رادیو زمانه > خارج از سیاست > کارگردانان > چهار فصل یک فیلمساز همیشه | ||
چهار فصل یک فیلمساز همیشهرها مجد
بخش نخست: از بادکنک سفید تا آفساید زمانی که بعد از فیلم بادکنک سفید،جعفر پناهی دیگر نتوانست فیلم بسازد و اگر هم ساخت یا با بیمهری و کارشکنی مواجه شد، میشد حدس زد که سینمای ایران صاحب فیلمسازی شده که به هر قیمتی میخواهد فیلمش رابسازد و حرفش را بزند،و اگر او را حتی از در بیرون کنند، از پنجره وارد میشود. وقتی در یکی از گفت و گوهایش در سال ۷۵ در یکی از مجلات تخصصی سینمایی و در زمانی که به خاطر فیلم اولش، بادکنک سفید جایزه دوربین طلای فستیوال کن را دریافت کرده بود گفت حاضر بود جایزه نگیرد اما بتواند در کشورش فیلم بسازد، کاملاً واضح بود که پناهی آمده است بجنگد و فیلم بسازد. کما اینکه اصلاً ورود او به عرصه سینمای ایران هم حکایتی شنیدنی دارد. فصل اول: ورود تلفن خانه عباس کیارستمی زنگ میزند.کسی جوابگو نیست. تلفن روی پیغامگیر میرود: پیغام خود را بگذارید. صدایی از آن طرف خط پیامی میگذارد که تقدیر خود و خیلی از آدمهایی که با او در ارتباط بودند را تحت الشعاع خود قرار میدهد: «من جعفر پناهی هستم، فیلمساز شبکه دو تلویزیون. شنیدم شما دارید این روزها فیلم میسازید. دوست دارم در کنار شما باشم و تجربهی فیلمسازی پیدا کنم. اگر به من با شماره ... تماس بگیرید خوشحال میشم.» این پیام کوتاه و موثر کار خودش را کرد.عباس کیارستمی آن روزها در حال ساخت فیلمی بود به نام «زیر درختان زیتون» و این فیلمساز جوان از کیارستمی تقاضایی کرده بود که پیش از آن سابقهای برایش وجود نداشت: کسی زنگ بزند و بگوید من میخواهم دستیار شما بشوم. این تقاضای فروتنانه و از نگاهی دیگر جسارتآمیز و شجاعانه، کیارستمی را به یک کار خارج از عرف واداشت و تقاضای جعفر پناهی جوان را اجابت کرد و این بود که پناهی شد دستیار عباس کیارستمی. ورود پناهی به دنیای سینما به این روش فقط و تنها فقط از یک عاشق سینما برمیآمد .اما این فقط کلید ورود پناهی بود به ورطهای که خودش هم فکر نمیکرد برای باقی ماندن در آن باید بسیار مبارزه کند و حتی از جانش مایه بگذارد. فصل دوم:دوربین طلایی،خرس نقرهای و یک فیلمساز جهانی گام اول ورود پناهی در سینمای ایران بسیار محکم برداشته شد. چنان محکم که جهانیان هم در برابرش سر تعظیم فرود آوردند و در همان اولین قدم بهترین فیلم اول فستیوال کن شد و جایزه دوربین طلای کن را گرفت. قصهی فیلم پناهی اما خیلی ساده بود: زمان تحویل سال نو نزدیك است. «راضیه» از مادرش پول میگیرد تا برای سفره هفت سین ماهی قرمز بخرد، اما پولش بین راه گم میشود. او در جستجوی پول گمشدهاش با كسانی آشنا میشود، كسانی كه نمیتوانند سر سفرهی هفتسین در كنارش باشند، اما هر یك به نوعی سعی میكنند تا «راضیه» را یاری كنند كه به مقصودش دست یابد. این چند خط کوتاه شاید نمایانگر همهی ظرافتهای فیلم پناهی نباشد،اما در جشنواره کن آن سال این ظرافتها دیده شد و پناهی شد فیلمساز جهانی سینمای ایران. این روی خوب سکه بود. جایی که همه میخندیدند و این موفقیت را به هم تبریک میگفتند. از روزی که جعفر پناهی از کن برگشت دیگر نتوانست یا بهتر بگوییم: نگذاشتند فیلمی بسازد که همه انرژی فیلمسازیش را در آن بریزد. پس از آن فیلم دومش «آینه» را ساخت که نه تنها بهتر از اولی نبود که حتی برای فیلمساز جسوری مثل جعفر پناهی گامی به عقب به شمار میآمد. «آینه» هم مثل فیلم قبلی بر پایهی یک روایت خطی و ساده استوار بود که به هر حال از تأثیرات استادش، عباس کیارستمی ناشی میشد.
داستان فیلم را میتوانیم به این شکل در یک خط تعریف کنیم: در اثنای پخش مستقیم مسابقهی فوتبال بین ایران و كرهی جنوبی، «بهاره»، دخترك خردسال، كه مادرش به دلیل نامعلومی برای بردن او از مدرسه نیامده است، در خیابانها سرگردان است و آخر سر خودش را به خانه میرساند. این فیلم نشان میدهد پناهی هنوز راهش را پیدا نکرده است و کماکان در مسیر فیلمسازی کیارستمی سر در گم است.در این نقطه است که پناهی اجتماعینگر سر بر میآورد و «دایره» خلق میشود. فصل سوم:جنگ برای بقا از دایره به بعد همهی فیلمهای پناهی توقیف شده است. حتی یک فیلم نیز از این میان جان سالم به در نبرده است.دایره اولین فیلم این چرخه است که راه پناهی را به اجتماع و سینمای اجتماعی باز کرد. جعفر پناهی از فیلم «دایره» شد یک فیلمساز اجتماعی که میشد جدیاش گرفت، حتی اگر با او و حرفش مخالف بود.همین تغییر زاویه دید بود که هیأت داوران فستیوال ونیز را مجاب کرد تا به او و فیلمش جایزه شیر طلایی جشنواره را بدهند. فیلم از یک دریچه در زایشگاه شروع می شود. زنی ـ سولمازغلامی ـ بر خلاف گفته سونوگراف به جای پسر، دختر زاییده است، و این خطاـ در باور شوهر سولماز ـ خطایی است نا بخشیدنی، تا آن حد که ما حتی قیافه او را نمیبینیم.همانطور که در تیتراژابتدایی فیلم آه وناله او را موقع وضع حمل میشنویم اما او را نمیبینیم. در طول فیلم شاهد ساختار دایرهوار داستان و تعریف قصه شخصیتی به شخصیت دیگر هستیم،اما در عین حال میشود اینگونه تصور کرد که در طول فیلم شاهد نمایش زندگی یک نفر هستیم و تنها قالبها هستند که عوض میشود. نکتهی جالب دایره این است که مخاطب این فیلم تا انتها نمیفهمد جرم این دخترها چیست و برای چه به زندان افتادهاند؟ انگار کارگردان میخواهد قضاوت ما در مورد این شخصیتها فقط بر اساس انسان بودن آنها باشد نه به خاطر کارهایی که انجام دادهاند.ضمن اینکه در تمام سکانسهای فیلم حضور سنگین و وحشتآور پلیس را حس میکنیم ،اما پلیسی نمیبینیم. تنها وحشت از حضور پلیس به شدت در فیلم حس میشود. این ابتدای راه پناهی در سینمای اجتماعی ایران بود.راهی که هیچگاه از مخاطب ایرانی پاسخی دریافت نکرد و فیلمها به محاق رفتند تا پناهی اصلاً نفهمد نگاه تماشاگر کشورش به برشهایی که او از اجتماع پیرامونش زده تا چه میزان به مذاقش خوش میآید.
در ادامهی همین مسیر بود که «طلای سرخ» ساخته شد و بسیار جنجال ایجاد کرد. در ایران که اصلاً نمایش داده نشد،اما در اکران جهانی به عنوان یکی از بهترین تصویرهای اجتماع ایران از آن نام برده شد و در پایان دههی اول قرن به عنوان یکی از ده فیلم غیرانگلیسیزبان از سوی بسیاری از مجلهها و سایتهای معتبر سینمایی برگزیده شد. فیلم داستان استیصال حسین، رانندهی موتورسیكلت توزیعكننده پیتزا در شهر تهران است. در ضمن حسین قرار است با خواهر رفیقش ازدواج كند. او در گذری اتفاقی سر از یك جواهرفروشی در میآورد و نحوهی مواجههی جواهرفروش با او ادرماندگیاش را بیشتر میكند كه در نهایت منجر به تصمیمش برای سرقت جواهرفروشی میشود. دزدی حسین اما پایانی دردناك را برایش رقم میزند. كسانی كه فیلم را دیدهاند به خاطر دارند كه سه سكانس اصلی فیلم در جواهر فروشی میگذرد . باقی فیلم صرف پرسه زدن حسین آقا در شهر میشود و تراژدی اثر در درهمان سكانس جواهرفروشی شكل میگیرد. در برخورد و نگاه مردان و زنان حاضر در مغازه است كه واقعیت بر حسین آشكار میشود، نه اینكه او بیخبر از واقعیت باشد كه او كارش پرسه زدن در خیابانهای همین شهر است و همین خیابانهاست كه او را له كرده است. ولی درآن نگاه تحقیرآمیز مرد جواهرفروش است كه تیر خلاص به قهرمان ماجرا شلیك میشود. طلای سرخ فیلمی است درمورد شهری كه مردمانش با نگاههای هرروزه شان در حال دریدن همدیگرند. كاری كه جعفر پناهی در فیلم میكند ساختن گونهای حس است؛ حسی كه از پرسه زدن در این شهر اشفته به آدمی دست میدهد و غرابت فیلم از همین جا میآید. فیلم البته یک روانشناسی مدرن از شهر تهران اواسط دهه هشتاد را ارائه میدهد و همین تصویر عریان است که همهی نگاهها را به خود جلب میکند، طوری که جاناتان روزنبام هم در نقدی بر طلای سرخ اینگونه مینویسد: «چهارمین فیلم جعفر پناهی، نوشتهی عباس كیارستمی، نقاط مشترك فراوانی با «ساعت بیست و پنجم» اسپایك لی، فیلم محبوب من در سال گذشته داشت. سپتامبر سال گذشته، در فستیوال فیلم تورنتو، (Crimson Gold) طلای سرخ را دو بار دیدم و به نظر میرسید كه با وجود سادگی و صداقتش ارزشهای فراوانی برای ارائه كردن دارد، ارزشهایی همانقدر ایرانی، كه جهانی. به تازگی با تماشای دوبارهی فیلم، دریافتم كه سادگی آن پا برجاست و پژواكش پرطنینتر شده است. هیچ كدام از فیلمهای ایرانی كه تاكنون دیدهام، از جمله فیلمهای كیارستمی، به خوبی این فیلم فضا و نمای شهر تهران را (كه در سال ۲۰۰۰ یك هفته از آن دیدن كردهام) تصویر نكردهاند: آلودگی، شلوغی و ترافیك و تفاوت طبقاتی كه از زندگی روی كوهها در شمال شهر آغاز میشود. اما دستاورد بزرگتر طلای سرخ، اشاره به تجربهی هر روزهای است كه در سراسر جهان مشابه است، كه در این فیلم حتی از جدیدترین فیلم كیارستمی، ۱۰، نیز كه دیدی تقریباً انحصاری به طبقه متوسط اجتماع دارد و نقد اجتماعی آن كمتر بخردانه و كمتر كنایهآمیز و معنادار است، پیشی گرفته است. باید میاندیشیدم كه چگونه آزار دادن، توهین كردن و مورد تحقیر قرار دادن هزاران بازدیدكننده در روز میتواند كشوری امنتر را برایمان به ارمغان آورد. در سال ۲۰۰۰، خود جعفر پناهی به خاطر امتناع از ارائه اثر انگشت در نیویورك، بین راه هنگ كنگ به آمریكای جنوبی از آمریكا اخراج شد و برای اعتراض به عمل گرفتن اثر انگشت از تمام ایرانیانی كه به این كشور سفر میكنند، او نیز اكنون از ورود به آمریكا امتناع میورزد. پناهی پاییز گذشته در گفت وگو با «دیوید والش» منتقد اظهار داشت: «نابرابری و بیعدالتی در همهی كشورها و در سرتاسر جهان وجود دارد. اما نكته اصلی هنگامی قابل توجه است كه شكاف بین فقیر و غنی عمیق تر میشود و امروزه مشكل اصلی همین است.» او دربارهی ایران نظر میدهد اما این مسئله در مورد بسیاری از كشورها، از جمله آمریكا نیز صادق است. شاید به این دلیل كه پارانوئید نهادینهای كه به تحقیر هرروزه و ناكامیها و سرخوردگیهای شخصیتها منجر میشود كه او بار ها و بار ها آن را پس و پیش میكند، جزء حیاتیای از بافت فیلم باشد نه جملهبندی یا استدلال و دلیل و برهان آن.»
این تمجید ستایش آمیز روزنبام فیلم را از حد یک اثر صرفاً سینمایی بسیار بالاتر میبرد و راه و مسیر پناهی را مشخصتر می کند. پس از طلای سرخ بود که پناهی سراغ موضوع جنجالی دیگری رفت و اتفاقاً این بار با سرمایهگذاری یک نهاد دولتی به نام حوزه هنری میخواست بازخورد مخاطب ایرانیاش را بگیرد. داستان فیلم روایت دخترانی است که به ورزشگاه میروند واز میان صدها نفرشان، چند نفری شناسایی و دستگیر میشوند. فیلم ماجراهای همین دستگیرشدگان است. فیلم صحنههای غافلگیر کننده بسیاری دارد مثل دختری که برای پوشش مردانه از لباس ارتشی استفاده کرده و حالا به عنوان مجرم به او دستبند هم زدهاند.دیالوگ های خوب و لهجه های پرسوناژها از جمله امتیازات فیلم است. صحنههای پایانی فیلم که اتوبوس حامل دختران دستگیر شده به میان جمعیت هیجانزده از پیروزی تیم ایران میرسد و شادی و رقص و پایکوبی مردم و آنچه در اتوبوس دختران میگذرد، با فیلمبرداری خوب محمود کلاری از آثار به یادماندنی سینمای ایران است. |
نظرهای خوانندگان
در طول تاریخ فرهنگ و هنر ایران این یک روند همیشگی است که هنرمند راستین بهر دلیل جلوی خلاقیتش توسط قدرت حاکم گرفته میشود نمونه ی روشن ان صادق هدایت است
-- مسعود ، Jun 2, 2010 در ساعت 11:48 PMکسانی که باز ندگی او اشنا هستند میدانند که حکومت وقت با او چه کرد که سر انجام
از کشور رفت تا بقول خودش دل همه را بسوزاند.....
هیچ کسی هیچ کاری بر علیه صادق هدایت نکرد.نوشته های خودش را بخوانید،گفته ها ونوشته های دوستانش را بشنوید وبخوانید. بسیاری از دوستان نزدیکش یا آنها که مدعی دوستی ونزدیکی با او هستند ده ها کتاب وصد ها مقاله نوشته وبسیار مصاحبه های شفاهی و کتبی دارند.
-- بدون نام ، Jun 3, 2010 در ساعت 11:48 PMخوب است آقای مسعود نمونه ای ازآنچه حکومت وقت با او کرد ذکر کنند تا مایه عبرت دوست ودشمن شود.روزی باید بپذیریم که بی دلیل متهم نکنیم.