رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۵ فروردین ۱۳۸۷

سیزده ‌به‌در با وبلاگ‌نویسان

لیدا حسینی‌نژاد

روز سیزده ‌به‌در معمولاً رسم بر این است که همه همراه با خانواده یا دوستان خود به دامن طبیعت می‌روند، سبزه‌ای گره می‌زنند، غذایی می‌خورند، بازی می‌کنند و خلاصه خوش می‌گذرانند. البته همه‌ی همه هم نه!

من به بهانه سیزده به‌در سراغ چند وبلاگ‌نویس رفتم و با آن‌ها در مورد سیزده به‌در یک گپ خیلی خودمانی زدم. اول از همه سراغ حسین نوروزی نویسنده وبلاگ "گاو خونی" رفتم.

Download it Here!

‌برای ما بگویید که فردا سیزده به‌در می‌خواهید چکار کنید؟

راستش را بگویم یا دروغش؟

راستِ راست.

راست راستش این است که من مثل هر سال ترجیح می‌دهم بخوابم تا دیروقت. مثلاً تا ساعت ۳-۴ بخوابم. ساعت۳-۴بروم بیرون و یک پاکت سیگار بگیرم و برگردم بیایم تو خانه و بنشینم مثلاً پای اینترنت یا بنویسم و یا بخوانم. عموماً خیلی علاقه‌ای به سیزده به‌در ندارم یا به عبارتی بیشتر نفرت دارم تا علاقه داشته باشم.

یعنی اینکه در واقع نحسی سیزده را شما با رفتن به بقالی سرکوچه و خرید یک پاکت سیگار به‌در می‌کنید؟

شاید اینطوری باشد و شاید هم باید از آن‌طرف نگاه کرد که اساساً این نحسی را چقدر می‌شود از بین برد. یک اصطلاحی است من نمی‌دانم چقدر درست به کار می‌برند، قماربازهای قدیمی، مثل اینکه می‌گفتند فلانی پشک آورده، نمی‌دانم شاید شبیه به این.

اصطلاحاً اینطوری بوده که کسی که بازیش بد بوده و بد می‌آورده، بد می‌آورده دیگر. حالا روزهای نحس هم مثل سیزده بدر وقتی بد است؛ بد است دیگر. یعنی چه برویم بیرون و چه نرویم بیرون، همین حکایت است.

من در سال ۷۱، در ایام نوجوانی، یادم می‌آید روز سیزده به‌در برای اولین و آخرین بار فکر می‌کنم مثل آدمیزاد پا شدم با ۳-۴نفر، پسر خاله‌ها و خانواده‌ام رفتیم بیرون و بعد داشتیم بازی می‌کردیم، از این بازی‌ها که دولا می‌شوند و از روی هم می‌پرند؛‌ دقیقاً همه از روی من پریدند و نوبت من که رسید بپرم – پسر‌خاله‌ام قدش بلند است - وقتی پریدم، کاملاً آن بالا کله‌پا شدم و افتادم روی زمین و نفسم دیگر بالا نیامد. بیهوش شدم و بردندم بیمارستان و اوضاع خیلی عجیب و غریبی‌.


خب، به این می‌گویند نحسی سیزده به‌در. یعنی نحسی سیزده به‌‌در است که شما این نحسی را می‌برید بیرون از خانه و به‌درش می‌کنید و در خانه نمی‌گذارید. چون می‌گویند نحسی آن می‌ماند و تا آخر سال اگر نروید بیرون، توی خانه است.

خب، شاید یک بخشی از آن هم درست باشد. ولی می‌گویم توی خانه حداقل وقتی خوابی، اگر نحسی قرار باشد بیاید؛ در خواب هستی...

متوجه نمی‌شوی!

بله، این است که در خانه خیلی راحت‌تر است و به همه هم پیشنهاد می‌کنم که در خانه بمانند و بعد مثلاً شبش دور هم جمع بشوند، بگویند و بخندند. مخصوصاً این‌که این روز به شدت هم شلوغ است و به آدم نمی‌چسبد.

شما از خلوت بودن شهر استفاده می‌کنید. حداقل مزیتی که برای شما دارد این است که وقتی همه به بیرون از شهر می‌روند شما از خلوتی شهر و هوای تمیز شهر استفاده می‌کنید.

شما مجسم بکنید که یک روزی تو دنیا‌ست به نام سیزده به‌در که در کشورتان عموماً هیچکس پای تلویزیون و رادیو نیست. وقتی دارید تلویزیون تماشا می‌کنید و رادیو گوش می‌دهید؛ دقیقاً می‌توانید مجسم کنید که مثلاً جزو صد نفری هستید که توی هفتاد میلیون دارید تلویزیون نگاه می‌کنید. می‌دانید چه می‌گویم؟

مثلاً ظهر سیزده به‌در همه درمی‌آیند بیرون و کسی جلوی تلویزیون نیست، پای رادیو و ماهواره، و یا اینترنت نیست و این یک حس خوشایندی است. آدم فکر می‌کند که خیلی مثلاً یکه است و ۳-۴ نفر همیشه دور هم هستیم. این ‌را هم از سیزده به‌درها دوست دارم.

و بعد رفتم سراغ یکی از فعالان محیط زیست ایران. مژگان جمشیدی، نویسنده وبلاگ دیده‌بان محیط زیست ایران که به تازگی هم وبلاگ او از طرف مجله اینترنتی هفت‌سنگ، جزو وبلاگ‌های برتر انتخاب شد. از او پرسیدم که سیزده به‌در برای او چه معنایی می‌دهد؟

اینکه معمولاً همه مردم در سیزده به‌در در همه جای کشور از خانه بیرون می‌زنند تا در واقع روزشان را در یک فضای طبیعی بگذرانند، فکر می‌کنم که یک ریشه تاریخی و چندین و چند ساله دارد و چیز جدیدی نیست.

حالا خب یک چند سالی هست که روز سیزده فروردین را روز طبیعت نام‌گذاری کردند و به نوعی در واقع روز آشتی با طبیعت هست. سعی کردند که روز سیزده فروردین، آن فاصله‌ای را که بین مردم با طبیعت ایجاد شده و زندگی شهرنشینی این فاصله را دامن زده، از ین ببرند.

اما متاسفانه برای من که یک فعال محیط زیست هستم، روز سیزده فروردین بیشتر از آن چیزی که جنبه تفریح داشته باشد و گذراندن اوقات باشد، بیشتر صحنه‌های دلخراشی را توی طبیعت می‌بینیم که مطمئناً برای ما محیط زیستی‌ها زیاد خوشایند نیست.

پراکندگی زباله و در واقع آن هجومی که به یکباره مردم با انواع و اقسام ماشین و موتور و اینها توی تپه‌ها و مراتع و حتی توی جنگل‌ها می‌برند، شاخه‌های درخت‌ها را قطع می‌کنند برای اینکه اینها را بسوزانند و انواع آسیب دیدگی‌های دیگر که ایجاد می‌کنند؛ من فکر نمی‌کنم اینها چندان مصداق آشتی با طبیعت باشد و به نوعی درواقع روز هجوم با طبیعت است که می‌طلبد یک کار فرهنگسازی درستی انجام بشود برای اینکه خب میزان آسیب‌هایی که در این روز به طبیعت وارد می‌شود، که کم هم نیست‌، تاحدی کنترل بشود.

البته خب امسال قرار است که در پارک‌ها کیسه‌های زباله بین مردم پخش بکنند یا اجاق‌خانه‌هایی بگذارند که مردم فقط آن‌جا آتش درست کنند. ظاهراً دارد یکسری اقداماتی می‌شود.

کشور ما هفتاد میلیون جمعیت دارد. روز سیزده فروردین می‌توانم بگویم که یک چیزی حدود چهل یا پنجاه میلیون ایرانی از منازل‌شان خارج می‌شوند و به طبیعت روی می‌آورند.

حجم کارهای فرهنگی که دارد انجام می‌شود، به نظرم خیلی محدود است و آن هم عمدتاً توسط برخی از شهرداری‌ها است که صورت می‌گیرد. ضمن اینکه باید این نکته را توجه داشته باشیم که همه مردم به پارک‌های داخل شهری نمی‌روند.

من فقط درمورد تهران بگویم که به عنوان مثال ما در استان تهران، سه تا پارک ملی داریم. پارک ملی سرخه حصار، خجیر و لار که هرساله تعداد قابل توجهی از گردشگران به این سه پارک و سایر مناطق حفاظت شده، مثل منطقه حفاظت شده جاجرود یا البرز مرکزی می‌روند و تقریباً تا یک ماه بعد از پایان روز سیزدهم فروردین، ماموران محیط زیست مشغول جمع آوری زباله از سوی این مناطق هستند.

حالا بماند شکار و صیدهای غیر مجازی که در رودخانه‌های حفاظت شده، در مناطق ما اتفاق می‌افتد و آسیب‌هایی که به پوشش گیاهی می‌رسد. درواقع آتش زدن جنگل‌ها و مراتع، این‌ها همه سوای آن قضیه زباله است و این کارهایی که الان توسط یکسری شهرداری‌ها، دارد انجام می‌شود؛ به صورت خیلی محدود است و نمی‌تواند کسانی را که در روز سیزده فروردین به جاهای خارج از این پارک‌ها می‌روند، کنترل کنند و می‌طلبد که سازمان جنگل‌ها و مراتع، سازمان محیط زیست و سایر دستگاه‌هایی که به نوعی در امر آموزش و فرهنگسازی هستند، همکاری بکنند تا حداقل در این روز خسارت کمتری به محیط زیست وارد بشود.


و حالا می‌رویم سراغ "لیلی نیکونظر"، نویسنده وبلاگ "کولی‌ها کنار آتش". از او می‌پرسم که برای سیزده به‌در می‌خواهد چکار بکند؟

من، یکی از مهمترین سوال‌های هر ساله‌ام این است که سیزده به‌در می‌خواهم چکار کنم. به خاطر این‌که آن‌جاهایی که سیزده به‌در به آدم خوش می‌گذرد، آنقدر شلوغ می‌شود و آنقدر ترافیک است، مخصوصاً بعدازظهرهای سیزده به در، که واقعاً آدم نمی‌داند که بهترین کاری که می‌خواهد انجام بدهد، چه باید باشد.

ما معمولاً با دوستان یک برنامه پیاده‌روی عصرانه می‌گذاریم و بعد مطابق معمول دور هم جمع می‌شویم و می‌گوییم و می‌خندیم و از اینجور کارها.

یعنی درواقع به آن شیوه سنتی که مثلاً جایی بروید و غذای‌تان را آن‌جا بخورید و اینها، تو سیزده خود را به‌در نمی‌کنی؟

نه، نه.

می‌خواهم بدانم چقدر اعتقاد داری به این سیزده به‌در از لحاظ ریشه فرهنگی و سنتی آن، که روز نحسی است و این نحسی را تو باید به بیرون از خانه ببری؟ در همه فرهنگ‌ها هم داریم که عدد ۱۳ نحس است. تو چقدر به این عدد ۱۳ اعتقاد داری؟

یک واقعیتی وجود دارد.. خب.، اگر یادت باشد پارسال ما با هم درمورد این‌که من دوست دارم سفره هفت سین بچینم یا دوست ندارم، کلی با هم حرف زدیم...

درست است.

من فکر می‌کنم واقعاً وقتی می‌نشینم فکر می‌کنم، ‌می‌گویم چرا باید این کار انجام بدهم. هیچ دلیلی ندارم، ولی هرسال ناخودآگاه این کار را انجام می‌دهم و سفره هفت سینم را هم خودم می‌چینم.

اما امسال که واقعاً دارم فکر می‌کنم؛ ما یک زمستان خیلی سرد پشت سر گذاشتیم در تهران و بعد همینطور به بهار که نزدیک می‌شدیم و آدم‌ها شروع می‌کردند به خانه تکانی کردن، در تکاپوی این بودند که این کارها را به هرحال جمع و جور کنند که این فصل را شروع بکنیم.

اینقدر احساس خوشایندی داشتم و بعد فکر کردم که این سنت‌ها چقدر قشنگ و چقدر خوشحال کننده هستند و چقدر باعث تحول می‌شوند.

در آن مستان سرد امسال، خودم دائم مریض . اما آرام آرام که هوا داشت گرم‌تر می‌شد و متمایل می‌شد به یک هوای خوب بهاری، من می‌دیدم که آدم‌ها دوباره مشغول کارهای هرسال و لباس خریدن و خانه تکانی کردن هستند‌، اینقدر حس خوبی داشتم و این روزها اینقدر حس خوبی دارم که خیلی با این جهان سنت‌ها و درواقع آداب و رسوم‌مان، در صلح هستم.

شاید به خاطر این باشد که حال عمومی خودم خیلی خوب است. ولی واقعاً این سنت‌ها قشنگ هستند. خیلی خوب است که هنوز هم برگزار می‌شود و لذت‌بخش است که آدم‌ها بتوانند دور هم جمع بشوند و، همدیگر را ببینند.

کسانی که به خاطر مشغله کاری نمی‌توانند‌، فامیل‌هایی که از هم دور افتادند و همین فرصت‌ها را آدم‌ها مغتنم می‌شمارند و همدیگر را می‌بینند و آدم می‌بیند که نه بابا، زندگی چیز خیلی بد و تلخ و وحشتناکی هم نیست.

بعضی موقع‌ها چقدر می‌شود با آدم‌ها خوب بود و خوش بود و چقدر زندگی قشنگ می‌شود. دقیقاً این همان حسی است که سنت‌های ایرانی و درواقع از این دست آداب و رسوم به آدم می‌دهند؛ احساس زنده بودن و احساسِ زندگی.

Share/Save/Bookmark