رادیو زمانه
>
خارج از سیاست
>
نقد فيلم
>
آن مسیح تنها و بی معجزه
|
آن مسیح تنها و بی معجزه
در معرفی و تحلیل فیلم « سوپرمن برمی گردد»
«سوپرمن برمی گردد» به کارگردانی برایان سینگر کنایه ای ست از رجعت عیسی مسیح در زمانه ی دجال ها. سوپرمن در این فیلم همچون مسیح شبانگاه متولد می شود، شبانگاه می میرد، وشبانگاه از نو زنده می شود که در زمانه ای که تاریکی همه جا را فراگرفته، شب را نورانی کند. «سوپرمن برمی گردد» روایت سینمایی انجیل یوحناست در متن نبرد خیر با شر.
شنیدن فایل صدا
نشانه ای از عیسی مسیح
شخصیت سوپرمن توسط دو نویسنده ی یهودی مهاجر به نام های جو شوستر و جری سیگل در دهه ی سی میلادی به وجود آمد. از همان ابتدا سوپرمن با عیسی مسیح خویشاوند بود و از امید به رجعت مسیح به زمین نشان داشت. عجیب است که جو شوستر و جری سیگل هر دو از مهاجران آلمانی تبار یهودی به آمریکا بودند. آنها در زمانه ای که نازی ها سودای سیادت بر جهان را در سرمی پروراندند، با ابداع سوپرمن احساس درماندگی یهودیهای سرگردان را تسکین می دادند. سوپرمن هم مانند نویسندگانش از جهانی و از جایی دیگر می آمد. جور ال، پدر سالخورده و خردمندش او را از سیاره ی کریپتون که به زودی منقرض می شد، به زمین فرستاده بود تا برای انسان ها سرمشق نیکوکاری باشد و هنگام وقوع فاجعه به نجات آنها بکوشد. سوپرمن با وجود پیامبرگونگی، نامیرایی و شکست ناپذیری اش در مقایسه با شخصیت هایی مانند ایکس من و بتمن شخصیت جالبی نیست، و حتی از برخی لحاظ کسالت آور است. یکی از مهم ترین دلایل کامیابی او در هفتاد سال گذشته بی تردید معصومیتش است. به نظر می رسد در آستانه ی پنجمین سالی که از واقعه ی یازدهم سپتامبر می گذرد، در زمانه ای که جهان مسیحی و اسلام سیاسی رو در روی هم قرار گرفته اند، غرب بیش از هر زمان دیگری به شخصیتی مانند سوپرمن احتیاج دارد. او پس از سی سال غیبت برگشته است، که از ارزش های آمریکایی دفاع کند. شاید به همین دلیل این فیلم با بودجه ی 260 میلیون دلار یکی از پرهزینه ترین فیلم های تاریخ سینمای هالیوود است که تابستان امسال در اروپا و آمریکا به نمایش درمی آید.
بازگشت سوپرمن
زندگی سوپرمن اصولاً در مبارزه با شر می گذرد. او اکنون از آسمان به زمین نازل شده تا بار دیگر برای آمریکا بجنگد. اگر انسان شرقی همچنان به انتظار تحقق یافتن آرمانشهر است، انسان آمریکایی باور دارد که شیوه ی زندگی آمریکایی تنها راه رسیدن به رستگاری ست. لذا سوپرمن برخلاف خویشاوندان اساطیری اش، چهره هایی مانند هلیوس، اورفه، یعل، میترا و مسیح برای رستگاری نوع بشر نمی جنگد. او با آن نیروهای اهریمنی که زندگی آمریکایی را به مخاطره می اندازند، می ستیزد با این هدف که تنها راه رستگاری بشر همچنان باقی بماند.
از زمانی که چهارمین فیلم از مجموعه ی سوپرمن در سال 1978 م به نمایش درآمد تاکنون همه چیز به ظاهر تغییر کرده است. لوئیس لین، دختری که دلباخته ی اوست در این مدت با خواهرزاده ی رئیسش ازدواج کرده و صاحب پسری پنج ساله است. لوئیس همچنان خبرنگار روزنامه ی دیلی پلانت است، و از همه بدتر جایزه ی پولیتسر را به خاطر نوشتن مقاله ای با این موضوع از آن خود کرده است که چرا بشریت به سوپرمن احتیاج ندارد. آن هم در زمانه ای که دشمن شماره یک سوپرمن، تبهکاری به نام لکس لاوتر قصد دارد با سنگی به نام کریستال کریپتونیت که از قلعه ی سوپرمن دزدیده است، آب دریا را پس بزند و بدین ترتیب در ساحل شرقی آمریکا هکتارها زمین به دست آورد که سرانجام این زمین ها را به آمریکایی هایی که در نواحی دیگر آمریکا در اثر سیل زدگی خانه و کاشانه شان را از دست داده اند با قیمت گزاف بفروشد. در این میان عملیات استشهادی مسلمانان ناراضی و معترض تنها در حد احتمال سقوط یک هواپیمای مسافربری کاهش پیدا می کند. چنین است که در روایت کارگردان، ترور در متن روابط شخصی اتفاق می افتد. سینگر آگاهانه از اشاره به مسائل سیاسی روز صرف نظر می کند و به جای آن به مسائل خصوصی شخصیت هایش می پردازد.
تلاش برای درک پیچیدگی های جهان
سینمای تخیلی – علمی با تصاویر افسانه ای سر و کار دارد: با ساحران، ارواح خبیث و حیواناتی که از خصلت های انسانی بهره مندند. از این نظر این نوع داستان ها در عصر پیش از دوران روشنگری ریشه دارند. اگر سوپرمن امروز پس از سی سال از نو بر پرده ی سینماهای جهان اکران می شود، یکی از دلایل آن شاید ناتوانایی انسان غربی از درک پیچیدگی های جهانی باشد که به رغم همه ی آن روشنگری ها همچنان خردگریز است. هنر کارگردان این است که به سویه های نابخردانه از زندگی انسان معاصر اشاره می کند و با برجسته کردن این احتمال که همه چیز امکان دارد نابود شود، ضرورت وجود یک ناجی را موجه جلوه می دهد. در این رهگذر او از کتاب مقدس فراوان بهره می گیرد: سوپرمن هم مانند عیسی مسیح از آسمان به زمین آمده است، مادری زمینی او را در آغوش خود پرورانده، در ساحل غربی آمریکا، در عرض موعودی که اجداد آمریکایی با تلاش خود به دست آورده اند رشد می کند که در نهایت آدمی را از شر دجال نجات دهد.
از نابودی کلان شهر تا تنهایی قهرمان و رستگاری انسان
در سینمای تخیلی – علمی کلانشهر نشانه ای ست از تباهی. آسمانخراش های سر به فلک کشیده نابود می شوند تا انسان آزادی را از نو تجربه کند. برج ِ بابل هم با همه ی بلندی اش همراه با آن تمدن کهنسال نابود شد. آسمانخراش هر چند نشانگر پیشرفت و تجدد است، اما از غرور، و خودشیفتگی آدمی نیز نشان دارد. در فیلم «سوپرمن برمی گردد» کارگردان تلاش می کند با نمایش صحنه هایی اسطوره ای از ویرانی کلانشهر فاجعه ی یازدهم سپتامبر را نمادین کند. سینگر در متن نبرد فرهنگ غربی با اسلام سیاسی به تصاویر کتاب مقدس مراجعه می کند. این تصاویر هرچند هراس انگیزند، اما به این دلیل که از قلمرو اسطوره های مذهبی انسان غربی می آیند، به او آرامش می دهند. در این میان اگر در جهان اساطیر معنای مرگ قهرمان نجات دیگران است، در سوپرمن قهرمان نمی میرد. او محکوم است که در دوگانگی و در تنهایی به سر ببرد. سوپرمن یک مهاجر است. غریبه ای در میان انسان ها که نمی تواند هویت واقعی خود را افشا کند. او دلی عاشق دارد و با این حال به دلیل مهاجر بودنش ناگزیر از تعلقات شخصی خود به نفع جامعه چشم می پوشد. در این روایت تنهایی سرنوشت قهرمان است که همچنان در طول تاریخ سینمای هالیوود مکرر می شود تا انسان آمریکایی احساس کند محق و رستگار است.
حسین نوش آذر
|