رادیو زمانه > خارج از سیاست > نقد فيلم > فیلم ۳۰۰ و نبود خودآگاهی ملی | ||
فیلم ۳۰۰ و نبود خودآگاهی ملیمحمود فلکیسرانجام به دیدن فیلم ۳۰۰ رفتم. میخواستم ببینم فیلمی که این همه احساسات ایرانیها را برانگیخته است چگونه فیلمیست. طیف گستردهای از ایرانیها، حتا آنهایی که نمیخواهند سر به تن ایران پیش از اسلام باشد، به شکلهای گوناگون به این فیلم اعتراض کردند. چندی پیش از جاهای مختلف برایم ایمیل فرستاده شد تا امضایم را پای اعتراضنامهای در پیوند با این فیلم بگذارم. اما فکر کردم چگونه میتوانم به فیلمی اعتراض کنم که آن را ندیدهام. اگر من و من ِ نوعی به چیزی اعتراض کند که از چگونگی آن بی خبر است، پس تفاوت من یا من نوعی با کسانی که در یک هیستری تودهگیر به خیابان میریزند و بر علیه فلان کتاب یا روزنامه یا شخصیتی فریاد مرده باد زنده باد راه میاندازند، بیآنکه متن آن کتاب یا روزنامه را خوانده باشند، در چیست؟
من متخصص یا سنجشگر فیلم نیستم تا دربارهی آن بتوانم داوری تکنیکی- تئوریک داشته باشم. اما از خوانش نشریات آلمانی در مورد فیلم 300 میدانم که این فیلم جزو فیلمهایی منظور میشود که به آن Popcorn-Abenteuer (ماجراجویی ِ چُس فیلی) میگویند. در این نوع فیلمها یا داستانها که اغلب به شکل کارتونی تهیه میشوند، قهرمان فیلم یک تنه هزاران نفر را با چند حرکت «محیرالعقول» نابود میکند و حتا به تنهایی میتواند شهر یا کشوری را تسخیر کند. دشمنان او همه موجودات بدطینت و شیطانصفتی هستند که کاری جز آزار دیگران و نابودی «آدمهای خوب» ندارند. در این نوع فیلمها نباید دنبال منطق بود. مناسبات بین حادثهها و آدمها با نگاه سفید-سیاه گرایانهی دوآلیستی تنظیم میشود که آنها را با هیچ دلیل واقع گرایانهای نمیتوان بررسی کرد؛ چون هر لحظه ممکن است موجودی افسانهای یا عنصری جادویی پیدا شود و تمام مناسبات را به هم بریزد یا تمام مشکلات را حل کند. ایننوع فیلمها ره متخصصان هیچگاه جدی نمیگیرند و جزو فیلمهای سرگرمکننده به حساب میآیند. حالا اما این پرسش پیش میآید: چگونه است که یک فیلم سرگرمکنندهی ماجراجویانهی چُس فیلی، احساسات ملی ایرانیها را جریحهدار میکند و آنها را به واکنشهای شدید احساسی و دفاعی برمیانگیزد؟ آنهایی که در غرب میزیند و با فرهنگ و ادب غرب آشنایی کافی دارند میدانند که نوشتن کتاب یا ساختن فیلم از شخصیتها و واقعیتهای تاریخی یا دینی خودشان در پیوند با روند لیبرال شدن جامعهی مدرن معنا مییابد؛ جامعهای که در آن، آزادی اندیشه و تخیل، هستهی اصلی اندیشهی برآمده از مدرنیته را می سازد؛ مدرنیتهای که با دادههای نوین مدام خود را تازه میکند. از کتابها و فیلمهایی که در این زمینه تهیه میشوند که بگذریم، هر شب شاهد برنامههایی در تلویزیون هستیم که در آنها شخصیتهای سیاسی، اجتماعی، ادبی و حتا دینی خودشان را به مسخره میگیرند، و کسی هم اعتراضی نمیکند؛ چون آن را امری طبیعی در راستای آزادی اندیشه و تخیل میدانند. احتمالا کارتونها یا فیلم آستِریکس و اُبِلیکس از مردم گالیا را دیدهاید یا دربارهاش شنیدهاید که از یک واقعهی تاریخی استفاده شده تا به مسخره کردن رومیها بپردازند. این دو فیگور، یکی کوتاه و لاغر و دیگری گنده و قویهیکل، با اندکی جادو و جنبل، بر هزاران سرباز رومی پیروز میشوند. در این کارتونها، رومیها با چهره های مسخره و ابلهانهای ظاهر میشوند که بسیار ترسو نشان داده شده که مرتب از ترس آن دو فیگور نامبرده به خود میلرزند و فرار میکنند. این فیگورها و قصههایی که از آنها ساخته میشود به قدری محبوباند که سالهاست به شکل مجلهی مصور به چاپ میرسند. ولی من تاکنون ندیده یا نشنیدهام که ایتالیاییها دست به تومارنویسی بزنند یا آن را تحریم کنند. به گمانم یکی از علل اصلی حس جریحهدار شدن و تومار نویسی ایرانیها را باید در کمبود یا نبود «خودآگاهی فردی» و پیآیند آن، «خودآگاهی ملی» دانست. خودآگاهی ملی این نیست که بر این باور باشیم که «هنر نزد ایرانیان است و بس» یا اینکه «چو ایران نباشد، تن من مباد!» اینها، به گمانم، ندیدن واقعیتها، برخورد احساسی با مسألهی میهن، و در مواردی خودفریبیست. خودآگاهی ملی از یکسو به درک آگاهانه از ایجاد دولتی مستقل برمیگردد که منافع ملت را در اولویت قرار میدهد. از سوی دیگر اما، همانگونه که برای حفظ استقلال ملی آماده است که از میهن دفاع کند، هم باید استقلال سرزمینهای دیگر را محترم بشمارد و هم از هرگونه برتریطلبی نژادی و دینی یا ایدئولوژیک پرهیز کند. زیرا آگاهی ملی در جهان مدرن با آگاهی از حقوق بشر و لیبرالیته گره میخورد. اما به نظر میرسد که این آگاهی ملی چندان در بین ایرانیها کارکرد نداشته باشد. روح ایرانی پس از سدهها از غارت اسکندر، حملهی تازیان و مغول زخمدیده است. با وجود این، چگونه میشود که حتا یکی از خودش نمیپرسد که اساسا خشایارشا در اسپارت و یونان چه میکرد؟ آیا این حق اسپارتها و یونانیها نبود که از تجاوز ایرانیها به میهنشان دفاع کنند؟ البته این سخن به معنای تأیید فیلم ۳۰۰ نیست. این فیلم نه تنها بهخاطر ماجراجویی چسفیلیاش، بلکه بهخاطر اندیشهی نژادپرستانهای که پشت دفاع قهرمانانهی اسپارتها پنهان است، پذیرفتنی نیست. نویسندهی این فیلم، فرانک میلر، و کارگردان آن، فرانک سیندر، یا نمیدانند ایران در کجای دنیا قرار دارد (که بعید است) یا با نگاه نژادپرستانه فیلم را ساخته اند؛ زیرا هم سفیر خشایارشا هم سردارانش و هم خود خشایارشا همه سیاهپوست هستند. به احتمال زیاد، پوست تیره در نزد آنها نشاندهندهی بدطینتیست. خشایارشا در هیأت سیاهپوست غولپیکری ظاهر میشود که مانند کشتیگیران کچ موهایش را تیغ انداخته و مانند پانکها به تمام چهرهاش (گوش، لب، پیشانی و ...) حلقههای فلزی یا جواهرات فرو کرده و در عین حال حرکات کلیشهای همجنسگرایان را دارد. یعنی فیلم به گونهایست که اصلا نمیتوان آن را جدی گرفت و دربارهاش جدی صحبت کرد. با اینکه فیلم مملو از کشتار و سربریدنها و ضجهی کشتهشدگان است، ولی در بسیاری موارد به قدری کودکانه و مضحک ساخته شده که در اوج کشتارها عدهای از تماشاگران بلند میخندیدند. حالا اگر آنها یک دیو افسانهای را در هیکل خشایارشا نشان میدهند، آیا درست است که ما برای مقابله، از خشایارشا یک قهرمان بسازیم؟ ما واقعا چه اندازه خشایار شا یا اصولا تاریخ کشور خودمان را میشناسیم؟ پیش از انقلاب، تاریخ ما را در هیأت «عدالت»ِ شاهانه و کشورگشاییها به ما میآموختند؛ و پس از انقلاب، همهی شاهان تبدیل به دیوهایی شدند که خون مردم را در شیشه میکردند. تحریف تاریخ از سوی قدرتها مانع از آن شد که آگاهی تاریخی ما در سوی تقویت آگاهی ملی کارکرد داشته باشد. اگر به آگاهی تاریخی و آگاهی ملی مجهز بودیم، از یک فیلم ماجراجویانهی چسفیلی تا این حد احساس توهینشدگی نمیکردیم. کسی که به تاریخ بومی خود، آگاهی کافی داشته باشد یا به حقانیت رویدادها از منظر علم تاریخ بنگرد، دیگر نباید وحشتی از تمسخر دیگران داشته باشد. در این راستا میشود مثال سادهای آورد: معمولا انسان در گفتوگو با دیگری زمانی عصبانی میشود و به دشنام میپردازد که پای منطقش لنگ باشد. کسی که به اندیشه یا ایدهی خود مطمئن باشد دیگر نیازی به برجسته کردن رگ گردن و توهین و تهدید ندارد. این نوع واکنش از سوی آدمهایی با شخصیت ضعیفی بروز میکند که به حقانیت اندیشهشان باورمند نیستند؛ هرچند اگر خود را مؤمنترین آدم وانمود کنند. وجود این ضعف البته ریشه در چیزی میتواند داشته باشد که ژرفتر از نبود آگاهی ملی عمل میکند. و آن، نبود آگاهی فردی یا نرسیدن به فردیت (Individualität) است. در جامعهی کُلگرا و استبدادزدهای که که فرد در آن، همیشه نیاز به قیم داشته و دیگران به جایش میاندیشیدند و برای او تصمیم میگرفتند یا میگیرند، در جامعهای که فرد در آن هیچگاه فرصت و حق استقلال رأی و اندیشه نداشته یا ندارد، در جامعهای که در آن، سربهزیری و حرفشنوی معرف «خوب» بودن است، در جامعهای که پذیرش احکامِ مراد (از هر نوعش) در همهی پهنههای معنوی و مادی آن رسوخی بنیادی دارد، دیگر فرد به عنوان انسانی مستقل نمیتواند خود را بیابد و به فردیت برسد، و در نتیجه رفتارش را آگاهانه با جمع تنظیم کند. پس بیشتر پیرو و دنبالهرو است و از خود ارادهی مستقلی ندارد و نااندیشیده دچار احساسات شده به ندای دیگران لبیک میگوید. این حالت البته تنها به تودهی مردم برنمیگردد، بلکه اکثریت قشر «روشنفکر» آن جامعه را که با همان مناسبات زیسته است، نیز دربرمیگیرد. و آنچه را که در سالهای اخیر ظاهرا به عنوان نشانهی فردیت اینجا و آنجا خودنمایی میکند، در نزد بسیاری، بیشتر جلوهی «منیت» (خودخواهی و خودبزرگ بینی) است، نه فردیت. بنا بر این، کمبود یا نبود خودآگاهی ملی و تاریخی را باید در همین نبود خودآگاهی فردی یا فردیت جست. زیرا هنگامی که انسان خود را به عنوان فردی آزاد و مستقل مییابد، به بیان دیگر، به فردیت خود، آگاه میشود، آنگاه میتواند نه تنها در تصمیم گیریها مستقل و آگاهانه عمل کند، بلکه میتواند حضور ِ هر فرد یا ملت دیگر را به عنوان فرد یا ملتی مستقل درک کند و به اسقلال و آزادی آنها با همهی تفاوت اندیشگیشان احترام بگذارد و حقوق آنها را رعایت کند. در اینجاست که در یک داد و ستد دوسویه، هم حق انتقاد را برای خود حفظ میکند، بیآنکه در فکر حذف دیگری باشد، هم انتقاد دیگران نسبت به خود را میتواند راحتتر تحمل کند و به گفتوشنود بنشیند؛ چیزی که برای رشد فرهنگ دیالوگ ضروریست. -------------------- |
نظرهای خوانندگان
bravoo dastetan dard nakonad avalin barist ke yek irani be in dorosti be masale negah mikonad.naboode etemade benafse melli, moshgele jahane sevoom ast
-- ali ، May 22, 2007 در ساعت 11:47 AMالبته نگاه نژاد پرستان و فرا نگرانهء اين فيلم است كه باعث نفرت و انزجار است . اگر حملهء خشايارشا به يونان را عملى وحشيانه نشان ميدهند ، همزمان در فيلمى ديگر اسكندر و وحشيگريها و ويرانگريهاى وى را بصورت قهرمان نشان ميدهند !! اين اصولا جنگ دو فرهنگ است ، تمام سرداران اروپايى و غربى مانند اسكندر ، سزار ، ناپلئون و ... مظاهر سپيدى و آزادى و قهرمانى هستند در حاليكه شاهان باشكوه هخامنشيان ، اعراب و مغولها و تركها چون به اروپا و غرب حمله كرده اند ، وحشى و نماد ظلم هستند .
-- mehran ، May 23, 2007 در ساعت 11:47 AMالبته كشورمان با وجود داشتن منابع ، چه پيش و چه پس از انقلاب هيچ اقدام با ارزشى در ساخت فيلمهايى از بزرگان تاريخ و فرهنگ ايران باستان نكرده ، پس چرا از خارجيان انتظار داريم كه در مدح فرهنگ و تاريخ ما فيلم بسازند ؟
مهران / لايدن - هلند
فقط می خواستم عرض کنم برای بررسی هر رویدادی باید شرایط زمانی ومکانی را در نظر گرفت و آنگاه قضاوت و داوری نمود.
-- javad ، May 23, 2007 در ساعت 11:47 AM