رادیو زمانه
>
خارج از سیاست
>
سفرنامه فروغ فرخزاد
>
با «فروغ» در راه «رُم»
|
خاطرات سفر «فروغ فرخزاد» به ایتالیا
با «فروغ» در راه «رُم»
علیرضا افزودی
«چه روزگار تلخ و سیاهی نان، نیروی شگفت رسالت را مغلوب کرده بود پیغمبران گرسنه و مفلوک از وعدهگاههای الهی گریختند و برههای گمشدۀ عیسی دیگر هیهی چوپانی را در بهت دشتها نشیندند» [از سرودۀ: آیههای زمینی]
در برنامۀ قبل از سادگی «فروغ» در برخوردش با بچههای شلوغ بندر بریندیزی گفتیم. اینکه چطور گروهی از پسربچههای تخس، «فروغ» را با شیطنتهای نوجوانانۀ خود به آب میاندازند و سعی در خالی کردن کیف دستی او دارند. «فروغ»، با صمیمت و سادگی آن را بهحساب «آرتیستبازی پسربچههای نوبالغ، در برخوردشان با زنان» میگذارد. «فروغ»، در آن زمان بیست و دو ساله است و پسربچهها سیزده و چهارده ساله. نگاه «فروغ» به پسربچهها با همۀ جوانی خود، نگاهی مادرانه و همدلانه است.
در نهمین بخش از این خاطرات، باز «فروغ» را در دام رندان فرصتطلب میبینیم. «فروغ» هنوز همان سادگی ذاتی را با خود دارد. اما اینبار قضاوتش در بارۀ آنهایی که او را به ترفندی فریب میدهند از نوع دیگری است.
«. . . باربرها سر حمل چمدان من دعوایشان شده بود. بالاخره یکی از آنها پیشدستی کرد و چمدان را گذاشت روی چهار چرخهاش و از مقابل دیگران که هنوز مشغول دعوا و مرافعه بودند گذشت و بهطرف ترن رفتیم.
من چون زبان نمیدانستم به او پول دادم تا برایم مقداری نان و میوه بخرد و در ضمن پول خودش را هم بردارد. اما او رفت و دیگر نیآمد. من تا لحظهای که قطار بهحرکت در آمد باز هم فکر میکردم که خواهد آمد. ولی بالاخره آخرین سوت قطار مرا از این اطمینان بیرون آورد.
بار دیگر خودم را بهعلت سادگی زیاد سرزنش کردم و بهطرف صندلیام رفتم و در جایم نشستم. . .»
بخش نهم این سفرنامه را از [اینجا] بشنوید!
بخش هشتم این سفرنامه را در [اینجا] بشنوید!
|