رادیو زمانه > خارج از سیاست > وبلاگ خوانی > «این روزها احساس خوبی دارم» | ||
«این روزها احساس خوبی دارم»لیدا حسینینژادlida@radiozamaneh.comتنها یک روز دیگر تا انتخابات ریاست جمهوری ایران باقی مانده است. هر چه که زمان رسیدن انتخابات کوتاهتر میشود هیجانها هم میان حامیان نامزدهای مختلف بیشتر میشود. این هیجانها را در خیابانهای شهرهای مختلف میتوان دید، اما این شور و هیجان تنها در خیابانها نیست؛ بلکه در وبلاگها هم به خوبی حس میشود.
به طور مثال وبلاگ «ویولت» از حضور غیر قابل باور مردم در خیابانها میگوید. او مینویسد: «دیشب تقریبا تا 3 نصفه شب بیرون بودم دلم میخواست اینقد میگن خودم با چشم خودم ببینم و اگه ندیده بودم حضور این همه آدم رو باور نمیکردم به قولی شنیدن کی بُود مانند دیدن؟ یکراه شاید 700 متری رو حدود یک ساعت پیمودیم!! توی این چهارسال نه افتخار ملی داشتیم و نه هیچ بهانه ایی برای شادی انگار پتانسیل این مدت یهو آزاد شده و مردم تشنه شادی بهانهایی برای باهم بودن و جشن و پایکوبی پیدا کردن. اگه مثلا 50 تا ماشین در نظر بگیریم 5 تاش حامی آقای احمدی نژاد بودن که اونها هم توسط 45 تای باقی مونده "هو" میشدن. پلیس ورودیهای به خ ولیعصر و جردن رو با ماشینهای خودشون بسته بود. خیابونها مملو از آدمهای پیاده و سواره بود که همدیگر رو با علامت پیروزی نشون دادن و بوق تشویق و همراهی میکردن. مردم مهربون شده بودند چیزی که این روزها کمتر به چشم میاد...» نویسنده وبلاگ ویولت مینویسد: «این روزها تهران خواب نداره...» «آق بهمن» هم در مطلب کوتاهی از حال و هوای این روزهای تهران مینویسد: «میگویند این روزها حال و هوای تهران شبیه روزهای انقلاب است. من که نیستم به چشم خودم ببینم و قضاوت کنم.
اما هر وقت مردم بعد از تصادف از ماشین آمدند پایین و روی همدیگر را بوسیدند، من باور میکنم که فضا مثل زمستان 57 است. بالاخر این تصویرها که سی سال توی مخ ما شده، باید جایی بهدرد بخورد.» نمونه دیگر وبلاگ «35 درجه» است که از نماد و صحنههای دموکراسی در ایران میگوید. او در بخشی از مطلبش مینویسد: «... در مسیر راه آهن، از میدان فاطمی که رد میشدیم، با یکی از عجیبترین و بیسابقهترین صحنههای دوکراسی در ایران مواجه شدیم، یک دسته حدودن 200 نفری از سبزها به سمت کردستان میرفت و شعار میداد، خیلی منظم و مرتب و شکیل. بعد دو صف از مامورین پلیس در دوطرف دسته را اسکورت میکرد، درست عین خارج، عین اروپا! پلیسها مهربان و غیر عصبی بودند و مردم هم با حضورشان هیچ مشکلی نداشتند. ما برای اولین بار خیابان ولیعصر را از راه آهن با سرعت 80 کیلومتر در ساعت به سمت شمال آمدیم، برای اولین بار میدان منیریه را با سرعت هشتاد کیلومتر در ساعت زیر نظر مامورین زحمتکش نیروی انتظامی پشت سر گذاشتیم و در چهار راه ولیعصر دوباره به تمدن رسیدیم، چون باز همه جا را بسته بودند. ما از کوچههای پشت دانشگاه استفاده کردیم و خودمان را به اولین اجتماع رساندیم. در دومین صحنهی دموکراسی، همهی ما باز کم آوردیم. باور کنید این عین واقعیت است، سبزها اینور خیابان بودند و الف- نونی ها آنور، به فاصلهی شش متر مثلن. پنجاه نفر اینور و پنجاه نفر آنور. اینها شعار میدادند آنها جواب، و برعکس. زن و بچه و پیر و جوان هم بودند هر دو طرف. باز پلیس یک دیوار انسانی درست کرده بود بین دو دسته، خیلی آرام، خیلی خونسرد، نگاه میکردند. عین خارج، هیچ کس با هیچ کس درگیری نمیشد، درواقع پیشگیری خیلی خوب و تمیز بود، مردم هم خوب و تمیز بودند... » نویسنده وبلاگ 35 درجه ادامه میدهد: « نه، نه، دموکراسی دارم هنوز، ما یک ماشین خانوادگی دیدیم، راننده بیطرف بود، مادر خانواده الف-نونی شدید و جوانهای صندلی عقب سبز، باور کنید بسیار هم مهربان بودند همهشان، هر کدام هم داد خودش را میزد. تفریح را فراموش نکنید، یک ماشین دیگر هم دیدیم حتا، چهار پسر، ساسی مانکن داشت میترکاند ماشینشان را، بالای ماشین پرچم بزرگ الف-نون بود، روی شیشه پوستر موسوی، یکیشان جلو ماشین پرچم سبز میزد و همه در حال رقاصی! پرسیدیم شما چهتان هست دقیقن؟ گفتند: "بی خیال آقا! حالشو ببر!" بعله، هوا داشت روشن میشد که خزیدم توی رختخواب، فکر میکردم به دموکراسی، به آواز، به عربدههای خفته، به هیجان، به رقص، به انرژی متورم نیازمند خیابان، به دختر، به پسر، به کار گروهی، به محبوبیت پلیس کاربلد، به دروغ، به راست، به الف-نون، به کابوس...»
اما گویا همه وبلاگ نویسان را جو انتخابات نگرفته و یا مثل بقیه آن شور و هیجان را احساس نمیکنند. مانند نویسنده وبلاگ «فلسفه در اتاق خواب». گل ناز در این وبلاگ مینویسد: «دلم میخواست جو انتخابات می گرفتت ام. دلم میخواست من هم امیدی داشتم به تغییر، شوری داشتم در دلم. خوب است که آدم فکر کند میتواند با رای دادن سرنوشتاش را تغییر دهد. خوب است آدم یک نفر را منتخب خودش بداند. برایش گلو پاره کند، کلیپ بسازد، شعار بدهد، تبلیغ کند، به خیابان بیاید. و خوب است که آدم خیال کند با این کارها دارد کاری میکند کارستان. احساس خوبی دارد آدم این جور موقعها. اخبار را پیگیری میکنم. عکس ها را تماشا میکنم و مناظره ها را می بینم و هی منتظر میشوم دست کم سر سوزنی هیجان زده شوم. نمیشوم اما. حتا دلم نمیخواهد این روزها ایران بودم که از نزدیک ببینم همهی حوادث را. خیال نمیکنم باز هم توفیری داشت در حال و هوایم.» گل ناز ادامه میدهد: «دلم میخواهد خیال کنم فردای روزی که احمدی نژاد دیگر نباشد خیلی چیز ها بهتر میشود. مثلن دیگر کسی در خیابان بی خودی به آدم اخم نمیکند یا سر یک برخورد بی اهمیت دعوا راه نمیاندازد. یا مردی توی خیابان زنی را مورد خشونت جنسی از هر نوعی قرار نمیدهد. یا دوستان اکتیویستام سر شهرت و قدرت با هم دعوا نمیکنند. یا دوستان روزنامه نگارام زیرآب هم دیگر را نمیزنند. یا کسی از اطرافیانم شورای نگهبانوار متر و خط کش دستاش نمیگیرد تا میزان فمنیست بودنام، چپ بودنام، روشنفکر بودنام، حتا زن بودنام را بسنجد. من دوست دارم فردای روزی که احمدی نژاد دیگر نبود واقعن دروغ ممنوع شود. واقعن آزادی بیان حاکم شود ... دلم میخواهد فکر کنم احمدی نژادیسم هم همراه احمدی نژاد می رود و من هم باز دلم برای ایران تنگ میشود. خوب است آدم جایی را داشته باشد که دلتنگاش شود گاهی. احساس خوبی دارد آدم این جور موقعها. اما نویسنده وبلاگ «پیاده رو» برعکس وبلاگ فلسفه در اتاق خواب مثبت تر به انتخابات نگاه میکند و مطلبی در وبلاگش مینویسد با عنوان «من تا زنده هستم و از سلامت عقلانی برخوردار "رای" میدهم». نویسنده این وبلاگ که گویا ساکن تورنتو است مینویسد:
من ایرانی هستم. هر جا که زندگی کنم. به گواه شناسنامه ام و پاسپورتم. به گواه رنگ موهایم و زبانم. من هیچوقت کانادایی نخواهم بود٬ آنقدر که ایرانیم. من رای میدهم. حتی اگر نشمارند. رای میدهم که سهم خودم را از سرنوشتم تعیین کنم. انتخاب کنم...» کمتر کسی هست که این روزها از حال و هوا و فضای انتخاباتی خبر نداشته باشه یا از آن صحبت نکند. وبلاگ نویسان ایرانی هم از قافله عقب نمیمانند و مرتب وبلاگ هایشان را با آنچه که از فضای انتخاباتی میبینند و حس میکنند، به روز میکنند. نیما نامداری در وبلاگ «ساز مخالف» از سوالهائی مینویسد که «این روزها حوصله پاسخ دادن به آنها را نداریم». او مینویسد: «فضای انتخاباتی این روزها شبیه کارناوال شده بد هم نیست. اما اگر کسی سیاست را فراتر از انتخابات بداند باید به سه سوال زیر پاسخ دهد: 1- در دوازده سال اخیر هیچ انتخاباتی به اندازه این دوره خالی از محتوای مفهومی نبودهاست. مثلا در سال 76 نفس حضور خاتمی در انتخابات مفاهیمی چون جامعه مدنی و حقوق مخالف را به منظومه گفتار سیاسی مردم وارد کرد. اگر خاتمی پیروز هم نمیشد به هر حال این مفاهیم به دایره واژگان سیاسی ما اضافه شده و در فرصت انتخابات در مورد آنها بحث شدهبود. انتخابات بعد هم کمابیش همین وضعیت را داشتهاند. گاهی نامزدها مفاهیم و سرفصلهای جدید را پیش کشیدهاند گاهی مخالفان آنها. مثلا در سال 84 مخالفان نامزدی خاتمی مباحثی چون خروج از حاکمیت و نافرمانی مدنی را مطرح کردند. به نظر من در بلند مدت این کارکرد انتخابات اهمیتی به اندازه نتیجه انتخابات دارد. اما در این انتخابات جز عوامزدگی، شخصی کردن رقابت، شعارهای دمدستی و بازی با نمادهای سرگرمکننده چیز دیگری نمیبینیم. ادبیات انتخابات به شدت عوامانه و سطحی است. دریغ از دو خط ایده، طرح اقتصادی یا پیام مشخص سیاسی! در بلند مدت بازنده چنین فضایی کیست؟» نیما نامداری سوال بعدی را اینطور مطرح میکند: «2- هیچ وقت جامعه ایرانی را اینگونه دو شقه ندیده بودم. عدهای عاشق احمدینژاد و عدهای متنفر از او هستند. اصلاحطلبان با تاکید بر ویژگیهای شخصی و دامن زدن به نفرت از او این آتش را تندتر هم میکنند. در بلند مدت این دو تکه شدن جامعه خوب است یا بد؟ احمدینژاد در انتخابات قبل 17 میلیون رای داشت. در این انتخابات هم قطعا بیش از ده میلیون رای دارد. اینها که به او رای میدهند چه میخواهند؟ آیا خواسته آنها به لحاظ سیاسی اهمیت دارد؟»
و در پایان هم نویسنده وبلاگ ساز مخالف میپرسد: «3- احساس میکنم اصلاح طلبان در حمله به احمدینژاد نفس وجود فساد را انکار میکنند و قوه قضائیه که خود مظهر فساد است به مرجع مستقل و منصف برای برخورد با فساد تبدیل شده، این همان قوه قضائیه است که اصلیترین عامل سرکوب و نقض عدالت در سی سال اخیر بودهاست. مشروعیت دادن به نهادهای موجود در نظام که میدانیم تا چه حد آلوده و غیر قابل دفاع هستند و تبرئه اخلاقی - مطبوعاتی افرادی مثل هاشمی و ناطق نوری به معنای انکار نقطه عزیمت اصلاح طلبی شکل گرفته در دهه اخیر نیست؟ اینکه احمدینژاد به دروغ خود را نماد مبارزه با فساد کرده باید مانع از دیدن و پذیرفتن وجود فساد گسترده و عمیق در نظام جمهوری اسلامی شود؟» «پدر جانها! هر اس ام اسی براتون رسید زرتی بر ندارین بفرستین برای بقیه. شاید شایعه باشه، شاید کار انگلیسیای بیناموس باشه،شاید بخواهند برادران و خواهران رو به هم بدبین کنن... دو هفتست داری سبز می پوشی بس نیست؟عکس فیس بوکتون رو برداشتین یه دست سبز کردین کافی نیست؟ادم دیگه نمی تونه در فیس بوک عزیز چشم چرونی کنه بس نیست؟اینم شد زندگی که برای من ساختین؟به نظرم همون ذکور فیس بوک سبز میشدن بس بود ها... چند بار بگم ما برای وصل کردن آمدیم/نی برای سبز کردن امدیم؟ها؟چند بار آخه؟...» و در فرمان دیگر میگوید: احادیث متعددی است که تاکید دارند بر رای دادن اول وقت...حالا هر 4 سال یه جمعه تا لنگ ظهر نخوابی نمی شه؟ اگه قرار بود با دلبر جانان صبح برین صبونه اردک آبی خورشید نزده سرپا بودینا؛هر چه من فریاد دارم از این تسویف شماست.آقا!خانم! یهو دیدی رگ به رگ شدن وقت انتخاباتو تمدید نکردنا...خوشگلا میدونن باید برقصن؟ وصلین؟...» نویسنده وبلاگ تلخ مثل عسل در فرمان آخر خود میگوید: «نکن مردک؛ اینجوری نفرمایید لطفن دوشیزه خانم.صف رای دادن که جای دنبال پارمیدا و موشول اینا گشتن نیست.این یه جا رو ما برای وصل کردن نیومدیم به روح هر دو تا پدر مهرورز خان قسم.این جا رو فصل فصل باشین.بحث نکنین،عصبی نشین،نذارین تحریکتون کنن- از لحاظ خشم و اینا و الا من چکار به سایر تحریکات شما دارم بابا جانها- خوش بگذرونین، چشم چرونی کنین، بخندین رایتون رو هم بدین برگردین خونههاتون» |