رادیو زمانه
>
خارج از سیاست
>
زنان
>
زن در افسانههای ایرانی (2)
|
زن در افسانههای ایرانی
زن در افسانههای ایرانی (2)
در مبحث تازهای که در بخش زنان «جنگصدا» به آن میپردازیم، نگاهی داریم به جایگاه او در افسانههای ایرانی. در بخش نخستین، به دو تقسیم بندی این موضوع اشاره کردیم. در تقسیمبندی اول، زن، فرد اصلی افسانه است و مرد، در حاشیه قرار دارد. برای نمونه مثال چنین داستانهایی، خلاصهی کوتاه داستان «نمکک» را گفتیم. گروه دوم، نقشمایههایی بودند که زن در آنها جایگاهی فرعی و خنثی دارد و نمونه داستان «عروسک بلور» را آوردیم. در این بخش، زن و نقشمایههای او را در افسانههای عامیانه از دیدگاه اخلاقی به تماشا مینشینیم.
تا به اینجا هرگاه از زن سخن بهمیان آمده، به شخصیت کلی او در روند داستان توجه شده، اما ببینیم سیمای متفاوت زنان و نقش مایه های آنان از دیدگاه اخلاقی در افسانه ها چگونه است؟
از این دیدگاه باید گفت که نقش زن، متاسفانه در افسانههای ما منفی است. قبل از هرچیز ما با سیمایی روبهرو میشویم که متأثر از باورهایی است که در طول تاریخ به دلایل گوناگون بر بخش عمدهای از جامعهی ما مسلط بودهاست. چه به دلیل حاکمیت مردسالارانهی حکومتها در دورههای تاریخی، چه به دلیل بازماندهی اندیشههای آن حکومتها در فرهنگ مردمحور دوران اخیر و چه در نتیجهی فرهنگ زن ستیزی که از اقوام دیگر گرفته شده که در عین حال افسانههایشان با افسانههای ما، درهم آمیختهاست.
انواع افسانههایی که در آنها زنان از نظر ارزش اخلاقی مسلط برجامعه، جایگاهی منفی دارند.
+ اول، افسانهها و حکایتهایی که زنان در آنها فریبکار و خیانتپیشهاند. در این افسانهها، زن عامل فسق و تباهی معرفی شده و مرد، بیگناه و زیاندیده. بسیاری از پژوهندگان بر این باورند که اینگونه افسانهها بیشتر از افسانههای کهن هندی تأثیر پذیرفتهاند. برای مثال میتوان به حکایتهایی نظیر «فاسق چادر بهسر»، «زن چند شوهره»، «چهل زن سلطان» از «قصههای مشدی گلین خانم» و تعدادی دیگر اشاره داشت. در اینجا، خلاصهای از همین داستان اخیر از مجموعه داستانهای «مشدی گلین خانم» که در چند برنامهی پیش هم راجع به خود او مفصل صحبت کردیم، میآوریم. [+]
در این نوع داستانها، نقش زن بسیار منفی است و همانگونه که گفته شد، زن عامل فسق و تباهی معرفی شده و مرد، بیگناه و زیاندیده. اسم داستان «چهل زن سلطان» است و خلاصهی آن از اینقرار است که:
«پادشاهی بود که چهل زن داشت، اما با این وجود هر مردی که در شهر ازدواج میکرد، شب اول عروسی، باید زن خود را در اختیار پادشاه میگذاشت. و اگر پنهانی و درو از چشم پادشاه دست به چنین کاری میزد، سزای داماد بیچاره این بود که به دار آویخته شود. روزی یکی از تجار شهر که دلباختهی دختر عموی خود بود با او ازدواج کرد. شب هنگام بیچاره داماد در کوچه ایستاده بود و انتظار پادشاه را میکشید. درویشی آمد و حقدوست کشید و برای داماد شعری خواند. اما تاجر، بیچارهتر و درمانده تر از آن بود که از شعر او لذت ببرد. عاجزانه، در مقابل درویش، شروع به گریه کرد و توضیح داد که مرگ برای او بهتر از این عروسی است. درویش به مرد تاجر قول داد که او را کمک کند و به او خاطر جمعی داد که به حجله برود و مطمئن باشد اگر قرار است شاه سر کسی را ببرد آن فرد درویش خواهد بود. مدتی بعد سلطان رسید و با تعجب دید که در بسته است. پرسید: مگر اینجا عروسی نیست؟ وزیر در خانه را زد و درویش از پشت در ندا در داد که : «مزن در کسی را که میزنند در ترا» وزیر سه بار دیگر در را کوبید و همین جواب را شنید. تا اینکه شاه در غضب شد و به سختی در را کوبید و درویش نیز در را باز کرد و به خاک افتاد و در حال گفت: «سلطان مگر عیال ندارد؟ وزیر جواب داد، نه یکی بلکه چهل تا. درویش رو کرد به سلطان و گفت که سلطان باید دست از این کار بردارد زیرا که بدون تردید انعکاس کار نادرست او گریبانگیر خودش خواهد شد. برای این کار نیز دلیل دارم. پس سلطان یا باید دست از کار خود بردارد و یا سر مرا از تنهام جدا ساخته و بعد به کار خود ادامه دهد. او از پادشاه پرسید چه کسی امین توست و به او اعتماد کامل داری؟ شاه، وزیرش را نشان داد. قرار براین شد که درویش با وزیر به قصر پادشاه بروند و از نزدیک ناظر حال و روزگار چهل زن پادشاه، در غیاب او باشند. وقتی آنها به حرم رسیدند، دیدند که تمام زنهای شاه حتی سوگلی و محبوب او، مشغول معاشقه بامرد دیگری است. درویش و وزیر نزد پادشاه برگشتند و آنچه را که دیدهبودند برای او تعریف کردند. شاه با ناباوری به حرفهای آن دو گوش داد و خواست که خود او نیز از نزدیک آنچه را که شنیده، به چشم ببیند. درویش جواب داد به شرطی که از چشم کور شود و از زبان لال و درصدد سر و صدا و جار و جنجال بر نیاید. چنین شد و او از نزدیک، ناباورانه آنچه را که شنیده بود، به چشم نیز دید. سلطان در آنجا توبه کرد، خلعتی هم به درویش داد، اما بامداد روز بعد هر چهل زن را سر برید.
در اینگونه داستانها، زنان موجوداتی خیانتپیشه، خطاکار، و عامل فسق و تباهی معرفی شدهاند و مردان بیگناه و زیاندیده. شاه که خود عامل فساد است، خود را بیگناه میداند و در مقابل گناه آنها، سر چهل زن را میبرد. در بیشتر این افسانهها دلیل و برهان و منطق در چگونگی روند داستانها، جایی ندارد.
برنامه را از [اینجا بشنوید] برنامۀ پیشین زنان را هم در [اینجا]
|