رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۸ دی ۱۳۸۶
سفرنامه کوبا - بخش اول

در خاک عزیز چه گوارا

از بی آفتابی دلگیر و خسته بودم. دلم برای سرزمینی آفتابی تنگ بود. با راهنمایی دوستی به شرکت توریستی D-reizen در آمستردام سر زدم. وقتی نوبتم رسید، گفتم دو هفته وقت دارم تا به کشوری سفر کنم که آفتابی باشد و تا حد امکان دور و مهمتر از همه اینکه نیاز به ویزا نداشته نباشد. دستیار شرکت گفت معمولا هلندی ها به دوبی و جزیره های کارائیب سفر می کنند که شرکت ما قیمت های مناسب و شرایط عالی برای استراحت ایشان فراهم می کند. گفتم دوبی نمی روم. کوبا را انتخاب کردم.


کوبا که حدود 70 در صد درامدش از توریسم براورده می شود نیاز به ویزای توریستی دارد که با ویزای معمولی فرق می کند. کوبایی ها برای اینکه حساسیت بین ایالات متحده آمریکا و کوبا مانع سفر گروههایی از توریستها نشود که می خواهند به هر دو کشور سفر کنند حتا به پاسپورت مسافرانی که به عنوان توریست به این کشور سفر می کنند مهر نمی زند تا بتوانند به کشور هایی که با کوبا رابطه خوب ندارند سفر کنند.

کوبا. کشوری بود که از کودکی از آن می شنیدم. کشوری که در نقشه جهان در مدارس شوروی به عنوان سرزمین برادر سرخ مطرح بود. آرزوی دیدن هاوانا و سرزمین چه گوارا همیشه با من بود.

اما آیا می توانستم با پاسپورت ازبکستانی خود به کوبا بروم؟ جواب مثبت بود. گرچه ماموری که در سفارت جواب تلفن آژانس مسافرتی را می داد بداخلاق بود. تایید ویزای من سریع انجام شد اما بعدا در کوبا دیدم که مسافرانی که بیشترشان کانادایی بودند، نیاز به ویزای ویژه داشتند که تا دو ماه طول کشیده تا به دست آورند.

بعد از این که تایید شد من میتوانم بدون ویزا به کوبا سفر کنم دستیار شرکت گفت که به کدام قسمت کوبا می خواهم بروم. با شوخی گفتم گوانتانامو! دستیار با جدیت نقشه کوبا را باز کرد و با انگشت مرزهایی را که مسافران می توانند بروند نشان داد و افزود بهترین قسمت کوبا برای توریستها وارادیرو است که هم به هاوانا نزدیک است و هم به ماتانزا و سنتاکلارا. گفتم پس وارادیرو خوب است.


اولین دفعه بود که به سمت آبهای کارائیب سفر می کردم. به خصوص کوبا، سرزمین عزیز چه گوارا. با قیمت 100 یورو در شب با بلیت هواپیما و غذا و تا دلت بخواهد مشروب و نوشابه های محلی! یک لحظه شک کردم و پرسیدم هتل چه طور است؟ گفت هتل "پالما ری یل" هتلی چهار ستاره و در قلب وارادیرو Varadero است که شهرک توریستی کوبا ست و مردم محلی به آن بهشت کوبا می گویند. بهشتی با "ساحل آبی".

پرداخت کردم و خندان و شکوفان خداحافظی کردم. هیجان تمام بدنم را فرا گرفته بود. 3 روز دیگر باید پرواز می کردم. مستقیم به مغازه اجاره ویدیو رفتم و هر فیلمی مربوط به کوبا داشت اجاره گرفتم تا با کوبا بیشتر آشنا شوم. هر فیلمی که داشتم از سالهای انقلاب و 50 سال قبل کوبا می گفت. از محبوبیت مداوم فیدل کاسترو در کوبا و روز 26 ژوئن روز انقلاب که مردم همه با لباس قرمز و پرچم کوبا راه پیمایی می کنند و فیدل و چه را ستایش می کنند.


اما من بیشتر به شب کریسمس در کوبا علاقه مند شدم که سالهای حکومت شوروی در کوبا ممنوع بود. در حالی که در خود شوروی اینطور نبود. در آسیای میانه، شوروی تبلیغ بی اندازه برای جشن کریسمس و سال نو در 31 دسامبر انجام می داد. البته دلیل داشت. دولت شوروی می خواست که نوروز از بین برود و سنت های قدیمی مردم محلی که حافظه تاریخی مردم را زنده نگه می داشت.

همان روز تازه کشف کردم که در سال 1998 فیدل کاسترو کریسمس را آزاد و قانونی اعلام کرده و مردم آهسته و آرام در جشن کریسمس فعال تر می شوند و حتا تزیین سال نوی را آشکار در خانه های شان می بینید. هرچند بسیار محدود و فقیرانه.

بیشتر از جشن انقلاب به جشن کریسمس علاقه مند شدم. یادم آمد که امسال هنوز درخت کریسمس خود را که همه ساله آرایش می دهم آماده نکرده ام. به عنوان یک مسلمان نمی دانم که این عادت خوب است یا بد، اما هر چه هست از کودکی در خون و جان من نشسته و هیچ مشکلی هم با آن ندارم.



یک دو هفته مانده به کریسمس درخت خود را آراستم و طبق عادت مادرم که همیشه آخر ماه نوامبر درخت کریسمس را در سالن خانه می آراست و زیر آن شیرینی می گذاشت، چند بسته از شیرینی های مختلف کنار آن گذاشتم. این با آن امید است که اگر جوانان و کودکان محل شب سال نو به در خانه مان آیند حتما با شیرینی مهمان شوند و دست خالی نروند. ما تاجیکان بعضی از عادت های قدیمی خودرا که در شب سال نوروز انجام می دهیم در شب سال نو روسی-مسیحی یعنی 31 دسامبر هم انجام می دهیم. مثل از روی آتش جهیدن، شیرینی دادن به رهگذران و در بر کردن لباس نو و حتا جهیدن از بلندی در حالی که آرزوهای خودرا زیر لب تکرار باید کرد.

دلم می خواست این روز را در یک خانواده کوبایی باشم و تفاوت رسم آنها را ببینم. اما باید 19 دسامبر بر می گشتم. یک هفته قبل از روز کریسمس و دو هفته قبل از سال نو. ولی دلم خوش بود با این که می توانم در روزهای نزدیک به کریسمس و سال نو در کوبا باشم و با مردم کوبا از نزدیک صحبت کنم.

11 دسامبر صبح باید راهی می شدم. دستگاه جدیدی برای ضبط صدا خریدم و چند نوار مینی دی وی برای دوربین فیلم برداری.

اما هنوز باورم نمی شد که من می توانم بدون ویزا وارد این کشور شوم. با پاسپورت ازبکستانی بعد از فروپاشی شوروی باید حتا برای سفر به تاجیکستان من تاجیک هم ویزا بگیرم. برایم قابل باور نبود که کوبا می تواند مرا بدون ویزا بپذیرد. دستیار شرکت مسافری هم شک می کرد و به من مصلحت داد کارت اقامت هلند را هم با خودم داشته باشم و اسم مسئول سفارت کوبا در روتردام را هم یادداشت کردم که اگر مشکلی پیش آمد به او دوباره از فرودگاه زنگ بزنم. در فرود گاه باید نمایندگی شرکت را پیدا می کردم و بلیط هوا پیما، مدرک پرداخت پول کامل و ورقه ای که قرار است ویزای توریستی من باشد را از آنها بگیرم.


جوانی در قبولگاه نشسته بود. نام خودرا گفتم و بدون سوال بعدی بسته را به دستم داد و برایم سفر خوش آرزو کرد. گفتم من ویزا ندارم. گفت در همین بسته است. همان جا باز کردم و ورقه ای دیدم که شبیه بنک نوت و یا پول کاغذی بود با نوشته ای روی آن ویزای توریستی به کوبا بدون عکس و یا چیز دیگری. تنها باید اسم خودرا روی آن می نوشتم.
به همین سادگی وارد فرودگاه و هواپیما شدم.

کنار من جوانی نشسته بود خود را پاترا معرفی کرد از ماتانزا در کوبا. ده ساعت پرواز با صحبت با این جوان کوبایی که در رستورانی در ایتالیا کار می کرد و حالا برای تعطیلات به خانه برمی گشت، بسیار کوتاه و زود گذشت. پاترا با خود از ایتالیا تلویزیون می آورد که در آپارتمان کوچک خود در ماتانزا بگذارد. از من پرسید در کدام شهر خواهم بود؟ گفتم وارادیرو. با شوق گفت:
Hmm, beautiful city, mucho, mucho!

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

خیلی جالب بود. منتظر ادامه می مونم.
muchas gracias

-- منصور ، Jan 7, 2008 در ساعت 02:08 AM

سفرنامه جالبی بود. خوش به حالتان. چنین سفری واقعا غیمت است.

-- مجتبا پورمحسن ، Jan 7, 2008 در ساعت 02:08 AM

"از محبوبیت مداوم فیدل کاسترو در کوبا و روز 26 ژوئن روز انقلاب که مردم همه با لباس قرمز و پرچم کوبا راه پیمایی می کنند و فیدل و چه را ستایش می کنند"
پس کوبا هم ملت همیشه در صحنه داره راستی دیکتاتور پیر هنوز زنده هست اگر هست نگران نباشید حتما به رییس دادگاه های انقلاب کوبا و قاتل کوبایی ها دوست عزیزش چه گوارا میپیونده.

-- H ، Jan 7, 2008 در ساعت 02:08 AM

زنده باد شهزاده. مشتاق خواندن بقيه سفرنامه و ديدن عکس ها و احتمالا ويدئو هايت هستم.

-- پرويز جاهد ، Jan 7, 2008 در ساعت 02:08 AM

خیلی کنجکاوم بقیه داستان را بخونم شهزاده عزیز!

-- سارا ، Jan 9, 2008 در ساعت 02:08 AM

قبولگاه؟ تا بحال نشنیده بودم. ازهر جهت خیلی زیباترو قابل فهم تر از اراصطلاحاتی است که مابا قرض گرفتن اسامی رسپشن وکیوسک و باجه زبانمان را خراب کرده ایم.چقدر خوب میشد اگر کمی از هنر ترکیب اسامی تاجیکها و افغانهابرای جانشین کردن واژه های فرنگی یاد میگرفتیم. ازشما بخاطر هدیه این واژه زیبا متشکرم.

-- حمید ، Jan 9, 2008 در ساعت 02:08 AM

Dear shahzadeh.it is very interesting story, I like your writing, I think is time for people of the Cuba, to say no to Fedal, They need freedom.I love Fedal, El cheh. But they are like us, Tired of all the Dictator activity, Good Luck, Keep going, write more you have talent. Sincerely.M

-- Mansour ، Jan 18, 2008 در ساعت 02:08 AM

ما هم واژه ى پذيرش را برابر زسپشن داريم كه هم فارسى تر و هم زيباتر از قبولگاه است.

-- باران ، Jan 18, 2008 در ساعت 02:08 AM