رادیو زمانه > خارج از سیاست > نقد فيلم > روزهای بیتقویم ِ بچههای کانون اصلاح و تربیت | ||
روزهای بیتقویم ِ بچههای کانون اصلاح و تربیتمحمد تاجدولتیدر روز پایانی فستیوال بینالمللی فیلمهای مستند که از ۱۷ تا ۲۷ آوریل در تورنتو برگزار شد و در آن شش فیلم مستند ایرانی در بخش مسابقه و بخش ویژهی سینمای مستند ایران شرکت داشتند، فیلم «روزهای بیتقویم» ساختهی مهرداد اسکویی جایزهی ویژهی فیلمهای کوتاه مستند ۳۰ تا ۶۰ دقیقهای را از آن خود کرد. هیأت داوران این بخش از فستیوال تأکید کردهاند که فیلم «روزهای بیتقویم» مهرداد اسکویی ضمن ارائه نگاهی تازه و تصویری امیدبخش از زندگی نوجوانان بزهکار تهرانی، پیشداوریهای تماشاگران را هم به چالش میکشند. فیلم مستند «روزهای بیتقویم» دربارهی زندگی نوجوانان پسر زیر ۱۵ سال است که به دلایل گوناگون، از جمله اعتیاد به مواد مخدر و بزهکاری، در کانون اصلاح و تربیت در منطقهی شمال غرب تهران دوران محکومیتشان را میگذارنند. مهرداد اسکویی این فیلم را در روزهای برگزاری جام جهانی فوتبال در سال ۲۰۰۶ تهیه کرده و تصویرهایی از زندگی تعدادی از نوجوانان ایرانی قربانی آسیبهای اجتماعی به تماشاگر عرضه میکند. یک روز پیش از اعلام اهدای جایزهی ویژهی هیأت داوران فستیوال گفتوگویی داشتم با مهرداد اسکویی دربارهی اثرش، «روزهای بیتقویم»
حقیقتش من خیلی علاقهمند بودم که راجع به بچهها و فوتبال و جام جهانی فوتبال که ایران در آن حضور داشت، فیلمی بسازم. قبلاً زیاد کتاب راجع به کانونهای اصلاح و تربیت و بچهها و مقولهی پداگوژیکی خوانده بودم. فکر کردم که چگونه میشود این را به این موضوع وصل کرد. این بود که طرحی در ارتباط با بچهها و جام جهانی و کانون اصلاح و تربیت نوشتم و به کانون اصلاح و تربیت و قوه قضاییه دادم. یک مدت طول کشید تا مجوزش را بگیرم. با آن ایده، وارد فضای تحقیقاتی شدم و رفتم و وارد فضای کانون شدم. اما در همان مراحل اولیه ایدهی من عوض شد. کانون اصلاح و تربیت، یک کانون سابقهدار است؛ یعنی قبل از انقلاب وجود داشت. یک دورهای بود که وقتی بچهها میرفتند به کانون و بعد بیرون میآمدند؛ نه تنها فضای کانون در آنها اثری نمیگذاشت و اصلاح نمیشدند، بلکه بیشتر در کارهای خلاف میغلتیدند. آیا راجع به سابقهی کانون اصلاح و تربیت و چیزی که در آن فضا میگذرد، تحقیقی کردید یا نه؟ راستش یک مقدار تحقیق کردم. یک سری پروندهها را خواندم؛ یک سری مصاحبه با مددکاران اجتماعی و یک مقدار از سابقهی کانون. ولی چیزی که برای من مهم بود، امروز و حال کانون بود و آدمهایی که بخصوص بخش مسئولین خود کانون را (تشکیل میدهند.) کسانی که به صورتی میآیند و فعالیت میکنند. برایم خیلی مهم بود که اینها با چه انگیزه و با چه توانایی دارند روی این بچهها کار میکنند که آنها را به زندگی، به امید و به شرایط زیستی بهتر سوق بدهند. خب بچهها از طبقات نسبتاً پایین اجتماع هستند. آسیبهای اجتماعی زیادی دیدهاند و واقعاً من تلاش مددکاران اجتماعی را میدیدم؛ چه در زمانی که این بچهها در کانون اصلاح و تربیت هستند و چه پس از زمانی که آزاد میشوند و این که مددکاران اجتماعی میروند و تحقیق میکنند و مشکلاتشان را بررسی میکنند. به هر حال نمیدانم چه قدر؛ یک درصدی هستند که به کارشان ادامه میدهند. ولی من خودم شاهد بچههایی بودم که مددکاران (زندگیشان) را تعقیب میکردند و با خانوادهها و فامیلشان ارتباط برقرار میکردند. حتی کمکهای مالی فراهم میکردند که آنها را به شرایط زیست طبیعی برگردانند.
«با چاقو زدم پهلوشو درآوردم»یکی از کاراکترهای خیلی جالب توجه در این فیلم، کاراکتر «وحید» است. پسربچهی نوجوانی که بر اثر اعتیاد به کانون آمده. به نظر میرسد که ذهن خیلی پخته و پیچیدهای دارد. چه طور با این آدم آشنا شدید و چگونه او را به عنوان یکی از کاراکترهای اصلی فیلم انتخاب کردید؟ من وقتی برای مرحلهی تحقیق به کانون اصلاح و تربیت وارد شدم، چیزی که مشاهده کردم، (این بود که) اینها بچههای زیر ۱۵ سال هستند؛ خیلی هم بچههای خوبی هستند. ولی به شدت - همان طور که شما میگویید - پیچیده و دقیقاند. خیلیها از سنشان به خاطر تجربه هایی که از سن کم شروع کردند، جلوترند. وقتی رفتم توی کانون، دیدم که خانمهایی که میآیند آنجا و میخواهند به این بچهها برسند، با ترحم میگویند: «قربونتون برم» «آخی شما چه کوچولویید» و اینها ... و تمام است دیگر. و دیگر (بچهها) اصلاً به او اجازه نمیدهند؛ اصلاً تحویلش نمیگیرند؛ سر به سرش میگذارند. اینها روی تختهایشان نشسته بودند. من یک دفعه در را باز کردم؛ بدون هیچ گونه سلام و علیک و احوالپرسی، گفتم بچهها ایران مکزیک چند چند؟ اینها یک دفعه تعجب کردند که یک آدمی همین جوری آمده و بدون هیچ گونه مقدمهای؛ و من برایشان جالب شدم. آمدند دورم نشستند. گفتم: «فلانی تو چی کار کردی؟» حالا آن «وحید» شخصیت اصلی هم داشت من را نگاه میکرد. خیلی دقیق و بدون اعتنا گفت: «با چاقو زدم پهلوشو در آوردم.» گفتم: «دردش هم گرفت؟» نمیدانستند چه کار کنند. یکی گفت: «با تیغ زدم؛ فلان کردم و اینها.» من هم مدام میگفتم: «دردش هم گرفت؟» و این صحبتهای من در اینها تکیه کلام شد. آرام آرام به من اعتماد کردند. چند تا چیزی که میخواستند، از بیرون برایشان خریدم و آوردم. چون من با بچهها و به خصوص با (خانمها) و بچهها در زمینهی مستندسازی و بخصوص عکاسی، خیلی کار کردهام، میدانم که چه جوری میتوانم اعتمادشان را جلب کنم و میدانم که چه جوری میتوانند جلوی دوربین من راحت باشند. من گروه کوچکی دارم که خیلی حرفهای هستند و وقتی داریم کار میکنیم، همه یک تن واحدیم. اینها جوری بودند که بچهها دیگر عکسالعمل خیلی غیرطبیعی نشان نمیدادند و ما سعی کردیم که اینها در شرایط زیستی خودشان حرکت کنند و ما تعقیبشان کنیم. شیوهای هم که اتخاذ کردم، شیوهی سینمای مستقیم بود و یک بخشاش هم گفتوگو داشت و درگیر میشدند. من خودم هم حضور داشتم که سینما حقیقت یا سینمای «وریته» بود؛ ما اصلاً نمیگفتیم چه کار کنید؛ نمیگفتیم کجا بروند و چه کار کنند؛ و آنها بودند که ما را دنبال خودشان میکشیدند. بعضی از این بچهها میبینیم که جلوی دوربین به راحتی گریه میکنند. خب برای بچههای نوجوان به خصوص از آن طبقه و آن گروه اجتماعی که میآیند، گریه کار خیلی سختی است. آیا این کار را به راحتی انجام میدادند یا تلاش میکردید که این صحنهها به وجود بیایند؟ اصلاً. اینها هیچ کدام از گریه کردنهایشان غیرطبیعی نیست. یعنی ما داشتیم فیلمبرداری میکردیم، بهنام یکدفعه رفت روی تختاش. ما اصلاً نمیدانستیم چرا و من فقط به فیلمبردارم گفتم بهنام را بگیر. پا شد رفت و از او (فیلم) گرفت و همزمان با مخاطب، همزمان با «شما»یی که فیلم را میبینید و کشف میکنید که او یک دردی دارد، گریه میکند و بعد دردش را میفهمید، ما هم همزمان با شما این کشف را میکردیم. یعنی من خودم نمیدانستم چه اتفاقی دارد میافتد. وحید میآمد، درگیر میشد و ازش میپرسید و وحید متوجه میشد که مثلاً با سنگ زدهاند و چشم داداشش را کور کردهاند. ما هم همان موقع میفهمیدیم. هیچ گونه فیلمنامه و ایدهی از قبل مشخص و خطی برای سکانسمان نداشتیم. []photow02]] در کانون اصلاح و تربیت و در کانونهای مشابه معمولاً مربیها روشهای خاصی برای مقابله کردن و برخورد کردن با بچههایی که آنجا هستند، دارند. یکی از کاراکترهای جالبی که توی این فیلم بود، کاراکتر «روحانی» است که میآید آن جوری با بهنام برخورد میکند و بعد برای آنها از طریق تلفن موبایلش موزیک و موسیقی شادمهر عقیلی پخش میکند. این آدم را چه جور دیدید؟ چون خیلی خلاف آن تصور و تصویری است که همه میتوانند داشته باشند! این روحانی که توی این فیلم هست، خیلی برای من و گروه، آدم جذابی بود. به شدت توانسته بود با بچهها ارتباط بگیرد و با آنها فوتبال بازی میکرد. حتی برایشان «ژل» میخرید؛ چیزهایی که گفته بودند اینها نباید توی کانون بیاید. ولی خیلی روی این بچهها تأثیر مثبت داشت. بعد از این که فیلم تمام شد، ما فهمیدیم به خاطر این که مدرکش کامل نبوده و اینها، ایشان از آنجا رفت و کسی دیگری آمد که این باعث شد بچهها یک مقدار غمگین بشوند. ولی در دورهای که ما کار میکردیم، آنجا بود و آن موسیقی را هم که از موبایلش در آورد و گذاشت، همان موسیقی که از شادمهر عقیلی است که توی ایران مجاز است. من خودم شوکه شدم، یعنی انتظار نداشتم که یک چنین عکسالعملی از اینها ببینم. واقعاً دیدم که بعد بچهها غمگین شدند؛ چون موسیقی غمگینی بود و ما گام به گام با آن حرکت کردیم. من سعی کردم آن حقیقتی که دارد در مقابل دوربین من اتفاق میافتد، مواجهه من با واقعیت رودررویم را بگیرم؛ بدون این که از پیش به چیزی فکر کنم و از پیش خط و مرز و شکل و شمایلی به آن بدهم. خیلی جالب است برایتان بگویم که بعد از اینکه ایشان از آنجا رفت، من از یکی از مسئولین آنجا شنیدم که «خیلی حیف شد این آقا رفت و ما همکار ارزشمندی را از دست دادیم. چهار پنج روز بعد از این که رفت، یک چک یک میلیونی آورد و ما میدانستیم که این چه قدر وضع مالیاش بد است. یک چک یک میلیونی آورد و گفت: من رفته بودم نماز بخوانم. بعد از نماز یک آقایی آمد گفت که حاج آقا گفته بودی که یک جایی برای بچهها هست و نجاتشان پول لازم دارد، این یک چک یک میلیونی ناقابل است.» میگفت: «فردایش آورد به ما داد و چک در وجه حامل بود» و میگفت که «همین مسأله ما را خیلی ناراحتتر کرد که چه آدمی است. این که توانسته بعد از مدتی با این بچهها ارتباط برقرار بکند و ما او را از دست دادیم.»
جایزهها را به این بچهها تقدیم میکنموقتی که فیلمی را با بچهها میسازید، یک رابطهی عاطفی هم با آن بچهها حتماً ایجاد میشود؛ حتا اگر در آن مدت ۱۰ روز باشد. میخواهم بدانم کاراکتری مثل بهنام یا یکی از بچههای دیگر که آزاد میشود و یا خود وحید را بعد از تمام شدن این فیلم اصلاً دنبال کردی؟ خبری ازشان داری یا نه؟ ممنونم که این را میپرسید. من به شدت این بچهها را دوست دارم. اصلاً من مدت زیادی بعد از فیلمبرداری و در مرحلهی تدوین با این بچهها زندگی کردم. ولی یکی از قوانین کانون این است که ما حق نداریم تلفن بچهها را داشته باشیم و پس از آزادیشان بتوانیم با اینها در ارتباط بمانیم. این را از اول با ما قرار گذاشته بودند و من واقعاً خیلی وقت است که دلم برای وحید، بهنام، علی و به خصوص سجاد تنگ شده است. ولی این امکان برایم وجود نداشت که بچهها را ببینم. حتی در جشنواره که جایزه گرفتم، گفتم که این جایزهها را من به این بچهها تقدیم میکنم. یکی دو تا را توانستم؛ یکی دو تا از سکهها را به یکی از مسئولین آنجا که با ما همکاری میکرد، برسانم؛ ولی بقیه را هنوز پیدا نکردهام. ولی واقعاً امیدوارم که شرایط بهتری داشته باشند و در شرایط بهتری زندگی کنند. در این فیلم مستند چندین سوژهی مختلف مطرح میشود، آیا ضروری بود تمام این سوژهها را بیاورید در غالب این زمان بررسی بکنید؟ به چه دلیل این قدر سوژه پشت سر هم، این قدر کاراکتر که هر کدامشان سوژهی فیلم مستند عمیقی میتوانند باشند؟ به نظر من زمان توی مستند خیلی مهم است و فشردگی زمان و این که من سعی کردم زیر کلیت ایدهام که بچههای تنها و بیپشتیبانی که حالا به کانون آمدهاند و ضایعات روحی و ذهنیشان دارد ترمیم میشود و یک گزارشی از اجتماعی که دارند توی آن زندگی میکنند و مشکلاتشان میدهند، سعی کردم این کلیت را منسجم کنم. بچههایی را هم که انتخاب کردم، فکر کردم که از جوانب مختلف بررسیشان بکنم. یکی بچهای درونگراست؛ یکی برونگرا و یکی هم بچهای است که طلاق، باعث ایجاد مشکل برایش شده؛ و یکی هم دعوا و درگیری و دیگری هم اعتیاد. در نهایت اینها همه برای من یک بچه بودند. همه توی یک بچه خلاصه شده بودند؛ یک بچهای که وجوه مختلفی میتواند داشته باشد. چندین جا در ایران و خارج از ایران که این فیلم را نشان دادم، اینها گفتند که این شخصیتها، همه کاملکنندهی یک بچه است. یک بچهای میتواند در عین حال سجاد باشد؛ بهنام باشد؛ علی باشد یا وحید باشد. حتی آن بچهای که از افغانستان آمده و گناهی ندارد، اما چون توی ایران دارد بدون مجوز کار میکند، آمده آنجا. او هم یک بخش مهمی از معصومیت کودکی است. وقتی یک فیلم مستند میسازید، صحنههایی هست که شما نمیتوانید اینها را نشان بدهید. در این صورت آیا مستند آن معنی واقعی خودش را دارد؛ به عنوان آیینهای که باید واقعیت را فقط نشان بدهد؟ راجع به واقعیت و حقیقت خیلی تعبیرهای مختلفی میشود کرد. به هر حال هر جامعهای قوانین خودش را دارد و خط قرمزها و محدودیتهای خودش را دارد. ما محدودیتهای جامعه خودمان را میشناسیم. حتی کانادا، فرانسه و خیلی از کشورهای دیگر هم محدودیتهای ویژهی خودشان را دارند. ما فیلممان را طراحی میکنیم و خیلی چیزها را جوری طراحی میکنیم که بتوانیم آن گونه که لازم است فیلم را بسازیم و ارائه کنیم و حقیقت فضایی را که داریم رویاش کار میکنیم، انتقال بدهیم. در هر حال فضای اجتماعی مستند، یک مقدار فضای انتقادی است و تا حالا که فیلمهای ما تحمل شده و خیلی روی جامعهی خودمان تأثیر گذاشته است. مثلاً ما مهمترین جایی که فیلم را نشان میدهیم، خود ایران است و تاثیری که فیلمهای ایرانی روی خود مردم ما میگذارند. بخصوص این فیلم برای مسئولین کانون اصلاح و تربیت و کارکنان آن خیلی تأثیرگذار بود و در آن جلسهای که من آنجا فیلم را نمایش میدادم، از اواسطش همه گریه میکردند. من گفتم شما سالهاست با این بچهها کار میکنید؛ فکر میکنم با من شوخی میکنید. گفتند نه! جوری که شما این بچهها را دیدید، ما واقعاً این جوری تا حالا ندیده بودیم و شما (تصویری) از درون اینها بیرون کشیدهاید، که (بدون آن) به این راحتی نمیشود این درون را دید و کشف کرد. من خودم پند دادن توی فیلم مستند را هیچ وقت توصیه نمیکنم و فقط میخواهم کشف کنیم و مقولات انسانی را انتقال بدهیم و اشتراکهای انسانی را به وجود بیاوریم و این که بچهها در همه جای دنیا بچهاند؛ حق زندگی دارند و حق این که در شرایط بهتری زندگی کنند. |