رادیو زمانه

تاریخ انتشار: ۲۹ فروردین ۱۳۸۶

زندگی دیگران در جمهوری ترس

مهدی خلجی

سالن تئاتر پر از تماشاگر است. همه به صحنه و بازی بازیگران چشم دوخته‌اند. اما مردی در طبقه بالای سالن، دوربین به دست گرفته و کارگردان تئاتر را، که آن پایین در گوشه‌ای نشسته، تماشا می‌کند. آن مرد، مأمور اداره اطلاعات است. زندگی خصوصی آن کارگردان، بی‌آن‌که بداند، صحنه عمومی تماشا و نظارت دولت شده است. در نظام‌ توتالیتر و جمهوری ترس، نه عرصه خصوصی وجود دارد نه عرصه عمومی. زندگی دیگران، ملک حکومت است.


فیلم «زندگی دیگران» [۱] ساخته فلورین هنکل فون دونرزمارک [۲]، فیلم‌نامه‌نویس و کارگردان آلمانی، برنده جایزه اسکار برای بهترین فیلم به زبان خارجی و شماری دیگر از جایزه‌های معتبر بین‌المللی است که نمایش آن به تازگی در برخی سینماهای آمریکا آغاز شد. دست‌مایه اصلی این فیلمِ دو ساعت و پانزده دقیقه‌ای که در سال دوهزار و شش به روی پرده آمد، نظارت سیستماتیک جمهوری دموکراتیک آلمان (آلمان شرقی) بر زندگی روشن‌فکران و به طور کلی مردم است. آماج اصلی فیلم، نشان دادن نظارت سخت‌گیرانه اشتازی (Stasi) یا دستگاه اطلاعاتی آلمان شرقی بر قلمرو فرهنگی کشور است.

در سال ۱۹۸۴، گِرِد وایسلر [۳] مأموری اطلاعاتی که ذوب در مرام کمونیستی است، مسئول نظارت جاسوسانه بر زندگی نمایش‌نامه‌نویسی مشهور به نام گئورگ درایمن [۴] می‌شود. درایمن هنرمندی موفق است که هیچ اثری از خیانت وی به آرمان‌های کمونیسم یافت نشده، هیچ مدرکی علیه وی وجود ندارد. دولت تصمیم می‌گیرد مدرک جرم – به هر بهایی – تهیه شود. مأموران اطلاعاتی در غیاب درایمن به خانه وی می‌روند و در سراسر خانه میکرفون‌های پنهان نصب می‌کنند. وایسلر در طبقه بالای آپارتمان خانه هنرمند جاگیر می‌شود و پشت دستگاه پیچیده شنود می‌نشیند.

وایسلر که مأموری سخت منضبط، خشن، بی‌روح و سرد به نظر می‌آید، همه مکالمات میان درایمن و دوست‌دخترش کریستا-ماریا یا مهمانان آن‌ها را می‌شنود و با دقت، جزییات آن را به طور مفصل می‌نویسد. این مأمور اطلاعاتی پی می‌برد که هدف اصلی از تحت نظر گذاشتن درایمن آن است که یکی از وزیران و اعضای کمیته مرکزی حزب کمونیست خواهان تصاحب دوست دختر نمایش‌نامه‌نویس است. کریستا – ماریا زیبارو و یکی از بازیگران برجسته و نام‌دار تئاتر است. آن عضو بلندپایه کمیته مرکزی می‌خواهد با به دست آوردن سندی از خیانت نویسنده وی را به زندان بیندازد و مانع ارتباط خود با کریستا-ماریا را از میان بردارد.

مأمور اطلاعاتی، همه گفت‌وگوهای خانه نویسنده را می‌شنود و ثبت می‌کند. حتا معاشقه‌ها و آمیزش جنسی نویسنده با دوست دخترش را در گزارش می‌نویسد. درایمن با آن‌که مخالفت آشکاری با حزب کمونیست ندارد، از رفتار حزب با برخی نویسندگان خرسند نیست. او می‌کوشد با پادرمیانی نزد همان وزیر و عضو بلندپایه کمیته مرکزی، یکی از دوستان نویسنده‌اش را از فهرست سیاه بیرون بیاورد و وی را به کار بازگرداند. طرفه آن است که وزیر عالی مقام، درایمن را هشدار می‌دهد که کلمه «فهرست سیاه» را به کار نبرد؛ چون توهین به حزب است و بدین معناست که حزب سانسور و سرکوب می‌کند.

صبحی زود تلفن زنگ می‌زند. کسی به درایمن خبر می‌دهد که دوست نویسنده‌اش خود را حلق‌آویز کرده است. درایمن، موی‌آشفته، با تنی سنگین پشت پیانو می‌نشیند و یکی از سونات‌های بتهوون را می‌نوازد. وایسلر، مأمور اطلاعاتی نیز همه این صحنه را از راه صدایی که در سیم‌ها جاری است، در ذهن تجسم می‌کند. نوای پیانو آشکارا چهره مأمور اطلاعاتی را شکل دیگر می‌دهد. این آغاز یک تحول بنیادی است. وایسلر شیفته درایمن می‌شود.

درایمن به پیشنهاد دوستان‌اش مقاله‌ای برای اشپیگل، در آلمان غربی می‌نویسد؛ درباره مرگ دوست نویسنده و به طور کلی آمار فزاینده خودکشی نویسندگان در آلمان شرقی. مقاله با دستگاهی تایپ می‌شود که به طور قاچاق از آلمان غربی وارد شده و نمونه‌ای از آن در کشور وجود ندارد. درایمن پس از فرستادن مقاله به طور مخفیانه، دستگاه تایپ قاچاق را زیر چوب‌فرشِ چارچوب در اتاق مطالعه پنهان می‌کند. انتشار مقاله در اشپیگل، دستگاه اطلاعاتی آلمان شرقی را برمی‌انگیزد به سرعت نویسنده واقعی آن را پیدا کند. اداره اطلاعات به درایمن گمان می‌برد. دوست دخترش، کریستا-ماریا، بازداشت می‌شود. او مواد مخدر استفاده می‌کند، اعتماد به نفس ندارد و دست کم یک بار نیز به هم‌خوابه‌گی با آن وزیر و عضو بلندپایه کمیته مرکزی تن داده است. زیر فشار بازجو، کریستا-ماریا نویسنده و جای پنهانِ دستگاه تایپ را لو می‌دهد.



مأموران به خانه درایمن می‌ریزند. درایمن که از ترس رنگ‌اش مانند پیراهن سفیدش شده است، تردید نمی‌کند که دوست دخترش او را لو داده؛ اما با شگفتی می‌بیند مأموران چوب‌فرش را از جا درمی‌آورند، ولی دستگاه تایپ در آن‌جا نیست. درایمن از خطر جسته است. اما دوست دخترش زیر فشار عصبی به خیابان می‌دود و خود را زیر ماشین می‌اندازد و می‌میرد. در ذهن درایمن، کریستا-ماریا کسی می‌ماند که ایثارگرانه جان وی را نجات داده و پیش از آمدن مأموران، دستگاه تایپ را برداشته است.

پنج سال از این حادثه می‌گذرد. دیوار برلین فرومی‌ریزد. یک روز درایمن از همان وزیر و عضو کمیته مرکزی می‌پرسد چرا همه نویسندگان و هنرمندان تحت نظر بودند؛ ولی من نبودم؟ آن عضو عالی مقام کمیته مرکزی می‌گوید اتفاقاً تو هم زیر نظارت بودی و در تمام خانه‌ات میکروفن نصب شده است. درایمن وحشت‌زده به خانه می‌آید و سیم‌های میکروفن را از زیر کاغذ دیواری‌ها بیرون می‌کشد. اگر وی تحت نظر اداره اطلاعات بوده، پس چرا آن‌ها نتوانستند بفهمند که او نویسنده مقاله اشپیگل است؟

درِ اشتازی یا اداره اطلاعات آلمان شرقی به روی همگان باز می‌شود. هر کس می‌تواند برود و نام خود را بدهد و پرونده‌های مربوطه‌اش را بخواند. درایمن به اشتازی می‌رود. در یک چارپایه روان بزرگ، دسته دسته پرونده‌های او را می‌آورند. در آن‌جا درایمن درمی‌یابد کسی که جان وی را نجات داده بود، دوست دخترش نبوده؛ بل‌که همان مأمور اطلاعاتی، وایسلر بوده است. وایسلر همه مکالمات را، به ويژه مکالمات مربوط به نوشتن و فرستادن مقاله اشپیگل را می‌شنیده و گزارشی خلاف واقع می‌نوشته است. به محض آن‌که پرونده درایمن با مرگ دوست دخترش بسته می‌شود، وایسلر نیز از کار برکنار می‌شود. وایسلر به کار فرودستانه‌ای در اداره پست گماشته شده است. دو سال بعد از کشف این ماجرا، درایمن کتابی منتشر می‌کند یا عنوان «سوناتی برای مردی خوب». فیلم با صحنه‌ای پایان می‌گیرد که وایسلر به کتاب‌فروشی می‌رود تا کتاب تازه درایمن را بخرد. جلد کتاب را که باز می‌کند می‌بیند کتاب به HGW/XX7 یعنی نام رمزی وایسلر در اداره اطلاعات تقدیم شده است.

فیلم «زندگی دیگران» به خاطر تصویری نزدیک به واقع از آلمان شرقی روزگار کمونیسم ستایش شده است. هم‌چنین، منتقدان، بازی بازیگران فیلم از جمله وایسلر که نقش او را اولریخ اوهه [۵] بازی می‌کند، ستوده‌اند. اوهه، با آن صورت سرد و چشمان یخی و راه رفتن‌اش با شانه‌های ثابت، به خوبی بدن یک مأمور اطلاعاتی را نمایش می‌دهد که نوع کار و فکرش اندک اندک بر شکل و شمایل اندام‌اش اثر گذاشته است. گویا اوهه که در فیلم، نقش مأموری اطلاعاتی را بازی می‌کند، خود در زندگی واقعی، قربانی اشتازی بوده و همسرش جاسوسی وی را برای اداره اطلاعات آلمان شرقی می‌کرده است.

فیلمی چنین گیرا و پرکشش، به خوبی مصائب روشن‌فکر بودن یا حتا شهروند عادی بودن در نظام‌های توتالیتر را تصویر می‌کند. در «زندگی دیگران» می‌بینیم که زندگی دیگران، قلمروی است که دولت حق خود می‌داند بر آن نظارت و مراقبت بی‌حدومرز کند و بدین شیوه بر آنان اعمال قدرت نماید. کارگردان با هوش‌مندی خیابان‌ها را خالی نشان داده است. حتا یک کافه-بار که در فیلم نشان داده می‌شود، خلوت است و میزها و دیوارها خشونت آهنینی دارند. فضای عمومی، به هیچ روی دل‌پذیر و پویا و پرتحرک نیست. هر روز انگار خبری بد در شهر می‌پیچد و همه در خانه می‌خزند. در حکومت‌های توتالیتر، گوشه‌گیری و افسردگی، آیینی جمعی است.

اما شاید بخش مهمی از گیرایی فیلم در شخصیت وایسلر است؛ مأموری اطلاعاتی که شیفته طعمه خود می‌شود و اعتبار کاری خود را قربانی آرمان‌های روشن‌فکر تحت نظر خود می‌کند و سپس بی هیچ چشم‌داشت، کوششی برای بیان خدمت خود به آن روشن‌فکر انجام نمی‌دهد.

هانا آرنت، فیلسوف آلمانی که مسأله توتالیتاریسم یکی از کانون‌های اندیشه سیاسی وی بود، شر موجود در نظام توتالیتر را به شیوه‌ای بدیع تفسیر کرده است. از دیدگاه او، ارتکاب شر، صرفاً عملی شیطانی و یا حتا برابر با حماقت نیست. هانا آرنت، مسأله خیر و شر را به قوه اندیشیدن پیوند می‌دهد. از نظر وی مرتکب شر، انسانی نااندیشاست؛ کسی است که نمی‌اندیشد. آرنت - به ویژه پس از حضور در دادگاه آیشمن - در چند نوشته خود استدلال کرد چگونه اندیشیدن، موقعیتی را پدید می‌آورد که آدمی از ارتکاب شر بازمی‌ایستد [۶]. آیشمن که یکی از کارگزاران کوره‌های آدم‌سوزی دوران هیتلر بود، از نظر آرنت نمونه انسانی نااندیشاست.

وایسلر نمونه معکوس آیشمن است. در صحنه نخست فیلم، وایلسر بازجوست و یک زندانی را با ترفندهای بازجویی از پای درمی‌آورد و به اعتراف وامی‌دارد. صحنه بعد، او را بر سر کلاس درس بازجویی نشان می‌دهد که شیوه‌های درهم شکستن قربانی را به شاگردان جوان‌اش می‌آموزد. اما نشستن در آن بالاخانه و گوشی نهادن بر گوش و تحت نظر گرفتن زندگی یک روشن‌فکر، فرصتی برای اندیشیدن پیش روی او می‌گذارد. او می‌اندیشد. به درماندگی نویسندگان و هنرمندان در برابر سانسور و نظام مراقبت و مجازات دولت و به پایداری و انگیزه آنان برای مبارزه در راه آزادی می‌اندیشد. حتا سبک زندگی روشن‌فکر تحت نظر نیز برای او مایه اندیشیدن است.

وایسلر تنها زندگی می‌کند. صحنه‌ای از فیلم نشان می‌دهد که او با زنی فربه و میان‌سال در حال آمیختن است. وایسلر روی مبل نشسته و لباس‌ بر تن دارد و می‌آمیزد. زن که برمی‌خیزد، وایسلر از او خواهش می‌کند کمی بیشتر بماند. زن به سرعت لباس می‌پوشد و می‌گوید مشتری دارد و اگر او می‌خواهد، می‌تواند دفعه بعد زن را برای مدت بیشتری «رزرو» کند. از سوی دیگر، وایسلر شنوای رابطه عاشقانه کریستا-ماریا و درایمن است. او آن اندازه شیدای این رابطه عاشقانه است که حتا می‌کوشد به صورت شخصی ناشناس به میدان بیاید و کریستا-ماریا را که می‌خواهد سر قرارش با عضو برجسته کمیته مرکزی برود، منصرف کند. وایسلر موفق می‌شود. کریستا-ماریا بازمی‌گردد و رابطه عاشقانه‌اش با درایمن تداوم می‌یابد.


وایسلر می‌اندیشد و چون می‌اندیشد، از ارتکاب شر بازمی‌ایستد. زندگی دیگران که قرار بود موضوع جاسوسی وی باشد، موضوع تأمل و تفکر او می‌شود؛ و اندیشیدن رستگاری می‌آورد.

------------------------------------------
[۱] The Lives of Others (Das Leben der Anderen
[۲] Florian Henckel Von Donnersmarck
[۳] Gred Wiesler
[۴] Georg Dreyman
[۵] Ulrich Muhe
[۶] دراین‌باره، به ويژه، به دو کتاب زیر بنگرید:
- Arendt, Hannah, Eichman in Jerusalem: A report on the Banality of Evil , Viking, New York, 1968
- Arendt, Hannah, The Life of the Mind, Harcourt, Inc. New York, 1977

------------------------------------------
مطلب مرتبط: روایت مسخ در زندگی دیگران

نظرهای خوانندگان

آقا شما با مفهوم Spoiler در نقد و بررسي فيلم آشنايي داريد؟ حتماً ميدانيد كه كار پسنديده اي نيست.

-- سهيل ، Apr 17, 2007 در ساعت 11:50 AM

من این فیلم رو همین هفته مشاهده کردم. اگر چه اسم این یادداشت رو نقد نمی گذارم اما از توجه دوستان در رادیو زمانه به فیلم های نسبتا پر محتوا سپاسگزارم.

-- محسن ، Apr 18, 2007 در ساعت 11:50 AM

A spoiler is a summary or description of a narrative (or part of a narrative) that relates plot elements not revealed early in the narrative itself. Moreover, because enjoyment of a narrative sometimes depends upon the dramatic tension and suspense which undergird it, this early revelation of plot elements can "spoil" the enjoyment that some consumers of the narrative would otherwise have experienced.

-- Hans ، Apr 18, 2007 در ساعت 11:50 AM