رادیو زمانه > خارج از سیاست > سفرنامه > من پاسپورت میخواهم، نه سیب! | ||
من پاسپورت میخواهم، نه سیب!
تلاش کردم آنرا باز کنم. گفت: تا زمانی که در خاک کوبا هستی باید آن را در دست داشته باشی. چون از روی آن شناسایی خواهی شد. حتی وقت خواب! بعدا که تمام مدرکم را دزدیدند، فهمیدم چرا این دستبند این قدر مهم بود. اینکه میگویند، وارادیرا کوبا نیست، باور کنید؛ وارادیرا شهریست زیبا و تازه ساختمان شده که تنها به خاطر خوشی مسافران خارجی ساخته شده است.
قبل از انقلاب 1959 در کوبا، شهر وارادیرا منطقه استراحتگاهی برای ثروتمندان آمریکایی و اسپانیایی بود. همزمان با انقلاب تمام ساختمان و هتلها از تملک صاحبان اصلی آن دراورده شد و به عنوان اموال ملی یا به اصطلاح دیگر اموال دولتی ثبت شد. وارادیرا که بیش از بیستهزارنفر جمعیت دارد، از زیباترین و مدرنترین شهرهای کوبا محسوب میشود. مردم محلی تنها در شرایط خاص و با تایید و اجازه کتبی دولت میتوانند ماشین بخرند، بفروشند و به شهر دیگری در کوبا سفر کنند. من این برابری را در لباس و نگاه مردم میدیدم. همه سالم و همه سیرند. گدایی در خیابان دیده نمیشود. شاید تعجب کنید که بعد از این همه صحبت از نیازمندی مردم، حالا میگویم گدا در خیابانهای شهر نمیبینید. همینطورهم هست. مردم هر چه برای زنده ماندن و سالم زیستن نیاز باشد، دارند؛ یعنی دولت برایشان فراهم میکند. اما چیزی که ندارند آزادی انتخاب و آگاهی بیشتریست از دنیای خارج، از پشت دیوارهای این جزیره کوچک که خود بزرگترین جزیزه در بین دیگر جزیرههای آبهای کارائیب است. من اشتیاق را نمیدیدم در چشمانشان وقتی گوشه خیابان نشستهاند و منتظرند که با آنها حرف بزنی و حتما آن یک دلاری را که از تو انتظار دارند بدهی. این رسم است. مسافر خارجی منبع درآمد رسمی کوباست و به عنوان یک مسافر شما تشویق میشوید و هدایت میشوید که این وظیفه خود را انجام دهید.
بیشتر مردم محلی خودشان درخواست میکنند که اگر صابون، لباس و بهخصوص مداد و خودکار برای فرزندانشان داشته باشید، بدهید. راهنمای تور هم به شما به روشنی میگوید که هر مسافر خارجی خرج یک ماه درآمد یک خانواده کوبایی را تامین میکند. توریستهایی که با مردم روبهرو نمیشوند و تمام تعطیلات خود را لب دریا و در کنار آبهای آبی ساحل میگذرانند، درواقع از این همه نیاز مردم بیخبر میمانند و با دید دیگری این خاک را ترک میکنند، چون در ظاهر مردم کوبا بینیاز به نظر میرسند. اما کافیست با مردم محلی بنشینید و حرف زنید. اولین نکته این است هیچوقت نمیتوانند با شما آب و یا آبجو بنوشند، حتی اگر تشنه باشند. باید خود حدس بزنید و برایشان بخرید. مسلما ترجیح میدهد که یک ماه نان و غذا به خانوادهاش برساند تا با شما یک گیلاس نوشیدنی بنوشد. نوشابهای که شما برایشان بخرید دو پزو قیمت دارد که برابر با 40 پزوی محلیست و از اینجاست که آنها ترجیح می دهند یک پزو به دستشان بدهید؛ یک پزوی توریستی برابر با حقوق یک ماه مردم کوباست. این مهمترین نکته است که بسیاری از مسافران خارجی درک نمیکنند. الوارز: در آرزوی ترک کوبا روز دوم به همه اینها پی برده بودم. چون هر باری که میرفتم سیگاری بخرم، 3-4 کودک خوش لباس و خندان دورم جمع میشدند که برایشان نوشابه بخرم و می خریدم. با تبسم ملیحی گفت: با این 50 سنت تو چیزی نمیتوانی بخری اما اینها آنرا با پول محلی عوض میکنند و برای تمام دوستانشان میتوانند نوشابه بخرند! این درس شد برای من که تا آخرین روز آنرا رعایت کردم. از آن پس وقتی در خیابان قدم میزدم و میخواستم سیگار و نوشابهای بخرم، جوانی و یا هر کسی را که دور برم بود صدا میزدم و 2 پزو دستش میدادم که برایم نوشابه بخرد و بقیه را خود بردارد. در یکی از همین گردشهای 4-5 ساعته خود در شهر وارادیرا با "الوارز" Alvarez جوان حدودا 20 ساله کوبایی آشنا شدم. جوان پرحرکت و بیقراری به نظر میرسید. با همان جمله معروف صحبت را شروع کرد: "از تو خوشم آمد!"
وقتی بیشتر صحبت کردیم گفتنیهای زیادی داشت. در کوبا همه داستانی دارند که برای مسافران خارجی جالب و تازه است. الوارز گفت: در کوبا باید روشن کنیم که از کجا درآمد مالی داشتیم که میتوانیم دوچرخه بخریم. من دانشجویم و کار رسمی ندارم. دوستم کارمند است و میتواند کاغذی فراهم کند که چند درصد حقوقاش را جمعآوری کرده که حدود 40 پزوی محلیست و این را برای من خریده. در واقع دو نفر یک دوچرخه خریده بودند. در وارادیرا همه خیابانها با شماره شناخته میشوند نه با اسم و یا مشخصات دیگری. از الوارز پرسیدم چرا اینجا مردم همیشه با دو سوال صحبت را آغاز میکنند؛" از تو خوشم آمد و یا شما از کدام کشورید؟ چرا هیچ وقت هر دورا با هم سوال نمیکنند؟" خندید و گفت: آنهایی که اظهار علاقه میکنند دنبال دوست پسر و دختری میگردند و روزگار بدی این جا در کوبا ندارند. الوارز بسیار نگران بود که پلیس او را در حال صحبت با یک مسافر خارجی ببیند آن هم دختری تنها. به الوارزگفتم: پلیس اینجا بسیار مهربان به نظرمیرسد. الوارز: فیدل دوست بیوفای چهگوارا الوارز همینطور از فیدل گفت: مردم دیگر اورا دوست ندارند ولی چون میترسند از او خوب میگویند. با این که خود از این همه تناقض دلگیر میشدم، او را دلداری دادم: کوبا جای زیبایست. همه سالمند، همه تحصیل کردهاند.
من از حرف خود شرمنده مانده بودم و با آرامش سر تکان میدادم. الوارز از آن جوانانی بود که میخواهند هر طور شده از کشور بیرون روند. میگفت دولت این را خوب میداند و برای همین به همه پاسپورت نمیدهد. فهمیدم که در خانوادههای کوبایی تلویزیون تنها چهارکانال محلی را میگیرد و این همه شبکه که من در اتاق خود در هتل میدیدم برای آنها دردسترس نبود. روزنامه انگلیسی هم پیدا نمیشد و در تمام روزنامههایی که در دست فروشندهها میدیدم، عکس شاد فیدل کاسترو درحالیکه دست تکان میدهد، چاپ میشد و با قیمت بسیار ارزان فروخته میشد تا مردم محلی بدانند فیدل چه گفته است و در چه حال است. از الوراز پرسیدم: درک میکنم که چرا فیدل را دوست نداری. اما نظرت راجع به چهگوارا چیست؟ گفت: چه؟ چه، گول خورد. فیدل بود که او را از کوبا دور کرد چون مردم بیشتر اورا دوست داشتند و وقتی هم به کمک فیدل نیاز داشت، هیچ کمکی نکرد. اصلا این جا مردم فکر میکنند که چهگوارا با فرمان فیدل کشته شد و برای همین هم بیشتر از او میترسند. من زود موضوع را عوض کردم: کوبا چرا سیب ندارد؟
|
نظرهای خوانندگان
نويسنده عزيز،با اينکه به علت ناشناخته و گنگ بودن کوبا،سفرنامت جالب به نظر ميرسه،اما
اين کتابی که محيط کوبا تو رو به ياد اون انداخت 1984،اثر جورج اورول است،نه قلعه حيوانات.
معلومه هيچ کدومو تا حالا نخوندی!!
--------
شهزداه سمرقندی: من می دانم که اورول این کتاب را هم نوشته ولی کوبا قلعه حیوانانت را به یاد من آورد وقتی شما به کوبا رفتید شاید یاد 1984 بیفتید.هر چند هر دو این کتاب ها جامعه توتایتر را توصیف می کنند.
-- رحیم ، Jan 18, 2008 در ساعت 12:32 AMsalam be shoma.kheily khoshhal shodam ke ba shoma ashna shodam.
-- hooman ، Jan 18, 2008 در ساعت 12:32 AMmatlabe besiyar jalebi bud.
movafagh bashid.
salam be shoma.kheily khoshhal shodam ke ba shoma ashna shodam.
-- hooman ، Jan 18, 2008 در ساعت 12:32 AMmatlabe besiyar jalebi bud.
movafagh bashid.
یکی از مطالبی که همیشه دنبال میکنم این سفرنامه هست خیلی اطلاعات جالبی همراهش هست.خسته نباشید
-- آریا دجال ، Jan 18, 2008 در ساعت 12:32 AMبنده که هيچ شباهتی بين اتفاقاتی که اينجا توصيف کردين(کنترل شدن شديد اشخاص،وجود پليس
-- رحیم ، Jan 18, 2008 در ساعت 12:32 AMمخفی در همه جا،وجود يک کد برای هر نفر که با اون شناخته ميشه،و...)با مطالب قلعه حيوانات
نيافتم!
از انتقاد عصبانی نشين.بنده قضاوت را به خواننده فهيم واگذار ميکنم.
بنده که هيچ شباهتی بين اتفاقاتی که اينجا توصيف کردين(کنترل شدن شديد اشخاص،وجود پليس
-- رحیم ، Jan 18, 2008 در ساعت 12:32 AMمخفی در همه جا،وجود يک کد برای هر نفر که با اون شناخته ميشه،و...)با مطالب قلعه حيوانات
نيافتم!
از انتقاد عصبانی نشين.بنده قضاوت را به خواننده فهيم واگذار ميکنم.
سلام شهزادهي سمرقندي
-- بدون نام ، Jan 18, 2008 در ساعت 12:32 AMگمانم تا پايان سفرنامهات چيز مثبتي از كوبا نبينيم. ميداني چرا؟ به نظر خيلي روشن است:چشمت فقط بعضي چيزها را ميديد، يا اجازه ديدن چيزهاي ديگر را نداشتي ، شايد هم ديدي اجازه نوشتن را نداشتي و شايد ... وگرنه دچار همان سرنوشتي ميشدي كه همشهري تو شد. براي شما و خود متاسفم. خيال نكني كه مثلا كمونيستم و يا هوادار فيدل فسيل شده و ... . باور كن نه اصلا چنين نيست.
يادت هست كه سعدي گفته: مشك آن است كه خود ببويد نه آن كه عطار بگويد. چقدر از خوبي ها و ... خودت
يادآور ميشوم كه پيشتر نام و نشان شما را از دوستانت شنيده بودم و البته در سايت زمانه - كه چندان آش دهن سوزي نيست - مطالب شما را خوانده و ميخوانم. ( د . دوستدار زبان و ادب فارسي و دوستدار تاجيكان)
خانم سمرقندی یک سوال درباره شبنم ثریا خواننده تاجیک داشتم.
من جایی خواندم که او را در سمرقند به قتل رسانده اند. این موضوع درست است؟
یک سوال دیگر
در ازیکستان، تاجیکها برای آموزش و بکارگیری و اجرای موسیقی و برنامه های فرهنگی فارسی چقدر آزادی دارند؟
ممنون
-------
شهزاده سمرقندی:
-- مهدی ، Jan 19, 2008 در ساعت 12:32 AMشبنم ثریا در دوشنبه به سر می برد و اگر سفری به سمرقند داشت در رسانه ها گفته می شد. از این جاست که شبنم به سمرقند سفر نکرده و حتا چه به آن که در آن جا به قتل رسیده باشد. دلیل برای قتل او هم وجود ندارد
در ازبکستان همه نوع موسیقی و سبک اجرا آزاد است. اما برای برگذاری کانسرت باید برنامه گذار محلی داشته باشید.
خوانندگان ایرانی مقیم لاس انجلس مثل اندی، ستار و لیلا در ازبکستان شهرت زیاد دارند.
خانم سمرقندی
من به تازگی سفرنامه ای یک ایرانی در تاجیکستان رامی خواندم.
تصویری که این مسافر از وضعیت اقتصادی و البته فرهنگی و جایگاه زبان فارسی در آن سامان ارایه کرده بود نسبتا تیره و تار بود. اگر وضعیت زبان فارسی در تاجیکستان آنقدر خراب است پس فارسی زبانهای ازبکستان و قرقیزستان و چین که باید در معرض انقراض باشند. می خواستم در صورت امکان نظر شما را به عنوان یک فارسی زبان از آسیای میانه بپرسم که آینده زبان فارسی را به خصوص در کشورهای دیگر آسیای میانه مثل ازبکستان و قرقیزستان و بخش غربی چین چگونه می بینید؟
----------
شهزاده سمرقندی:
متاسفانه در طول دوران شوروی در کشور های برادر آسیای میانه زبان فارسی از ریشه عصلی خوب جدا شد و در واقع درحالت پیوند با زبان های روسی و ترکی تلاش کرد خودرا روی پای نگه داشت.
اما در 10-12 سال گذشته پیشروی های زیادی در زبان فارسی تاجیکی به چشم می رسد و پالایش آن از کلمه های روسی و ترکی شدت گرفته است.
این روند در تاجیکیستان، با دلیل رابطه نزدیک با ایران و افغانستان بیشتر به نظر می رسد. موقعیت سیاسی کشور های آسیای میانه هم یکی از دلایل انقراض زبان فارسی در این منتقه است. چون هر کشوری برای خود زبان رسمی و دولتی دارد. از این جاست که زبان فارسی در ازبکستان و دیگر کشورهای آسیای میانه (به جز تاجیکستان) در سطح زبان محاوره باقی مانده است.
بسیاری از روشنفکران تاجیک بر این اندیشه اند که تنها تاجیکستان و ایران می تواند روند از این بحران جلو گیری کنند. اما هر دوی این کشور نیز در سال های گذشته بعد از فرو پاشیی اتحاد شوروی با مشکلات داخلی خود سرگرم بوده اند و کار نظررسی در این باره انجام نداده اند. هرچند روشنفکران فارسی گوی سراسر دنیا توجه و نگرانی های خودرا بارها بیان کرده اند و تلاش های هم به خرج داده اند.
-- مهدی ، Jan 20, 2008 در ساعت 12:32 AMba salam
aya shoma spanish balad hastid?
shoma nagoftid ke dar kuba 2pole rayej mojod hast va inke osolan adam kamtar ba mardome onja barkhord mikone balke club haye kharejian ba mardoma cuba joda hastand?! aya shoma dar club cubaiha bodid mishe begid koja ke man inbar ke miram hatman be onja sari bezanam.batashakor
maysam
Deutschland
--------
شهزاده سمرقندی:
-- maysam ، Jan 22, 2008 در ساعت 12:32 AMبارهای محلی جدا هستند اما ممنوع برای مسافران خارجی نیستند. شما می توانید به بار شماره 49 و 69 درشهر وارادیرا سری بزنید که از معروفترین بارهای این شهر اند و مردم محلی هم سری به آن می زنند و درواقع تماشاگر اند.
با مردم در خیابان ها می توانید رو به رو شوید که بیشتر شان از صحبت با خارجیان لذت می برند و حتا به مهمانی دعوت می کنند.
در هتل به راحتی می توانید پول عوض کنید
امید وارم که سفر خوبی داشته باشید
شهزاده خانم
-- مهدی ، Jan 23, 2008 در ساعت 12:32 AMممکنه در برنامه های بعدی از موسیقی، ادبیات و مسایل فرهنگی تاجیک تبارهای ازبکستان و قرقیزستان بیشتر بنویسید؟
شهزاده گرامي
-- بدون نام ، Jan 23, 2008 در ساعت 12:32 AMبا سلام واقعا منتظر بقيه گزارش سفر شما هستم. از اين كه گزينشي به بعضي كامنتها جواب ميدهي هم چندان دلخور نيستم، ولي اندكي انصاف بدهيد كه در داوري شما ترديد داشته باشيم، تنها از همين پاسخهاي شما. بسيار مشتاق ديدار با شما هستم ، البته اگر اجازه داشته باشي و لايق بداني.به قول معروف خدا را چه ديدي، شايد دوشنبه شما را بتوان ديد_ البته و حتما با واسطه_( د . )
جالب است که انسان مشاهدات خود را برای دیگران تشریح کند . اما یک اشتبا در این سفرنامه پیش آمده که به نضر من نویسنده بایستی آن را اصلاح کند و آن هم مربوط میشود به آن دستبد خاکستری . داستان آن دستبند بنظر من هیج ربطی به شناسائی و اینگونه حرفها ندارد . داستان این است که شما وارد هتلی شده اید که توسط آژانس مسافرتی تمام هزینه ها پرداخت شده است و لذا این دستبد نشانگر این است که شما می توانید از تمامی امکانات خواراکی و رفاهی بدون پرداخت هزینه استفاده کنید . این دستبد ها را در تمامی هتل های آل این دریافت می کنید . آن مهماندار جوان با شما شوخی کرده است .
-- آشنا ، Jan 23, 2008 در ساعت 12:32 AMدوم اینکه اگر کوبائی ها همگی پاسپورت بگیرند فکر کی کنی چندتا کشور پیدا میشه که به اونا ویزا بده ؟
نویسنده از زدن دست بند به دستش یاد کتاب مزرعه یا قلعه حیوانات جورج ارول افتاده که حیوانات در آنجا سر شماری می شدند همین!. از اینکه(هنوز) افراد غیر ایرانی در خارج از ایران در نوشتن و گفتار این چنین به زبان فارسی تسلط دارند احساس غرور و شادمانی دارم.خانم سمر قندی انشالله همیشه موفق بوده و زندگیتان چون قند شیرین باشد.
-- رضا(از تهران) ، Feb 16, 2008 در ساعت 12:32 AM