رادیو زمانه > خارج از سیاست > کارگردانها > کيارستمی: ما به هيچ چيز به آسانی نرسيده ايم | ||
کيارستمی: ما به هيچ چيز به آسانی نرسيده ايمعباس کیارستمی قبل از دریافت جایزه فیلم بریتانیا در این مراسم از کار با بازیگران حرفهای، از دست دادن علاقهاش به دوربین دیجیتال صحبت کرده و اینکه چرا ماشینش را بهترین دوست خودش میداند؟ روزنامه گاردین مشروح این گفتگو را نقل کرده که فشرده ای از آن را اینجا می خوانيد: من برای شروع فیلم کلوزآپ را انتخاب کردهام. همیشه دلم میخواست در مورد صحنه آخر این فیلم بپرسم در آخر فیلم وقتی سبزیان با مخملباف روبرو میشود و شروع به صحبت میکنند صدا قطع میشود این اتفاقی بود یا عمدی؟ من مشغول ساخت فیلم پول توجیبی بودم که در روزنامه درباره ماجرای سبزبان چیزی خواندم و خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم. با تهیه کننده ام صحبت کردم فیلم پول توجیبی را کنار گذاشتم و دوربین را برداشتم و به زندان رفتم. تولید این فیلم خیلی کار سختی بود به خاطر این که بازیگران همه از همان زندانیها بودند و چهل روز من خواب و خوراک نداشتم. دوست داشتم هر روز آنها داستان خودشان را تعریف کنند و من بشنوم. همزمان فیلمنامه را می نوشتم. شما اول فیلم مرا همراه سبزیان میبینید. من عکسی دارم که مربوط به پایان فیلم است آنجا میبینید که کلی از موهایم را از دست دادهام. آخر فیلم خیلی واقعی بود خود سبزیان از فیلمبرداری خبر نداشت و وقتی از زندان بیرون آمد و مخملباف را دید شروع کرد به صحبت کردن احساساتی شده بود مخملباف را بغل کرده بود و مدام تشکر میکرد من در این لحظها صداها را از توی هدفون میشنیدم یعنی صداها ضبط شده بود ولی بعد از چند روز من تصمیم گرفتم این صداها را حذف کنم و گفتم صدا خراب شده است. تو گفتی که در جریان فیلم کلوزآپ از مردم درسهایی آموختی بعدها وقتی فیلم ده را ساختی این بار مردم بودند که داستان را پیش بردند و فکر میکنی این نتیجه تجربهات در فیلم کلوزآپ بود. میخواهم در مورد آمیختن دو سبک مستند و داستانی صحبت کنیم. به نکته خوبی اشاره کردی. کلوزآپ روی خیلی از فیلمهایی که بعدها ساختم تاثیر گذاشت و آن آزادی که من به بازیگرانم در کلوزآپ دادم در ساخت فیلم ده خیلی تاثیرگذار بود.در این سبک از فیلم خیلی به نفع فیلمساز است که هنرپیشه ها را آزاد بگذارد و این باعث می شود پایان جذابتری به دست بیاید. زندگی و ديگر هيچ اولین فیلم بزرگ توست که به موضوع بزرگ زندگی و مرگ پاسخ میدهد. جایی از آن فیلم مرد میگوید زلزله هر بلایی سرمان آورده باشد مهم نیست ما به دستشویی احتیاج داریم. و من فکر میکنم ارتباط بین مرگ و زندگی در بسیاری از فیلمهای تو دیده می شود. من آمادگی این سوال را نداشتم چون برای خودم هم سوال تازه ای است. درست است این فیلم بین فیلمهای من خیلی مهم است. برای تهیه آن سه روز بعد از زلزله به آن منطقه رفتم. در واقع فیلم نیست که از آن فاجعه میگوید تجربه من هم در این فیلم دیده میشود. کسانی که زمین لرزه را تجربه کرده بودند احساس می کردند دوباره به زندگی برگشته اند و این را می توان بازهم رابطه مرگ و زندگی دانست هر چند این خواسته من نبود. این واقعیتی بود که وجود داشت. این دغدغه من بود که در فیلم هایم ظاهر شده است.شاید سن و سال من هم مهم باشد من 65 ساله شده ام. برای فیلمهای ده و آ ب ث آفریقا به نظر میآید تو خیلی تحت تاثیر تکنولوژی دیجیتال بودی. هنوز همان شکل به سینمای دیجیتال نگاه میکنی؟ ما دوربین خوب و دوربین بد داریم و این ربطی به دیجیتال بودن و نبودن ندارد. سینمای خوب این است که بیینده باورش کند و سینمای بد آن است که بیننده باورش نشود و هیچ فرقی نمی کند آن را با 35 میلیمتری گرفته باشی یا دیجیتال اما هنرپیشههای غیر حرفهای خودشان را با دوربین دیجیتال راحت تر احساس می کنند. بدون حضور نور و صدا و من معتقدم با دوربین 35 میلیمتری قطعاً فیلم ده ساخت نمی شد چون این فیلم به خلوت بیشتری احتیاج داشت. بازیگر نوجوان فیلم ده بعد از 17 دقیقه دوربین را فراموش کرده بود و خودش را بازی می کرد. اما من اشتیاقم را به دوربین دیجیتال از دست دادهام. الان همه دانشجوها از این دوربین استفاده می کنند برای اینکه به کار بردنش ساده است. من اما الان در استفاده از آن تردید دارم. سینمای تو بیشتر پرسش آفرین است و عکس های تو هم همینطور و حتی شعرهایت هم. نظر خودت چیست؟ من اینجا مجبورم خودم را تکرار کنم. من هیچ وقت تصمیم نگرفتم عکاس بشوم یا فیلمساز یا شاعر. مدتها عکس میگرفتم و توی آلبومهایم بردن جایزه ونیز باعث شد تو به سطح بین المللی سینما بیایی اما این باعث نشد که تو دیگر یک فیلمساز ایرانی نباشی. ما به هیچ چیز به آسانی نرسیدیم. ما به هیچ چیز به آسانی دست پیدا نمی کنیم مخصوصا ما ایرانیها که به همت بیشتری نیاز داریم. فیلم یک صدای همگانی دارد و نمیتوان آن را به فرهنگ معینی محدود کرد. تجربه فیلم سه اپیزودی من در ایتالیا که من یک بخش اش را کارگردانی کردم این بود که صدای جهانی داشتن بستگی به این ندارد که تو به چه زبانی صحبت می کنی به نظرم همان طور که فوتبالیست ها در خانه خودشان بهتر بازی می کنند فیلمساز ها هم در وطن خودشان بهتر کار می کنند. هر چند قوانین فوتبال در همه جا یکسان است. می شود در مورد ارتباط ات با ماشین ها صحبت کنیم؟ ماشین من بهترین دوست من است. دفتر کارم، خانه من و محل فیلمبرداریام. وقتی با کسی توی ماشینم نشسته ام روبه روی هم نیستیم و به هم نگاه نمی کنیم و وقتی به هم نگاه می کنیم که واقعا دلمان می خواهد. می توانیم به چهار طرف نگاه کنیم بدون این که باعث آزردگی طرف بشویم. ما یک شیشه بزرگ روبه روی خودمان داریم و آرامش و سکوت هم خیلی سنگین و دشوار نیست. هیچکس به هیچکس کاری ندارد و خیلی چیزهای دیگر و یک نکته مهم این که ماشین ما را از جایی به جای دیگر منتقل می کند. من یک آمریکایی هستم. گاهی با رسانه های آمریکایی ضد ایرانی مواجه می شوم من فکر می کنم فیلم می توانست به نزدیکی و فهم متقابل این دو کشور کمک کند. اما نگران این ام که رسانه های آمریکا میکوشند مردم را به سمت ساده نگری و ساده فهمی پیش ببرند. تو در این باره چه فکر می کنی؟ متشکرم که دید مثبت فکر می کنی. برای فیلمساز ها خیلی مهم است که نقطه های مشترک را پیدا کنند بین دو فرهنگ برخلاف سیاستمدارها که می خواهند نقاط اختلاف برانگیز را برجسته کنند. دولت ایران در کل هیچ رابطه ای با فیلم های من ندارد و برایش هم جذابیتی ندارد که آنها را دنبال کند. من مطمئن نیستم که فیلم هایم بیان کننده زندگی واقعی مردم ایران باشد. ما فقط جنبه های مختلف این زندگی را بیان می کنیم ایران یک جامعه بزرگ و در حال توسعه است و هر چه من بیان کنم ممکن است از نظر دیگران قابل باور نباشد. در کل دولت ایران تلاش می کند فیلمهایی را که از واقعیت ایران حرف میزنند نادیده بگیرد. من میخواهم درمورد جملهای از تو سوال کنم که آلبرتو النا در کتابش در مورد تو نوشته. او از قول ژان لوک گدار می گوید سینما با گریفيث شروع میشود و با کیارستمی تمام میشود. در این مورد چه احساسی داری؟ این فرصت خوبی است که در این مورد حرف بزنم و فکر میکنم خود گدار هم خوشحال بشود از این که من در این مورد نظرم را بگویم. گدار این حرف را شش یا هفت سال پیش گفت وقتی من فیلم زندگی و دیگر هیچ را ساخته بودم. اگر این کتاب همان وقت منتشر میشد او خیلی خوشحال میشد اما او دیگر به این جمله اعتقاد ندارد و بعد از آن در هر مصاحبهای بدون دلیل در مورد من حرف میزند. خب من اینجا به او کمک میکنم و میگویم من پایان سینما نیستم من جهت حرکت سینما را عوض کردم. |
نظرهای خوانندگان
حجیم ترین عاشقانه ای.
دم بر نیاور
اینچنین ظلم مطنطنی را که چگونه
تاب آورده ای
از لابلای تب خال های آماسیده هرزگی
بر لبان آویزان آزادی.
چه فریادی از این مقهور تر
که گلدسته های آسیایی
آواز می دهند
تمامی هجاهای نامانوس غربی را
که بیایید
دل ببندید
اینجا نظم نوین است
فرمانروایی جهان را.
- عالمی که پایان ایدئولوژی هاست -
چه کتابهایی
که دل به استخوانهای مومیایی لنین بسته اند.
نجوا کن
آخرین استعباد مکتوب را
و بر گردن خویش بیاویز
گردنبندی از اسطوره های کاغذین.
به چه خیره شده ای؟
من
تطاول کشیده شلاق های کمون ام
تابلویی رنگ و رو رفته
از اساطیر باطل
که دیگر حتی
آرزوی آویزان بودنم
بر روی گل میخ های سرخ
به تاراج تاریخم پیوسته است.
همیشه برای مردن وقت هست
و دریغ که زندگی
همواره از ترس مرگ
هزار بار مرده است.
بگذار باورهایت
در میان باغچه متروک
دوباره جوانه کند
شیپوری های شرقیت را
به هدیت ایسم های توخالی ببخش
بگذار زندگی
از پس نگاه صمیمانه کودکی مومن
هزارباره به تو لبخند بزند
و تو
دستهایی را بگیر
که انعکاس شکنجه های گذشته من باشد
- لا اقل –
رفیع ترین عاشقانه ات را
به سرایشی دیگرباره بیازما
آن وقت که
تب گنگ استیصال
حلقوم آزادی را دیگر بار خواهد فسرد.
2/12/84
اصفهان