رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۸

«انقلاب۵۷» در وبلاگستان

لیدا حسینی‌نژاد
lida@radiozamaneh.com

روز شنبه، دوازدهم بهمن، سی‌امین سالگرد بازگشت آیت‌الله خمینی به ایران بود و آغاز دهه‌ای که به نام «دهه فجر» از دوازدهم بهمن تا بیست و دوم بهمن روز پیروزی انقلاب در ایران نام‌گذاری شده است.

من هم به مناسبت سی‌امین سالگرد این روزها سری به وبلاگ‌های ایرانی زدم و پای حرف‌های وبلاگ‌نویسان نشستم.

Download it Here!

گفتم بازگشت آیت‌الله خمینی به ایران که در همین رابطه پستی در وبلاگ عبدالقادر بلوچ با عنوان «ورود یک نفر، خروج میلیون‌ها نفر» دیدم. عبدالقادر بلوچ در وبلاگش می‌نویسد:

«‌سی سال قبل در چنین روزی امام خمینی به ایران آمد و ایرانیان خروج خود از ایران را آغاز کردند که تا به امروز همچنان ادامه دارد...»


در یکی از وبلاگ‌ها به نام «ستاره باران» هم از نوشته قدیمی از سید ابراهیم نبوی نقل شده بود. ابراهیم نبوی انقلاب ایران را این‌طور تعریف کرده است:

ـ انقلاب ده‌ها زندانی سیاسی را آزاد کرد، بعداً آن‌ها دو گروه شدند، یا زندان‌بان شدند، یا توسط هم‌سلول‌های قبلی‌شان اعدام شدند.‏

‏ـ شعار انقلاب استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی بود، «آزادی» به خاطر «استقلال» و «جمهوریت» به خاطر ‏‏«اسلامیت» مشکل پیدا کرد.‏

ـ انقلاب ایران اسلام را هم به تمام دنیا صادر کرد، فقط ملت خودمان بی‌دین باقی ماندند.

ـ انقلاب برای اثبات حقانیت خود از رفراندوم و انتخابات استفاده کرد، پس از این‌که حقانیتش را اثبات کرد، ‏هم رفراندوم را ممنوع کرد و هم جلوی برگزاری انتخابات آزاد را گرفت.‏

ـ انقلاب ایران جزو انقلاب‌هایی بود که کمترین خشونت تا قبل از پیروزی انقلاب اتفاق افتاد، به همین دلیل پس ‏از پیروزی، انقلابیون با تمام وجود سعی کردند این کمبود را جبران کنند.‏

ـ مهم‌ترین حامی انقلاب ایران فقرا بودند، به همین دلیل انقلاب برای حفظ خودش سعی کرد تا می‌تواند فقرای ‏جدید را تولید کند.‌

و بالاخره این‌که به اعتقاد سید ابراهیم نبوی بزرگ‌ترین نتیجه انقلاب این بوده که مردم فهمیدند انقلاب کردن چقدر کار غلطی است.‏

پیوند به نوشته‌ی ابراهیم نبوی در روز‌آنلاین


عکس: آژانس مگنوم

و اما ح. شریفی‌فر در وبلاگش «سکوت» به چند خاطره از دوران انقلاب می‌پردازد. او این خاطرات در چند سکانس این‌طور بیان می‌کند:

‌زمان: بهمن سال ۵۷، پرسوناژ اصلی: نوجوانی را تصور کنید که کله‌اش بوی قرمه‌سبزی می‌دهد. از همه‌جای تهران بوی دود و باروت می‌‌آمد. نمی‌دانم چه شد که خود را جلوی «چاتانوگا» تقاطع بلوار الیزابت و کاخ [همین بلوار کشاورز و فلسطین فعلی خودمان] دیدم... گویی کمی دیر رسیدم! ملت، خدمت این مکان طاغوتی رسیده بودند و «کاباره چاتانوگا» در آتش می‌سوخت.

تنها چیزی که یادم مانده، تعداد زیادی شورت و سوتین رنگارنگ زنانه وسط خیابان ولو بود. یکی از انقلابیون [با اشاره به شورت و سوتین‌های رنگارنگ] فریاد می‌زد: این‌ سند جنایت رقاصان پهلوی... کات.

چند ساعت بعد جلوی پادگان سلطنت‌آباد: صدای تک ‌و ‌توک تیراندازی می‌‌آمد. بی‌‌محابا وارد پادگان شدم. در دست هر کسی غنایمی به چشم می‌خورد. جست‌وجوگرانه به یک انبار فتح نشده در پادگان رسیدم.

عده‌ای در انبار را شکستند و با فشار جمعیت وارد زیر زمینی تاریک شدیم. وقتی چراغ روشن شد، تازه فهمیدیم که انبار پر شده از میوه و از اسلحه هم خبری نیست که نیست... سهم من، یک جعبه انار بود که آن‌ هم بین انقلابیون بیرون انبار قسمت شد. کات.

شب، جلوی دانشگاه تهران، داخل شورلت استیشن: به همراه «بهروز» خدا بیامرز و «فواد»، توی ماشین در حرکت بودیم. بهروز که بعدها و بی‌گناه توسط همین مجاهدین تازه از بند نام تروریست بودن رها یافته‌ ترور شد، برادر خانم فواد بود.

سهم ما سه نفر از وقایع تاریخی آن‌روز، تنها فتح یک قبضه تفنگ ُکلنگی «ام‌یک» بود. اما چیزی نگذشت خانمی را دیدیم که در خیابان ۱۶ ‌آذر با اسلحه‌ی «ژ۳» در حال حرکت است. بدون نقشه قبلی، جلوی وی را گرفتیم و نمی‌دانم گفتیم که از مأموران کمیته هستیم یا نه؟

اما خودمان هم باورمان شده بود که مأموریم! دخترک با چشمانی گریان سوار ماشین شد و همه‌اش تکرار می‌کرد‌: «برای به‌دست آوردن آن اسلحه مبارزه کرده است.»

با آن‌که ما سه نفر جدی بودیم، اما کمی دلمان برایش سوخت و عاقبت «ام‌یک»‌مان را با «ژ۳»ی او عوض کردیم. وقتی دخترک چند خیابان آن‌طرف‌تر پیاده شد، راضی به‌نظر می‌رسید .‌او خوش‌حال بود که هم پایش به کمیته نرسید و هم اسلحه‌ای در دست دارد...‌»


و اما مهدی جامی مروری دارد بر این سی سالی که از پیروزی انقلاب ایران گذشته. او در وبلاگش «سیبستان» می‌گوید: انقلاب اسلامی با شعارهای سه گانه‌ای خود را معرفی می‌کرد که امروز از آن جز دولت قاهره‌ای که انقلاب را در بطن خود خفه کرده است چیزی نمانده.

استقلال ما سال‌هاست به گرو رفته است. فقط مثلاً لاس سیاسی درازمدت با شوروی و روسیه بعدی را در نظر بگیرید. کار استقلال ما و رهبران ما به جایی می‌رسد که رهبر جمهوری نه تنها این همسایه طماع و یکه‌تاز سابقاً بی‌خدا و کمونیست را برای خدماتش به انقلاب خدا و اسلامیست در آغوش می‌گیرد که در دیدار با آقای پوتین به تطهیر تاریخ روابط روس‌ها با ایران می‌پردازد و می‌گوید ملت ما اصلاً خاطره بدی هم از روس‌ها ندارد...

از شعار جمهوری اسلامی هم که به میمنت و مبارکی نه اسلام ماند و نه جمهوری. اسلام به پای ترور مخالفان در داخل و خارج و ارعاب و توهین به مردم و زندان و اعدام‌های بی‌دلیل که فقط یک نمونه‌اش گورستان خاوران را ساخته است و رواج حیرت‌آور بازار دروغ و ریا و نابودی و اعوجاج همه ارزش‌های اصیل قربانی شد و جمهوری هم که با حذف و حذف و حذف این و آن و همگان به نامی بی‌مسما بدل شد و کسی جز تقدیس‌کنندگان قدرت باقی نماند گرچه سیاست حذف همان‌ها را هم یک به یک می‌راند.

ماند آزادی. آزادی به همه معانی‌اش کمرنگ شد و متهم شد و از رونق افتاد و زندان شد و شلاق خورد و توبه‌نامه نوشت و سرکوب شد و صدبار سبز شد و باز ریشه‌کن شد. روزنامه‌ها که از آفتاب روشن‌تر است وضع‌شان.

حتی کافه کتاب برای دید و بازدید و خرید و خواندن کتاب و چشیدن لذت زندگی فرهیخته بی‌معنا شد و غیرقانونی اعلام شد. کافه معمولی و خیلی کوچکی که روزنامه‌نگاران و نویسندگان در آن جمع می‌شدند هم بسته شد. کانون‌ها و انجمن‌ها یک به یک مسأله‌دار شدند و تعطیل شدند.

همیشه هم یک گروه جان‌فدا آماده بودند که از سوء استفاده از آزادی مطلقی که تحت لوای جمهوری مردمی ما تأمین شده بود جلوگیری کنند و روشنفکران بی‌بند و بار و قهوه‌خوار و کتاب‌باز و زبان‌دراز را سرجاشان بنشانند.‌..

چه می‌ماند؟ این سی سالگی انقلاب است که رسیده است یا جشن تولد روباهی است که مادربزرگ را خورده است و رخت و لباس او را پوشیده است؟ اما با این دک و پوزش چه می‌خواهد بکند؟ با این پرونده و کارنامه درخشان چه می‌خواهد بکند؟

انقلاب مصادره شده ما به دست مسئولانی اداره می‌شود که عقاید آن‌ها را نه بر اساس حرف‌ها و ادعاهاشان که بر اساس کارنامه و رفتارشان باید شناخت... ایران در آستانه گذشت سی سال از عمر نسل انقلاب به یک شوروی کوچک و به یک پادگان بزرگ تبدیل شده است.

این برای آن‌ها‌ست که مانده‌‌اند. برای آن‌ها که می‌روند و می‌آیند باراندازی شده است که پول و رابطه بسازند. برای آن‌ها که بیرون مانده‌اند و دسترسی به داخل ندارند هیولایی که مردم خود را می‌خورد.


عکس: اسناد انقلاب اسلامی

و اما در پایان هم سری بزنیم به یکی از سرودهای انقلابی. بهاران خجسته باد یا هوا دلپذیر شد. «آق بهمن» در وبلاگش خلاصه‌ای از ماجرای این سرود را می‌نویسد:

در سال ۱۳۳۹ علی بهزادی، که توده‌ای بوده، در سوگ پاتریس لومومبا شعری می‌گوید. چند سال بعد کرامت‌الله دانشیان، که او هم چپ اما نه توده‌ای بوده، با چند بیت این شعر سرودی می‌سازد که آن را برای این و آن می‌خوانده و ظاهراً به شاگردانش هم یاد می‌داده.

دانشیان ۲۹ بهمن سال ۵۲ به همراه خسرو گلسرخی و چند نفر دیگر به جرم توطئه برای ترور شاه (شاید هم ولیعهد) اعدام می‌شود (قبر هر دویشان الان در قطعه ۳۳ بهشت زهراست و دیدن دارد. روی قبر دانشیان نوشته «دریغا شیر آهن کوه مردا که تو بودی» که ظاهراً شاملو این را برای دانشیان گفته).

در فاصله ۲۲ بهمن ۵۷ تا ۲۹ بهمن ۵۷ که قرار بوده مراسم سالگرد دانشیان و گلسرخی برگزار شود، اسفندیار منفردزاده این آهنگ را تنظیم می‌کند و در خانه و به گفته خودش با ابتدایی‌ترین وسایل می‌زند و ضبط می‌کند و بعد هم با چند نفر از رفقا سرود را می‌خوانند و روی آن میکس می‌کنند.

در آخرین لحظه می‌رسانند به مراسم سالگرد و این سرود که به گفته منفردزاده به ابتدایی‌ترین شکل ممکن ضبط شده بود، برای اولین بار از تلویزیون پخش می‌شود و از همان موقع می‌شود یکی از اصلی‌ترین (و به‌نظر من اصلی‌ترین) سرودهای انقلاب ایران.

پس نتیجه این شد: شعر از علی بهزادی، آهنگ از کرامت‌الله دانشیان، اجرا از اسفندیار منفردزاده و بر و بچ...

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

چه رمانتیک!
من هم نوشته بودم ... انقلاب ما انفجار نور بود؟


یک زمانی ما جزو لینک‌هاتان بودیم ها!

-- سوسن جعفري ، Feb 4, 2009 در ساعت 04:30 PM

تقاطع بلوار و کاخ دیسکو معروف کوچینی بود نه رستوران چاتانوگا ! فرهاد هم با گروهش در این محل میخواند. آدرس چاتانوگا هم روبروی پارک ملت توی خیابان پهلوی بود.کوچینی در زیر زمین بود و تبدل به چلوکبابی شد ، آنجایی را که آتش زدند چاتانوگای خیابان پهلوی بود چون گویا خواهران چادری را راه نمیداد (نقض حقوق بشر).

توی هیچکدام از این محلها هم لباس زیر زنانه نمی فروختند که وسط خیابان آنرا ولو کنند این اماکن کاباره هم نبودند.

تفنگ م-ا هم در اواخر دهه ٤٠ از رده خارج شده بود و توی پادگانها نبود.

این دوستمان در وبلاگش داستانسرایی کرده است ، شایدم آنموقع سنش به چاتانوگا رفتن نمیخورده!

-- بدون نام ، Feb 4, 2009 در ساعت 04:30 PM

وبلاگستان فارسي هم همين چندنفرهستند ديگر؟
پيشنهاد ميكنم اينجا هم سري بزنيد و تعداد اعضا اينجا رو هم مشاهده كنيد البته اينها هم فقط گوشه اي ازوبلاگستان فارسي هستند!
البته گوشه ي ما بازتره!
http://www.pw-arzeshi.com/members.php

-- ميم نقطه ، Feb 5, 2009 در ساعت 04:30 PM

الحق‌والاتصاف كه خاطره‌ي 3 اپيزودي‌ام را،روان‌تر از خود نوشته‌ي مكتوب،اجرا كرديد.
درود بر «ليدا حسینی‌نژاد» عزيز.

-- ح.ش ، Feb 5, 2009 در ساعت 04:30 PM

با سلام
خبر مربوط به انتشار این گزارش در پایگاه خبری وبلاگ نیوز:
http://weblognews.ir/?p=1433
تیم خبری وبلاگ نیوز

-- وبلاگ نیوز ، Feb 5, 2009 در ساعت 04:30 PM

«دریغا شیرآهنکوه مردی که تو بودی» جمله ای از شعر «ابراهیم در آتش» شاملوست که نه برای دانشیان بلکه همانطور که وی بوضوح در ابتدای شعر درج کرده برای مهدی رضائی و بعد از دفاعیات و اعدام این مجاهد 19 ساله توسط شاملو سروده شد .

-- علی ، Feb 6, 2009 در ساعت 04:30 PM

سلام
من از شنونده ها و خواننده هاي هميشکي مطالب راديو زمانه هستم.
الان که ديدم وب لاگ من رو هم نامي ازش بردين خوشحال شدم.
شاد باشين.
www.setarehbaran.mihanblog.com

-- آرش ، May 4, 2009 در ساعت 04:30 PM