رادیو زمانه
>
خارج از سیاست
>
زنان
>
زن در افسانههای ایرانی (1)
|
زن در افسانههای ایرانی
زن در افسانههای ایرانی (1)
افسانههای هر ملت، همچون ترانهها و موسیقی محلی، ضربالمثلها و متلهای آن، بخش مهمی از فرهنگ یک سرزمین را تشکیل میدهند. اهمیت این افسانهها در آن است که آموختههایی است که سینه به سینه نقل شده و پر هست از ویژگی های دست نخورده و بکری که مردم یک سرزمین با آنها زیسته اند و به دیگران منتقل کردهاند و امروزه آیینهی تمام نمایی است از خوی و خصلتها، روابط میان مردم و چگونگی رفتار آنها با یکدیگر و آشنایی با اندیشههای مردم یک سرزمین.
اما در مورد افسانههای یک ملت، باید یادآور شد که این افسانهها میتواند از فرهنگ کشورهای مجاور نیز تأثیر پذیرفته باشد. رد پای افسانههای کهن هندی را در افسانههای ایرانی میتوان یافت. یا با پیروزی اعراب بر ایران و گسترش اسلام در کشور ما یا نفوذ اقوام ترک و مغول، افسانههای عامیانهی این مردمان نیز با فرهنگ ما آمیخته شد و بخشی از آن را تشکیل داد. اما گمان نمیکنم که در بررسی نقش زن در فرهنگ این اقوام و یا فرهنگ ما تفاوت زیادی به چشم بخورد زیرا آنان در شناخت جایگاه زن و حق و حقوق او همان اندازه عقبمانده هستند که کشور ما.
پس میتوان گفت که سیمای زن در افسانهها، حکایتها و متلهای ایرانی، میتواند برآیندی از فرهنگ عامهی چند ملت همجوار باشد که در دورههای مختلف تاریخی شکل گرفتهاست. اما تا به حال آنچه که به نقش و جایگاه زن در این داستانها برمیگردد، عمدتاً منفی است. زنی که بهعنوان مادر، بهشت در زیر پای او قرار میگیرد، در افسانهها، یا جادوگر است، یا مکار و حیلهگر ونادان، یا حسود و فریبکار و عامل فسق و تباهی. زن اگر هم خوب باشد، باید زنی باشد خوب و فرمانبر و پارسا که در خدمت شوهر قرار گیرد و او را از گدایی به پادشاهی برساند. زن خوب و فرمانبر پارسا، کند مرد درویش را پادشاه.
برای پرداختن به نقش زنان در افسانهها و حکایتهای ایرانی، از دیدگاه ساخت روایی و چگونگی داستان، میتوان آنان را به دو گروه تقسیم کرد:
+ گروه اول، نقشمایههایی که بار اصلی طرح افسانه بر دوش زن است. چه این طرح افسانه و داستان مثبت باشد و چه منفی، زن شخصیت اصلی آن داستان است و مرد را در حاشیه قرار میدهد. مثلاً برای موردی که بار اصلی افسانه بر دوش زن هست و نقش اصلی را او دارد، میتوان به این افسانهها یا حکایتها اشاره کرد: دختری که به تنهایی از پس چهل دزد برآمد، افسانهی چهل دزد، افسانهی آهوی لنگ، افسانههای «نمکی»، «نمکک»، «سنگ صبور» و ازاین دست. در اینجا برای نمونه، خلاصهی داستان «نمکک» را نقل میکنیم:
پیرزنی سه دختر داشت که دو تا از آنها را غول با خود برده بود، اما سومین دختر، که از همه کوچکتر هم بود، در خانه بود و از شرّ غول در امان مانده بود. اسم این دختر، «نمکک» بود. یک شب مادر به «نمکک» گفت که یادش باشد درها را ببندد تا غول نتواند وارد خانهی آنها بشود. اما باوجود یادآوریهای مادر، «نمکک» فراموش کرد یکی از درها را ببندد. در نتیجه، شب هنگام، غول که مراقب اوضاع بود، در هیئت درویشی به در خانهی آنها آمد و نیمه شب او را با خود برد. «نمکک» پس از چند ساعتی که در قصر بزرگ غول بود، توانست او را فریب دهد، دسته کلیدش را بردارد و پس از شکستن شیشهی عمر غول نه تنها خودش را که جوانانی را هم که غول اسیر کرده بود، نجات بدهد. در میان آنها دو خواهر بزرگتر او هم که قبلاً غول آنها را اسیر کرده بود، وجود داشتند که همراه «نمکک» به خانه برگشتند. این داستان همانطور که گفتیم در رابطه با افسانههایی آمده بود که در آنها زن، شخصیت اصلی افسانه است و مرد در حاشیه قرار میگیرد. نقش زن در اینگونه داستانها میتواند مثبت و یا منفی باشد.
+ گروه دوم ، نقشمایههایی است که زن در آنها جایگاهی فرعی یا خنثی دارد. اتفاق میافتد که زنان در این داستانها، نقش کمال مطلوب را دارا هستند و قهرمان افسانه را وامیدارند که دست به یک سلسله کارهای دشوار بزند و حتی تن به سفرهای دور و دراز بدهد. زنان این قبیل داستانها، وجه ظاهریشان بسیار مشخص است. همچنانکه معمول است، زنان زیبارو غالباً نیکسیرت و زنان زشترو، غالباً زشتخو و زشتسیرتند. زنان این افسانهها بر عکس گروه اول که همه کارهی داستان بودند، در اینجا منفعلند و هیچ عمل اجتماعی خاصی انجام نمیدهند. نمونه هایی از این افسانهها عبارتند از: «عروسک بلور»، «دریارو و ستارهی شمر»، افسانهی «ملک جمشید و دیب سیب دزد» و افسانهی «رَمّال خوشبیار». بهعنوان نمونهای از این نوع داستانها، خلاصهای از افسانهی «عروسک بلور را نقل میکنیم:
«تاجری بود که اولاد نداشت. یکبار که او به فرنگ سفر کرده بود، در مغازه ای مجسمهی بلوری زیبایی را دید. آن را خرید و پیش همسرش برد و گفت برایت دختری آوردهام. زن هم مجسمهی بلور را دم پنجره گذاشت، تا هر که او را دید، خیال کند زنده است. از قضا روزی پسر پادشاه از آنجا میگذشت که مجسمه را دید و از آن خوشش آمد و انگشترش را برای او پرتاب کرد. اتفاقاً انگشتر به انگشت مجسمه افتاد. پسر پادشاه از پدر خواست تا کسی را به خواستگاری دختر تاجر بفرستد. تاجر گفت من دختری ندارم. پسر پادشاه گفت چرا داری. انگشتر من هم در دست اوست. بالاخره قرار شد، مجسمه یا عروسک را برای پسر پادشاه عقد کنند. اما تاجر موقع عقد، خواهرزادهی زنش را که دختر بسیار زیبایی بود، جای عروسک نشاند و تصادفاً پسر پادشاه هم از او خوشش آمد. در پایان، تاجر مجسمهی بلوری یا عروسک بلوری را نیز به آنها بخشید.»
برنامه را از [اینجا بشنوید!] برنامۀ پیشین زنان را هم در [اینجا]
|
نظرهای خوانندگان
به نظرم دیدگاههای منتطقی و منصفانهای نبود. این تقسیمبندی هیچ اصالتی نداره. افسانه را باید با افسانه مقایسه کرد. اگر میترا را در 2500 سال پیش و رودابهی 1500 سال پیش را با افسانهی مصر و یونان و هند همان سالها مقایسه کنیم، میبینیم که این شخصیتپردازیها آنچنان هم متحجرانه نیستند.
-- یک خواننده ، Sep 19, 2007 در ساعت 09:30 PMوظیفهی افسانه این نیست که همهکس و همهچیز را خوب نمایش دهد. آیا واقعا در تاریخ هیچ زن ظالم و نامادری بدی نبوده؟ یا نگارندهی گرامی از زنان قهرمان و مادران مهربان متلها و افسانههای ایرانی ـ هندی بیخبرند؟
در افسانههای ما ضد قهرمانان و شیاطین مذکر به مراتب از همنوعان مونثشان فراوانترند. بر اساس دیدگاه این نوشته، مرد بودن ضد قهرمانی چون ضحاک و زن بودن سیمرغ را هم باید ضد مرد قلمداد کنیم! "آنان در شناخت جایگاه زن و حق و حقوق او همان اندازه عقبمانده هستند که کشور ما." نویسندهی گرامی از یاد بردهاند که افسانهها و متلها، باید در حایگاه خود سنجیده شوند. نه در قیاس با فرهنگ یا حقوق جنسیتی قرن 21.
اگر اندکی با مایتولوژی هند آگاه باشیم میدانیم که قرارگیری زن در جایگاه ایزدبانو ، شناخت زمین به عنوان مادر و از ایندست، از اجرای اساسی بسیاری از افسانههای آن سرزمین است. حال اگر قرار باشد جامعهی قضایی امروز اروپا و امریکا را ملاک قیاس اسطوره بگذاریم، بر خلاف نظر نویسندهی عزیز خواهیم دید که افسانههای اروپای شمالی و غربی به مراتب ضد زنتر است تا ایران و هند. خوب است با دانش و آگاهی کامل، بر اساس حقایق به نگارش در یک موضوع بردازیم.
ممنون.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جُنگ صدا: از قدیم گفتهاند: همهچیز را همهگان دانند. «دانش و آگاهی کامل» هم البته چیزی نیست که یکجا و نزد یکنفر باشد. همینکه بر اساس این نوشتار، خوانندۀ گرامیای چون شما به همدلی، دانستهها و آگاهیهاییش را در این باره با ما و دیگر خوانندگان و شنوندگان تقسیم میکند گامی دیگر در تکمیل «دانش و آگاهی همگان» است که هدف ما نیز بوده و هست.
ما هم از شما برای نکتههای روشنگری که در باره این موضوع نوشتهاید سپاسگزاریم.
سلام
-- شیرین ، Sep 19, 2007 در ساعت 09:30 PMخسته نباشید. اگر درست فهمیده باشم، خوانندهای که نظرشان را در بالا را نوشته اند، «اسطوره» و «افسانه» را در کنار هم آورده اند و در حقیقت آنها را یکی میدانند. «میترا» و «آناهیتا» ایزدبانوهای اسطورهای ما هستند و در افسانههای فولکلور ما نمیگنجند.
افسانههای عامیانه، همان داستانهای نانوشتهای است که سینه به سینه نقل شده و بیتأثیر از داستانهای ملیتها و کشورهای دیگر نیست. و چون از زبان مردم عادی است، انعکاس شرایط تاریخی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی هر ملت و باورهای آنها است.