رادیو زمانه

تاریخ انتشار: ۲ خرداد ۱۳۸۶

"پايه‌"‌های ايرانی جشنواره‌ی کن

مهدی عبدالله‌زاده

گفت‌وگو با مهدی عبدالله‌زاده را در همین‌باره «اینجا» بشنوید.

از زمانی که سینمای ایران جای پایش را با حضور چشمگیر و مداوم در جشنواره کن باز کرد چنان عادتی را به جان برخی سینما گران و منتقدان ایرانی انداخت که هنوز ترک آن میسر نشده! عادت دیرینه سفر به کن و شرکت در این رخداد پرزرق‌وبرق، پرماجرا و البته استثنایی سال‌هاست که میهمانان ثابت‌قدم ایرانی را به ضیافت نور و سینما در جنوب فرانسه می‌کشاند. این وسوسه‌ی کن، این عادت مألوف، آن‌چنان ریشه دوانده که در پی دو سال عدم حضور سینمای ایران تعداد ایرانیان حاضر در کن بیشتر هم شده. آن‌ها دیگر برای سینمای ایران نمی‌آیند؛ که این سینما در آن سال‌های نخست تنها بهانه‌ای بود برای آشنایی... و اهلی شدن.


عکس از رويترز

در میان این یاران دیرین کن، محمد حقیقت، سینماگر و منتقد مقیم پاریس، کهنه‌کارترین چهره‌ی ایرانی‌ست. او که از دور و نزدیک طرف مشاوره و همکاری جشنواره نیز بوده و در سال‌های طلایی درخشش فیلم‌های ایرانی نقش مهمی در سامان دادن به امور داشته، از میهمانان دائمی این شهر ساحلی در ماه مه است. در طول روز به سختی می‌شود پیدایش کرد، اما دیدن گاه و بیگاه او زمانی که با عجله از سالنی بیرون می‌آید و به سالن دیگر می‌رود حال آدم را خوب می‌کند! از شامگاه به بعد هم که تازه پیدایش می‌شود، با حرف‌ها لطیفه‌ها و صحبت‌هایش در باب فیلم‌هایی که دیده، خستگی را از تنت بیرون می‌کند.

علی معلم، سردبیر ماهنامه‌ی دنیای تصویر، یکی دیگر از آن آدم‌هایی است که چند سالی دیرتر از محمد "کنی" شد، اما دل‌بستگی‌اش بسی بیش‌تر از اوست. به گمانم اگر کن را از او بگیرند یا اگر به او خبر دهند کن تعطیل شد از غصه دق می‌کند! می‌دانم که عاشق این دو هفته از ماه مه است. به نظرم تمام سال را کار می‌کند به خاطر این دو هفته. ده سالی است که هر بار که می‌بینمش و از اوضاع خودش و کسب‌وکار و مجله‌اش می‌پرسم آن جمله‌ی معروف را با همان لحن همیشگی‌اش می‌گوید: "همین امروز و فرداست آقای عبدالله‌زاده، که بیفتم گوشه‌ی زندان...". اما خوشحالم که شکر خدا اوضاعش روز به روز بهتر می‌شود و توانایی سفر به کن را دارد.

خانم نسرین میرشب، بانوی نازنین مقیم شهر کن و مدیر شرکت دریم لبز، بیشتر به میزبان می‌ماند تا میهمان. او که سالهاست زندگی‌اش در کن را با سینما گره زده، مشاور سینمای ایران در جشنواره‌ی فیلم‌های مستند مارسی نیز هست. اما نتیجه‌ی زحمت‌های بی‌دریغ او را برای سینمایی که عاشق‌اش است، بیشتر در کن و دیگر جشنواره‌های برتر دنیا می‌توان شاهد بود. خیلی از جوانان جویای نام و صاحب جایزه و جایگاه، موفقیت‌شان را مدیون این بانوی سخت‌کوش‌اند.

سیف‌الله صمدیان، این موجود عزیز و دوست‌داشتنی و این هنرمند همه‌کاره، از آن پاهای ثابت جشنواره است که امسال گرفتاری‌هایش هنوز اجازه نداده خودش را برساند. او که طی دست‌کم ده، دوازده سال حضور پیاپی، بیش از آن‌که فیلم ببیند به عکاسی و تصویربرداری در خیابان‌ها، سواحل، ساختمان‌ها و پیاده‌روهای کن مشغول بوده، به گمانم حالا گنجینه‌ای در حدود یک هزار ساعت راش و هزاران قطعه عکس کم‌نظیر و به‌یادماندنی دارد. قرار بود امسال به بهانه‌ی شصت سالگی کن از دل این مستندات ارزشمند کاری درخور ارائه کند. اما وسواس‌های همیشگی کار دستش داد، و احتمالاً می‌ماند برای هفتاد سالگی. خدا کند تا آن موقع همچنان پرانرژی، سرزنده، و پویا بماند. و در ضمن هر از گاه، اگر وقتی بود فیلمی هم ببیند!

فاطمه معتمدآریا، اما، از آن پایه‌ها است که اصلاً فکرش را هم نمی‌کنید. او جدای از خاستگاه فرهنگی و خانوادگی متمایزش از فردیتی فرد اعلا برخوردار است. پایمردی، جدیت، و حرفه‌ای بودنش روی خیلی‌ها را می‌تواند کم کند. بیراه نیست این‌قدر توانمند، حرفه‌ای، و مسلط بر کارش است. قریب به ده سال است که بی‌وقفه در کن حضور داشته. انگار آموختن، فیلم دیدن و به‌روزبودن را همیشه و هنوز از نیازهای خود می‌داند. امسال، اولین سالی‌ست که گرفتاری‌های ناگهانی او را از سفر باز داشته. خدا کند این روزهای آخر مجالی پیدا کند.

رضا درستکار، منتقد درستکار و شریف سینمای ایران، هم چند سالی‌ست در اثر رفاقت با علی معلم چنان به کن عادت کرده که دیگر نمی‌تواند ترک کند. حالا که می‌بیند چاره‌ای نیست، خودش را رها کرده مرتب فیلم می‌بیند تا دست‌کم لذت ببرد. مقاله‌ها و تحلیل‌هایش در باب سینمای ایران تنها بخشی از روحیه‌ی لطیف و شرافت درونی‌اش را آشکار می‌کند. برای شناخت بیشتر این آدم باید چند صباحی با او در کن هم‌سفر بود.

و اما غلام‌رضا موسوی عزیز، تهیه کننده‌ی قدر سینما، سال‌هاست که قرار ملاقات سالانه با برادرش کاظم—که او نیز نویسنده‌ی سینمايی‌ست—را در کن می‌گذارد تا طعم خوش جشنواره را با دیدار برادر دوچندان کند. این هم از آن کارهایی‌ست که فقط از یک تهیه‌کننده سینما برمی‌آید! همیشه برایم سخت بوده صدایش را با تصویرش سینک کنم؛ بس که ظاهر خشن و چهره‌ی سنگی‌اش با باطن پرصفای او در تضاد است. قبلاً فکر می‌کردم فقط خودمانیم که در ایران راجع به شباهت ظاهری‌اش با فرانسیس فورد کاپولا حرف می‌زنیم. اما بعدها در کن به چشم خودم دیدم که خیلی‌ها با انگشت نشانش می‌دهند. البته ناگفته نماند که یکی دو بار هم چند دختر و پسر ایتالیایی با ابراز احساسات به سیف‌الله صمدیان، اندی صدایش می‌کردند که صد البته پیدا بود منظورشان اندی گارسیاست!

کن است و هوای دل‌انگیز و عشق به سینما، و بوی زندگی‌ست که هر سال در کوچه پس‌کوچه‌های شهر می‌پیچد. این جذابیت‌ها می‌تواند دل هر آدمی را برباید و او را به خیل پاهای ثابت جشنواره بیفزاید. امروز مسعود ده‌نمکی برای نخستین بار وارد اروپا، فرانسه، و کن می‌شود. چه کسی می‌داند؟ شاید نفر بعدی او باشد!

----------------------------------------
درباره‌ی جشنواره‌ی کن:

شهر سينما

فستيوال کن و تئوری توطئه سينمای ايران

«پرسپوليس» بحث‌انگيز