رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۵ بهمن ۱۳۸۶
فلاشر- برنامه هفتم

سوال مهرجویی و مرگ بورقانی

لیدا حسینی‌نژاد

Download it Here!

«فلاشر» نگاهی سریع به اخبار روز است؛ به‌روایتی که در سایت‌های خبری و یا وبلاگستان فارسی آمده

سوال داریوش مهرجویی
این روزها، روزهای برگزاری جشنواره فیلم فجر در تهرانه ولی داریوش مهرجویی، کارگردان خوب کشورمون با کلی سوال در ذهنش در اعتماد می‌گه:

جمله ‌«‌آنچه در گذشته بوده اشتباه بوده» بهترین توصیف از سیاستی است که این روزها به شکل افراطی در وزارت ارشاد اعمال می‌شود، اما ظاهراً کسی به عواقب آن نمی‌اندیشد،هیچ کس فکر نمی‌کند که چنین تفکری قرار است فرهنگ و هنر ما را به کجا برساند؟ مدتی است این سوال از ذهنم پاک نمی‌شود و حالا این روزها که ماجراهای «این نباشد و آن نباشد» به تابلوی اصلی جشنواره فیلم فجر بدل شده، علامت سوال ذهن من مدام بزرگ‌تر می‌شود. در سه سال اخیر مواضع و سیاست‌های هنری وزارت ارشاد هم نامعقول بوده و هم متناقض‌. چه اتفاقی افتاده است که یکباره هر آنچه مربوط به چهار سال قبل و سیاستگذاران قبلی وزارت ارشاد بوده اشتباه تلقی می‌شود.

سوال اینجا است‌؛ آقایان این چه سیاستی است؟ این روزها آثار بهترین فیلمسازان ما جایی در بازار فرهنگی داخلی ندارد. فیلم‌های جعفر پناهی، بهمن قبادی، ابوالفضل جلیلی و... در جشنواره‌های خارجی عرضه می‌شوند و به عنوان نمایندگان فرهنگ و هنر ایران شناخته می‌شوند، اما این هنرمندان در ایران فقط با مخالفت‌ها دست و پنجه نرم می‌کنند. چه کسی و با چه توجیهی علمدار این سیاست است؟ به خودم می‌آیم و می‌بینم پر از سوالم. پرم از علامت سوال‌هایی که مدام بزرگتر می‌شوند. پس بگذارید اینها سوال های من باشد از مسوولان فرهنگی.»

واگویه غمهای یک مادر مستاصل
افتاد

آنسان که برگ-آن اتفاق زرد- می‌افتد

افتاد

آنسان که مرگ-آن اتفاق سرد- می‌افتد

اما

او سبز بود و گرم

که افتاد...

این شعر را باران، در کامنت‌های وبلاگ کودکانه گذاشته که متعلق به سجاد هاشمی پسر ۱۰ساله‌ای که به تازگی در اثر بیماری درگذشته.

مادر سجاد در غم از دست دادن پسر در وبلاگ کودکانه می‌نویسه:

«در این چند روز تنهایی وبی تو بودن که تمام وجودم را و همه وجودمان را درهم شکسته است، هماوایی دوستان واقوام التیام بخش درد بی‌پایانمان بود ولی از آنگاه که فهمیدم دوستان نا‌دیده‌ات در وبلاگت برایت مویه کنان واشک ریزان می‌نویسند وتسلیتمان می‌گویند‌، به تو بیشتر افتخار کردم و در اندوهت بیشتر از هر روز غوطه ور شدم‌.»

او برایمان از از لحظات آخر حیات سجاد میگه که چه بر او و پسرش گذشته و از کم کاری پرستاران بیمارستان شکوه می‌کنه:

«‌غروب غم انگیزی که به قول خودت شام غریبان امام سجاد بود ونمی دانستم تو که اولین تشنجت با صبح غمبار عاشورا آغاز شده بود آخرین تشنجت در روز شهادت صاحب نامت به پایان خواهد رسید.
مرد کوچک من رفت . با زبانی خشک وتشنه و در حالی که چشمانش را به چشمان ملتهب و نگران من دوخته بود... (اما) مرگ پایان کبوتر نیست‌.»

برای خانواده این دوست کوچولوی از دست رفته آرزوی صبر و آرمش می کنیم.

لعنت بر امروز
اکبر منتجبی می‌نویسه:

به مرگ عادت کردیم انگار. انگار که نه حتما. غروب در کش و قوس یک کار عجیب و غریب بودم که یک اس‌ام‌اس کوتاه میخکوبم کرد:" احمد بورقانی به رحمت خدا رفت. "



در بیمارستان نیما فاتح را دیدم. او هراسان‌تر از من. من از بدتر او. کشیک شب از ما پرسید کی بوده خبرنگاره‌؟ و ما بی اعتنا رفتیم سمت اورژانس. و بعد یک به یک چهره‌های ریز و درشت سیاسی می‌آمدند‌. که رسیدم به سهام و مادرش و جاج آقا معمار. بغض و گریه و تسلیت. ناله سهام در گوش مادر که " به خدا راحت شد از این زندگی. می‌ماند که چی بشه." مادر سهام را دلداری داد. رضا خاتمی با پدر صحبت کرد. که "همه چیز و همه کارها انجام شده." سینه دیوار بچه های مشارکت ایستاده بودند. انگار جلسه شورای مرکزی بود. با سهام بیرون آمدیم. و مادرش. و حاج آقا معمار. گفتند که "برویم خانه". نگران حال مادر احمد بودند. حاج آقا می‌گفت "حالا چه جور به او بگیم." مادر سهام با بغض گفت که "گفتیم سفره داریم همه میآیند خانه ما." از برادر و خواهر ها انگار کسی هنوز خبر نداشت.. تا بیرون بیمارستان با هم بودیم. مادر بغضش ترکید.که یعنی " چه حیف شد. " و سهام را بغل کرد. و پدر، های‌های‌های. سهام‌، مادر را با اشکهاش دلداری می‌داد. که "به خدا راحت شد مامان." شیون زن انگار تو آسمون می‌پیچید. که "چه تنهاییم. که چه تنها شدیم." کشان کشان از بیمارستان آمدیم بیرون. حاج آقا می‌گفت "حالش خوب بود . دیشب همه خانه ما بودند. و امروز..."‌. امروز لعنتی. لعنت بر امروز‌. لعنت.

برای خانواده این عزیز آرزوی صبر و آرمش می‌کنیم.

روحش شاد.

Share/Save/Bookmark