رادیو زمانه > خارج از سیاست > وبلاگها و زمانه > واقعا بعضی ها را نمی فهمم | ||
واقعا بعضی ها را نمی فهممآقای سیبستان به قول خودش از زیر جواب در نمی رود و البته در دعوای وبلاگی کم نمی آورد و منتظر نمی ماند دیگران از زمانه اش دفاع کنند.بخصوص اگر پای رادیویی اینترنتی در میان باشد که به آن دل بسته است:
. بخش دوم اعتراض اين همسايه نيز حاکی از فوبيای آشنايی است که کورانه با هر چه اندک پيوندی با مذهب دارد می ستيزد. من سر از اين دسته بندی ها در نمی آورم. برای من شريعتی و آل احمد همانقدر عزيزند که منتقد آنها داريوش آشوری مثلا. من از آدم لائيکی مثل استاد بزرگ مهرداد بهار همانقدر آموخته ام که از علامه طباطبايی که مظهر ورع و تقوا و خداترسی بود. اين حرفها و تقسيم بندی ها واقعا هنوز از عهد جنگ سرد بيرون نيامده اند. ذهنيت های ايدئولوژيک چه دوست داشته باشيم يا نداشته باشيم دوره شان به سر آمده است، رفقا! اينکه يک سازمان غيردولتی هلندی برای پروژه اش که چندماه زمين مانده بوده و هيچکدام از دوستان همسايه ما قادر به برداشتن آن از زمين نبوده اند کسی به نام مهدی جامی را انتخاب کند چه چيز عجيب و غريبی دارد که همسايه ما انگشت به دهان مانده است؟ فرق ما اين است که اگر همسايه مان انتخاب شده بود جايی برای مهدی جامی ها نداشت ولی مهدی جامی می گويد جا برای هر کس ايده ای تازه دارد هست. چرا به جای اينکه دستی بالا بزنيم و کمکی کنيم چوب برداشته ايم و به سر کسی می کوبيم که دست ياری به سوی ما دراز کرده است؟ زمانه پايگاه فکری مهدی جامی نيست. پايگاه فکر کسانی است که به ساختن يک رسانه مدرن می انديشند رسانه ای که به آينده می نگرد و آينده را در اختيار شهروند-روزنامه نگار می بيند. مهدی جامی صاحب زمانه نيست. مدير آن است و شانی بيش از اين برای خود قائل نيست که اين رسانه به دست بيشترين افراد ساخته شود و با بيشترين افراد مخاطبه برقرار کند و از مرزهای تنگ رسانه های تا-کنونی نسبت به مخاطب عبور کند. هنوز يک روز از کار و تمرين زمانه نگذشته است. يکی می گويد اگر موسيقی بود که اين دفتر و دستک نمی خواست. يکی از آينده هنوز-نيامده زمانه خبر می دهد. خوشحالم البته که بسياری از دوستان دلگرمی داده اند و آمادگی همکاری دارند اما متاسفم که از حرف اين همسايگان چيزی از جنس زمان نشنيدم. برای اين همسايگان عجول و عقل کل هر کاری شروع نشده پايان اش پيداست و محکوم به شکست است! آنها عميقا گرفتار نا-اميدی اند از اينکه ايرانی بتواند کاری بسزا و در خور و انسانی و مدرن و موفق انجام دهد. پشت هر کاری دست «آنها» و از ما بهتران را می بينند. فکر می کنند پول همه کار می کند. تفاوت يک سازمان غيردولتی را با دولت درک نمی کنند. حرفهای شان بوی کهنگی می دهد. همان کليشه های هميشگی. همان «ايرونی بازی» آشنا. ايشان بهتر است بدانند زمانه گوشش بدهکار حرفهای کهنه نيست. زمانه حيثيت خود را در نوشدن مدام تعريف می کند و خصلت بنيادين اش شکستن کليشه است. من جز با ايمان به اين حيثيت چگونه می توانستم اين کار نو را آغاز کنم؟ زمانه يک فرصت است برای خلق رسانه ای نو. دست کم تلاش آزمايشگاهی برای رسيدن به آن. من عزم آن دارم که اين فرصت را هدر ندهم. پس نوشت: پس نوشت 2: |