رادیو زمانه > خارج از سیاست > کارگردانان > سه بعدی حرف بزن | ||
سه بعدی حرف بزنایرج ادیبزادهadibzadeh@radiozamaneh.comداریوش شکوف، هنرمند و کارگردان سینمای مستقل، نویسنده، نقاش و تهیهکنندهی ایرانی است که در آلمان زندگی میکند.
شهرت داریوش شکوف که تاکنون ۱۵ فیلم بلند سینمایی ساخته، بیشتر به دلیل کارگردانی فیلم هفت مستخدم با بازی آنتونی کویین در سال ۱۹۹۵ است. او در تهران متولد شد، در سال ۱۹۷۹ به آمریکا رفت و در رشتههای فیزیک و ریاضی به تحصیل پرداخت. بعد به فیلمبرداری روی آورد و دورهی فیلمسازی را در آکادمی فیلم نیویورک پشت سر گذاشت. داریوش شکوف در رشتههای مختلف هنری از جمله نقاشی، نظریهی هنر و فلسفه و فیلمسازی فعالیت میکند. برخی از آثار او در نمایشگاههایی مشترک با هنرمندانی چون اندی وارهول، جک کلوز، بروس نومن به نمایش گذاشته شده است.
در جریان برپایی جشنوارهی سینمای ایران در تبعید در پاریس، نخستین فیلم بلند او، هفت مستخدم با بازی آنتونی کویین که در سال ۱۹۹۵ کارگردانی کرده به همراه فیلم تازهای او، «ایران زندان» به نمایش درآمد. شکوف در دو فیلم تازهاش «تاکسی بهشتها» یا «قبر هیتلر» و «ایران زندان» به مسائل مربوط به رویدادهای پس از انتخابات ریاست جمهوری، شکنجهی معترضان و محدودیتهای اجتماعی در ایران پرداخته است. داریوش شکوف بر این باور است که نظام جمهوری اسلامی به دلیل سرکوب و کشتن معترضان یکی از منفورترین حکومتهای جهان است و باید از هر نظر از سوی جشنوارههای معتبر تحریم شود. در گفتگوی ویژهی زمانه با داریوش شکوف در پاریس، او از مشکلاتی که برای نمایش جهانی فیلمش «هفت مستخدم» پیش آمد و همچنین نحوهی ساخت این فیلم میگوید. فیلم هفت «مستخدم»، همانطور که میدانید سال ۱۹۹۵ فیلمبرداری شد و شرایط بسیار نابسامانی را چه از نظر سیاسی و چه از نظر سینمایی طی کرد. خلاصهاش کنم، پارسال بعد از ۱۴ سال توسط یکی از پخشکنندههای آمریکایی در دورنمای محدودی به دنیا عرضه شد. اگر این فیلم را پخش نمیکردند بهتر از این بود که با این شرایط آن را نمایش دهند. تمام اینها عوامل دور از تمدن، فرهنگ و انسانیتی داشته که به دنیای سیاست وابسته است. مشکل اصلی چه بود؟ مشکل اصلی این بود که این فیلم را یک ایرانی ساخت و از کشوری غربی و با بزرگترین اسمهای تاریخ سینما به دنیا معرفی کردیم. با غولی مثل آنتونی کویین یا مارلون براندو که میخواستند در این فیلم نقش اصلی را داشته باشند. این فیلم فقط به خاطر صداقت یک هنرمند و ایدهی انسانی آن ساخته شده است. من در فکر جشنوارهها نبودم. اصلاً نمیدانستم فستیوال کن چیست. من هنرمند هستم، از صحنهی نقاشی و هنر میآیم و نمیدانستم اینها یعنی چه. فقط اسکار را مثل بقیهی مردم دنیا میشناختم. آنتونی کویین برای من مطرح بود و مارلو براندو که اینقدر احترام گذاشت برای یک داستان و بدون گرفتن هیچگونه اجری، فیلمی را بازی کرد و درگیر عوامل سیاسی صحنههای سینمای دنیای واقع شد.
این فیلم حداقل عکسالعملی که میتوانست داشته باشد این بود که به عنوان یکی دیگر از پنجهزار فیلمی که در سال ساخته میشود بیرون بیاید. شرکت آلمانی که تهیهکنندهی این فیلم بود اول فیلم را بستند که برای همه شوکبرانگیز بود که چطور افرادی که روی یک فیلم سرمایهگذاری کردهاند، خودشان آن را ببندند و از طریقی دیگر در هالیوود به سویشان باز شود. میلیونها دلار سود ببرند و با خود ایران رابطه برقرار کنند. این شرکت آلمانی و عواملشان با خود ایران و در جشنوارهی برلین، بهتدریج شروع به کار با یکدیگر کردند و این فیلم را از صحنهی پخش جهانی دور کردند. فیلم حتی قرار بود در سه زمینه نامزد اسکار شود. این را در مجلهی اشترن مطرح کردند و خود آنتونی کویین در مصاحبهای با سیانان گفته بود که حسم این است که این فیلم حتماً کاندید خواهد شد. حتی نگذاشتند این فیلم در آلمان پخش شود. حتی نگذاشتند در سینماهای آمریکا نشان داده شود تا مردم خودشان بگویند عجب فیلم بدی یا چرا این فیلم نامزد نشد. من فیلم شما را که دیدم، بیشتر جنبهی انسانی داشت تا سیاسی و از یکی شدن انسانها با یکدیگرحکایت میکرد. چرا چنین سوژهای با واکنشهای بدی روبهرو شد؟ همانطور که گفتم و شما نیز فرمودید تنها چیزی که این فیلم نداشت سیاست بود. اثری متفاوت است که خیلی ساده میتوانست جایگاهی را داشته باشد. شاید هم الآن و یا ۱۵سال دیگر خواهد داشت. شاید میتوانست در صحنههای هنری سینما و جشنوارههای هنری جایگاهی را برای سینماگران ایرانی ایجاد کند.
چطور میتوانید تشریح کنید فیلمی که به زبان انگلیسی ساخته شده با چنین شخصیتی که در جشنوارههای بینالمللی نیز با هیجان و تشویق بسیار زیادی از طرف تماشاگران مواجه شده، پخش نشود و از سوی دیگر فیلمهایی که به زبان انگلیسی هم نیستند و فقط در شمار بسیار کوتاهی از جشنوارههای دنیا شرکت دارند، پخشهای بینالمللی داشته و دارند. نمیخواهم اسم آن افراد را که از کشور خودمان هم هستند بیاورم. نخستین پخش جهانی این فیلم چه زمانی بود؟ تنها مجوز پخشی که این فیلم گرفت بعد از این بود که تهیهکنندهی آلمانی، آن را به کمپانیای در آمریکا به نام پاست وندر فروخت. نمایش فیلم از پارسال در جشنوارهی مونتکارلو در موناکو شروع شد که جشنوارهی بسیار کوچکی است. بعد از نمایش در آنجا به همهجا پخشش کردند و الآن نیز همهجا میتوانند آن را بخرند، مثل همهی فیلمهای دیگری که میتوانند بیایند و بروند و مطرح شوند یا نشوند. واکنش تماشاگران چه بود؟ این فیلم به خیلی از جشنوارههای دنیا رفت. خودم به دلیل اینکه با دردسرهای زیادی از سوی کمپانی آلمانی که این فیلم را درست کرده بود مواجه شدم، فقط در دو یا سه جشنوارهی اول، در لوکارنو شرکت کردم. بیشترین جمعیت موجود را در تاریخ جشنوارهی لوکارنو به دست آورده بود. حدود هشت هزار نفر آدم به آنجا آمده بودند. با چشمهای خودم دیدم که از بچهها تا سنین بالاتر، وقتی مرا فردای آن روز در شهر میدیدند، با بازی مرا نشان میدادند و در گوش هم صحبت میکردند. آرزو داشتم چنین پیوندهایی را بین انسانها ببینم. به شکل ساده و با طنز این فیلم را ساختم که از مسائل عمیق فلسفی و هنری دور باشد و همانطور که فکر میکردم اثر بگذارد. اثرش را گذاشته بود. شاید این ترس بیشتری بود که ای بابا این فیلم به شهری در لوکارنو در سوییس آمد و چنین عکسالعملی داشت. حالا اگر در لسآنجلس و شهرهای بزرگ آمریکا پخش شود شاید سکوی پرتابی برای شخصی به نام داریوش شکوف بهوجود بیاورد که اسمش جزو افرادی نیست که از ایران هستند و حمایتهای جمهوری اسلامی را ندارد که مورد حمایت دولتهای غربی نیز بودند و هستند. بنابراین بهتر است که از همین الآن قلم این فیلم را بزنیم. میتوانم خواهش کنم بهطور خلاصه داستان فیلم را بفرمایید؟ داستان خیلی سادهای دارد. دربارهی اتصال انسانها به یکدیگر است. داستان این فیلم را من در خواب دیدم. روزی در شهر کلن در آلمان، نئونازیها خانهی چند ترک را آتش زده بودند. من سه بار این خواب را دیدم. در خوابم پیرمردی بهمن نشان میداد چطور مردم را به او متصل کنم. شروع کردم به کشیدن آنچه در خواب دیدم. بعد آن را نوشتم. بعد داستان به جایی رسید که انگار این پیرمرد گفت مرا حرکت بده و سه بعدی حرف بزن. بعد از اینکه سناریوی داستان را نوشتم، با همسر سابقم جولیان شولتز، آن را تکمیل کردیم. سه ماه هم نشد که دوستی به نام بهمن مقصودلو از نیویورک آمد که مرا به سینما وارد کرد و وقتی جوان بودم خیلی از نظر سینمایی مرا حمایت و تشویق کرد. بهمن بلافاصله با تهیهکنندهی آلمانی قرار گذاشت. بهمن آنتونی کویین را آورد و فیلم شروع به ساختن شد. برای رسیدن انسانها به یکدیگر، توحید بزرگترین اصل زندگی من است. تنها دلیلی است که فکر میکنم ما انسانها روی کرهی زمین هستیم. هستیم که یکی شویم. ما چرا اینجا هستیم؟ بعد چه میشود؟ کجا میرویم؟ این را در سال ۱۳۸۵ تحت فلسفهای به نام یکی شوم - مکسی مالیزیم - نوشتم و از همان الهام گرفتم و همین فیلمی شد که در آن میبینیم این پیرمرد قبل از مرگش همهی نژادهای مختلف را حتی تا آنجا که منجر به مرگ خودش شود میخواهد بهطور عجیبی متصل کند. صحنهی مرگ قهرمان داستان شما خیلی حساس و تاثیر برانگیز بود. شما آوازهخوانی را داشتید که آواز قشنگی داشت و سیاهپوست بود که برای پیرمرد آواز میخواند و صورتش به صورت او متصل میشود و بعد پیرمرد جان میسپارد. چرا شما چنین صحنهای را به وجود آوردید؟ دقیقاً استنباط شما درست بود. من یک سیاه را انتخاب کردم. چون تا به امروز در آثار بزرگترین نقاشهای دنیا، از تیپسیان تا تیت تورت از دوران کلاسیسیسم تا رمانتیسیسم همهی چهرهها سفید هستند و فرشتهها نیز همه سفید هستند. به همین دلیل من زنی سیاه را گرفتم که از بزرگترین خوانندگان عصر ما بود. مکدانولد که رل اول سینماییاش را به او دادیم و این را نیز بهمن مقصودلو به این فیلم آورد. پیرمرد با الهام صوت خدایی او به روح خودش میرسد و از خود بیخود میشود. با همین صوت الهی نیز که لحظهی آخر فیلم است، با بوسهای از همین فرشتهی الهی که سیاه است، از بین میرود. ممکن است راجع به کارهایی بعدیتان نیز توضیح دهید و بگویید از کجا کار سینما را شروع کردهاید و تاکنون چند فیلم ساختهاید؟ تاکنون ۱۴ فیلم بلند و ۱۰ فیلم کوتاه ساختهام. از سال۱۹۹۰ فیلمسازی را شروع کردم. از فیلم تجربی و دنیای هنر میآیم و کارم را همانطور که توضیح دادم با فیلمی دربارهی عشق، صلح و انسانیت در «هفت مستخدم» شروع کردم. این فعالیت تا به امروز به فیلم «ایران زندان» ختم شده که فیلم آخرم هست. خودم قادر نیستم بیشتر از هفت یا هشت دقیقه از این فیلم ۷۰ دقیقهای را ببینم. بس که فضای ترسیم شده خشن و غیرانسانی است. فیلم راجع به زندانیان سیاسی داخل ایران و رفتاری است که حکومت با آنها در زندانهای ایران میکند. علاوه بر این فیلم، کار دیگری را نیز همزمان به نام «قبر هیتلر» انجام دادم. این دو فیلم آخر را در فوریهی امسال تمام کردهام. قبر هیتلر، داستانی پر از صلح و انسانیت است. دختری را از ایران به آلمان میآوریم. قبل از اینکه برادر این دختر فوت کند، از وی خواهش میکند که چون اینها بهخاطر این که من بهایی، یهودی و همجنسباز هستم مرا زدند، از تو دو خواهش دارم یکی اینکه برو به برلین و قبر هیتلر را پیدا کن. خواهش دوم را دیگر ما نمیشنویم. دختر به برلین میرود، در حالی که اصلاً قبری وجود ندارد. اینکه دومین خواهش چیست را نمیدانیم. فیلم با دیدگاهی انسانی به پایان میرسد. |