رادیو زمانه > خارج از سیاست > ریاضیات > افشای بخشی از راز نسبت طلایی | ||
افشای بخشی از راز نسبت طلاییاحسان سناییدر جهان پیچدرپیچ ریاضی، کمتر مفهومی به طور مستقیم و بیواسطه در جهان پیرامونمان متجلّی میشود؛ هر چند برعکس این موضوع برای تمامی فرآیندهای قانونمند گیتی صادق است. به عنوان مثال علم امروز هرچند هیچگونه توضیحی درخصوص سازوکار تنظیم ثوابت طبیعی همچون «ثابت پلانک»، «ثابت جهانی گرانش» و «عدد پی» ارائه نکرده است؛ اما بروز کوچکترین تغییری در این کمیتهای بنیادین، جهان ما را به کلی دگرگون خواهد ساخت.
در این میان هزاران سال است ثابتی منحصربفرد و جذاب را یافتهایم که در گوشهگوشه جهانمان رخنه کرده و ردپایش از ترمودینامیک سیاهچالههای فضایی گرفته تا زادآوری منظم خرگوشها و حتی اهرام مصر کشیده شده است؛ ثابتی موسوم به "عدد فی" یا "عدد طلایی". در حدود ۳۰۰ سال پیش از میلاد، ریاضیدان برجستهی یونان باستان؛ اقلیدس، در فصل چهارم از کتاب معروفش «اصول»، که تا پیش از این قرن، پرخوانندهترین کتاب جهان غرب پس از انجیل بود؛ اینچنین نوشته است: «یک پارهخط مستقیم را میتوان به دو قسمت کوچک و بزرگ آنچنان تقسیم نمود که نسبت طول پاره خط به جزء بزرگ، برابر با نسبت طول جزء بزرگ به کوچک باشد". او با حل جبری این مسأله دریافت که مقدار چنین نسبتی همواره معادل نصف مجموع مجذور ۵ و یک؛ یا ۱.۶۱۸۰۳۳۹۸۸۷ میباشد؛ عددی گنگ1 همچون پی، که بعدها «عدد فی» نامیده شد. فی، نخستین حرف از نام «فیدیاس»، پیکرتراش زبدهی یونان باستان است که به احتمال زیاد این نسبت عددی را دهها سال پیش از اقلیدس، در شیوهی هنریاش لحاظ میکرده است. فی، صرفاً بعنوان یک نماد هندسی، اسیر ذهن پویای ریاضیدانان نماند و اندکی بعد، پا به جهان پیرامونمان نهاد و صاحبنظران هر حوزه از علم آن روز را در شگفتی تمام فروبرد. هر اندشمندی با دریافتی که خود از اعجاز بیپایان این عدد داشت، به دنبال واژهای بود که به بهترین نحو از زیبایی و شکوه ذاتی آن عدد حکایت کند. «لوییجی پاچیولی»، ریاضیدان ایتالیایی، این نسبتِ عددی را «نسبت ملکوتی» نام نهاد و «مارتین اهم» آلمانی، در کتاب خود از آن با عنوان «نسبت طلایی» یاد کرد. به هر حال این نسبت باستانی، هر روزه خود را اغلب در حوزههایی که هیچ انتظاری از آنها نمیرود، به شکل بدیعی آشکار میسازد و بر انبوه سؤالات بیپاسخ ما میافزاید. مارپیچهای لگاریتمی و تنوع حیرتانگیز مصادیق طبیعی آنها، نمونهی بارزی از اعجاز عدد فی است. برای ترسیم یک منحنی لگاریتمی ایدهآل از نوع طلایی، کافی است یک چهارضلعی طلایی رسم کنید؛ بگونهای که نسبت طول به عرض آن، معادل این عدد باشد.
پس از آن از درون مستطیل، یک مربع جدا کنید. حال، مستطیل اولیه به یک مربع و یک مستطیل کوچکتر که اتفاقاً اضلاع آن هم از نسبت طلایی پیروی میکنند، تقسیم شده است. روند مربعسازی را همچنان برای مستطیلهای کوچکتر و کوچکتر ادامه دهید. حال، درون هر مربع از گوشهها یک ربع دایره رسم کنید که شعاعش معادل ضلع مربع میزبان باشد. با ادامه این روند؛ مارپیچی گردابگون به دست میآید که با کمال شگفتی، دقیقاً مشابه مارپیچهای صدف یک حلزون، بازوهای یک کهکشان مارپیچی، ابرهای درهمتنیدهی طوفانهای هولناک گرمسیری و مارپیچ اتمی یک مولکول DNA است. «یوهانس کپلر»، منجم صاحبنام آلمانیتبار، در نیمهی اول قرن هفده میلادی و دهها سال پیش از کشف کهکشانهای مارپیچی گفته بود: «سنت هندسهی باستان، دو میراث بزرگ برای ما به یادگار گذاشت. نخست، قضیهی فیثاغورث و دیگری راز تقسیم یک پارهخط به نسبتهای بیشینه و میانه. اگر اولی مثل حلقهی طلا ارزشمند باشد، دومی گوهری نایاب و گرانقیمت است که زینتبخش هر جواهری خواهد بود.» بسیاری از معماران و هنرمندان کهن، نسبت طلایی را دستمایه کار خود ساخته و دست به خلق آثاری شگرف و ماندگار زدهاند. از معروفترین نمونههای آنها، تابلوهای «مونالیزا» و «مرد ویترووین»، اثر لئوناردو داوینچی و بنای «پارتنون» یونان، مربوط به ۲۴۶۰ سال پیش است. جالب اینجاست که چنین نسبتی در اعضای بدن هر انسان سالمی نیز خود را نمایان میسازد. بعنوان مثال، در یک چهرهی زیبا و ایدهآل، نسبت فاصلهی چشمها تا لب به فاصلهی لب تا چانه، و نیز نسبت عرض چشمها و بینی به عرض لب، معادل عدد طلایی است. راز این «نسبت ملکوتی» چیست؟ چندی پیش «آدریان بژان»، یکی از یکصد مهندس مکانیک برتر جهان و استاد دانشکدهی فنی دانشگاه دوک در ایالت کارولینای شمالی، نظریهای ارائه داد که احتمالاً از راز نقش عدد فی در هنر و زیستشناسی، پرده برمیدارد. مطابق با این نظریه، چشمان ما نمایی که چارچوبی به شکل یک مستطیل طلایی داشته باشد را با حداکثر سرعت ممکن، مورد بررسی و کنکاش خود قرار میدهند. پیروی از طراحی ویژهای که پیوند گسستناپذیر بینایی و ادراک یک انسان معمولی را امکانپذیر ساخته، سادهترین روشی است که به فرآیندهای جریانی (همچون فرآیند تشکیل دلتای یک رودخانه و یا فرآیند تردّد هوا در مسیر شُشهای جانداران)، امکان تحول هرچهبهتر و بقای بیشتر جریان را میدهد. بژان، در سال ۱۹۹۶ این گفته را تحت عنوان «قانون ساختاری» ارائه داد و آخرین نمونهی کاربرد آن نیز، در آخرین شمارهی آنلاین «نشریهی بینالمللی طراحی، طبیعت و اکودینامیک» مورد بررسی قرار گرفته است. بژان میگوید: «با نگاهی به آنچه که توسط افراد بسیاری طراحی و یا ساخته شده است، چنین نسبتهایی را همهجا خواهید دید. خوب میدانیم که چشمان ما با بررسی افقی یک نما (از چپ به راست و بالعکس)، اطلاعات کارآمدتری را نسبت به بررسی عمودی آن (از بالا به پایین و بالعکس) به دست میآورد.» وی مدعی است که جهان، چه از دید انسانی که به یک اثر هنری مینگرد و چه از دید غزالی که دشت پیش رویش را تحت نظر دارد، اصولاً به جهت افقی گرایش دارد. برای یک غزال، خطر اصولاً از جهات افقی او را تهدید میکند؛ نه بالا یا پایین. از اینرو گسترهی دید چنین جانوری نیز بصورت افقی نمو یافته است. به ادعای بژان، با دید بهتر و تحرک سریعتر بود که جانوران باهوشتر شدند. وی در ادامه میگوید: «با رشد و بهبود اندام بینایی، جانوران احتمال بروز خطر از روبرو و اطراف را به حداقل رسانده و بدینگونه جریان تحولی جانوران زمین، ایمنتر و مؤثرتر شد. (از این طریق) جریان جمعیت جانوری، گذرگاههای ایمن و مؤثری را برای بقای خود ایجاد کرد.» از دیدگاه بژان، قوای بینایی و ادراک، وجودی متحدند که با هم تکامل یافته و در نحوهی گذار تحولی خود نیز درونمایهای یگانه و مشترک دارند. تکامل اندامهای دیداری با هدف ارتقای بازدهی مسیرهای انتقال اطلاعات از چشمها به مغز، مشابه همان روشی است که انشعابات عصبی سلولهای مغزی ما را در طول هزارههای متمادی به نحو مطلوبی متحول ساخت.
با وجود آنکه راز نسبت طلایی، کورهراهی به سمت شناخت این جنبه از طراحی طبیعت به روی ما گشوده است؛ اما بژان همچنان افقی دورتر را مینگرد. به اعتقاد وی نقش یگانگی قوههای بینایی، ادراک و پویایی یک انسان در تحول او، مشابه همان مسیری است که جانوران زمین از نوعی به نوع دیگر متحول شده و فرگشت یافتند. پدیدهی نسبت طلایی، به درک نحوهی همکاری فاکتورهایی چون «الگو» و «تنوع»؛ بعنوان اجزای گسستناپذیر و ضروری در مسیر تحول طبیعی، کمک شایان توجهی خواهد نمود. با این وجود، هر چند این نظریه را میتوان عاملی برای توجیه نقش بارز نسبت طلایی در آثار هنرمندان باستان دانست؛ اما نمیتوان به آسانی دلیل تشابه حیرتآور مارپیچهای طلایی یک کهکشان مارپیچی به طول دهها هزار سال نوری را با منحنی منقّش بر صدف یک حلزون چندسانتمیتری توجیه نمود. شاید پاسخ به این پرسش همچون ماهیت بسیاری از ثوابت فیزیکی در هالهای از ابهام بماند و شاید هم یادآور گفتهای از آلبرت اینشتین باشد: «زیباترین تجربههای زندگی نهفته در رویارویی با پررمز و رازترین پدیدههای طبیعت است ... کسیکه از این اسرار سربهمُهر به وجد و هیجان نیاید و یا آن را هیجانانگیزترین تجربهی بشر نداند، بهتر از شمعی خاموش و روحی مرده نیست.» پاورقیها: ۱- اعداد گنگ، اعدادیاند که جزء اعشاریشان هیچگاه به اتمام نمیرسد و یک دنبالهی غیرمتناوب و نامتناهی را تشکیل میدهند. عدد پی، یک عدد گنگ است. ۲- بخشی از متن بالا، اقتباسی آزاد بود از مقالهی «در جستوجوی نسبت طلایی»؛ نوشتهی ماریو لیویو و ترجمهی پوریا ناظمی که در شمارهی ۱۳۷ از ماهنامه نجوم به چاپ رسیده بود. |
نظرهای خوانندگان
درود و صلوات خداوند بر تو جوان رعنا باد
-- گانگولوس ، Dec 24, 2009 در ساعت 02:26 PMانشاالله درد و بلات بخوره تو سر مقام عظمای ولایت تا با تاییدات امام زمانه (نه رادیو زمانه) "آقا" هر چه زودتر ریق رحمت را سر بکشند و به ارتحال ابدی نایل گردند و امام زمانه (بابا همان امام زمون خودمون !) احساس امنیت جانی کرده و هر چه زودتر ظهور کنند !
ظاهراً در این بخش: "پس از آن از درون مستطیل، یک مربع جدا کنید. حال، مستطیل اولیه به یک مربع و یک مستطیل کوچکتر که اتفاقاً اضلاع آن هم از نسبت طلایی پیروی میکنند، تقسیم شده است. روند مربعسازی را همچنان برای مستطیلهای کوچکتر و کوچکتر ادامه دهید." اشتباهی کوچک رخ داده به این ترتیب:
ابتدا یک مربع (که به خاطر اضلاع مساوی آن شکل "واحد" و "مبنا" به حساب می آید) رسم شده و سپس با استفاده از یک پرگار که نوک سوزنی آن بر گوشه از مثلث قرار می گیرد و نوک قلمی یا مدادی آن بر گوشه مقابل نوک سوزنی، یک منحنی رسم می شود که امتداد ضلع مربع را در بیرون از آن قطع می کند و مستطیلی از این طریق به دست می آید و الی آخر ... (یعنی از طریق رسم منحنی فیبوناچی است که به مربع ها و مستطیل ها و ترکیبهای میانی آنها می رسیم و نه بر عکس، از مستطیل به مربع چون در صورت ترسیم یک مستطیل با ابعاد آزاد یا دلبخواه، حساب دقیقی برای رسیدن به مربع واحد اولیه یا بنیادین وجود ندارد.)
البته این از آن گونه مسایل بصری عملی است که باید به اجرا درآمده و دیده شود تا برای ببننده آن جا بیفتد و با تعریف تئوریک نمی شود آن را "دید" و به خوبی فهمید...
شاید دیدن ویدئوی زیر کمکی باشد برای فهم بهتر موضوع که از طریقی مشابه با آنچه گفته شد به ابعاد طلائی می پردازد:
http://www.youtube.com/watch?v=4IXIYH3KDt4&NR=1
با احترام، اهل حرفه و فن
-- خرده گیر ، Dec 25, 2009 در ساعت 02:26 PMنسبت طلایی موضوع بسیار شگفتانگیزی است! ممنون بابت این مقالۀ مثل همیشه زیبا و جامع.
اینطور که به نظر میرسد نظر آقای بژان توضیحی برای چگونگی دخالت این نسبت در فرگشت جانداران است، ولی نمیتواند توضیحی برای چرایی وجود اصل این نسبت باشد، که محدود به زیستشناسی هم نیست. این در واقع یک ویژگی ریاضیاتی و طبیعی است که چنین حالتی خودبخود پیش میآید وقتی «نسبت بخش کوچکتر به بخش بزرگتر، برابر با نسبت بخش بزرگتر به کل باشد.»
به نظر من این مثال خوبی از پیدایش و گسترش نظم بدون اعمال نظم است.
راستی ثوابت فیزیکی هم بحث بسیار جالبی است. البته ما با علم امروز خیلی با درک چرایی این اعداد فاصله داریم. به نظر من احتمالش هست که هیچ وقت هم واقعا نفهمیم. به هر حال، فکر میکنم تعمق در اصل آنتروپیک میتواند در رسیدن به یک فهم عمیقتر نسبت به این موضوعات راهگشا باشد:
http://en.wikipedia.org/wiki/Anthropic_principle
-- بردیا ناباور ، Dec 25, 2009 در ساعت 02:26 PMتصحیح:
این دیگر یک "خطای کوچک" یا "ظاهری" نیست که شاید در متن است و خطای نگارنده کامنت است که خود آن را در اینجا اصلاح می کنم:
عبارت "بر گوشه از مثلث" نادرست و درست آن "بر گوشه ای از مربع" است!
با پوزش: استاد علم الاشیاء و بهداشت و هنر و ادبیات!! :)
-- خرده گیر ، Dec 26, 2009 در ساعت 02:26 PM