رادیو زمانه > خارج از سیاست > نقد فيلم > سولاریس، این اقیانوس بیکران | ||
سولاریس، این اقیانوس بیکرانماکان انصاریجیمز گراهام بالارد در جایی گفته است که زمان حال و زندگی در دنیای معاصر چنان به سرعت دگرگون میشود که ممکن است تصورات پیشین از اساطیر بشری کاربرد چندانی نداشته باشند. از این رو انسان به سمت ساخت اساطیر نوینی پیش میرود که از آن به اساطیر پیش بینانه تعبیر میشود.
«بله سده بیستم تولید کننده عظیم چیزی است که من به آن میگویم اساطیر پیشبینانه. یکی از بزرگترین آنها تصور سفر فضایی است. این تصور که آدمی روزی از این سیاره میرود و به درون منظومه شمسی نفوذ میکند. در سیارههای دیگر ساکن میشود و بعد هم از درون منظومه شمسی فراتر میرود و واردِ به اصطلاح عالم میشود. مصاحبه بالارد با بیبیسی، رادیو ۳» سولاریس، رستاخیزی در دل کیهان فیلم سولاریس بیشتر از هرچیزی با چنین اسطورهای سر و کار دارد. ورود به عالم به عنوان ماهیتی عظیم و دست نیافتنی یکی از اصلی ترین درون مایههای این فیلم به حساب میآید. شاید از این نظر فیلم اودیسه فضایی ۲۰۰۱ ساخته استنلی کوبریک یکی از بهترین نمونهها برای درک چنین درون مایهای است. دیوید بومن شخصیت اصلی فیلم اودیسه فضایی، در سیر و سفر و یا شهودی خود خواسته از ماهیت جسمانیاش رهایی مییابد و به شکل چیزی به نام کودک - ستاره متولد میشود. در انتهای این فیلم، خودِ بومن به قسمتی از آن نیروهای ناشناختنیای تبدیل میشود که گرداننده عالم به حساب میآیند. او ماهیتی شبیه به روح پیدا میکند و تسلطی نامحدود به عالمِ زندگی پیشینش به دست میآورد. از این منظر فیلم اودیسه فضایی ۲۰۰۱ در راستای مستقیم تعبیر بالارد از اسطورههای پیشبینانه قرار میگیرد. بومن در این فیلم به آن عالمِ عظیم و شگفت انگیز کیهانی وارد میشود و توانایی تسلط بر آن را به دست میآورد. اما در فیلم سولاریس ما با روایتی دیگر از این مفهوم روبهرو هستیم. کریس کلوین شخصیت اصلی فیلم سولاریس روان شناسی است که به درخواست یکی از دوستانش قدم به سیاره عظیم و اقیانوسی سولاریس میگذارد. دوستی که به دلیلی نامعلوم دچار روان پریشی شده و در ادامه فیلم میفهمیم که خودکشی کرده است. ورود کلوین به سیاره سولاریس برخلاف ماموریت دیوید بومن در فیلم اودیسه فضایی چیزی از قبل برنامه ریزی شده و در راستای جریان منطقی دانش بشری نیست. حرفه کلوین برخلاف بومن چیزی از جنس سفرهای فضایی نیست. کلوین بر روی زمین روان شناسی است عادی که جلسات مشاوره گروهی برای بیمارانش برگزار میکند. او به یک باره در جریان چیزی قرار میگیرد که رشد دانش برایش مهیا کرده است. کریس کلوین انسانی است که آرزوی تسخیر سیارات دیگر و یا تسلط بر عالم را ندارد و برخلاف بومن، به این سمت نیز کشیده نمیشود. به عبارتی دیگر انسان داستان اودیسه فضایی به تکاملی دست مییابد که از طریق دانش برایش مهیا شده است. او از طریق دانش بشری از مرزهای همان دانش بشری میگذرد و به عالم جدیدی وارد میشود. از طرفی اما، انسان داستان سولاریس از طریق دانش به هیچ مرز جدید نمیرسد. او هرچند که در آرزوی شناخت، کشف و درک سولاریس است اما تا انتهای داستان نیز از درک چنین پدیدهای عاجز میماند. سولاریس تا انتها ناشناخته، عظیم و دست نیافتنی باقی میماند و همانند پروردگاری قادر و پر عظمت سرنوشت شخصیتها را رقم میزند. سولاریس در این نگاه، نه راهی برای تکامل، که پایانی است برای انسانهایی که در برزخ آن سفینه مورد قضاوت قرار گرفتهاند. با گناهانشان روبه رو شدهاند و در انتها بخشوده شدهاند و پایان در بهشت عاشقانه سولاریس آرام گرفتهاند. این انسان در آن سیاره اقیانوسی، بیشتر از هرچیزی و قبل از هر تکاملی، با خودِ انسانیاش روبه رو میشود. چیزی که در فیلم کوبریک به چشم نمیخورد. سولاریس، یک ضد اسطوره در دنیای مدرن سولاریس، استعارهای بر مرگ در انتهای فیلم سولاریس، کلوین تصمیم میگیرد که به زمین برنگردد و به همراه سفینه به کام سولاریس کشیده شود. صحنههای پایانی فیلم سودربرگ در این قسمت بیش از هرچیزی یادآور صحنههای پایانی فیلم اودیسه فضایی کوبریک است. در آنجا هم بازگشتی برای دیوید بومن متصور نیست. هر دو شخصیت در انتهای این دو فیلم برای درک مرحله بعدی حیات، مرگ را انتخاب میکنند. (اتفاقی که در سولاریس ساخته آندره تارکوفسکی نمیافتد). در فیلم اودیسه فضایی، دیوید بومن به موجود جدیدی تبدیل میشود که تواناییهای حیرت انگیزی در کنترل و درک عالم پیرامونش به دست آورده است. اما در سولاریس، بازگشت عاشقانه کلوین، به درک بیشتری از عالمِ بیرون منجر نمیشود. کلوین در ابتدا حتی به یاد ندارد که در آن سفینه فضایی به جای بازگشت به زمین، مرگ را انتخاب کرده است. کلوین در انتها، به بهشتی وارد میشود که بعد از مرحله تطهیر از گناه برایش مهیا شده است. دنیایی که برای کلوین خلق شده است پاداشی است که سولاریس برای از خودگذشتگیاش مهیا کرده است. در حقیقت بعد از تطهیر و پذیرش مرحله فنا است که کلوین اجازه ورور به این بهشت موعود را پیدا میکند. بهشتی که دیگر مرده بودن و یا زنده بودن در آن مطرح نیست. تنها چیزی که اهمیت دارد با هم بودنی است ابدی که بین او و همسرش جریان دارد. استیون سودربرگ درباره کارکردِ استعارهای سولاریس میگوید: |