رادیو زمانه > خارج از سیاست > وبلاگ خوانی > وبلاگهای بوشهری | ||
وبلاگهای بوشهریلیدا حسینینژاد«من شش قارهام
با این شعر زیبا از وبنوشتههای حمیدرضا گشمردی در وبلاگ شقایقان رود گشت و گذار امروزمان را در یکی از استانهای جنوبی و حاشیه خلیج فارس شروع میکنیم. میرویم سری به استان بوشهر و مردم خونگرمش میزنیم. سابقه سکونت بر کرانههای دریای پارس به حدود شش هزار سال قبل بر میگردد. از زمان شروع امپراتوری ایلام، لیان (بوشهر کنونی) از لحاظ حفاظت دریایی مرزهای جنوبی، تجارت با حوزه جنوب شرقی دریای پارس شامل نواحی اقیانوس هند و جنوب شرقی آسیا و موقعیت مهم مذهبی به لحاظ وجود معبد ایزد بانوی بزرگ لیان از وزنههای مهم ایلام در استان ساحلی جنوبی به شمار میرفت. بندر بوشهر بهعلاوه پنج بندر مهم دیگر واقع در این استان ساحلی، در دوران هخامنشیان، سلوکیان ، اشکانیان و ساسانیان نیز به لحاظ موقعیت ویژه خود مورد توجه قرارداشتند، لیکن در زمان افشاریه و قاجار بندر بوشهر مرکز توجه قرار گرفت و بتدریج از اهمیت سایر بنادر کاسته شد تا جاییکه اکنون از برخی از آنها فقط نامی باقی مانده است. اما از همه این توضیحات که بگذریم باید بگویم که این استان یکی از فعالترین استانها در زمینه وبلاگنویسی است که مروری بر این وبلاگها، الحق فرصت بیش از یک برنامه را میطلبد. حتی در میان آنها، یکی از محبوبترین وبلاگها هم به چشم میخورد. چندی پیش در خبرگزاری خلیج فارس آمده که: در جشن هفتمین سال تولد وبلاگ فارسی که در سالن الغدیر دانشکده مدیریت دانشگاه تهران برگزار شد، وبلاگ «دیر تش باد» به مدیریت «عبدالمحمد شعرانی» سرباز معلم دیری، به عنوان یکی از ۱۰ وبلاگ محبوب سال ایران شناخته و تقدیر شد. وبلاگ «دیر تش باد» یادداشتهای یک سرباز معلم جنوبی است درباره کوچکترین مدرسه دنیا در روستای جمالآباد کالو از توابع شهرستان دیر. یک سرباز معلم که باعشق درس میدهد و از عشقش به بچههای مدرسه و اتفاقات مدرسهشان وبلاگ مینویسد. البته عنوان آخرین پست او هست: «مدرسهی ما حالا بزرگترین مدرسهی دنیاست...» «تکانی به خودش میدهد و میگوید فهمیدی، تو که میروی مدرسهات هم میرود، میگویم من که جایی نمیروم حسن جان. قسمت این بوده که هتریک کنم و دوباره بار سفرم را برای جمالآباد کالو ببندم. حسن که چند صباحی میشود با یخدربهشتهایش، مهمان سایهی درخت کنار خانهی ما شده است، بساط کار یخدربهشت فروشیاش را همسایه خانهی ما کرده و یخدربهشتهایشان باطعم و رنگ لیمویی چشمان گرما زدهی! اهالی جنوب را میدزد. نگران مدرسهی کوچک روستای جمال آباد کالوست.
رادیو سیاه قدیمیاش که به گمانم از اجدادش به ارث برده را نشانم میدهد و میگوید از همین جا شنیدم! گفتند که آموزش و پرورش میخواهد مدرسههای کم جمعیت را تعطیل کند. مدرسه تو هم که در صدر همهی آنهاست. با دستمال یزدیاش عرقهای بوشهریاش را پاک میکند و میگوید: حالا چکار میکنی؟ یعنی بچهها باید بروند شهر؟ آخه اونجا روستایی نیست که بشه با مدرسه شما ادغام بشند، هست مدرسهای؟ میدانم اگر همینطور ساکت بشینم و به مشتریهای حسن نگاه کنم تا فردا باید فقط عین یک مترسک تنها وایسم و بشنوم! میگویم اینطور هم نیست، گفتند تنها مدارسی که تشخیص داده بشوند، میتوانند با هم یکی بشوند، این بخشنامه برای آنها اجرا خواهد شد. تازه همین چند مدت پیش که از وزارتخانه برای بازدید از مدرسه آمده بودند در مورد روستاهای اطراف و همین طرح با من صحبت کردند و من گفتم که فاصله مدرسه با مدارس روستاهای دیگر خیلی زیاد است و برای بچهها خیلی سخت خواهد بود رفت و آمد... تازه وقتی که پدر حمیده داشت از دریا برمیگشت یکی از مسوولین گفت: خوش به حالشان چه کار راحتی دارند و من این شعر را برایشان خواندم که «همیشه هستند کسانی که میترسند/ مثل زنان همهی مردان ماهگیر/ که با هر بادی میلرزند...» حسن که حالا میداند اگر حرفهای من همینطور ادامه داشته باشد از کار و بارش جا میماند، میگوید حالا خودت خبرش را برایم بیار که مدرسهات تعطیل میشود یا نه؟ حالا که خداحافظی کردهام یادم آمده رفته بودم به حسن بگویم پدر صلواتی! باید هر روز با دادن یک یخدربهشت، مالیات اشغال جلوی خانهی ما بدهی .مهمتر از همه یادم رفت که به حسن بگویم مدرسه ما حالا ۱+۴ که نیست، مدرسه ما حالا پر جمعیتترین مدرسه ی دنیاست. آیا مدرسه کوچک بچههای جمال آباد کالو حالا تنها مال من است؟» از این معلم سرباز وبلاگنویس و وبلاگش، بارها و بارها در سایتها و روزنامهها سخن به میان آمده که واقعاً پرداختن به او و وبلاگش، خود فرصت یک برنامه جداگانه را میطلبد. در میان وبلاگهای زیاد بوشهری از همه نوع موضوعی میتوان پیدا کرد، ولی رد پای خلیج و درختهای نخل و گرمای جنوب را در خیلی از وبلاگهای بوشهری میشود دید، مثل وبلاگ سه سه تا گاهی میشود ده که به قول خودش دارد دنبال کودکیهایش در دریا میگردد. «تابستان که میآید ..آدم یاد همه کودکیهایش میافتد و آنوقت است که بازهم قصه گمشدنها و پیداشدنها مطرح میشود... یادمان باشد تابستان فصل عشقبازی نیست یا شاید فصل خوبی برای این کار نباشد، چرا که در تابستان تمام خارکهای درختان خرمای جنوب رنگ عوض میکنند و با اولین تشبادسرخ جنوب رنگ از رخساره میپرند... دلم برای فیروز تنگ خواهد شد... پیرمردی که سالی یکبار و اونهم تابستانها او را میدیدیم و کارش بالا و پایین رفتن از سه درخت خرمای منزل پدری بود که دیگر هیچکدامشان (درختان خرما) نیستند و ما چندین سال است که دیگر فیروز را با چشمانمان در تابستان زیارت نمیکنیم... فیروز بود و داس و پرونگی و سبدی که پر بود از خالی و پر می شد از خرما... اینگونه است که میگویم تابستان که میشود... فصل دلگیریهای ما هم شروع میشود حالا هی شب و روز و به بهانههای مختلف از همه اینها فرار کنیم و دل و جسم را به دریا بزنیم و هی شب را صبح کنیم... نه برادر تابستان را عشق نیست... هرچند گرمایش لذت بخش است... هرچند تابستان ما را به یاد ملای مکتب بیندازد و هر چند تابستان فصل دوچرخهسواری کودکیها باشد... هر چند تابستان یعنی فصل انتظار بازگشت پدر، با دستانی پر از پشت خلیج باشد... هرچند تابستان هم زیبا باشد، تابستان هر چند هم فصل بیکاری و تفریحات سالم و ناسالم باشد تابستان هر چه که باشد، برای من فصل عشقبازی نخواهد بود... تابستان شاید فصل مسافرتهای پی در پی و گشت و گذارهای بسیار باشد اما...
آنچه در وبلاگهای بوشهری به چشم میخورد این است که شاید چیزی به نام کانون وبلاگنویسان بوشهری برای گردآوری آنها نباشد یا اگر هم باشد، فعال نباشد. ولی خود این وبلاگنویسان از چیزی کم نمیگذارند و در اغلب وبلاگهای آنها لیست بلند بالایی از بوشهریها میتوان پیدا کرد که تعدادشان هم کم نیست. در این میان به وبلاگ آدمک برخوردم که کوتاهنویسیهایش به نظرم جالب است: «ابراهیم وظیفهاش را انجام داد + رای دادگاه: با توجه به شواهد و قرائن و اظهارات شهود و بازرسی از صحنه جرم و نظر به اینکه تبر در قلب بت بوده است و باتوجه به اعلام نظر پزشکی قانونی علت تامه مرگ خودکشی بوده و ابراهیم تبرئه میگردد... اما بوشهریها هم مثل هرجای دیگر کشور به مسایل اجتماعی و سیاسی منطقه خود میپردازند و بلاگهای زیادی هستند که به این مسایل اختصاص دارند مثل بوشهر. دات.کام یا مشق و یا نخل، نفت، دریا که مثلاً در این وبلاگ در مورد تصمیم دولت به جابجایی استانداران بومی میخوانیم. البته این بحث داغی است که این روزها در وبلاگهای بوشهری وجود دارد و در وبلاگ خبری دیرنیوز در همین رابطه میخوانیم که آقای افراشته استاندار بوشهر گفتند: «این دید آقایان است و قرار بر این است که استانداران بومی را جا به جا کنند و استانداران غیربومی در استانها مستقر شوند و طبیعتاً من هم به این دلیل که استاندار بومی بودم یکی از این تغییرات باید حتماً در آن جا اتفاق میافتاد. و البته از نظر ایشان در بوشهر استادار بومی بهتر عمل میکند.» واحد هنری کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان استان بوشهر هم وبلاگی دارد با نام نقشهای آفرینش که هدف آن معرفی و انعکاس فعالیتهای هنری کودکان و نوجوانان استان بوشهر است که در پست آخرش خبر از جلسه کوتاه نقد و بررسی فیلم بومرنگ، کاری از داریوش غریب زاده - فیلمساز برجسته بوشهری - توسط کودکان و نوجوانان این شهر میدهد. شایان ذکر است آقای داریوش غریبزاده یکی از راهنمایان و مشوقین فیلمسازان کودک و نوجوان استان است که یکی از دلایل مهم موفقیت آثار خود را توجه به نظر بچهها در آثار خود میداند. و اما وبلاگ بوشهری که جهت اطلاعرسانی و شناسایی فرهنگ و هنر بوشهر بنا شده را نباید از قلم انداخت که در آن از مطالب فرهنگی و مربوط به میراث فرهنگی این منطقه میتوان پیدا کرد تا اقتصاد و بازرگانی بوشهر که دیدن وبلاگ بوشهری را به همهتان توصیه میکنم. باید بگویم که در این استان آنقدر تعداد وبلاگها و تنوع آن زیاد بود که واقعاً مروری بر آنها و انتخاب تعدادی از آنها کار آسانی نبود. همینجا باید به همه بوشهریها دست مریزاد بگویم. برنامه را با یک شعر آغاز کردیم و با یک شعر دیگر از وبلاگ ساحل به پایان میبریم. «باآن همه دستهای پاک انسانی |
نظرهای خوانندگان
محمد اقا،
-- داوید ، Aug 4, 2008 در ساعت 02:10 PMاین سایت بوشهری هم که قرارربود سر از بوشهر در اورد مانند سایت من شیرازی که مقداریش سر از اسرائيل در اورده بود ، سر از شعر و شاعری دراورد ! و چیزی در مورد بوشهر در ان دیده نشد !!.
بسیار مطالب جالبی بود ، من خودم اهل بوشهر هستم و خوشحالم که شما اینگونه به بوشهر اهمیت دادید و امیدوارم که باز هم مطالبی در مورد بوشهر بنویسید . با تشکر از شما .
-- مهدی ، Aug 5, 2008 در ساعت 02:10 PMبا سلام
ما هم با وبلاگ هکال(دشتی در آیینه تاریخ) که به زنده نگه داشتن تاریخ شهرستان دشتی یکی از شهرستان های استان بوشهر است که زمانی مرکز علم و ادب در جنوب ایران محسوب می شده در خدمت تمام فارسی زبانان و بخصوص فرزندان کورش کبیر هستیم
این هم یک قطعه شعر از یکی از شاعران بنمام و پدر شعر محلی در دشتی که از روستای میانخره می باشد به نام سید علیتقی دشتی میانخره ای کهع تقدیم به شما مینمایم:
مو سی تو اندسم تو کت نمم نی خم تُش کشتسم تو کت خمم نی
اگه چش غرنکیت سی رنجش مون
مو شی تو بی دماغی هرگسم نی
معنی آن به فارسی چنین می شود:
من برای تو آمده ام تو که مرا نمی خواهی***غم تو مرا کشته اما تو غم من نداری
اگر ناراحتی و خشمناک شدن تو برای آزار من است***اما من با تو هرگز دلخور نمی شوم
پاینده باشید
-- وبلاگ هکال(دشتی در آیینه تاریخ) ، Sep 8, 2010 در ساعت 02:10 PMیا حق