رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۲ تیر ۱۳۸۸
به وبلاگ من هم سر بزن

واکنش وبلاگ‌نویسان به پروژه‌ی اعتراف‌گیری

لیدا حسینی‌نژاد
lida@radiozamaneh.com

اعترافات تلویزیونی چند نفری که در روزهای گذشته در تجمعات اعتراض‌آمیز دستگیر شدند و معرفی آن‌ها به عنوان اغتشاش‌گر در رسانه‌های داخل ایران مسأله‌ای بود که سر و صدای زیادی رو در داخل و خارج از ایران به پا کرد.

Download it Here!

جواد کارگزاری در مقاله‌ای در سایت «الف» این اقدام‌ها را خودسرانه و غیرقانونی می‌داند و می‌نویسد: «این (اعترافات) در حالی بود که با توجه به زمان دستگیری این افراد و زمان پخش اقرارهای تلویزیونی به هیچ عنوان امکان رسیدگی قانونی به اتهام‌های افراد مزبور و صدور حکم قطعی درباره آن‌ها وجود نداشته است. »

و در ادامه می‌خوانیم: «هیچ‌کس نمی‌پذیرد که یک فرد تحت بازداشت با میل و خواست خویش اقدام به بیان سخنانی علیه خود نماید که بعدتر به عنوان دلیل اثبات اتهام وی مورد استناد قرار بگیرد چه برسد به این‌که اندک رضایتی برای پخش تصویر خود در تلویزیون داشته باشد! حال اگر چنین است، صدا و سیما باید پاسخ بدهد بر اساس چه مجوز قانونی اقدام به پخش اقرارهای تلویزیونی مزبور نموده است؟ ...» جواد کارگزاری این اقرار‌ها را بدون اعتبار قانونی می‌داند.

بسیاری از وبلاگ‌نویسان ایرانی هم نسبت به این موضوع در وبلاگ‌های خود واکنش نشان داده‌اند. از جمله فرشته قاضی که در وبلاگش «ایران بان» از هشدار سازمان عفو بین‌الملل در این خصوص می‌گوید.

«... سازمان عفو بین‌الملل با انتشار اطلاعیه‌ای هشدار داد که "رهبران بازداشتی اپوزیسیون ایران در خطر شکنجه قرار دارند و مقامات جمهوری اسلامی قصد دارند آنان را به اعتراف وادارند و این مقدمه محاکمه‌هایی ناعادلانه است که در آن‌ها متهمان را حکم اعدام تهدید می‌کند.»

فرشته قاضی ادامه می‌دهد: «هشدار سازمان عفو بین‌الملل در حالی صورت می‌گیرد که سایت جهان نیوز که از سایت‌های وابسته به جناح راست است، از پخش اعترافات تلویزیونی برخی چهره‌های شاخص جریان اصلاح‌طلبی داده خبر است.»

در سایت «جهان نیوز» آمده است: «هر چند نزدیکان افراد اصلاح‌طلب دستگیر شده با فرار به جلو سعی در وارونه نشان دادن اعترافات کسانی چون تاج‌زاده، قوچانی، ابطحی و هدایت آقایی دارند اما قرائن و شواهد موجود نشان از آن دارد که اغلب این افراد با برنامه‌ای دقیق و آموزش‌هایی اساسی برای براندازی نظام تعلیم دیده بودند.»

در ادامه این مطلب آمده است: «معاون سابق سید محمد خاتمی که با عرصه وبلاگ‌نویسی تا حدودی خود را در جریان فضای سیاسی کشور تعریف کرده بود در اعترافات اشک‌آلود خود نکات جالب توجهی را افشا کرده است. وی که از خلع لباس شدن خود استقبال هم کرده است رسماً به تحریک مردم و جوانان به انجام اغتشاش و آشوب‌های رسانه‌ای و ایجاد تشنج در فضای سیاسی کشور اعتراف کرده است. اما در دیگر سو، یکی از اعضای شورای مرکزی حزب کارگزاران سازندگی که به دلیل دست داشتن در اغتشاشات دستگیر و تحویل قانون شده است در اعترافاتی بی‌سابقه پرده از فعالیت‌هایی برداشته است که با هزینه‌های کلان و برای براندازی نرم و حتی براندازی مستقیم و مردمی نظام طراحی شده بود...»

سایت جهان نیوز در ادامه از اعترافات محمد قوچانی می‌نویسد: «محمد قوچانی، سردبیر و روزنامه‌نگار نشریات زنجیره‌ای هم در اعترافاتش به حضور خود در دوره‌های آموزشی انقلاب‌های مخملی در یکی از کشورهای خلیج فارس به همراه مادر زن و همسر خود اعتراف کرده و حتی از اجرای آزمایشی این برنامه‌ها در سمنان خبر داده است...»

فرشته قاضی در وبلاگش «ایران بان» در خصوص این اعترافات در مطلب خود ادامه می دهد: «وجه مشترک تمام این اعترافات این است که فرد علیه خود، نزدیکان و سازمان متبوعه خود سخن می‌گوید و معمولاً به ارتباط با بیگانگان و ضد انقلاب و یا جاسوسی اعتراف می‌کند. همه این افراد هم گفته‌اند که در زندان فکر کرده و متنبه شده‌اند. اما بر اساس شواهد زمان این فکر کردن مرتب کوتاه‌تر شده و از اولین موارد تا آخرین مورد از چند ماه به چند روز رسیده است.»

در ادامه، نویسنده وبلاگ «ایران بان» این سوال را مطرح می‌کند: «اما این اعترافات چه سودی برای جمهوری اسلامی دارد و اصولاً مخاطب این گونه اعترافات چه کس یا کسانی هستند؟»

او ادامه می‌دهد: «این شیوه اعتراف‌گیری طی 30 سال گذشته بارها از سوی دستگاه‌های امنیتی و قضایی برای سرکوب و حذف مخالفان سیاسی مورد استفاده قرار گرفته است... و در تمام این موارد افراد پس از آزادی اعلام کرده‌اند که تحت شکنجه وادار به این اعترافات شده‌اند.»


طرح از نیک‌آهنگ کوثر

پروژه اعتراف‌گیری از دستگیر شدگان نا آرامی‌های اخیر و تداوم شکنجه برای گرفتن این اعترافات موجب نگرانی برخی گروه‌های سیاسی و نهاد مدنی نیز شده است. حزب مشارکت ایران اسلامی که از نامزدی میرحسین موسوی حمایت می‌کرد، در بیانیه خود آورده است که هرگونه اعترافی که در زندان، تحت فشار از بازداشت‌شدگان گرفته شود قانونی و قابل استناد نیست.

این حزب از مقام‌های جمهوری اسلامی و مراجع مذهبی خواسته که مانع ادامه این شیوه «نخ‌نما» شوند. امیرحسین مهدوی، عضو شورای مرکزی سازمان مجاهدین و ستاد انتخاباتی میرحسین موسوی روز شنبه گذشته در یک نشست خبری که در رسانه‌های محافظه‌کاران بازتاب گسترده‌ای داشته، مسائلی علیه آقای موسوی و جریان‌های اصلاح‌طلب حامی وی بیان کرده است.

این اعترافات سر و صدای زیادی را در وبلاگستان فارسی به پا کرده است. علی معظمی در خصوص اعترافات امیرحسین مهدوی در وبلاگش «اینجا و اکنون» مطلبی خطاب به او می‌نویسد:

«... وقتی فکر می‌کنم که "اعتراف" کرده‌ای، با خودم می‌گویم که جداً جا داشت که اعتراف کنی چون "گناهان"ات قابل بخشش نبود: گناهت این بود که در آن موقعیت خطیر، به چیزهایی غیر از منافع شخصی‌ات هم فکر کردی. و شاید فکر کردی که حاصل کارهای تو و امثال تو می‌تواند به ساختن روزهای دیگری کمک کند. گناهت این بود که به عنوان یک روزنامه‌نگار، بالاخره آن چهار صفحه‌ای اندیشه‌نو را تبدیل به یک رسانه موثر کردی. گناهت بزرگ بود امیر؛ باید اعتراف می‌کردی...»

علی معظمی در ادامه می‌نویسد: «من نمی‌خواهم بگویم که حرف‌هایت را ("حرف‌هایت" را؟) باور کردیم یا نه. به نظرم گفتن هر جمله‌ای در این باره، نوعی حشو زاید است. چه کسی قرار است چه چیزی را باور کرده باشد؟ چیزی که می‌خواهم بگویم این است که حتی یک لحظه هم نباید فکر کنی که تنهایی. همان‌طور که کشتگان این روزها تنها نیستند، همان‌طور که مجروحان تنها نیستند، همان‌طور که بقیه زندانی‌ها تنها نیستند، تو هم تنها نیستی...»

اما محمود فرجامی در وبلاگش «باران در دهان نیمه باز» نظری مخالف علی معظمی دارد. محمود فرجامی می نویسد:

«... در این‌که بسیاری از دستگیری‌ها و پرونده‌سازی‌ها در ایران خارج از روال قانونی و تحت فشار انجام می‌شود شکی نیست ولی از یک فعال سیاسی یا روزنامه‌نگار تأثیرگذار هم انتظار می‌رود بداند که در ایران زندگی می‌کند نه فرانسه! ... در این شرایطی که دخترکان محصل شجاعانه در برابر ضربات باطوم می‌ایستند و از جان مایه می‌گذارند؛ از آن‌هایی که در سیاست و اقتصاد هیکل گنده کرده‌اند توقع بیشتری‌ست و دستاویز نخ‌نمای "تحت فشار بودن" کهنه شده است.»

او ادامه می‌دهد: « از جوانی که در درگیری‌های خیابانی دستگیر می‌شود و تحت فشار جلوی دوربین تلویزیون به کارهای ناکرده اعتراف می‌کند گلایه چندانی نیست. او را باید برای همان باطوم‌هایی که خورده و چند روز مصیبتی که کشیده ستود. اعترافش هم به جایی برنمی‌خورد. اما کسی که با سابقه خبرنگاری، به عضویت شورای مرکزی یک حزب سیاسی تندرو درآمده و دم انتخابات سردبیر روزنامه‌ای اصلاح طلب هم شده؛ خیلی بی‌جا می‌کند که با چند روز بازداشت لب به دروغ‌های شاخدار علیه اصلاح‌طلبان باز می‌کند...»

محمود فرجامی «تحت فشار بودن» این بازداشت شدگان را توجیحی برای اقدام به اعتراف نمی‌داند و در پی‌نوشت مطلبش می‌نویسد: «... آیا فرقی بین عماد باقی یا زیدآبادی که با داشتن مشکلات جسمی و خانوادگی بسیار، بعد از چند سال زندان حاضر به گفتن یک کلام علیه اصلاح‌طلبان و دوستان خودشان نمی‌شوند با آدم‌هایی مثل مهدوی نیست؟»

او توجیه «تحت فشار» را ظلمی به آدم‌هایی مثل باقی می‌داند.

اما نیما نامداری، نویسنده وبلاگ «ساز مخالف» نظری متفاوت از محمود فرجامی دارد . او در مطلبی در وبلاگش می‌نویسد: «... حرف‌هایی را که در شرایط غیرعادی وادار به گفتن بوده، بلافاصله بعد از خواندن فراموش کردم انگار نه او چیزی گفته نه من چیزی خوانده‌ام. جدی گرفتن اعترافات تحت فشار و شکنجه، به معنای پذیرفتن آن انگیزه بی‌شرمانه‌ای است که اعتراف‌گیرنده دنبال می‌کند. اعتراف‌گیری بازی رذیلانه‌ای است که دیکتاتور برای بقای خود به آن نیاز دارد اگر نمی‌خواهیم با دیکتاتور هم‌بازی شویم به این اعترافات توجه نکنیم و روابط‌ انسانی‌مان را به میل او تغییر ندهیم.»

و اما در پایان سری می زنیم به نوشته‌های مجتبی سمیعی‌نژاد در «قمار عاشقانه». مجتبی سمیعی‌نژاد در واقع یک سناریوی طنز از اعتراف ساختگی از خودش نوشته است:

داخلی ...زندانی... روز یا شبش فرقی ندارد، تاریک است
ـ اسم؟

ـ مجتبی

ـ فامیلی؟

- سمیع‌نژاد

ـ شهرت؟

ـ مدیار

رگبار سوالات... دست‌هایی که به هوا می‌رود... مشتی که کوبیده می‌شود... اشکی که می‌ریزد... چوبی که می‌زند... شلاقی که رد می‌گذارد... دهانی که به دشنام باز می‌شود... صورتی که سرخ می‌شود... خانواده‌یی که تهدید می‌شود... تنی که درد می‌گیرد... حوله‌ی خیسی که دور سر پیچیده می‌شود... شوکی داده می‌شود... تجهیزاتی که رو می‌شود...

داخلی... هر جایی می‌تواند باشد... صدا و سیما... هیات تحریریه‌ی کیهان و یا خبرگزاری فارس... دفتر ریاست زندان اوین
{سکانس تکرای و کلیشه‌ای... از احسان طبری شروع کنید تا علی افشاری و مسعود بهنود و برسید به گرداننده‌گان سایت‌های اینترنتی}

صدا... دوربین... حرکت نکن فقط بگو...

***

- بنده اول از همه که می‌خواستم انتخابات را تحریم کنم،‌ این کار را با پشتوانه‌ی صهیونیسم بین‌الملل و امپریالیسم جهانی داشتم انجام می‌دادم، بعد یکهو و یک دفعه‌‌ای نمی‌دانم چه شد که دیدم به به روسیه چه کشور خوبی است و تصمیم گرفتم در انتخابات شرکت کنم.

•چه شد که به مهدی کروبی علاقه پیدا کردی و قاطی یک مشت هم‌جنس‌باز و کثیف که سیصد و خورده‌یی هزار نفر بیش‌تر نبودند پیدای‌ات شد؟

خب البته زبانم لال این کارها از شیخ بعید است، نفرمایید. ولی خب من آن موقع نفهمیدم دست‌هایی در کار است و یا قبلاً کار می‌کرده. به جان خودم بنده مثل شما از سابقه‌ی دوران طفولیت هیچ کدام از این‌ها که می‌گویید خبر نداشتم. اشتباه کردم دیگر...

•بعد از انتخابات چه شد؟

بعد از انتخابات ما دیدیم که ای بابا چه‌قدر کم هستیم و اندازه‌ی تماشاگران کل بازی‌های یک هفته‌ی لیگ برتر هم هوادار نداریم. تازه نشستیم با آقا غلامحسین خان اعضای ستاد را تک تک شمردیم دیدیم ای بابا به اندازه‌ی خودمان هم هوادار نداریم. تحقیق کردیم دیدیم آن طرف در ستاد موسوی آمریکایی‌ها پول بیش‌تر داده‌اند بچه‌ها رفته‌اند آن‌ور قبل از رای‌گیری. این شد که فهمیدیم ای دل غافل چه کلاهی از طرف این انگلیس تا به حال به ما رفته و این یانکی‌ها بیش‌تر می‌دادند، خوب هم می‌دادند. بچه‌ها تعریف کردند.

•چرا اغتشاش کردید؟

ما بعد از این‌که چه کلاه گشادی بر ما رفته بی خیال ماجرا شدیم. داشتیم در خیابان راه می‌رفتیم که اوباما زنگ زد حال و احوالی بکند. گفت چه خبر؟ داشتیم درباره‌ی تبر و دسته‌اش صحبت می‌کردیم که یک دفعه فریاد زد بزن تو شیشه ماشینی که جلوته. من نفهمیدم از کجا فهمید که جلوی من ماشین است اما فکر کردم کار بامزه‌یی است زدم توی شیشه ماشین. همین که زدم دیدم یک سری دیگر هم دارند می‌زنند. خلاصه نبودید بزن بزنی راه انداختیم

•ندا را چه کسی کشت؟

روایت‌های مختلفی در این زمینه وجود دارد. مثلاً این‌که شب بود، کوچه بود، بن‌بست بود، تاریک بود، خلوت بود، ندا مرد. یا این‌که روز بود، خیابون بود، مردم بودند، خبرنگار بی‌بی‌سی بود، یک فیلم‌بردار بود، عروسی نبود، ندا مرد. یا این‌که مریم رجوی نبود، به شهرام همایون ربط نداشت، ولی یک منافق بود و یک فیلم‌بردار، ندا مرد. یک روایت دیگر هست که می‌گوید؛ روز بود، ندا بود، یک نفر آن روبه‌رو بود و باز ندا مرد. اما هیچ‌کدام این‌ها نبود.

من خودم آن‌جا بودم حی و حاضر، البته سردار ذوالقدر نبود کار داشت جایی دیگر وقت نداشت بیاید. فیلم‌بردار آن صحنه خود من بودم و فیلم‌اش را خود گذاشتم در یوتیوپ و بعد توییت کردم. یکی از افراد صهیونیست بین‌الملل فکر کنم اسمش محمد علی ابطحی باشد هی با موبایل صحبت می‌کرد و می‌گفت سعید جون کیو بزنم و نمی‌دانم او چه گفت که این شاکی شد و زد. ندای بیچاره را از پشت زد و فرار کرد...

•مگر شبکه‌ی گرداب برای این‌کارها هشدار نداده بود.

چرا داده بود، ولی خوب به هیچ جای‌مان حساب نکرده بودیم، حالا که این وضع پیش آمده می‌بینیم که باید حساب می‌کردیم.

Share/Save/Bookmark