رادیو زمانه > خارج از سیاست > کارگردانان > ایران: صداهای ناشنیده | ||
ایران: صداهای ناشنیدهپانتهآ بهرامیاهل شیراز است و هنوز پا به جهان هستی نگذاشته بود که به همراه مادرش درحالیکه ۵ ماهه او را آبستن بود زندان دوران شاه را تجربه کرد و به همراه آن انقلابی که در حال شکل گیری بود, امروز تنها ۳۲ بهار از عمرش میگذرد. او جستجو برای هویت گمشده، هویتی که در سی سال اخیر در تاروپود جامعه وجود داشته ولی ازسوی حاکمان نادیده گرفته میشده را به تصویر کشیده، هویت سکولار در ایران.
داود گرامیفرد فیلمساز ایرانی مقیم کانادا با فیلم مستند «ایران: صداهای ناشنیده» در جشنواره فیلم دیدهبان حقوق بشر چندی پیش در نیویورک شرکت داشت، گوش فرا میدهیم به بخشی از فیلم او: وقتی من داشتم به دنیا میآمدم، یعنی مادرم که داشت فریاد میکشید و ضجه میزد تا من سالم بیرون بیایم، مردم اینجا توی خیابانها داشتند تظاهرات میکردند که ریشهی استبداد را در کشورشان بخشکانند. آنموقع که من فقط پنج ماهه بودم، اینجا انقلاب شد. انقلاب! اصلاً کسی از انقلاب ایران چیزی میداند. من محصول آن انقلابی هستم که سی سال پیش اتفاق افتاد. من محصول ایدئولوژی پدر و مادرم هستم. دوست دارم به جای فیلمبرداری از صورتهای پرمو و کثیف، از صورتهای خسته، نگران و عصبی آدمهایی فیلم بگیری که همیشه دغدغهی دیر رسیدن دارند، که همیشه نگرانند، نکند فردا سیب زمینی گیرشان نیاید، که بخرند و بخورند. تماشاچیهای فیلمت اصلاً اینها را میفهمند؟ آنها که مصرف را کردهاند، «رمز خوشبختی انسان»، میفهمند نان بخور و نمیر یعنی چه؟ یعنی میفهمند هشت سال جنگ یعنی چه؟ میفهمند نماز جمعه یعنی چه؟ میفهمند سانسور فرهنگی یعنی چه؟ میفهمند توقیف یک مجله یعنی چه؟ میفهمند جرم بودن رقص یعنی چه؟
آنچه فیلم «ایران صداهای ناشنیده» را از دیگر فیلمهای مستند متمایز میکند، در زیبایی شناسی آن نهفته است که تلاش دارد بیننده را به دنیای پررمز و راز و استعاره نیز ببرد. درصدد آن است که تماشاگر خود نیز کشف کند. مخاطب تنها مصرف کننده نباشد، بلکه نظارهگری پویا باشد که به رمزگشایی معماهای فیلم میپردازد. فیلم دارای چهار شخصیت متفاوت و یا چهار فصل گوناگون است. این شخصیتها نه در افراد بلکه در مجموعهای از لایههای اجتماعی تعریف میشوند که حامل تفکر سکولار در ایران هستند. داودی گرامی فرد، فیلمساز میگوید: من فکر میکنم که فیلم مستند، فیلم است، سینماست و باید پیچیدگیهای سینما را داشته باشد. وقتی راجع به سکولاریسم در ایران تحقیق میکردم، فکر کردم که ایران اتفاقاً جامعهی سکولاری بوده و تجربهی جمهوری اسلامی، نوعی دیسکولاریزیشن در ایران است. وقتی به مادربزرگها که نگاه میکنیم، میبینیم با همان آموزشی که بهشان داده شده بود قرآنشان را میخواندند، نمازشان را میخواندند، ولی نمیآمدند کسی را کتک بزنند به خاطر این که مشروب میخورد، یا به خاطر این که هر عرف غیراسلامی را وارد زندگیاش میکند. ما اصلاً چنین مردمی نبودیم. یعنی ما مردم بنیادگرا نبودیم. مردم بسیار رئوفی بودیم. حتی این سبک و سیاقی که ایرانیها از اسلام ساختند، کاملاً با اصل آن، با اسلامی که در کشورهای عربی داریم متفاوت است. ما آمدیم و همه چیز را ملایم کردیم. همه چیز را ایرانیزه کردیم و فکر میکنم اصلاً آن سکولاریسم، که حالا اسمش را ما از غرب گرفتیم، در ایران قدیم وجود داشته. در ایران چندسال پیش وجود داشته است. در دوران مشروطه، ما میتوانیم این حضور را ببینیم. حالا نه لزوماً با این اسم. متاسفانه باید بگویم که کار تحقیقاتی در این زمینه خیلی کم شده است. من دوسالی روی این داستان، کار و تحقیق کردم تا بالاخره رسیدم به این چهار مقوله: فعالان سیاسی چپ قبل از انقلاب و سکوت بعد از انقلابشان که باید در این فیلم میبودند. جریان رفرمیست مذهبی یا سکولاریستهای مذهبی که به هرحال شناخته شدهترین نوع سکولاریستها در ایران هستند.
منظورتان اصلاح طلبهاست؟ بله اصلاحطلبها که تجربهی همراهی با جریانات اسلامی تندرو را داشتهاند، ولی به تدریج به این نتیجه رسیدند که جواب نمیدهد و حالا برخلافش دارند صحبت میکنند. به هرحال باید به آنها هم فضایی اختصاص داده میشد. قسمت سوم، طبقهی متوسط نوین ایران هستند. همانطور که میدانیم ۷۰ درصد از جمعیت ایران جوان هستند. خیلی از اینها از پیشزمینههای مذهبی میآیند. خیلی از پدر و مادرهای این افراد، وقتی ایشان قدرت را در دست گرفت مخالفتی با آقای خمینی نداشتند. ولی به دید من باز تجربهی زندگی در یک رژیم مذهبی، این مردم و این نسل جوان را وادار کرد که از آن فاصله بگیرند و به جدایی دین از سیاست اعتقاد پیدا کنند. پس این قشر هم باید در این فیلم نماینده میداشتند. نام آخرین بخش فیلم را گذاشتهایم سکولاریسم قبیلهای. وقتی ما میرویم با عشایر ایران زندگی میکنیم، اولین چیزی که به چشم هر بینندهای میآید این است که این اسلام به هرحال از زندگی اینها غایب است. اصلاً ممکن نیست که شما یک انسان کوچ نشین باشید، بعد بخواهید پنج دفعه نماز بخوانید یا روزه بگیرید. نمیشود. متأسفانه باز میگویم، کاری در این زمینه نشده بود. من تصمیم گرفتم به هرحال این را هم نشان بدهم و بگویم اینها اعتقادات مذهبی ندارند. رو نمیگیرند، روسری نمیپوشند. به خصوص قشقاییها. روسری و چادر پدیدهای بوده که به قشقاییها تحمیل شده است. همیشه یک تور سادهی رنگی روی سرشان بود که توی عکسها هم میبینیم. اسلام بنیادگرا، این چیزی که الان متأسفانه در ایران حکمرانی میکند، در ایران و در میان عشایر ما نیست. این به نظر من باید نشان داده میشد. خیلی برایم مهم بود که هر چهارتای این گروهها توی فیلم جایگاهی داشته باشند. سبک فیلم را همین قضیه به آن تحمیل کرد.
در فصل دیگری از فیلم که زندگی قشقاییها را مورد کنکاش قرار میدهد، یکی از افراد ایل میگوید: «دامداری را میخواهند از بین ببرند و ما را تبدیل به مصرف کننده کنند. تکلیف این آدمهایی که دامداری میکردند، چه میشود؟ اینها باید کجا بروند یا باید چه کنند؟ باید بروند سیگارفروش یا موادفروش شوند؟ تکلیف اینها چه میشود؟ من کاری به سیاست هم ندارم. میخواهم بدانم تکلیف این مردم چه میشود؟» فیلم از نظر فرم بسیار همنوا با محتوا پیش میرود. آنجا که به قشقاییها میپردازد، آرامش زندگی، عمق فقر ایل، تصاویر کویر و بالاخره لباسهای رنگارنگ، تصاویری نقاشیگونه در فیلم آفریده است. خود فیلمساز در این باره میگوید: سینما و آن زیباییشناسی تصویریاش برای من خیلی مهم است. من خیلی تفاوت قائلم بین رپرتاژ تلویزیونی، فیلم مستند تلویزیونی و فیلم مستند سینمایی. به نظر من اینها باید باهم تفاوت داشته باشند. سینمایی که من دوست دارم، پر از استعاره، سمبل و مجاز است. اینها همه به صورت تصویری باید به وجود آید. هرکدام از این فصلها خودشان با توجه به شرایطشان، زیبایی شناسی خودشان را یکجورایی به من تحمیل میکنند. وقتی پیش قشقاییها هستم و با آنها کار میکنم، لباسی که میپوشند، فضایی که دارند یا آرامشی که در زندگی روزمرهشان هست، یک نوع تدوین، ریتم و نوع خاص فیلمبرداری را میطلبد. وقتی میروم در محیط شهری، خفقان است. در فصل سوم فیلم، بچهها و آن ترسی که در اجتماع وجود دارد، به هرحال تدوین و نوع فیلمبرداری را عوض میکند. فکر میکنم سوژه خودش به آدم یاد میدهد و میگوید که چهطور با من کار کن. چیزی که بسیار روی داستانگویی در فیلم مستند تاثیر گذاشته، جنبشهای سینمایی مثلاً نئورئالیسم ایتالیا است که ما میبینیم دوربین میرود پیش مردم عادی و ما با آنها زندگی میکنیم. این حرکت در فرانسه میشود سینما واریته. در آمریکا میشود جنبش سینما حقیقت یا Direct Cinema. به هرحال من با فیلم دیدن، کار را یاد گرفتم.
مایههای روشنفکرانه نیز در فیلم بسیار دیده میشود. مثلاً آن بخشهایی که هم از جمهوری اسلامی به خاطر سانسور بیرحمانه و خشن و عریانش، و هم از غرب به خاطر سانسور ناپیدا و مصرف گراییاش انتقاد میکند؛ و اینکه فرد در غرب بمباران اطلاعات میشود. با طرح این مسئله آیا ما به جمهوری اسلامی حقانیت نمیدهیم که خب شما سانسور میکنید، غرب هم سانسور میکند. در صورتی که این دو مدل خیلی باهم متفاوت هستند. شما خودتان هر دو مدل را تجربه کردهاید در غرب آزادی مو میدانید که تحت فشار بودن در ایران یعنی چه. اینجا در غرب هم همه چیز آزاد نیست اما به هرحال این که شما بتوانید دست دوست دخترتان را بگیرید و توی خیابان راه بروید یا مشروب بخورید و دو چهرهای زندگی نکنید، خیلی با آن چیزی که در ایران میگذرد تفاوت دارد! داود گرامی فرد، کارگردان: بسیار نکته جالبی را مطرح کردید. در این رابطه دو موضوع هست. یکی این که به عنوان فیلمساز به هرحال من آدم ایده آلیستی هستم. یعنی دنیایی در ذهنم میبینم و فکر میکنم اگر وجود داشت، جهان زیباتر بود. فیلم ابزاری است که به من اجازه میدهد این دنیا را به تصویر کشم. در فیلم مستند، میتوانم از دنیایی که نمیگذارد این جهان ایدهآل به وجود آید، انتقاد کنم. پس فکر میکنم این انتقاد چیزی است که باید اتفاق بیفتد. مورد دوم ترسی است که از آیندهی ایران دارم. یعنی نمیخواهم دوباره آن اتفاقی بیفتد که سال ۵۷ افتاد. منظورم از بین رفتن رژیم یا هر نوع انقلابی نیست. منظورم این است که نمیخواهم دوباره ما رژیمی را از بین ببریم، بعد بنشینم ببینیم که چه جایش بگذاریم یا چه فرمی جایش بگذاریم؟ آیا ما باید لیبرالیسم غربی را کاملاً بپذیریم و همان را بیاوریم اجرا کنیم؟ یا نه. انواع دیگری هم وجود دارد که میشود در ایران آینده از آنها الهام گرفت و استفاده کرد؟ برای من مهم این است که ما از الان به این موضوعها بپردازیم.
ما سانسور را در همهی جوامع باید مورد انتقاد قرار دهیم. بله در ایران متاسفانه ما بدترین وضع سانسور را میبینیم. باید به شدت از آن انتقاد کنیم، ولی دراین جامعه هم، سانسور هست. در لیبرال دموکراسی هم سانسور هست. من باید از الان به مخاطبانم، اگر مخاطبان من ایرانی هستند، بگویم که در ایران آینده، حالا هر نوع ایران ایدهآلی که قرار است بسازیم، در نظر بگیریم که این هم هست. این تجربه را هم به هرحال ما باید ببینیم. موسیقی فیلم کار مشترک ضیا و کیا طبسیان است. فیلمبرداری آن چند ماه قبل از انتخابات ۸۸ به پایان رسید و حتی اگر فصل آخر فیلم که مربوط به حوادث پس از انتخابات است نیز نمیبود، آن تنش، تپش، افسردگیها و سرخوردگیها را میتوانیم در لابلای خطوط فیلم لمس کنیم و دریابیم که این آتش زیر خاکستر در کجا نهفته بوده که آغازگر یک انفجار و سرازیرشدن میلیونها نفر به خیابانها شده است. فکر میکنید شرایط اجتماعی چه قدر میتواند روی هنرمند تأثیر بگذارد و به کارش جهت دهد؟ در مورد خود شما چه طور بوده است؟ فکر میکنم سیاست جزیی از زندگی همهی ما است. انسان به نوعی حیوان سیاسی است. سیاست به خصوص در جوامعی مثل ایران روی شخصیت همهی ما تأثیر میگذارد. بخشی از زندگیمان است. اصلاً نمیشود این دو را ازهم جدا کرد. خیلی دلم میخواست در جامعهای به دنیا میآمدم که میتوانستم فیلمی بسازم که کاملاً اکسپریمنتال باشد. کاملاً تجربی باشد. کاملاً به زیبایی بپردازد، ولی من در ایران به دنیا آمدهام و مشکلات من مشکلات یک ایرانی است. تأثیری که میخواهم بگذارم، با رسانه و با فیلمی که در دست دارم، تأثیری است که یک ایرانی میخواهد روی اجتماع خودش بگذارد. به هرحال این سیاست بخشی از وجود تمام ما ایرانیهاست. بخشی از همهی ما سیاسی است و حرف سیاسی میزند، سیاسی میخواند، سیاسی فکر میکند و سیاسی فیلم میسازد. حتی اگر بگوید نه، فیلمم سیاسی نیست. فکر میکنم فیلمهایی که الان در ایران تولید میشود هم سیاسی هستند. |
نظرهای خوانندگان
Ba Drooda faravan
-- Felora ، Jun 25, 2010 در ساعت 03:22 PMMan sepasgozaram ke shoma be onvana yak Rasana be vasifa Meli va mihanya kod amal mikonid va sedahaya Nashenida Javanana Bromanda Iran zamin az jomla farzanda mara be gosha jahaniyan miresanid .Shad va Piroz bashid .