رادیو زمانه

تاریخ انتشار: ۱ بهمن ۱۳۸۵

نگاهی به فیلم «عطر: داستان یک قاتل»

مهدی عبدالله‌زاده


پوستر فیلم

بیش از دو دهه از نخستین چاپ رمان عطر به قلم پاتریک ساسکید نویسنده آلمانی می گذرد. در طی این مدت، ۱۵۰ میلیون جلد از این رمان به ۴۵ زبان زنده دنیا ترجمه شده و لقب موفق‌ترین نوول آلمانی زبان را به خود اختصاص داده است.

از چهره پاتریک ساسکید تنها ۳ عکس منتشر شده. او در طی این ۲۰ سال به طور ناشناس در نزدیکی مونیخ زندگی کرده است، به هیچ مصاحبه ای تن در نداده و همه درخواست‌های خرید کپی‌رایت‌ سینمایی نوول عطر را به جز این آخری رد کرده است.

حالا، آقایی خوش قد و بالا، آلمانی‌الاصل و سازنده آثار موفقی چون «بدو! لولا! بدو!» و «پاریس تو را دوست دارم» که دستی هم در ساخت موسیقی دارد موفق می شود رگ خواب این نویسنده هموطن ۵۷ ساله را پیدا کند و او را متقاعد سازد که اگر کارگردانی چون او کتابش را به فیلم برگرداند، کاری خواهد شد کارستان.

با این مقدمه، حالا می شود رفت سراغ این موضوع که آقای تام تویکر تا چه حد توانسته در پس این اقتباس سینمایی که اروپایی‌ها به‌ویژه آلمانی‌ها منتظرش بودند، اثری درخور و راضی‌کننده بر جای بگذارد.

«عطر: داستان یک قاتل» بیش از آن که «ماجرا محور» باشد، قصه‌ای «شخصیت محور» است. ژان باپتیست - ضد قهرمان قصه - به شکل حیرت‌آوری از شامه‌ای فوق‌العاده قوی بهره‌مند است؛ به طوری که میتواند ده ها منبع استشمام آمیخته به هم را از هم تفکیک کند. میتواند به حرکت یک منبع رایحه که از دید خارج است پی ببرد. حتی میتواند فرمول‌های پیچیده و رازگونه عطرسازان فرانسوی قرن هجدهم را ظرف چند ثانیه و با بوییدن قطره‌ای از آن عطر به دست آورد.

قصه با شروعی تکان دهنده آغاز میشود. مادر فقیر ژان او را در بازار ماهی‌فروشان پاریس، در میان انبوهی از کثافت و امعاء و احشاء ماهیان، به دنیا می آورد و رها می کند. تاکید دوربین بر تاثیرهایی که ژان در نخستین ثانیه‌های شروع زندگی از فضای پیرامون محل تولدش دریافت می کند، و نخستین تماس‌هایش با صداها و بوهایی که به شکلی کنایه آمیز به پلیدی و قساوت اشاره دارند، او را نوزادی معرفی می کند که به تعبیری «بویی» از انسانیت و پاکی به دماغش نخورده و «بند نافش» را با ناپاکی و رذالت بریده‌اند. فیلم در پی این سکانس و یکی دو صحنه دیگر به نوعی نقد اجتماعی پهلو می‌زند، بی آنکه قصدش را داشته باشد یا این که اساسا چنین نگرشی جایی در کلیت فیلم داشته باشد.


صحنه ای از فیلم

بن ویشاو، بازیگر توانمند و تازه از راه رسیده انگلیسی، با بازی خیره کننده‌اش در به تصویر کشیدن شخصیت عجیب و غریب ژان باپتیست بسیار موفق ظاهر شده است. اما مشکل اینجاست که زبان فیلم در تعریف این شخصیت الکن است؛ تا جایی که تماشاگر در جستجوی انگیزه اصلی ضد قهرمان، برای ارتکاب قتل های دوم به بعد( اولین قتل از سر تصادف است)، به نوعی چندگانگی بر می خورد؛ از سویی اسارت ژان در لجن‌زار مرد برده‌دار و محرومیت از دستیابی به مظاهر لطیف و پاک زندگی، بارها مورد تأکید قرار می گیرد(مثلا توجه کنید به نمای معروف نزدیک شدن ژان به دختر میوه‌فروش در هیبتی تاریک و در کنتراست با اندام نورانی دخترک، که قابی از آن هم در پوستر فیلم و هم در تریلر آن استفاده شده)، امابه هر روی در تقدیر او جایی برای بهره‌مندی از استعداد و جبران مافات در کارگاه عطرسازی جوزپه بالدینی رقم زده شده است. از سوی دیگر به تاثیرگذاری محیط زندگی در دوران طفولیت - چنان‌که توضیح داده شد - به عنوان عامل شکل‌دهنده «خو» و «منش» اشاره می شود، اما ژان باپتیست به ظاهر ددمنش ما، هر از گاه نشان میدهد که عشق و عاشقی را هم می شناسد و با عواطف انسانی بیگانه نیست.

از هر دو این‌ها مهمتر ناکامی در عشق نخست، و مرگ/ قتل زود هنگام و ناخواسته دخترک است که ایده اصلی فیلم - نا میرایی و جاودانگی بخشیدن به بوی معصومیت و زیبایی زنانه - را به انگیزه اصلی قتل‌ها بدل می کند. اما فیلم اساسا از بسط این نکته عاجز می‌ماند که در روند افشره‌گیری از اندام لطیف زنان قربانی، چه الزامی به کشتن آن‌ها ست؟!

در طول بیش از دو سوم زمان فیلم، ذهن تماشاگر بین این سه محور سرگردان است؛ بی آن که بتواند منطقی برای در کنار هم قرار دادن آنها بیابد؛ مثلا شخصیت ژان را چند بعدی و پیچیده بپندارد. در یک سوم پایانی فیلم هم که دیگر لحن و فضای فیلم از بستر رئال به سوررئال، پایه‌های حساب و کتاب و منطق به کل از بین می رود. اما اتفاقا همین تغییر لحن و زدن به صحرای سوررئال است که فیلم را از بیمارگونه بودن و بیهودگی نجات می‌دهد و آدمهای قصه و تماشاگران داخل سینما و همه را در سطحی بالاتر و در جهانی رویاگونه، با یک نقطه عزیمت مهمتر روبرو می کند: «کیمیای زیبایی، لطافت و عشق!» و در پی همین رویارویی است که همه مردم شهر که به بردارکردن ژان قاتل در میدان شهر جمع شده ند، بی هیچ غل و غشی لطافت، مهربانی و جسم خویش را نثار هم می کنند.

«عطر: داستان یک قاتل» در مجموع با تمامی ضعف‌هایی که برشمرده شد، اثری قابل دفاع، قابل قبول و آبرومند است. جدا از جذابیت فیلمنامه و فیلم که تماشاگر را در طول دو ساعت و نیم تا به انتها با خود می کشاند، نتیجه کار آقای تام تویکر یک اتفاق مهم در سینمای اروپا به شمار می آید. از نقطه‌نظر «صنعت» سینما، این فیلم نمونه ایده‌آلی است از همکاری یک گروه تولید آلمانی با یک گروه بازیگر انگلیسی. نتیجه کار فرانک گریبه که یکی از بهترین فیلمبردارهای آلمانی است با کمک و تاثیرگذاری هموطن تدوینگرش به بالاترین استانداردهای هالیوودی پهلو می زند. بازیگران فیلم به ویژه بن ویشاو، در نقش ژان، آلن ریکمن( پدر لورا) و راشل هرد وود(لورا) هم از بهترین‌های تئاتر و سینمای بریتانیا می‌آیند تا فیلم در طبیعی‌ترین شکل خود به «زبان انگلیسی» ساخته شود و بتواند بازار عظیم آمریکا را هم در نوردد.

نظرهای خوانندگان

اسم ِ نویسنده‌ی رمان «پاتریک زوس‌کیند» است (!!!) نه‌ آنی که شما نوشتید.

-- پدرام ، Jan 21, 2007 در ساعت 12:32 PM