رادیو زمانه > خارج از سیاست > وبلاگها و زمانه > زیرزمین اصالت و موسیقی زیرزمینی | ||
زیرزمین اصالت و موسیقی زیرزمینیبرگرفته از وبلاگ راز
پوشش و پشتیبانی رادیو زمانه و بیبیسی فارسی و بنیاد میراث ایران از «موسیقی زیرزمینی»، داریوش محمّدپور را برآشفته کرد و «موسیقی زیر زمینی: زیر کدام زمین؟» را نوشت. پیشنهاد میکنم پیش از خواندنِ ادامهی نوشته، متنِ داریوش را بخوانید. ۱- آنچه در نوشتهی «صاحبِ ارض ملکوت» توجّهم را جلب کرد، گفتمانِ اصالتِ حاکم بر سر تا پای متن بود. چند تاییش را نگاه کنیم: آ) «موسیقی ایران، موسیقی سنّتی، موسیقی اصیل [...]»: اصالت، معادلِ سنّت آمده و از موسیقی «ایران» ـ و نه حتّا فروتنانهتر، «ایرانی» ـ نام برده شده. موسیقی که متعلّق به همهی اقشار و قابل تجویز به تمامِ طبقات و دستهبندیهای اجتماعیست: موسیقی همهی ایران. ب) «البتّه بر خلاف تصوّر عامیانه، چندان هم روزمینی [...]»: تصوّر داریوش ـ تصوّر اصیلی که در ادامهی نوشته با آن آشنا خواهید شد ـ تصوّری غیرعامیانه (= اصیل، واقعی) است. پ) «از خیلی از موسیقیهای غیر-سنّتی و غیر-اصیل [...]»: مانندهی بندِ آ. ت) «کدام بخش از فرهنگِ درخشان ایرانی [...]»: فرهنگِ درخشانِ ایرانی، مطلقاً شاملِ آن شکلِ موسیقی که «وجه برجستهاش فحش و ناسزاهای آبنکشیده» است، نمیشود. ث) «تمامِ فرهنگ و هویّت و اصالت و اندیشهی ما همین امروز [...]»: فرهنگ را سراسر چیزهای خوب و شیکی مثل هویّت و اصالت و اندیشه تشکیل میدهد و در آن خبری از «این همه مزخرف» نیست. ج) «آدم چرا موسیقی گوش میدهد؟ [...]»: آنها که برای اغراض و غایاتی جز از «آرامش»، «آسایش معنوی و روانی» و «لذّت بردن» موسیقی گوش میکنند، لابد و البتّه که آدم نیستند. چ) «نورانیّت از آن میزاید یا ظلمت؟ [...]» از موسیقی اصیل، نورانیّت میزاید و از قطب مخالف و دیگریِ موسیقی اصیل ـ یعنی موسیقی زیرزمینی ـ دیگریِ نورانیّت ـ یعنی ظلمت پراکنده میشود. ۲- در گفتمانهای فرهنگی، گفتمانِ اصالت ـ هرچند هنوز طرفدارانِ سرسختی دارد ـ کهنه و قدیمی شده. از محافظهکارانِ فرهنگی سدهی نوزدهم بگیرید و بیایید تا مثلاً در بین همعصرانمان مشهورتر از همه، فردریک جیمسون ـ که بدبینانه از منطقِ فرهنگی سرمایهداری متأخّر و نقشِ تاریخ سطحی در عامّهپسندها (جیمسون، ۱۳۷۹) میگوید ـ همگی به نوعی متوسّل به زبان اصالت شدهاند. نوشتهی داریوش محمّد پور ـ خاصّه آنجا که فرهنگ، هویّت، اصالت و اندیشه را همارزش با هم به کار میبَرَد ـ بیش از همه، گفتهی متیو آرنولد را در «فرهنگ و آنارشی» به خاطر میآورد که فرهنگ را صرفاً «بهترین اندیشهها و گفتهها در جهان» (آرنولد، ۵۰:۲۰۰۲) تعریف میکند و چون شناختِ این بهترینها، نیاز به خواندن و مشاهدهی مداوم و سرسختانه دارد، «بهنظر میرسد دستیابی به «فرهنگ» برای همیشه خارج از توانِ بیشتر مردم است.» (استوری، ۱۷:۲۰۰۳) آرنولد در «اسقف و فیلسوف»، مینویسد: «انبوه مردمان، هرگز شوق سوزانی برای دیدن اشیاء آنچنان که هستند، ندارند. اندیشههای بسیار ناکامل، همیشه آنها را ارضا خواهد کرد.» (نقل از همان: همان) بهاینترتیب، طبقهی کمجمعیّت روشنفکری نیاز هست تا پس از کارِ سختِ شبانهروزی و تشخیص سره از ناسره، «فرهنگ، اصالت، هویّت و اندیشه» را (که همگی در فقط و فقط یک معنا به کار میروند: فرهنگِ شایسته، اصالتِ درخشان، هویّت بسامان، اندیشهی اصیل) به مردمانِ زباننفهمِ بیادب، تنقیه کنند. من هم معتقدم که «زورچپان» کردنِ انحصاری هر چیزی به اسم فرهنگ و پسند جامعهی ایرانی، ناسزاست. ولی، داریوش محمّدپور عزیز هم در نوشتهاش ـ زیرکانه و در لابهلای نوشته، آنطور که از اندیشمندی چون او بر میآید ـ «فرهنگ» را (در معنای مطلقی که مقصود خود اوست) به من خواننده زورچپان میکند. خلاصه، زورچپان و تنقیه و حقنه و اماله چه از بالا و چه پایین، کار بیادبیست؛ نکنید! ۳- نکتهی جالبِ دیگر در نوشته، تقسیمبندی صلبیست که موسیقی را به سه دستهی «اصیل»، «پاپ» و «زیرزمینی» بخش میکند. دو تای اوّل تعریفشان روشن است و سوّمی «وجه برجستهاش فحش و ناسزاهای آبنکشیدهایست که در متن ضرباهنگِ تکراری این موسیقیها مرتّب به گوش میرسد.» این بخشبندی، مرا بهشدّت به یادِ رأی قضایی قاضی وولزی دادگاهِ جیمز جویس میاندازد. او هم همین بخشبندی را به کار زد. (هرچند، نتیجهی دیگری گرفت و حکم به برائت داد.) در نظر او هم نوشتهها یا مستهجن بودند و یا جدّی. امّا، «اولیس به این دلیل که رویکردش نسبت به سکس بیشتر تهوّعآور («استفراغبرانگیز») است تا اغفالکننده، اثری جدّیست و نه مستهجن.» (فرای، ۵۲:۱۳۸۴) خلاصه به همینترتیب یا موسیقی، جدّی و اصیل است و یا پاپ و ـ احتمالاً پیشِ پا افتاده. حالا میمانَد موسیقی حاشیهای ـ مثلِ همین موسیقی زیرزمینی و احتمالاً انواع دیگری از حاشیهایها ـ که یا محکوماند و یا بسیار به ندرت، ممتاز. در میانهی بازارِ شلوغ اصالت و ابتذال، بخت و اقبال، یارِ مرحوم ایرجمیرزای جلالالممالک بوده که با آنهمه کلماتِ زشت و «اِف ورد»ها و «نقطهچین بهجای کافها»، یا اصلاً از همه ملایمتر با وصفالحالِ ـ مؤدّب باشم! ـ دستشویی بزرگِ «ما تریاکیانِ الدنگ» که قاعدتاً باید اعصابها را پاک به هم بریزد و «رسماً سر به دیوار بکوبی از شنیدنِ این همه مزخرف»، در عوضِ آشغالالشعرا (!) به قول پروفسور آربری، به «یکی از بزرگترین افرادِ این نسل، ختمِ شعرای کلاسیک و پیشوای مدرنیستها» (ریاضی، ۸۲:۲۵۳۵) بدل شده. ۴- میمانَد رسالتِ رسانهای چون «زمانه» که پیشترک بحثش را در «زمانه: یک قدم تا جنوب» پیش کشیدم. اینجا، باید از سیاست و خط مشیگذاری فرهنگی رادیو زمانه گفت ـ که گفتهام. خلاصه کنم که بههرحال، برخلافِ داریوش ـ که از بین الگوهای سیاستِ فرهنگی، بیش از همه به الگوی «رمانتیک و تخیّلی» نزدیک است ـ الگوی بیشتر «دموکراتیک» ـ و نه حتّا «واقعگرا» ـ ی زمانه را میپسندم؛ هرچند انتقاداتم را پیشتر گفتهام پ.ن. دست به دامن اصالت بشوم! حینِ نوشتن این متن در روزِ تعطیل، شنیدنِ موسیقی «اصیل» خوش چسبید. ماهها بود که اقبال آذر گوش نداده بودم. استادِ عزیز، هرچند شاید ناخَلَفم، بابتِ معرّفی اقبال آذر، مدیونتان خواهم ماند. ------------------------------------------------------------------- جیمسون، فردریک (۱۳۷۹)؛ «منطق فرهنگی سرمایهداری متأخّر»؛ ترجمهی مجید محمّدی؛ در: جیمسون و دیگران؛ منطق فرهنگی سرمایهداری متأخّر (مقالاتی دربارهی پستمدرنیسم)؛ ترجمهی مجید محمّدی، فرهنگ رجایی و فاطمه گیوهچیان؛ چاپ اوّل؛ تهران: هرمس؛ صص: ۱-۶۹ Arnold, Matthew (2002); ‘From Culture and Anarchy’; In: Doncombe, S. (ed.); Cultural Resistance Reader; London and New York: Verso; pp: 49-58 |