ما نباید خودمان را در مقابل یه افغانی خدا و در مقابل یه چشم ابی برده بدانیم. ما باید واقعیت های تلخ را قبول کنیم.

پیروز باشید

-- احمد ، May 13, 2009 در ساعت 08:00 PM

احمد عزیز، تو که دقیقاً حرفهای مرا تایید و حتی تکرار کرده ای پس چرا مرا آدمی توهمی خوانده ای!؟

منتی بگذار، لطفی بکن، و دوباره کامنت مرا ***با دقت*** بخوان، بخصوص این جاشو: "... اگر این اوضاع عجیب و غریب توی ایرون هست، »»»صرفنظر از اشتباهات خود ما ایرونیها««« که خودمون باعث به وجود اومدن حداقل نصف این خرابیا هستیم، ..."

بله، یه اشکال بزرگ ما، مث خیلیای دیگه تو همه جای دنیا، خود بزرگ بینی ماس! بدترین حالتش هم موقعیه که ادعا می کنیم سر به زیر ترین و متواضع ترین و "درویش" ترین ملت عالم ما هستیم!

با احترام،
ایرانی غیر چاپلوس!

-- آمریکایی کفر ستیز و ایران پناه ، May 14, 2009 در ساعت 08:00 PM

لطفا اخرین کامنتی را که امروز براتون فرستادم منتشر نکنید. چیزهائیکه نوشته بودم بعدا خوشم نیومد.به عبارت دیگه پشیمون شدم.

-- بدون نام ، May 15, 2009 در ساعت 08:00 PM

شهرزاد عزیز.. خواندن سفرنامه شما بسیار خوشایند بود... با این که مدت زمان کمی در ایران بودبد ولی تصویر شفافی از این کشور در خویش غریب ترسیم کردید... چه عرض کنم.. اینها چیزاهایست که ما هر روز از کنار آن بی تفاوت گذر میکنیم..و البته بسیار و بسیارتر نیز وجود دارد.. و شاید به چشم ما نیز میاید اما کی حوصله دارد در باره اش فکر کند... مرحم دردش کمی آزادی است.. وقتی آزادی را از این کشور گرفتند.. مدرنیته شد سبک لباس پوشیدین و آرایش و متاسفانه همان مدرنیته فرهنگ امروز شد.. امروزه فرهنگ یعنی کلاس داشتن.. نه اخلاق و رفتار و انسانیت و تمدن ...خوشحالم از این که در زبان فارسی تاجیکی لغات عربی بسیار کمتر از ایران است

-- بدون نام ، Mar 4, 2010 در ساعت 08:00 PM

شهرزاد،مشکله اساسی‌ ایران دو نوع تحجر و تعصّب است.یکی‌ تحجر ۱۴۰۰ ساله و دیگری ۲۵۰۰ ساله.خلاصه،ایران مملو از فسیله و درست بشو نیست.در دنیا از فکر برتری نژادی خجالت میکشند ولی‌ در ایران نژاد برتر آریا را با افتخار میگن.نمی‌ دانند که narsisism (توحم خود بالا بینی‌) از عقدهٔ خود کم بینی‌ میاد.ما ترک‌ها هم نمی خواهیم تو ذوقشون بزنیم.بیخود نیست ایران به این روز افتاده.آن کس که دارد صد چراغ و بیراهه میرود بگذار بیفتد و بیند سزای خویش

-- آزاد ، Mar 10, 2010 در ساعت 08:00 PM

با سلام به شهزاده عزیز
اگر یک فرد بدون تعصب تمام سفر نامه وی را بخواند به یک جمله خواهد رسید و آن "عشق به سرزمین کهن اجدادی" که ایران امروزی مادر آن محسوب می شود.اگر این خانم عزیز در سفرنامه خود نظر خود را که بر خلاف میل ماست و مثلا نگاه انتقادی نسبت به آن دارد از سر دلسوزی است و خواهان ایرانی سربلند در جهان است.مسلما او عاشق سرزمین کهن اجدادی است که بار سفر را به جان خریده و اینگونه عمق احساسات خود را از سفر به آرامگاه فردوسی عزیز بیان می دارد. چرا ما اینقدر زود رنج و غیر قابل نقد هسیم و خود را بی عیب و نقص می دانیم.البته من تمام نظرات را خواندم و فردی با عنوان بی نام از این 108 نظر ده ها نظر گذاشته است و نگاه منصفانه ای به این خانم عزیز نداشته است.شاید باور نکنید از اینکه یک نفر از شهر کهن سمرقند و در سیطره سیاست ازبک سازی به عنوان نمادی از فرهنگ تاجیک پیدا شده و عاشقانه دست های خود را به سوی بارگاه فردوسی کشانده است و با دیدن این مکان اشک شوق بر چشمانش جاری شد.چگونه به خود اجازه می دهیم این بانوی مهربان از سرزمین جدا شده وطن عزیزمان را ناخواسته برنجانیم.اگر او تعابیری از شهر تهران دارد شاید به خاطر تغییر زبان آنها به واسطه سلطه کمونیست در طی 150 سال گذشته بوده است و یا اگر عیبی داریم به جای تشکر و اینکه سعی خواهیم کرد خود را اصلاح کنیم خود را بی نقص می دانیم و به او خرده می گیریم.اتفاقا اگر او به حاکمیت زبان فارسی اشاره می کند،منظور دفاع از حقوق سایر زبان ها و قوم ها می باشد نه نگاه دیگر
به هر حال شهزاده عزیز من صمیمانه از تو به خاطر قلم و زبان شیوایت تشکر می کنم.امیدوارم اگر از برخی از این نظرات دلخور شدی به بزرگواری خودات ببخشی.شاید بسیاری از دوستانی که در این صفحه نظر داده اند نداند که شما فرزندان امیر اسماعیل سامانی هستید که سلسله فرهنگ دوست سامانی را به اوج رساند و اگر این مرد شریف نبود و پشتیبانی های وی از شاعران پارسی گو و شعر و ادب پارسی نبود، ما امروز به این زبان صحبت نمی کردیم. خدمات پدران شما از زبان فارسی شاید همسنگ خدمت فردوسی باشد.ما بهتر است تاریخ را بخوانیم و بدانیم شما ها برگ زرینی بر تارک فرهنگ و تمدن ایرانی بوده اید.مطمئن باش اکثر مردم ایران دوستار شماها هستند و این را خود نیز می دانی و متاسفانه عده ای با تحریک برخی کشورهای همسایه به فکر تجزیه افتاده اند و به همه چیز خود پشت پا زده اند.تنها اینان هستند که از وحدت مردم منطقه و مراوده فرهنگی بین همه سخت در هراسند و گویی نام ایران بزرگ لرزه ای بر آنها وارد می سازد.
ولی با تمام این نامردمی ها من دست دوستی خود را به سوی تک تک آنان دراز می کنم و دست آنها را در ساختنی ایرانی آباد و سربلند و برابر بین همه می فشارم
پیروز و سربلند باشید ای شهزاده خوبان، همچون قامت استوار مجسمه شاه اسماعیل سامانی بر فراز شهر دوشنبه و پاینده باد یاد و خاطره این مرد شریف بخارایی که امروزه در سکوت و تنهایی در گوشه ای از بخارای شریف آرمیده است

-- پیمان ، May 8, 2010 در ساعت 08:00 PM