رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۲ اسفند ۱۳۸۸

آغاز روزهای بی‌اعتمادی

لیدا حسینی‌نژاد
lida@radiozamaneh.com

دیروز روزنامه‌ی «اعتماد» توقیف شد و پروانه‌ی نشریات «ایران‌دخت» و «سینا» لغو شد. در سایت خبری عصر ایران آمده‌است:

«هيئت نظارت بر مطبوعات با استناد به تبصره ماده ١١ قانون مطبوعات و با توجه به فقدان شرايط مندرج در بند ٦ ماده ٩ قانون مطبوعات يعني «پايبندی و التزام عملي به قانون اساسی» اقدام به لغو پروانه نشريه «ايران‌دخت» و نشريه «سينا» کرده‌است.

Download it Here!

هيئت نظارت بر مطبوعات همچنين به استناد ماده ٦ قانون مطبوعات «تخلف از حدود مطبوعات»، روزنامه «اعتماد» را به دليل تکرار و اصرار بر تخلفات قانونی، توقيف و پرونده آن را به قوه قضائيه ارسال کرده‌است.

در جلسه هيئت نظارت بر مطبوعات به مدير مسئول روزنامه «کيهان» به خاطر تحريف طنزآلود عبارات دينی تذکر داده شده‌است.»


توقیف و لغو امتیاز این روزنامه و نشریات واکنش‌هایی را در دنیای وبلاگستان با خودش به همراه داشته‌است، به ویژه از سوی روزنامه‌نگارانی که در اعتماد و ایران‌دخت کار می‌کردند. در برخی از این وبلاگ ها می‌خوانیم که روزنامه نگارانی که در این نشریات توقیف‌شده کار می‌کردند با این خبر چطور برخورد کردند یا این‌که با بیکاری چه خواهند کرد. به‌طور مثال مرضیه رسولی از زمانی‌که خبر توقیف را شنیده است در وبلاگش «سه روز پیش» می‌نویسد. «روز خنده‌ی ما بود» عنوان نوشته او‌‌ ست. مرضیه رسولی می‌نویسد:

«یه سری فک می‌کنن روزنامه که توقیف می‌شه شبش برای آدمایی که توش کار می‌کردن شب اول قبره. ولی شب اول خیلی راحت‌تر از شبای دیگه می‌گذره. چون اون حفره رو که تو زندگیت درست شده باید دورتر شی که بتونی تمام و کمال ببینی. اما من ندیدم واسه کسی عادی بشه.»

مرضیه رسولی در وبلاگش از این می‌نویسد که خبر توقیف روزنامه اعتماد را اول کسی باور نمی‌کرد به این دلیل که «کم دوشنبه‌ای در سال نیست که خبر توقیف روزنامه شایعه نشه. چون دوشنبه‌ها روز نحسیه واسه مطبوعات. روزیه که هیات نظارت تشکیل جلسه می‌ده.»

و بعد می‌نویسد:

«بالاخره یکی می‌یاد با لبخند می‌گه راسته. توقیف شدیم. ما هم هی بهش می‌گیم خالی نبند بابا. اون قسم می‌خوره. می‌گیم سرکارمون نذار. اون قسم می‌خوره. می‌گیم به شایعات دامن نزن. اون قسم می‌خوره. می‌گیم پس چرا می‌خندی؟ اون قسم می‌خوره.

من هی فارس رو رفرش می‌کنم. می‌گم کو؟ اینجا که نیس. خبر توقیف رو فقط باید از فارس شنید. بعد دیگه زلزله شروع می‌شه. واسه مطبوعات، توقیف مثل بلای طبیعی می‌مونه که معلوم نیست کی از راه برسه و چی رو بکنه ببره. اما وقتی رسید کسی نمی‌تونه قصر در بره. درست همون لحظه‌ای که خبر رو می‌شنوی باید دست از کار بکشی و یه دفعه از آدمی که وقت سرخاروندن و جواب سلام دادن نداری تبدیل می‌شی به یه بیکار. روزمرگی در آنی متوقف می‌شه و جاشو به چه‌کنم چه‌کنم می‌ده.»

مرضیه رسولی در ادامه مطلبش از این می‌نویسد که روزنامه‌نگارانی که در روزنامه اعتماد کار می‌کردند چطور با شنیدن این خبر برخورد کردند:

«از طبقات بالا و پایین، می‌یان تو تحریریه و همه دور هم جمع می‌شن و اول بر و بر همدیگه رو نگاه می‌کنن. بعد کارا تقسیم می‌شه. یه عده وظیفه‌ی گریه کردن و غصه‌ امونمو بریده رو به‌دوش می‌کشن، یه عده وظیفه‌ی ژست به هیچ‌جام نیست گرفتن و این چیزا واسه ما عادی شده رو، یه عده وظیفه‌ی شاد کردن ملت عزادار و گوینده‌ی تام و تمام حرفای امیدوارکننده. فارس رو رفرش می‌کنن. بابا الان خبر تکذیبش می‌یاد نگران نباشید. رامین الان زنگ می‌زنه می‌گه شوخی کردم و خودش هرهر شروع می‌کنه ریسه رفتن. می‌گیم خیلی بی‌مزه‌ای و گوشی رو می‌ذاریم. یه موزیک بذار دور هم شادی کنیم. حالا کی می‌خواد پول ما رو بده؟ بابا می‌ذاشتید لااقل عیدی می‌گرفتیم. از فردا چی کار کنیم؟ بشنیم خونه زل بزنیم به در و دیوار؟ لامصبا می‌ذاشتید بعد ازعید. جواب شیش سر عائله رو چی بدم؟ بیانیه بده. با این‌همه مطلب که رو دستم مونده چی کار کنم؟ سالاد درست کن.»

در ادامه در وبلاگ سه روز پیش می‌خوانیم:

«خمینی داشت نماز می‌خوند اومدن بهش گفتن خرمشهر رو گرفتن حالا چی‌کار کنیم؟ در حالی که دستاشو برده بوده دم گوشش که نمازشو شروع کنه می‌گه جنگ است دیگر. وای وای کرایه خونه رو چی‌کار کنیم؟... این‌همه مردم کشته شدن تو خیابونا این کمترین هزینه‌ایه که ما می‌تونستیم بدیم. تو نبودی هفته‌ی پیش می‌گفتی توقیف هم نمی‌شیم بشینیم خونه استراحت کنیم؟ چرا حالا این‌قدر خوشحالید؟ با این قیافه‌های خندان نرید سمت گروه ورزشی کتک می‌خورید، اونجا جو سنگینه. فلانی رو دیدی داره مثل پرویز پرستویی گریه می‌کنه؟ یعنی چه‌جوری؟ اشک تو چشماش دودو می‌زنه و از عنبیه می‌ره سمت مردمک و دوباره می‌یاد تا سرمژه ولی پایین نمی‌افته. ژست ناراحت بگیرید ازتون عکس بندازم.»

البته عکس دسته‌جمعی روزنامه‌نگارانی که در رونامه اعتماد کار می‌کردند در اینترنت منتشر شده و چیزی که در این عکس دیده می‌شود لب‌های خندان این روزنامه‌نگاران و علامت‌های وی هست که در آن عکس نشان می‌دهند.

مریم مهتدی یکی از وبلاگ‌نویسانی است که در ستون هفتگی کتاب در رونامه اعتماد مطلب می‌نوشته‌است. او در وبلاگش «صفحه سیزده» می‌نویسد:

«شما احتمالاً فکر می‌کنید من همه‌ی بغض و گریه‌ی امروزم را خالی می‌کنم توی این وبلاگ و از درد امروز می‌نویسم. احتمالاً فکر می‌کنید من از لحظه‌ی لرزیدن پاهایم می‌نویسم وقتی که در اتاق ادب و هنر را باز کردم و دیدم چراغ‌ها را خاموش کرده‌اند، بچه‌ها دور تا دور اتاق ایستاده‌اند و همراه با آهنگ «مرغوب» شاهرخ دارند می‌خوانند. یا مثلاً فکر می‌کنید از دست‌هایی می‌نویسم که همین‌طور دور گردن‌مان فشرده‌تر می‌شوند تا نفس کم بیاوریم، خفه بشویم و بعد مرگ سراغ‌مان بیاید و...

شما اشتباه می‌کنید. اعتماد را توقیف کردند، ایران‌دخت را لغو امتیاز کردند، اما هنوز اینجا نفسی می‌آید، نفسی می‌رود.»


نشریه ایران‌دخت هفته‌نامه‌ای با سردبیری محمد قوچانی بوده ‌که تقریبا از سال پیش شروع به‌کار کرده‌بود. «رضا بهرامی نژاد» یکی از وبلاگ‌نویسانی است که سال پیش چند روز پس از انتشار اولین شماره ایراندخت آن را معرفی کرده ‌بود. رضا بهرامی نژاد در آن یادداشت نوشته بود:

«مجله شهروند امروز را خیلی دوست داشتم و یکی از معدود دلایل خوبم برای شروع هفته جدید، دیدن این مجله روی کیوسک ها بود. «نیم روز» که در نیامده توقیف شد با خودم گفتم تا مدتها چیزی از قوچانی و تیمش نخواهیم دید، اما اشتباه می کردم. هفته نامه «ایران دخت» با سردبیری محمد قوچانی از چند روز پیش روی کیوسک هاست... ایران‌دخت مجله‌ای است با گرایش «زنان» و «خانواده» که قرار است به دل‌مشغولی ها و سلایق خانواده طبقه متوسط رو به رشد پاسخ دهد.»

و چندی بود که در این هفته‌نامه می‌شد نامه‌های مادر رجب به فرزندش را خواند. در نامه آخری که مادر رجب خطاب به فرزندش نوشته‌بوده و در وبلاگش «فرزندم رجب» هم منتشر شده این‌طور می‌خوانیم:

«فرزندم رجب
تو آن‌روزها کبود شدی و یک مدتی دربند رفتی، گفتم رجب من خونش از خون دیگران سرخ‌تر نیست، گریه نکردم تا برگشتی

اعتماد ملی را بستند و باقی روزنامه‌ها را هم، گفتم حالا درست می‌شود

این‌همه توی اینترنت و گودر و فیس‌بوک خبر بد خواندم گفتم خبر خوش هم از راه می‌رسد، بغض کردم و گریه نکردم

اما

مادر تو بودی آن موقع. پیشم بودی. دلداری‌ام می‌دادی خب من پیرزن را ننه.

حالا نیستی. حالا ایران‌دخت هم بسته شد مادر

حالا بغض ندارم... حالا راست‌راستکی دارم گریه می‌کنم

نمی‌دانم آگهی‌های تو را کجا چاپ کنم

نمی‌دانم کرایه‌خانه را از کجا بیاورم ننه. کاش بودی.

کاش بودی و من نبودم مادر.

قربان تو؛ مادر رجب»

که در همین مورد پوریا عالمی در وبلاگش انگار نه انگار نوشته:

«حالا ما هیچی. اما چه کسی می‌خواهد جواب مادر رجب را بدهد؟
این سوالی بود که در تحریریه‌ی ایران‌دخت، ساعاتی پس از لغو مجوز شدن، کسی برایش پاسخی نداشت.»

یکی دیگر از وبلاگ‌نویسان از از دست رفتن اعتماد می‌نویسد. در نوشته های «یک خبرنگار پیش از مرگ» می‌خوانیم:

«صبح از خانه زدم بیرون هنگام رد شدن ازجلوی سوپری محل پدرم داشت خرید می کرد یک لحظه صدایشان راشنیدم صاحب مغازه به پدرم می گفت : اختیار دارد حاج اقا شما به ما اعتماد ندارید
پدرم می گفت خواهش می کنم ما همیشه اعتماد دارم... ظهر می روم بانک تا پول بگیرم تو پوستر تبلیغاتی بانک نوشته به بانک ما اعتماد کنید.

از دستگاه نوبت می گیرم توبرگه رای نوشته ١٨٥ و پایین برگه نوشته ٤٨ نفر جلوی شما قرار دارند اما تو بانک فقط ٣ نفر حضور دارند می روم جلو به کارمند بانک می گوییم چرا دستگاه این طوری نوبت می دهد.

می گوید ولش کن بابا اعتمادی به اون دستگاه نوبت دهی نیست.

می رسم سر کار دبیرسرویس تو حرفهاش همش میگه:

کاری کنید که بشه به شماها اعتماد کرد.

عصر می خواهم از محل کار بیایم بیرون خبر می رسد اعتماد توقیف شد.

می آیم بیرون می رسم سر خیابان به دکه روزنامه فروشی می رسم.

می گویم آقا اعتماد تموم شده؟

میگه آره اعتماد نداریم.

تو دکه روزنامه فروشی نگاهم با نگاه حاتمی کیا روی مجله ایراندخت یکی می‌شود حاتمی کیای که رنگ ارغوانش برای ایران دخت هم خوش‌یمن نبود...

روزهای بی اعتمادی آغاز شد.»

در پایان هم نگاهی داریم به وبلاگ «مسیح علی‌نژاد» که از خبر بازداشت جعفر پناهی همسر دختر و مهمانانش می‌نویسد خبری که می‌شد دیشب در فیس‌بوک نوییتر و گودر لحظه به لحظه دنبال کرد. مسیح علی‌نژاد در این مورد می‌نویسد:

«آگاهی بخشی استراتژی جنبش معترضان ایران است. خبر تعطیلی بردار نیست. خبر زندان و توقیف نمی‌شناسد، خبر از مرزها می‌گذرد چه با روزنامه چه بی روزنامه.»

Share/Save/Bookmark