رادیو زمانه
>
خارج از سیاست
>
برنامههای جُنگ صدا
>
«ختنۀ ممّد» یادنوشتهای از «پرویز دوائی»
|
مجلۀ گفتاری جُنگ صدا
«ختنۀ ممّد» یادنوشتهای از «پرویز دوائی»
از اهل سینما و دوستداران فیلم در ایران، کمتر کسی است که پرویز دوائی را نشناسد. همه یا نقد و نوشتهای از او خواندهاند؛ و یا در مناسبات دوستانه و همکاری، از نقطه نظرات و راهنماییهای او بهره بردهاند. مسعود کیمیایی بارها گفته است که: گذرش از «بیگانه بیا» به «قیصر»، بر اثر حرف پرویز دوائی بوده است.
پرویز دوائی در تاریخ نقد نویسی سینما در ایران، از سردمداران و نسل اولیها این فن محسوب میشود. او که در دورهای برای مجلۀ «سپید و سیاه» مینوشت، طبق فرم صفحهبندی مجله، نقدهایش با امضای «پیام»، در صفحات آخر مجله بهچاپ میرسید. در نزد اهل سینما و دوستدارن فیلم معروف بود که: «خریداران مجله، آنرا از چپ به راست ورق میزدند؛ چون نقدهای دوائی در آخرین صفحۀ آن چاپ میشد.»
پرویز دوائی، همیشه و همهجا در اذهان عموم سینماروها و سینماگرها، در کسوت مرد قلم و نقدهای خوب و منصف، شناخته شده و هست. گرچه امکان ندارد شما تاریخ فصل نوین سینمای معاصر ایران ـ یعنی از قیصر به بعد ـ را بخوانید؛ و یا پای مطرحترین کارگردانهای این دوره بنشینید و جای از آن، نام پرویز دوائی را نبیند یا نشنوید.
او که نامش پای هر نوشته و نقدی کافی بود تا فیلمی تازه اکران شده، اعتبار بیابد، و یا برعکس از چشم بیفتد؛ با حسی از دلسوزی و مسئولیت، و با نیتی خیر، برای هرچه بهتر شدن جریان و فضای فیلمسازی ـ علیرغم اینکه شاخصترین نام در جبهۀ منقدان سینما و فیلم است ـ در پشت صحنه، دستی به مدد و همدلی، همراه کارگردانهای جوان و تازه پا گرفته میکند؛ و با اعتبار کلام و جایگاه معتبری که بهعنوان منتقد فیلم و صاحبقلم دارد، ضمن حمایت و تشویق، به شکلگیری واقعی هویت سینمای معاصر ایران کمک میکند.
هنوز خاطرۀ نقدهای جاندار او را در مجلۀ سپید و سیاه که برای از جمله فیلم «خداحافظ رفیق»، اولین فیلم امیر نادری نوشت، یاد دوستداران سینما هست. نوشتۀ او با عنوان «خسته نباشی رفیق» اولین نقدی بود که در باره این فیلم نوشته و بهچاپ رسید. فیلمی که مردم، جز ترانۀ متن آن، یعنی «جمعه» با صدای فرهاد، شعر شهیار قنبری و موسیقی اسفندیار منفردزاده، هیچ شناخت دیگری از عوامل آن، امیر نادری (کارگردان)، سعید راد، ذکریا هاشمی، وجستا (بازیگران)، و یا علیرضا زریندست (فیلمبردار) نداشتند.
پرویز دوائی، خود در روزهای سخت و تنگی که امیر نادری برای ساختن این فیلم از سر میگذراند، بارها برای کمکش کمر همت بسته بود و او را چه در نوشتن سناریو، و چه در توصیه به دوستان و دیگر دستاندرکاران سینما کمک کرده بود؛ قصد آن داشت که به اعتبار قلم و نامی که در نزد اهل سینما دارد، هم امیر نادری، و هم این نوع از سینما را که نادری آغازگر آن بود، ضمن معرفی، حمایت و تثبیت هم بکند. خصلتی که از ویژگیهای انسانی پرویز دوائی است و چندان ربطی به حرفۀ نقدنویسیاش ندارد.
درگیرشدن و جنجالی که سر این فیلم و نقد، بین دوائی و اسماعیل جمشیدی، نویسندۀ دیگر مجله سپید و سیاه سر گرفت، شاید هنوز گوشۀ ذهن و خاطرۀ خیلی از سینماروهای آن روزگار مانده است. از «خداحافظ رفیق» و حواشی آن شاید وقتی دیگر و سر فرصت بنشینم و بنویسم.
پرویز دوائی حالا نزدیک به سی سالی میشود رحل اقامت را در شهر «پراگ» انداخته و گرچه سر و مویی سفید کرده، ولی هنوز هم یاد ایام جوانی دل و جانش را گرم و روشن نگه میدارد.
چند سالی پیش بود [1360] که اولین مجموعۀ قصه و یادنوشتهای او به نام «باغ» به بازار آمد. قبلا «بازگشت یکهسوار» [1370] را که ثبت خاطرههای سینمایی اوست را خوانده بودیم؛ و «سبز پری» را در سال 1373، «ایستگاه آبشار» در سال 1378 در آمد. استقبال از او و قلم و ذهن شفاف او که خاطرههای کودکی و نوجوانی را با جزئیات حیرتانگیزش به یاد و کلام میآورد، چنان گرم و مقبول بود که همین اواخر، ادامۀ آن یادنوشتهها را در محموعۀ تازه و دیگری به نام «بلوار دلهای شکسته» دیدیم و خواندیم.
با یاد و بهحرمت او، و شاید برای تازه شدن یاد و خاطرات خودمان از آن روزها و روزگار، از مجموعههای سه گانۀ یادنوشتههای پرویز دوائی، چند قصه ـ نوشته را در تنظیم و اجرایی گفتاری خواهید شنید. ماجرای «ختنۀ ممد»، برگرفته از محموعۀ «ایستگاه آبشار»، اولین آنهاست.
«. . . چون که ممد بچه شوهر بود، وقتی که قرار شد ختنهاش کنند ختنهسورانی، چیزی برایش نگرفتند که مثلا کمانچهکش یا خیمهشببازی خبر کنند و زنها جمع شوند و دایره و دنبک بزنند و شادی کنند. همینطوری قرار شد یکروز وسط هفتهای سلمانی گذر را خبر کنند که بساطش را بیاورد و ممد را ختنه کند. رفتند و یک آقای لطفیای بود که سر کوچه سلمانی داشت، خبرش کردند. بعد ماشاالله، بچه نوکر سیزده ـ چهارده سالۀ همسایه بود قرار شد بیاید و دست و پای ممد را نگهدارد. ما هم که تابستان بود و مدرسه تعطیل بود و چند روزی به خانۀ خواهرم که همسایۀ ممد اینها بود به مهمانی آمده بودیم و جزو یک عدهای برای تماشای مراسم ختنه جمع شدهایم. بیشتر تماشاچیها زنهای در و همسایه بودند که بههوای پوست ختنه خودشان را رسانده بودند. . .»
«ختنۀ ممد» از «پرویز دوائی» را در [اینجا] بشنوید!
برنامۀ پیشین را هم در [اینجا]
|