رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۱ بهمن ۱۳۸۷

مباد که تئاتر نصر ویران شود!

مینو صابری

با شنیدن خبرهای ضد و نقیض در باره‌ی تخریب احتمالی ساختمان تئاتر نصر راهی لاله‌زار شدم. شنیده‌ها حاکی از آن بود که بحث بر سر مالکیت تئاتر نصر بین جهاد دانشگاهی و کمیته‌ی امداد هنوز به نتیجه نرسیده و ممکن است منجر به وبرانی کامل بنای این مکان فرهنگی شود.
به تتاتر نصر که رسیدم در اصلی تئاتر بسته بود و مردی بساط چیده بود و سیگار می‌فروخت.


نمای بیرونی تئاتر نصر | عکس‌ها از: مینو صابری

از مغازه‌های اطراف پرس و جو را آغاز کردم؛ برخی اظهار بی‌اطلاعی کردند. گفته‌های برخی دیگر هم حاکی از صحت خبر ویران کردن تئاتر نصر بود. می‌گفتند قرار است بزودی ساختمان تئاتر نصر فرو بریزد و جای آن را مجتمعی تجاری بگیرد. یکی از کاسبان محل گفت: «امروز روز تعطیل است. در روزهای دیگر که در بیرونی تئاتر باز است، بین در اصلی و در ورودی، یک مغازه‌ی ساندویچ فروشی هست که گویا فروشنده‌ی آن محافظت از این مکان را هم به عهده دارد!»


سردر تئاتر نصر

عده‌ای هم از دزدیده شدن اموال تئاتر نصر خبر می‌دادند. می‌گفتند ظرف همین یکی- دو ماه گذشته، سقف کاذب و بیشتر صندلی‌های این تئاتر به سرقت رفته. هیچ معلوم نیست از مکانی که در آن به روی همه بسته است، چنین سرقت‌هایی چگونه و توسط چه کسانی انجام شده است.

برای اطلاع بیشتر به طرف تئاتر پارس راه افتادم. نمای ظاهری تئاتر پارس هم چیزی از تئاتر متروکه‌ی نصر کم ندرد؛ با این تفاوت که در آن به روی تماشاچیانش باز است. از چند پله بالا رفتم و وارد راهروی تئاتر پارس شدم. همه چیز بوی کهنگی می‌دهد؛ بوی بی‌توجهی مسئولین فرهنگی. اما، در مقابل، به چهره‌هایی برخوردم که همه و همه به کارشان عشق می‌ورزند و وقتی با آنها گفت‌وگو می‌کردم احساس می‌کردم تمام تلاش‌شان این است که این تئاتر بسته نشود؛ بماند؛ پابرجا و استوار؛ حتا اگر اسکلت ساختمان و دیوارهایش هم پوسیده باشند.

وقتی سراغ مدیر این تئاتر را گرفتم، به طرف اتاق خانم ملکی هدایت شدم؛ اتاقی صورتی‌رنگ که با پنکه‌ی قدیمی سقفی خنک می‌شود. زن مصمم و نسبتا جوانی را پشت میز چوبی کهنه‌ای دیدم که با رویی گشاده پذیرای من و سوالاتم بود.


خانم ملکی می‌گوید مسئولین وعده داده‌اند تئاتر نصر را به موزه‌ی تئاتر تبدیل خواهند کرد.

تئاتر نصر در همسایگی تئاتر پارس است. از خانم ملکی در باره‌ی صحت و سقم زمزمه‌های مربوط تئاتر نصر پرسیدم.

خانم ملکی گفت: «ما لحظه‌ای دست از تلاش بر نمی‌داریم تا تئاتر نصر پا برجا بماند. بعد از ممارست‌های بسیار اعضای انجمن هنرمندان تئاتر آزاد، و نیز تلاش برخی از علاقه‌مندان این هنر، مسئولین وعده داده‌اند که تئاتر نصر را به موزه‌ی تئاتر تبدیل خواهند کرد. امیدوارم این وعده‌ها به مرحله‌ی عمل برسد».

از تاریخچه‌ی تئاتر نصر پرسیدم.

خانم ملکی گفت: «آقای صالح، که همه او را "عمو صالح" خطاب می‌کنند، از سال‌های دور زحمت تمام دکورهای تئاتر نصر را کشیده و بهتر می‌تواند به سوال‌ها جواب دهد».

از عمو صالح در باره‌ی تئاتر نصر پرسیدم. بلافاصله اشک در چشمانش حلقه زد و در حالی‌که سعی در پنهان کردن بغضش داشت گفت:

«عمو! همه‌ی وسایل تئاتر را دارند می‌دزدند؛ سقف کاذب آلمینیومی را که خودم ساخته بودم برداشتند و بردند؛ حدود دویست صندلی را برده‌اند؛ حاصل زحمت‌های چند ساله‌ام دارد نابود می‌شود».


صالح، طراح قدیمی دکور، را همه عمو صالح خطاب می‌کنند.

شما از چه زمانی در تئاتر نصر مشغول به کار شدید؟

«نزدیک به شصت سال پیش. یادم نمی آید هشت - نه سالم بود، یازده سالم بود؟ عمو! این اتفاقاتی که برای تئاتر نصر افتاده باعث شده فراموشی بگیرم. من از کودکی، شب و روزم را در تئاتر نصر سپری کردم؛ از پادویی شروع کردم تا ساخت دکور؛ همه کار کردم. پدر و مادر نداشتم؛ خانه نداشتم؛ روزها در این تئاتر کار می‌کردم و شب‌ها هم همان‌جا می‌خوابیدم. تئاتر نصر همه چیز من است».

درد دلش زیاد است. با هر جمله‌اش بغضی را فرو می‌دهد. دوست ندارم بیش از این رنج بکشد.

آقای صباح کوهی هم بین ماست. او نیز تمام عمرش را در راه خدمت به تئاتر مردمی صرف کرده. وقتی سر صحبت را با او باز می‌کنم، رنجیده خاطر است و باهیجان حرف می‌زند. هیجانش از این است که می‌خواهد با چنگ و دندان هم که شده چنین آثاری حفظ شود. خانم ملکی و آقای صباح کوهی، هر دو، از اعضای فعال انجمن هنرمندان تئاتر آزاد هستند.


آقای صباح کوهی از اعضای فعال انجمن هنرمندان تئاتر آزاد است.

گفت‌وگو ها خودمانی‌تر می‌شود. خانم ملکی از فقر و مشکلات مالی بازیگران تئاتر مردمی می‌گوید؛ احساس می‌کنم مادری از حقوق پایمال شده‌ی فرزندانش می‌گوید. با آرزوی این‌که بزودی خبر ترمیم بناهای این تئاتر و همچنین خبر تأسیس موزه‌ی تئاتر را در محل تئاتر نصر بشنوم، از آنها خداحافظی کردم.

به سراغ یکی از پیشکسوتان هنر تئاتر مردمی می‌روم: مرتضی احمدی. از او هم در باره‌ی سابقه‌ی تئاتر نصر می‌پرسم.

«شخصی با نام سید علی‌خان نصر بنیانگذار تئاتر نصر بود که در آغاز، خودش مسئولیت تئاتر را بر عهده داشت. بعد از یکی - دو سال مسئولیت تئاتر نصر را به آقای احمد دهقان واگذار کرد. با آمدن احمد دهقان، تئاتر در ایران جان گرفت. او دلسوزانه و باتدبیر کار می‌کرد. تئاتر را نظم بخشید و سر و سامان داد؛ دهقان برای تئاتر حرمت زیادی قایل بود؛ مثلا هیچ‌کس حق نداشت در تئاتر سیگار بکشد یا تخمه بشکند. مردم هم خیلی زود با تئاتر ارتباط برقرار کردند. مردم در آن زمان برای آمدن به تئاتر برنامه‌ریزی می‌کردند. اصلا به تئاتر رفتن عادت کرده بودند. بخش عمده‌ی این موفقیت هم از مدیریت خوب آقای دهقان ناشی می‌شد».


مرتضی احمدی

مرتضی احمدی در باره‌ی استقبال مردم چنین می‌گوید:

«همین تئاتر پارس، زمانی مساحتش دو برابر این بود که می بینید. بعد از یک آتش سوزی دوباره بازسازی شد. آن زمان سالن تئاتر، با آن ظرفیت بالا، همیشه مملو از جمعیت بود».

احمدی ادامه داد:

«آقای دهقان مدتی وکیل مجلس شورای ملی بود؛ با توجه به نفوذ و اعتباری که پیدا کرد، بچه‌های تئاتر در ادارات دولتی استخدام شدند. هم کار تئاتر خوب پیش می‌رفت و هم امورات کارکنان و بازیگران تئاتر بخوبی می‌گذشت. چندی بعد هم نشریه‌ی تهران مصور را تأسیس کرد. هر کاری را که آغاز می‌کرد به نحو احسن به سرانجام می‌رساند. برای بازیگران و کارکنان تئاتر حقوق ماهیانه در نظر گرفته بود؛ آن زمان وضع معیشت بازیگران مطلوب بود. در تئاتر نصر همیشه سه گروه بودند: یک گروه مشغول اجرای برنامه و دو گروه در حال تمرین. روزانه یک سانس برنامه اجرا می‌شد. یک گروه به کارگردانی آقای دریابیگی، یک گروه به کارگردانی غلامعلی فکری، و گروه سوم به کارگردانی آقای رفیع حالت. آقای حالت شاگردان زیادی به جامعه‌ی تئاتر ایران تحویل داد؛ شاگردانی که کارشان بسیار توانمندانه است. آقای حالت اولین استاد هنرستان هنرپیشگی در ایران هم بود. ضمنا این هنرستان هنرپیشگی را هم آقای نصر بنیان گذاشت. کار تئاتر خیلی خوب پیش می‌رفت. تا این‌که احمد دهقان را ترور کردند؛ بعد از آن، مسئولیت تئاتر نصر را به مهندس عبدالله والا واگذار کردند. روش مدیریت مهندس والا با آقای دهقان متفاوت بود... گذشت تا ۲۸ مرداد فرا رسید. همه می‌گویند کودتای ۲۸ مرداد کودتایی سیاسی بود؛ اما من اعتقاد دارم کودتای فرهنگی بود. از آن به بعد بود که پای رقاصه‌های کشورهای دیگر به تئاترهای لاله‌زار باز شد. پای افراد نالایقی، که اکثرشان معتاد بودند یا مشکلات اخلاقی داشتند، از این کشور و آن کشور به اینجا باز شد. و همین آغازی شد برای نابودی تئاتر. انقلاب که شد همه‌ی آن افراد به کشورهایشان برگشتند. حالا هم وضع این است که می‌بینید. وزارت ارشاد، به جای این‌که از چنین مکان‌هایی حمایت و نگه‌داری کند، عمدا در تخریب این سرمایه‌های ملی دست دارد. من نگران نسل جوان هستم؛ نگران این همه جوانی که در رشته‌ی تئاتر تحصیل می‌کنند و فارغ التحصیل می‌شوند. آنها کجا می‌خواهند کار کنند؟ امنیت مالی خواهند داشت؟ امنیت شغلی خواهند داشت؟ آیا سازمانی هست که به اینها کمک کند؟ نسل ما نسل پیشین را نفرین می‌کرد. من مطمئنم نسل بعدی هم ما را نفرین خواهند کرد».

احساس شما در باره‌ی تخریب احتمالی تئاتر نصر چیست؟

وای به روزی که قلم بشکند! من نمی‌دانم یک مؤسسه‌ی فرهنگی که تخریب شود چه چیزی می‌تواند جای آن را بگیرد؟ تئاتر آموزگار مردم است. فقط می‌توانم بگویم تخریب این مکان‌ها مصیبت است؛ مصیبت. از وقتی لاله‌زار مرد تئاتر هم مرد. تاریخ تئاتر این مملکت آنجا دفن است. شما بروید ببینید کشورهای دیگر به چنین مکان‌هاشان چگونه ارج می‌نهند؟ همین ارمنستان را شما نگاه کنید! تئاترهای قدیمی‌اش را پا برجا نگه داشته و مردم می‌روند و از چنین مکان‌هایی، که میراث فرهنگی کشورشان است، دیدن می‌کنند. آن وقت ما! بهترین تئاتر ما در تبریز و در زمان تزارها ساخته شده بود. بانی آن تئاتر آقای عبدالحسین نوشین، پدر تئاتر ایران، بود. نام آن "تئاتر شهرداری" بود و در دوران شکل‌گیری انقلاب با بمب ویرانش کردند. این‌گونه با سرمایه‌های ملی ما برخورد می‌شود.

خاطره‌ای از تئاتر نصر برایمان نقل کنید! خاطره‌ای که همیشه در یاد و خاطرتان هست.

حدود ده سال پیش بود که می‌خواستند تئاتر نصر را دوباره بازگشایی کنند. از همه‌ی بازیگران آن نسل دعوت کرده بودند. از من هم دعوت کردند. ظاهر تئاتر نصر را درست کرده بودند. نقاشی شده بود و پرده‌ها هم نونوار شده بود. در میان جمع ما تعدادی جوان هم دعوت شده بودند. از تلویزیون هم برای فیلمبرداری آمده بودند. من نشسته بودم که دیدم خانم ایران دفتری از در وارد شد. به استقبال او رفتم. همیشه صدایش می‌زدم: "ایران‌جون". زیر بغلش را گرفتم و آوردمش. پرسیدم ایران جون! الآن چه احساسی داری؟ گفت: دارم جوانی‌ام را لای آجرهای اینجا می‌بینم. زمانی که خواست به روی صحنه برود، تعدادی کمک کردند و او را با صندلی‌اش روی سن بردند من نتوانستم جلوی بغضم را بگیرم و زدم زیر گریه. همه‌ی جمعیت شروع کردند به گریه کردن. این خاطره برای من، هم بسیار تلخ و منقلب کننده است و هم به یاد ماندنی. همه با دیدن خانم دفتری گریه می‌کردیم و یاد آن زمانی افتادیم که خانم دفتری چه بازیگر توانمندی بود. چقدر زیبا و جوان بود... خانم ایران دفتری یک کتاب تئاتر این جامعه بود.

می‌توانید تئاتر نصر را در یک جمله تعریف کنید؟

تئاتر نصر مادر تئاتر ایران است. همه‌ی ما کارمان را ابتدا از این تئاتر آغاز کردیم. تاریخ تئاتر این مملکت در آنجا دفن شده.

---------------------
*مینو صابری وبلاگ آونگ خاطره های ما را می نویسد

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

ممارست یعنی تمرین. اما شما این واژه را به معنای "تلاش" به کار برده اید.

-- مهدی ، Feb 9, 2009 در ساعت 04:28 PM

خانه از پای بست ویران است ـ خوجه در بند نقش ایوان است

-- امید حقدوست ، Feb 9, 2009 در ساعت 04:28 PM

واقعا متاسفم. من نيمي از تربيتم را مديون تياتر هستم

-- محمود ، Feb 9, 2009 در ساعت 04:28 PM

لازم است خدمت خوانندگان محترم عرض کنم به دلیل انتقال مطالب به صفحه شخصی‌ام، کامنت‌ها از صفحه‌های قبلی به این بخش بی‌هیچ کم و کاستی منتقل شده‌اند به همین دلیل تاریخ انتشار کامنت‌ها با مطلب همخوانی ندارد.برای رفع هرگونه سوء تفاهم عرض کردم.
با احترام
مینو صابری

-- مینو صابری ، Feb 9, 2009 در ساعت 04:28 PM