رادیو زمانه > خارج از سیاست > انقلاب رسانه ای > نگاهی به سیر تحول سینما در ایران | ||
نگاهی به سیر تحول سینما در ایرانحسین نوشآذردر تقویم ایرانی بیست و یکم شهریورماه، روز سینما خوانده میشود. تا پیش از مشروطه مردم ایران سینما را نمیشناختند و سرگرمیها و تفریحهای دیگری داشتند. در این دوران قهوهخانه و تئاترهای روحوضی و نمایشهای خیابانی رونق داشت. به مناسبت روز سینما میخواهیم به بزرگداشت تجددخواهان و هنردوستانی که سینما را در ایران همگانی کردند از تاریخچهی سینماهای ایران یاد کنیم. یک فیلم جنگی نخستین کسی که دستگاه سینمای بیصدا را به ایران آورد، روسی خان نام داشت. این مرد عکاس خوبی بود و در خیابان علاءالدولهی تهران عکاسخانه داشت. مقابل عکاسخانهی او در همان خیابان علاءالدوله یک عکاس فرانسوی به نام آنتوان سوروگین که او هم از عکاسان خبره و به نام تهران بود عکاسخانه داشت. مهدی خان که معلوم نیست چرا به او لقب روسی خان داده بودند، در سال ۱۲۸۶ خورشیدی یک دستگاه پرژکتور خرید و در حرامسرای محمدعلی شاه فیلمهای کوتاه هشت تا نه دقیقهای بیصدا نمایش داد. یک سال بعد در همان خیابان علاءالدوله سالن سینما ساخت و با نمایش فیلمی دربارهی جنگ روس با ژاپن نخستین سینمای ایران را گشود. در آن زمان چند سالن تئاتر در تهران وجود داشت و نمایشهایی را به روی صحنه میآوردند. مهدی روسی خان در لالهزار تماشاخانهای خرید و آن را تماشاخانهی گبومر و روسخان نام نهاد و در آنجا فیلمهای مستند نمایش داد.
در قهوهخانهی زرگر آباد در آن زمان مبارزهی مشروطهخواهان با مستبدان بالا گرفته بود. یک شب مشروطهخواهان با سلاح به سالن سینمای روسی خان هجوم میآوردند و سالن را قرق میکردند و فیلم میدیدند و یک شب قزاقهای روس که طرفدار محمدعلی شاه و مخالف مشروطهخواهان بودند سالن را قرق میکردند. این قدرتنماییها و گردنکشیهای مسلحانه سرانجام با غارت سینما و نابود شدن آپارات و دستگاه سینماتوگراف پایان یافت. همزمان با روسی خان شخص دیگری به نام آقایوف که به او «تاجرباشی» میگفتند در قهوهخانهی زرگرآباد که در خیابان چراغگاز قرار داشت، فیلم نمایش داد. روسی خان که گردنکش و به اصطلاح بزن بهادر بود، کار را به زد و خورد با رقیب کشاند و او را مغلوب کرد. باید توجه داشت که در آن زمان مهمترین چیزی که در تهران بود، قهوهخانههای بزرگ بود که مانند کافههای اروپا برخی باغ و فضای وسیع داشتند. مردم پس از کار روزانه در قهوهخانه گرد میآمدند و یکی دو ساعت با هم مینشستند. هر قهوهخانه یک نقال داشت که داستانهای پهلوانی مانند «حسین کرد» و «رموز حمزه» را برای مردم میخواند. شاهنامهخوانی و پردهخوانی و سخنوری که از هنرهای مردمی ایران است در قهوهخانهها پا گرفت و جنبهی سرگرمکننده داشت. فضای قهوهخانه را هم مناسب نمایش و برای سرگرمی مردم ترتیب داده بود. در میان قهوهخانههای بزرگ یک تخت چوبی قرار میدادند و سر شب بازیگران که به آنها «مقلد» یا «تقلیدچی» میگفتند یک تئاتر واقعی برگزار میکردند. به دلیل تلفیق قهوهخانه با سالن تئاتر طبیعیست که آقایوفِ تاجرباشی در رقابت با روسی خان برای نمایش فیلم، قهوهخانهی زرگرآباد را که از قهوهخانههای بزرگ تهران بود، برگزید. فیلمهای تارزان آرادشس باتماگریان که به او اردشیر خان ارمنی میگفتند، نخستین کسی بود که در ایران سینما را همگانی کرد. اردشیرخان ارمنی در سال ۱۳۱۰ خورشیدی در خیابان علاءالدوله سالن سینمایی به شیوهی سالنهای اروپایی تأسیس کرد. پس از او سالنهای دیگر در تهران تأسیس شد. اردشیر خان بود که برای نخستین بار فیلمهای تارزان را نمایش داد. از اقدامات دیگر او دایر کردن بوفه در سالن سینماست. مکافاتچی، روشنش کن از سال ۱۳۱۰ به بعد سینما به تدریج رونق گرفت و با اقبال مردم روبهرو شد. در کتاب ارزشمند تاریخ سینمای ایران شرح رویدادهایی آمده است که از برخی لحاظ مضحک و در همان حال جالب و خواندنیست. در آن زمان یک فیلم داستانی از چند حلقهی ده دقیقهای تشکیل میشد. به این جهت آپاراتچی ناگزیر بود هر ده دقیقه یک بار حلقهی فیلم را عوض کند. این کار چند دقیقه طول میکشید. در این مدت تماشاگرانی که در ردیف جلو نشسته بودند به ردیف عقب هجوم میآوردند و گرد و غبار سالن سینما را میپوشاند. در هر سانس ممکن بود که چند بار فیلم قطع شود. در این مواقع فریاد تماشاگران بلند میشد که مکافاتچی روشنش کن. در آن زمان مردم شوخطبع و لیچارگو آپاراتچیهای سینما را «مکافاتچی» و گاهی «گاریچی» میخواندند. آپاراتچیها در آن سالها روس بودند. تعریف میکنند که با لهجهی روسهای مهاجر در پاسخ به مردم میگفتند: بابا! اینقدر سیگار نکش، پاره میشه. در میان تماشاگران بودند کسانی که سادهلوح بودند و باورشان شده بود که دود سیگار باعث پاره شدن فیلم میشود. آنها سیگاریها را سرزنش میکردند و پیش میآمد که کار به زدو خورد بکشد.
از پشت پردهی سینما از دیگر اختصاصات سالنهای سینما در آن زمان این بود که پشت پردهی سینما چند ردیف پیت حلبی میچیدند. تماشاگران فقیر با ده شاهی میتوانستند از پشت پرده فیلم تماشا کنند. فقط یک لحظه تصور کنید که روی پیت حلبی نشستهاید و تارزان را از پشت پردهی سینما تماشا میکنید. مثل این است که انسان وقایع یک فیلم را در آینه ببیند. زاویهی دید تغییر میکند و جهت حرکت معکوس میشود. ورود جوانان فاسدالعقیده ممنوع شخصی به نام علی وکیلی نخستین کسی بود که پای بانوان را به سالنهای سینما باز کرد. او در سالن سینمای زرتشتیان سینمایی دایر کرد و در روزنامههای ایران و اطلاعات گشایش این سالن را به اطلاع بانوان رساند. در سال ۱۳۰۷ خورشیدی در گراند سینما برای نخستین بار آقایان و بانوان در کنار هم به تماشای فیلمی به نام «گلولهی مس» نشستند. در اعلامیهی گراند سینما که با عنوان: «گراند سینما و ورود خواتین» در روزنامهی اطلاعات در تاریخ سیزدهم اردیبهشت ماه ۱۳۰۷ منتشر شده بود، آمده بود: «کارکنان گراند سینما و همچنین ادارهی جلیلیهی نظمیه به وسیلهی مأموران خود از ورود جوانهای هرز و فاسدالعقیده به محل سینما ممانعت میکنند.» اولین فیلم باصدا (ناظق) در سال ۱۳۰۹ در سینما پالاس تهران نمایش داده شد. مدیر این سینما فوتبالیست معروفی بود به نام خان خانان. فیلمها در آن زمان دوبله نمیشد و کیفیت صدا نامطلوب بود. برای همین مردم از سینمای صدادار استقبال نکردند و سینما پالاس ورشکست و تعطیل شد. رضا شاه از تجمع مردم در سینماها وحشت داشت پس از کودتا رضا خان دستور داد نظامنامهای برای سینماها تدوین کنند. به موجب این نظامنامه سینماها اجازه داشتند از ساعت شش بعد از ظهر تا نه و نیم شب فیلم نمایش بدهند. در آن زمان چندین سینما در تهران وجود داشت و فرهنگ سینما رفتن جا افتاده بود. حکومت هم که از اجتماع مردم وحشت داشت، سانس سینماها را به دو سانس محدود کرد. در آن زمان زیرنویس فیلمهای بیصدا هنوز ترجمه نشده بود. به این منظور شخصی را اجیر میکردند. این شخص در میان سالن راه میرفت و زیرنویس فیلم را با صدای بلند برای تماشاگران ترجمه میکرد. یک گروه نوازنده هم زیر پرده مینشست و موزیک میزد. در اعلان نخستین فیلم ناطق و موزیکال که با عنوان «دختر لر»، توسط «کمپانی فیلمبرداری فارسی در امپریال فیلم کمپانی بمبئی» به نمایش درآمد چنین میخوانیم:
اگر دختر و پسری بیش از حد به هم نزدیک میشدند... اولین سینماهای تهران به شکل امروزی سینما ایران، مایاک، فردوسی، ناسیونال، همایون و استخر بود. در زمان حکومت محمد رضا پهلوی سینما یکی از مهمترین مراکز تفریح و سرگرمی مردم بود. از سال چهل و دو به بعد سالنهای سینما با امکانات مناسب در تهران و شهرستانها تأسیس شد. پیش از شروع فیلم سرود شاهنشاهی نواخته میشد و تماشاگران میبایست به احترام برخیزند. در همین سالها بود که خیابانهای تهران عریضتر شدند و گاهی خیابانی را به اندازهی عرضش میخواندند؛ خیابانهایی مانند شانزده متری مجیدیه، یا سیمتری نارمک و چهل و پنج متری سید خندان که در آن زمان در دست احداث بود. طولی نکشید که چهار سال بعد اتوموبیل پیکان در ایران مونتاژ شد و تلویزیونهای مبله به خانهها راه پیدا کرد. در سالهایی که دبیرستان میرفتم گاهی از مدرسه خوارزمی که در میدان بیست و پنج شهریور (هفت تیر) واقع شده بود به اتفاق دوستانم از مدرسه میگریختیم و پیش میآمد که برای تلف کردن وقت به یکی سینماهای لالهزار برویم. در سینما کریستال در لالهزارنو، صندلی سینما چوبی بود و با یک بلیط دو فیلم و بعضی اوقات حتی چند فیلم میشد تماشا کرد. تماشاگران همه مرد بودند و گاهی در میان آنان چند نفری مشاهده میشدند که یا معتاد بودند یا برای کار از شهرستان به تهران آمده بودند و به این دلیل که سرپناهی نداشتند با یک بلیط ارزان به سینما میآمدند و تمام روز را در سالن سینما میگذراندند و حتی روی همان صندلیهای چوبی میخوابیدند. گاهی پیش میآمد که سینما دیانا (در اطراف میدان انقلاب) فیلمهای خارجی بالاتر از هجده سال یا فیلمهای جنگی نمایش میداد. اما در فروش بلیط به نوجوانان کم سن و سال هیچگونه سختگیری نمیکردند. در قم فقط یک سالن سینما وجود داشت که آن را هم اگر اشتباه نکنم، اوایل دههی پنجاه به آتش کشیدند. در طلیعه انقلاب سینما رادیوسیتی، امپایر، دیاموند، سعدی و کاپری در آتش سوختند. فاجعهی سینما رکس آبادان یکی از مهمترین وقایع انقلاب است. بعد از انقلاب سالنهای سینما تا سالها سوت و کور بود. سینما شهر فرنگ از سینماهای آبرومند تهران بود و مردم خانوادهدار برای تفریح به این سینما میرفتند. کنترلچی که تا پیش از انقلاب وظیفهاش این بود که اگر تماشاگری صندلیاش را نمییافت، با چراغقوهای که در دست داشت او را راهنمایی میکرد، بعد از انقلاب در طول نمایش فیلم هر چند دقیقه یک بار نور چراغ قوه را روی ردیف صندلیها میانداخت و اگر دختر و پسری کنار هم نشسته بودند و بیش از حد به هم نزدیک میشدند به آنها تذکر میداد. در شهرستانها اینگونه سختگیریها بیشتر بود. در آن زمان که یک سال از پیروزی انقلاب میگذشت گشت امر به معروف و نهی از منکر هنوز به شکل کنونی سازماندهی نشده بود. در سال ۱۳۷۶ سینما شهر فرنگ در آتش سوخت. این سینمای زیبا و خاطرهانگیز که هم میعادگاه دلدادگان جوان و هم محلی برای سرگرمی خانوادهها بود، پس از سالها بازسازی شده است. بیشتر در این زمینه بخوانید. • صحنههای وحشت در سینما رکس، سعید بشیرتاش و ابراهیم نبوی • مقالاتی دربارهی پیشینه بناهای تهران و چند سالن سینما • تالارهای نمایش فیلم در تهران، محمد تهامینژاد، مورخ و مدرس سینما • سالنهای نمایش در سینماهای تهران، البرز جم، اخبار روز • گزارشی از وضعیت سالنهای سینما در تهران در سایت سینمای ما • تاریخ سینمای ایران، از آغاز تا سال 1357، ارمغان جزایری و مسعود مهرابی • فیلمهای کلاسیک جهان در 22 ژانر. پیشنهاد میشود فرانکشتاین ساخته 1910 را از دست ندهید. |
نظرهای خوانندگان
از خواندن این مقاله بسیار لذت بردم٬ ولی عنوان مطلب کمی گمراه کننده است. نوشتهی شما بیشتر در حد خاطراتی از سالهای ورود سینما به ایران است.
-- علی ، Sep 10, 2008 در ساعت 12:00 AMدر زبان انگليسي ضرب المثلي است که ميگويد« دانش کم خطرناک است» .خوب است آقاي نوش آذر توضيح ميدادند که اين اطلاعات بکر و دست اول را از کجا به دست آورده اند.
-- مکانيک ، Sep 10, 2008 در ساعت 12:00 AMدر تاييد اظهار نظر علي آقا پيشنهاد ميکنم عنوان اين مطلب نارسا رااز تبديل کنيد به! شگفت انگيز است که هرکس از گذشته (ياحتي امروز) ايران صحبت ميکند،فقط از تهران حرف ميزند وگويي که شهرستان هاي ايران ويا شهرستاني ها قابليت يا لياقت مطرح شدن را ندارند. اينگونه نگرش هاست که مطالب سست وبي پايه اي پيرامون موضوعات با اهميتي مثل همين سينما نوشته مي شود،که معلوم نيست موضوع اصلي «سينما» است يا «سالن سينما».
-- اصفهاني ، Sep 11, 2008 در ساعت 12:00 AMآقا/خانم مكانیك گرامی
-- حسین نوشآذر ، Sep 11, 2008 در ساعت 12:00 AMدر لینك هایی كه در پایین صفحه ملاحظه می فرمایید به خصوص در كتاب تاریخ سینمای ایران، از آغاز تا سال 1357، نوشته ارمغان جزایری و مسعود مهرابی اطلاعاتی در این زمینه خواهید یافت.
سلام
-- رهگذر ، Sep 12, 2008 در ساعت 12:00 AMاین مطلب را دقایقی پیش در وبلاگ:
http://mitramehtarian.blogfa.com
دیدم. و این نظر را برای وبلاگ گذاشتم:
"ای کاش اشاره می کردید که نویسنده این مطلب آقای حسین نوشآذر هستند و نه خانم میترا مهتریان."
هنوز واکنش نشان نداده اند.
آخرین خبر:
این جمله را در بالای مقاله افزودند و نطر من را پاک کردند:
"مقاله ی خواندنی از حسین نوش آذر"
در حقیقت نظر من تأمین شد، گرچه اظهار نظرم، محو گردید :)
-- رهگذر ، Sep 12, 2008 در ساعت 12:00 AMسلام آقای نوش آذر گرامی
خسته نباشید مطلب بسیار خوب و آموزنده ای بود مدتی ست که در اینترنت چه در سایت مداد و چه در سایت های دیگر نوشته های تان را می خوانم و از معلومات تان بهره مند می شوم. در این پی گیری ها متوجه شده ام که انگار کسانی از روی دشمنی و غرض ورزی قصد دارند ارزش دانسته های شما را به زیر سوال ببرند. من به عنوان یکی از خواننده های وب سایت رادیو زمانه٬ تقاضا می کنم که این آقایان یا خانم ها که یک روز به نام مکانیک می آیند و یک روز دیگر مدعی می شوند که پژوهش گرند و استاد دانشگاه و دون شان خود می دانند وقت خود را در یک سایت رادیویی تلف کنند٬ بیایند و خود مطلبی بنویسند تا آن موقع ما هم بخوانیم و ااز دانش ایشان استفاده کنیم
متاسفانه چیزی که تیشه به ریشه ی فرهنگ این سرزمین بیچاره زده است تنها رژیم و موضع گیری های عقب مانده اش نیست بلکه در کنار آن وجود افرادی از این قبیل است که تظاهر به روشن فکر ی و سواد می کنند اما خود هیچ کاری جز اشکال تراشی و غرولند انجام نمی دهند. من خود سال ها در محیط دانشگاه کار و فعالیت می کنم وبه تجربه می دانم که از یک آدم واقعا باسواد هیچ گاه چنین رفتار و برخوردهایی سر نمی زند.
-- Ali Mostafavi ، Sep 13, 2008 در ساعت 12:00 AMبسیار بسیار برای اقا یا خانم رهگذر متاسفم که خیلی زود قضاوت کردند. دوستان من می دانند که تا مطلب نهایی من حداقل 5 دقیقه فرصت می خواهم. نوشته ی آاستاد حسین نوش آذر را بنده از هفتان به دست آورده بودم که آنجا هم نشانی از نویسنده نداشت . در حال بررسی بودم به محض دستیابی به نویسنده به طور قطعی و وارد کردن نویسنده در وبلاگم بودم که به نظر رهگذر برخوردم پس دلیلی بر باقی ماندن نظر ایشان ندیدم چرا که هر کس نظر ایشان را می خواند بیشتر به نظر ایشان می خندیدند.. ایشان بسیار نیاز به خودنمایی دارند. شما دقت کنید بین نظر اول تا دوم ایشان چند دقیقه فاصله خورده. و باید آگاه باشید که در ایران ما مجهز به اینترنت دائمی نیستیم و برای هربا وارد شدن به اینترنت باید کانکت شویم حال آن که من کمتر چند ثانیه اسم نویسنده اصلی را در وبلاگم گذاشته بودم. از هیاهویی که ایجاد کردند البته ممنونم چرا که میزان بازدید کننده های بنده چند برابر شد. باور کنید نظر ایشان را بعد از این که مطلب را کامل کردم دیدم و حق داشتم که نیازی به ماندن آن نظر نداشته باشم.
-- میترا.م ، Sep 14, 2008 در ساعت 12:00 AMآقای نوش آذر،
-- سین ، Sep 14, 2008 در ساعت 12:00 AMمن هم می خواستم از مطلب شما جایی نقل قول کنم ،ولی متاسفانه نه ذر خبرنامه ی رادیو زمانه و نه در هفتان منبع مشخص نشده بود.(احتمالا هفتان هم از خبرنامه استفاده می کند.) کسانی هم که در ایران عضو خبرنامه اند گهگاه برا ی اتصال به خود سایت با فیلتر مواجه می شوند. اما دلیل خانم میترا برای حذف کامنت رهگذر محترم پذیرفتنی است. می ماند تشکر از دقت ایشان. تصادفا در همان ثانیه های جنجالی(!) من هم آن نظر را دیدم،ولی نشانی "ای میل "یا سایتی به چشمم نخورد. بهتر نیست همه مان مستند نظر بدهیم ؟!
آقای مصطفوی گرامی
-- حسین نوشآذر ، Sep 14, 2008 در ساعت 12:00 AMاز كلمات مهربان و دلگرم كننده تان سپاسگزارم. از این فرصت كه فراهم آوردید استفاده می كنم و با درود و حرمت به همه نظردهندگان نكاتی را یادآور می شوم:
بنای كار من در این دوره از همكاری با زمانه بر این است كه در پایین هر نوشته فهرستی از نوشته ها و منابعی را كه به كار كاربران می آید و در شبكه اینترنت موجود است ارایه دهم.
تردید ندارم كه بسیاری از مخاطبان سایت زمانه مانند آقای مصطفوی از نخبگان و دانش آموختگان روزگار ما هستند. اما این هم حقیقت دارد كه مخاطب پژوهش دانشگاهی مخاطب عام و زبان اینگونه پژوهش ها زبان رسانه ای نیست. در مجموعه مقالاتی كه روزهای جمعه به این قلم در زمانه می خوانید هدفم این است كه با زبان ساده گوشه هایی از تاریخ اجتماعی و فرهنگ مردم را كه در رسانه های رسمی و دولتی مسكوت می گذارند بیان كنم.
از اختصاصات سایت های اینتراكتیو این است كه كاربران با مشاركت خلاق خود می توانند ناگفته هایی را بیان كنند. آرزوی من این بود كه برای مثال خواننده اصفهانی این نوشته از تالارهای سینما در اصفهان و یادمان ها و خاطرات خود سخن می گفت. اگر چنین می بود من هم می توانستم از دانش و تجربه او بهره مند شوم و سخن ایشان بی تردید بر غنا و عمق نوشته می افزود و به این شكل این نوشته در حد همان یك نظر سازنده به كمال نزدیك می شد. پیش از این وقتی نویسندگان در مطبوعات ادبی قلم می زدند تلاش می كردند در پوشش منزه طلبی و كمال طلبی كار و نوشته ای به ظاهر ماندگار ارایه دهند. اما امروز با استفاده از دانش كاربران این رخداد می بایست پس از انتشار اتفاق بیافتد. امیدوارم با استفاده درست از ابزارها دل های ما به هم نزدیك تر و دانستنی ها و توانایی های ما مجموع شود. هیچكس كامل نیست. ما در كنار هم می توانیم خود را تا حدی و فقط شاید تا حدی به كمال نزدیك كنیم.
و نكته آخر: من هم مانند دیگر نویسندگان در ازای این نوشته ها از زمانه مزد می گیرم و لذا حقوق این نوشته ها از آن زمانه است و تا آنجا كه اطلاع دارم زمانه حقوق این نوشته ها را با سخاوتمندی به مردم واگذار كرده است.
دست یكایك شما را می فشارم و از شما آقای مصطفوی یك بار دیگر به خاطر كلمات مهربان تان تشكر می كنم. امیدوارم زندگی با شما و با همه ما مهربان باشد.