رادیو زمانه > خارج از سیاست > بازيگران > داستان اشغال سفارت به روایت جورج کلونی | ||
داستان اشغال سفارت به روایت جورج کلونیمجید روشنزادهجورج کلونی، ستاره سینمای هالیوود، قصد ساختن عملیات سازمان سیا به هنگام اشغال سفارت آمریکا در تهران را دارد. این فیلم داستان مأموریت یکی از اعضای برجسته سیا بنام تونی مندنز و نحوه آزادی شش تن از اعضای سفارت آمریکا را که در آن زمان در سفارت کانادا در تهران مخفی شده بودند، روایت میکند. در حین مأموریت مندنز، اتفاقاتی رخ میدهد که فیلم جورج کلونی براساس آنها پیش میرود. مراحل حقوقی و اولیه این فیلم به پایان رسیده و اکنون وارد مرحله پیشتولید شده است. جورج کلونی، تونی مندنز را بهعنوان دستیار و مشاور خود برگزیده است. آنتونیو یوسف مندنز، معروف به تونی، یکی از ۵۰ عضو برجسته سازمان سیا است. وی که اهلیت مکزیکیـایتالیایی دارد، در دوران اشغال سفارت آمریکا، ریاست بخش امور فنی «Office of Technical Service»، بخشی که وظیفه جعل پاسپورت و اسناد، ساختن میکروفونهای استراق سمع کوچک برای چسباندن به صندلی شخصیتهای سیاسی، و حتی تولید نوعی سیگار برگ برای رساندن به فیدلکاسترو و قتل آن را به عهده داشت. علاوه بر این، در بعضی موارد هم خارج کردن افراد از مناطق پرخطر به این بخش محول میشد. پس از اشغال سفارت، جوی ملتهب و آکنده از هیجان بر سراسر سیا مستولی میشود. باب وودوارد، ژورنالیست کاوشگر آمریکایی، در ترسیم فضای درونی سیا بعد از انقلاب مینویسد: «نام ایران همچون شبحی خوفناک بر سراسر سیا گسترده بود و هیج یک از اعضای سیا نمیخواست با ایران سر و کار داشته باشد». حتی یکبار «وقتی رییس سیا طرحی برای قتل آیتالله خمینی به همکاران خود پیشنهاد میکند، چهره تمام حاضرین بهناگاه مثل گچ سفید میشود.» این افراد که عمدتاً در بخش صدور ویزا فعالیت داشتند، پس از مدتی سرگردانی در شهر تهران، عاقبت به سفارت کانادا در منطقه شمیران پناه میآورند و در آنجا مخفی میشوند.
اما در آن زمان مشکل عمده دولت کارتر و سازمان سیا این بود که چه کسی توان انجام این وظیفه خطیر را دارد؟ یک روز که تونی به دفتر کار خود در واشنگتن میرود با حیرت روی میز خود علامتی که معرف رمز ابلاغ سیا به اعضای خود در مواقع فوقالعاده اضطراری است مشاهده میکند، علامتی که معمولاً سیا در دوران جنگ از آن استفاده میکند. تونی با دیدن علامت بیدرنگ به دفتر رییس میرود. به محض ورود، رییس سیا، پرونده صد صفحهای را که مهر فوقالعاده محرمانه بر آن نقش بسته به او میدهد و میگوید: تونی، خوب میدانم که سرت شلوغ است، اما این پرونده را سریع مطالعه کن و ... در آن پرونده صد صفحهای از تونی خواسته میشود که دو نقشه طراحی کند: یکی برای خروج آمریکاییهای مخفی در سفارت کانادا و دیگری طرحی برای آزادی گروگانهایی که در سفارت گرفتار شده بودند. تونی پس از مطالعه پرونده به خانه میرود و چند روزی را وقف بررسی اوضاع میکند. او پیش از این یکبار در تهران بود. اندام ریز، رنگ تیره پوست و شباهت ظاهریاش به شرقیها امکان ترددش را در سطح شهر آسان کرده بود، به همین دلیل توانسته بود از محلهای زیادی بازدید کند. تونی دفتر یادداشتهای روزانهاش را ورق میزند و تلاش میکند چهره مردم تهران، خیابانها، پاسداران مسلح، شلوغی شهر، فضای خفه و دودآلود تهران و دیگر مشاهداتش را در ذهن تجسم کند. و جزییات را مینویسد: پاسداران. اگرچه اینها مسلح هستند ولی بیتجربهاند. دانشجویان: هرچند اینها هم اسلحه دارند ولی آموزش دیده نیستند؛ دو کوماندو برای غلبه بر آنها کافی است. اما چگونه میتوان این دو کوماندو را مخفیانه به سفارت نزدیک کرد؟ پس از مدتی تأمل، تونی به این نتیجه میرسد: کار مخفی در این اوضاعی که همه چیز مشکوک به نظر میآید، خطاست. باید چاره دیگری اندیشید. باید علنی کار کرد و همزمان اهداف پنهان و مخفی را دنبال کرد. تونی طرحی میریزد و به دفتر کارش میرود. از رییساش میخواهد که فقط سه نفر از این طرح مطلع شوند: یکی خود رییس سیا، بعد کارتر، رییسجمهور وقت آمریکا و سومی دوستاش جان چمبرز (John Chambers)، گریمور و چهرهپرداز معروف هالیوود. رییس سیا با طرح او موافقت میکند. تونی پس از آن به اتاوا، پایتخت کانادا، پرواز میکند و برای خود و افراد آمریکایی که در سفارت کانادا بودند، پاسپورتهای کانادایی تقاضا میکند.
پارلمان کانادا در نشست محرمانهای صدور پاسپورتها را تصویب میکند. از اتاوا به دوست خود در هالیوود زنگ میزند و از وی تقاضای کمک میکند. جان میگوید: من هر روز اخبار را دنبال میکنم و تصاویرها را در تلویزیون میبینم. معلومه که همکاری میکنم. تونی به لوسآنجلس پرواز میکند. جان با ماشین به فرودگاه میآید و تونی را به هالیوود میبرد. تونی میگوید، ما احتیاج به یک استودیو برای ساختن یک فیلم داریم. جان مستقیماً او را به استودیویی در خیابان جوور (Gower street) میبرد. تونی میپرسد آخرین بار چه کسی از این استودیو استفاده کرده؟ جان میگوید دیشب مایکل داگلاس اینجا بود. تونی میگوید خیلی عالی است. سریع اجارهاش کن. درعرض سه روز تونی و دوستش شرکتی پوششی تحت نام استودیوی تولید شماره شش (Sudio Six Production) تأسیس و اعلام میکنند کار شرکت، تولید فیلمهای تخیلی است. تونی هم برای خود کارت ویزیت سفارش میدهد و نامش را کوین هارکینز (Kevin Harkins) و تهیهکننده فیلم معرفی میکند. بعد به دوستش میگوید حالا احتیاج به یک سناریو داریم. جان میگوید ، چند ماه پیش فیلمنامهای به دستم رسیده که بسیار وحشتناک است و بر اساس رمانی بنام ارباب روشنایی (Lord of Light)، اثر راجر یوسف زلازنی (RogerJoseph Zelazny) نوشته شده. تونی آن را مطالعه میکند و میگوید خیلی خوب است، این همان چیزیست که ما میخواهیم. این سناریو دارای شخصیتهای زیاد، بازار، شلوغی و درهم ریختگی و از همه مهمتر پیجیده است. جان میپرسد اما کمی درهم ریخته و بیسروته نیست؟ تونی جواب میدهد چرا، ما هم همین را میخواهیم. زیرا هرچه بی سر و ته تر باشد به همان اندازه هم بهتر است. چون هیچکس آن را نمیفهمد، پس هیچکس هم از کار ما سر در نمیآورد. بعد از آن تونی میگوید: حالا احتیاج به مهر و ورقهایی با سربرگ موسسه و پلاکارد داریم. باید به همهجا نامههایی ارسال و پلارکادهایی در سطح وسیع پخش شود. باید همهجا پخش شود که قصد ساخت فیلمی تخیلی بنام آرگو(Argo) داریم. او به عمد چندین منشی ساده و حتی سادهلوح استخدام میکند و دستور میدهد که شب و روز پای تلفن بنشینند و به تلفنها پاسخ دهند.
۲۵ ژانویه ۱۹۸۰ تونی تحت نام جعلی کیوین هارکینز، تهیهکننده و عضو شرکت کانادایی تولید فیلم، با هواپیمای سوییسی، شماره پرواز ۳۶۲، جایگاه 18c کنار پنجره، به سمت تهران پرواز میکند. در تهران مستقیماً به هتل شرایتون (همای کنونی) میرود. پس از آن به ادارات مربوطه مراجعه میکند و نقش هنرمندی را که در دنیای تخیلی خود سیر میکند بازی میکند. در برگشت، در شهر چرخی میزند، چند بار تاکسی عوض میکند و بالاخره به سفارت کانادا میرود. تونی آمریکاییها ی مخفی در سفارت کانادا را سه روز آموزش میدهد. پس از آن برای هرکدام نقشی تعیین میکند و کار فیلمبرداری را شروع میکنند. در همه جای تهران فیلمبرداری میکنند: در بازارچه تهران، در مناطق شلوغ و پر رفت و آمد، در خیابانهای اطراف سفارت. او سعی میکرد با ایجاد نوعی درهم ریختهگی، آرام آرام به سفارت نزدیک شود. نخست قصد داشت این 6 تن را خارج کند و در گام بعدی، کوماندوی سیا را بهعنوان همکار وارد تهران کند. ۲۸ ژانویه ۱۹۸۰، تونی و گروهش پس از مدتی فیلمبرداری به طرف فرودگاه راه میافتند. اشپیگل اوضاع فرودگاه را در این روز اینگونه توصیف میکند: «در این روز مانند همیشه هرج و مرج حاکم بود. انگار نصف تهران در حال فرار بود. در میان این هرج و مرج، پاسداران برای ممانعت از خروج غیرقانونی ارز و طلا، لباس و چمدانهای مسافرین را زیر و رو میکردند. از این رو تمام مسافرین سعی میکردند آرام و محتاط رفتار کنند.» برخلاف رفتار آرام و پراحتیاط مسافرین فرودگاه، افراد تونی بسیار به چشم بودند. لباسهای رنگارنگ، هیاهو و سر و صدای توام با التهاب درونی و تشویش و گاهی هم خندههای بیربط، آنان را برجسته و از دیگران متمایز میکرد.
این جزو طرح و فلسفه کاری تونی بود: باید علنی رفتار کرد و اهداف پنهانی را دنبال کرد. در فرودگاه، یکی از پاسداران به طرف گروه میآید و از باب میپرسد: شما مشغول چه کاری هستید؟ برای یک لحظه ترس بر گروه حاکم میشود. باب پاسخ میدهد: ما از هالیوود میآییم و مشغول فیلمبرداری هستیم. پاسدار میگوید: آها، هالیوود؟ پس خوب است. بسیار خوب است. پس از خارج کردن اعضای مخفی در سفارت کانادا، تونی وارد عملیات بعدی میشود. او نخست قصد تحقیق در مورد تعداد دانشجویان مستقر در سفارت، نحوه کار آنان و دیگر جزییات داشت؛ اما از وزارت خارجه کانادا اخباری در مورد عملیات به بیرون درز میکند و شرکت پوششی وی در هالیوود لو میرود. از این رو، سیا دستور توقف عملیات را میدهد. پس از آن کارتر دستور شروع عملیات موسوم به چنگال عقاب (Egle Claw) را میدهد و نیروهای نظامی آمریکایی که از ماه نوامبر ۱۹۷۹ تمرینهای آزادسازی گروگانها را آغاز کرده بودند، وارد عمل شدند. هفتهنامه اشپیگل، ۲۸ آوریل ۱۹۸۰، ماجرای این عملیات را اینگونه توصیف میکند: «شب پنجشنبه، ۲۴ آوریل، شش فروند هواپیمای C-130 آمریکایی موسوم به «هرکول» از فرودگاهی نزدیک قاهره به پرواز درآمدند و پس از توقف کوتاهی در بحرین، وارد حریم هوایی ایران شدند. هدف این عملیات ایجاد پایگاهی در صحرای طبس برای هدایت حمله به ایران و آزادی گروگانها بود. طبق طرح چنگال عقاب قرار بود که هشت هلیکوپتر از نوع CH-53 به این شش فروند هواپیما در بیابان طبس ملحق شوند و از آنجا عملیات آزادسازی را آغاز کنند.
اما دو هلیکوپتر در بین راه مسیر را گم کردند و یک هلیکوپتر دیگر دچار نقص فنی شد. از این رو کارتر دستور توقف عملیات را داد. زمانی که سربازان آمریکایی قصد بازگشت را داشتند یک هلیکوپتر با یک هواپیما برخورد کرد و دچار آتشسوزی شدند. در نهایت این عملیات با شکست مواجه شد و آمریکاییها با بر جا گذاشتن هشت کشته، چندین هواپیما و هلیکوپتر و از همه مهمتر نقشه سری عملیات، مجبور به ترک خاک ایران شدند.» سؤالی که تا کنون پاسخ قانعکنندهای نیافته این است که علت واقعی متوقف کردن عملیات چه بود؟ اشپیگل مینویسد: جای تردید است که ادعای کارتر مبنی بر توقف عملیات به دلیل نقص فنی هلیکوپترها با واقعیت انطباق داشته باشد؟ همچنین اشپیگل مینویسد که در واشنگتن شایعاتی مبنی بر دخالت روسها موجود است. به نوشته اشپیگل در واشنگتن، بعضیها بر این باور هستند که علت توقف عملیات، هشدار مسکو به کارتر بود. اما براون وزیر دفاع وقت آمریکا این ادعا را بیاساس خواند. اما اشپیگل معتقد است به احتمال زیاد کارتر از این واهمه داشت که مسکو از طریق دریافت مکالمات آمریکاییها از عملیات مطلع شده و آن را به مثابه حمله تمامعیار به ایران تلقی کند و عکسالعمل نشان دهد. از اینرو عملیات را متوقف کرد. گویا جورج کلونی داستان تونی را از جایی شنیده و معتقد است که این همان چیزی است که امروز آمریکا به آن نیاز دارد. هر چند عملیات آزادسازی گروگانها در کلیت خود شکست خورد، اما قهرمانی در این میان هست که میتوان با توسل به آن روح زخمی و پردرد آمریکا را تاحدودی آرامش داد. هنوز معلوم نیست که فیلم در کجا کلید خواهد خورد. در ایران و یا در کشورهای همسایه. اما کلونی اخیراً اعلام کرد که بهعنوان نماینده صلح سازمان ملل، قصد رفتن به ایران را دارد. سؤالی که بلافاصله به ذهن خطور میکند، این است: آیا رفتن جورج کلونی به تهران به توصیه تونی، دستیار فعلی خود و بخشی از طرح اوست که میخواهد از این طریق آرام آرام مقدمات فیلمبرداری در ایران را فراهم کند؟ سؤالی که پاسخ به آن به آینده موکول خواهد شد. |
نظرهای خوانندگان
very introsting
-- بدون نام ، Aug 7, 2008 در ساعت 02:31 PM28 January ansal harjo marj be dalile entekhabate riasat jomhuriye iran boode, CIA ba ettela e ghabli oon rooz ro entekhab kard ta vaziaate harj o marj be khorooj e diplomat ha komak kone.
-- JM ، Aug 8, 2008 در ساعت 02:31 PMbaraye ettelaate bishtar be ketabe Iran abar ghodrate gharn , Neveshteye Yousef Mazandi moraje'e shavad.
یعنی میشههههههههههههه؟
-- maj ، Sep 27, 2008 در ساعت 02:31 PM