رادیو زمانه > خارج از سیاست > ادبیات > شکایت ایرانخودرو از داستاننویس | ||
شکایت ایرانخودرو از داستاننویسمجتبا پورمحسنmojtaba@radiozamaneh.comسال گذشته مجموعه داستانی به نام «مرگ بازی»، نوشتهی پدرام رضاییزاده، توسط نشر چشمه منتشر شد و مورد استقبال قرار گرفت و به چاپ سوم رسید. نویسندهی این کتاب، در آخرین روزهای سال گذشته در وبلاگاش، خبر داد که از سوی «مجموعهی ایرانخودرو» با او تماس گرفتهاند و از او خواستهاند برای ادای توضیحاتی به آنجا برود. بعد از این تماس، رضاییزاده، از طریق بازرسی وزارت صنایع ماجرا را پیگیری کرد و در حالی که برای ختم ماجرا به او قول مساعد داده شده بود، روز سهشنبه (هشتم اردیبشهت ماه) از طرف «شعبهی شش دادسرای کارکنان دولت» به او خبر داده شد که ایران خودرو به اتهام «نشر اکاذیب، غیراستاندارد معرفی کردن پژو ۴۰۵ و عامل مرگ و میر دانستن این خودرو»، از وی شکایت کرده و او باید دوشنبهی آینده در دادسرا حاضر شود. ماجرا برمیگردد به یکی از داستانهای کتاب که در آن فرشتهی مرگ در حال انجام ماموریت است و بعد از این که یک شهروند بر اثر آتشسوزی میمیرد، راوی میگوید: «این ایران خودرو هم که قرار نیست مشکل این ۴۰۵هایش را حل کند». در مورد این اتفاق، با پدرام رضاییزاده، نویسندهی مجموعه داستان «مرگبازی» گفت و گو کردهام.
من هم دقیقاً نمیدانم که ماجرا از کجا شروع شده و کی مسبب شکل گرفتن این ماجرا بوده است. اما اگر آن توهم توطئهی معروف را کنار بگذاریم، جدای از آن، نمیتوانم باور کنم که کتاب من با این شرایط حاکم بر بازار کتاب، با شرایط فرهنگی کشورمان، مستقیم و بدون واسطه، به دست مجموعهی ایرانخودرو رسیده باشد و شیطنتی درکار نباشد. به همینخاطر فکر میکنم که شاید شیطنتی بوده است. سال گذشته، اول از حراست ایران خودرو تماس گرفتند و خواستند برای ارائهی یک سری توضیحات به آنجا بروم. من این کار را نکردم و از آنها خواستم با ناشر، به عنوان مسوول حقوقی اثر، تماس بگیرند و بعد از آن هم امیدوار بودم که ماجرا تمام شود. ولی خُب، ظاهراً اینطور نبوده و امروز از طرف «دادسرای کارکنان دولت» با من تماس گرفتند و گفتند که ایرانخودرو از من، به عنوان نویسندهی کتاب، شکایت کرده است. چرا دادسرای کارکنان دولت؟ این سوالی است که برای خودم هم پیش آمده است. چون من در مجموعههای دولتی کار نمیکنم. هنوز هم با وکیلی صحبت نکردهام که از ریز این ماجرا سر دربیاورم، اما گمان میکنم چون یک سر این ماجرا، یک مجموعهی دولتی است، به آنجا ربط پیدا کرده است. اگر قرار بر این باشد، آنوقت باید نصف محاکمهها در دادسرای کارکنان دولت برگزار شود. چون برای مثال، حداقل نیمی از شاکیان روزنامهها، نهادهای دولتی هستند. برای مطبوعات دادگاه مستقلی به اسم «دادگاه مطبوعات» هست یا برای روحانیون «دادگاه ویژهی روحانیت» وجود دارد. به همین خاطر شاید مسایل مربوط به آنان را به این دادگاهها میبرند. ولی هنوز خوشبختانه، دادگاه ویژهی نویسندگان شکل نگرفته است. هرچند با این رویهای که شروع شده، فکر میکنم در آیندهی نه چندان دور، نیاز به شکلگیری چنین دادگاهی هم پیش بیاید. البته دادگاه ویژهی روحانیت و دادگاه مطبوعات به این دلیل تشکیل شده که به پروندههایی که روحانیون و مطبوعات در آن متهم هستند، رسیدگی کند، نه برای رسیدگی به شکایت روحانیون یا روزنامهها و روزنامهنگاران علیه دیگران. بنابراین فکر نمیکنم منطقی باشد، شما که کارمند دولت نیستید در دادسرای کارکنان دولت به اتهامتان رسیدگی شود. داستان من، داستان طنزی است در بارهی مرگ. شخصیت اصلی و شاید تنها شخصیت داستان هم همان فرشتهی مرگ است که دارد روایت میکند. در بخش بسیار کوتاهی از داستان، وقتی فرشتهی مرگ دارد شیوهی مردن یکی از شخصیتهای فرعی داستان را روایت میکند، اشاره میکند به این که این آدم الان در پژو ۴۰۵ است، پژو ۴۰۵ تصادف میکند، بعد از تصادف درها قفل میشود، ماشین آتش میگیرد و فرد در آتش میسوزد. در پایان این پاراگراف ده خطی از یک داستان هشت صفحهای، روای طناز این داستان میگوید: «ایران خودرو هم که قرار نیست مشکل این ۴۰۵ها را برطرف کند» و همین! چیزی هم نیست که دروغ باشد یا تهمتی در آن زده شده باشد. همه هم از ماجرا خبر دارند.
کل مملکت یک دوره، درگیر این ماجرا بوده و نمیدانم چطور ممکن است این مساله را نشر اکاذیب بدانیم. حال فارغ از این که اصلاً ما با داستان سروکار داریم و با یک اثر هنری و آمیخته با خلاقیت. این اشکال ماشینهای پژو ۴۰۵ بارها و بارها در روزنامههای رسمی کشور مطرح شد. حتا در شبکههای مختلف صدا و سیما هم در مورد آن بحث شده و میزگرد گذاشته شده است. اگر طرح این مساله جرم باشد، ایران خودرو باید از همهی رسانهها و از جمله صدا و سیما هم شکایت میکرد. حال چگونه است که ایران خودرو، فقط به سراغ شما آمده است؟ متاسفانه تنهاترین و بیپناهترین شخصیتهای جامعهی امروز ما، ظاهراً نویسندهها هستند و شاید ایران خودرو این مساله را متوجه شده و بد ندیده با درگیر شدن با این جماعت، مسائلی را هم که در گذشته وجود داشته، شاید به نوعی حل کند. پدرام عزیز، ازطرفی، اگر اتهامی هم در کار باشد، شما به عنوان نویسندهی کتاب، اولین نفری نیستید که باید پاسخگو باشید. کتاب شما را یک ناشر منتشر کرده است. پس قاعدتاً، باید اول سراغ ناشر میرفتند. علیه ناشر هم شکایت کردهاند؟ خیر، اتفاقاً تنها صحبتی که وجود ندارد، صحبت از ناشر است. تا این لحظه، چه در تماسهای تلفنی و چه در شکایتی که تنظیم شده، پای من وسط است و من هستم که مورد بازخواست قرار گرفتهام. هم شما و هم آقای یادعلی، اصلاً آدمهای سیاسی نیستید. حتا در فعالیتهای فرهنگیتان هم گرایش سیاسی نداشتهاید. عجیب نیست که این اتفاق برای دو نویسندهای رخ داده که هیچگونه فعالیت سیاسی ندارند؟ واقعیت این است که برای من دیگر هیچ چیزی عجیب نیست. این را هم بگویم که من نفر دوم نیستم. بین من و آقای یادعلی، یکی از نویسندههای جوان و مطرح این سالها که کتاباش هم سال ۱۳۸۴، جزو کاندیداهای مجموعهی برگزیدهی جوایز ادبی بود، متاسفانه، سال گذشته این مساله برایاش پیش آمد. منتها، ایشان مساله را رسانهای نکرد. ولی مدتها به دادگاه میرفت و عاقبت تبرئه شد. انگار در جامعهی ما، از یک طرف دستی وجود دارد، اندیشهای هست که سعی میکند نشان بدهد نویسندهها کارشان با سیاست گره خورده است و میخواهند این دو را بههم مربوط کنند. از طرف دیگر، عدهای دیگری، به سراغ نویسندههایی میآیند که کاری به سیاست ندارند و جز مسالهی فرهنگ، دغدغهی دیگری ندارند. پدرام عزیز، مگر این کتاب، طبق آییننامهی سال ۶۷ شورای عالی انقلاب فرهنگی، از وزارت ارشاد برای انتشار، مجوز نگرفته است؟ کتاب شما برای کسب مجوز به ارشاد رفته و عدهای ممیز که بابت این کار حقوق میگیرند، اثر شما را خواندهاند تا اگر موردی داشت، به آن اجازهی نشر ندهند. یعنی کتاب شما از دولت اجازهی نشر گرفته. پس چطور ایران خودرو هم که به نوعی زیرمجموعهی دولت است، این اجازه را به خود داده است که علیه شما شکایت کند؟ این اتفاق، به نوعی، برای یعقوب یادعلی و دوستان دیگر هم افتاده است. حتا آن زمان، من یادداشتی هم در مورد ماجرای یعقوب یادعلی نوشتم و اشاره کردم که اگر قرار باشد این رویهی شکایت از نویسندگان ادامه پیدا کند، اولین جایی که زیر سوال میرود، مجموعهی ادارهی کتاب و نظارتهای وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و خود وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، به عنوان یک نهاد نظارتی بر امور فرهنگی است. یعنی اگر قرار باشد نویسنده تمام این مراحل را طی کند، تمام این سختیها را به جان بخرد و در پایان، وقتی کتاباش منتشر میشود، مطمئن نباشد از این که برایش مشکلی پیش میآید و کسی برایش دردسری درست میکند و با این مسایل هم درگیر باشد؛ چه معنیای دارد، درگیر شدن با مجموعهای مثل ادارهی کتاب و مسالهی ممیزی. مسالهی دوم را که به آن اشاره کردی، اینطور که مشخص است، ظاهراً ایرانخودرو، مجموعهای مستقل از دولت است. با چیزهایی که ما داریم میبینیم، شاید مستقل از جاهای دیگر. خودت چی فکر میکنی؟ چگونه است که بیست سال بعد از اجرای این آییننامهی شورای انقلاب فرهنگی، به یکباره، پای نویسندهها به دادگاه کشیده شده است؟ متاسفانه، با نوعی هرج و مرج روبرو شدهایم. نویسنده نمیداند باید چکار کند. الان عدهای دارند از حذف ممیزی و حذف نظارت ادارهی کتاب دفاع میکنند و در برنامهی بعضی از کاندیداها هم این حرف هست. برنامهای که اگر اجرا شود، شک ندارم که در یک یا دو سال، کل ناشرهای ما ورشکسته میشوند و دیگر هیچ نویسندهای در ایران این جرأت را نخواهد داشت که مجموعه یا رمانی را منتشر کند. مگر آدمهای خاص که پشتوانههای خاص دارند. این هرج و مرج است که همه را گیج کرده است و این که کتابی بعد از پانزده، بیست بار تجدید چاپ شدن در طول سالهای گذشته، به یکباره لغو مجوز میشود؛ این نشان میدهد که انگار ما با قوانین ثابت و پایداری روبرو نیستیم. یا برداشتهای متفاوتی از قوانین در زمانهای مختلف میشود. این مشکل اهل فرهنگ و هنر به طور کلی است و نه فقط در کتاب، بلکه در موسیقی و سینما هم این مشکل را داریم. این مساله باید برای همیشه حل شود و قانون مدون، پایدار و تاثیرناپذیری بهوجود بیاید که در سالهای مختلف تغییر نکند و به نویسنده، فیلمساز یا موسیقیدان ضربه نزند.
پس اگر این روند ادامه داشته باشد، بعد از این در داستانها، اگر ماشین یکی از شخصیتهای داستان خوب کار نکرد و احیاناً آتش گرفت، ماشین او باید حتماً شورلت، تویوتا و یا هر ماشین غیرایرانی دیگری باشد. نه؟! فکر میکنم باید به سمت یک جهان داستانی بیهویت، بیمکان، بیزمان و اتفاقهای عجیب و غریبی برویم که هیچ نشانهای از واقعیت در آنها نباشد. انگار هرچه میگذرد، دایرهی محدودیتهای نویسنده تنگتر میشود. تا پیش از این، خط قرمزهای مشخصی وجود داشت که شما حق نداشتی به آنها وارد شوی. ولی الان انگار خط قرمزها شکلهای جدیدتری هم پیدا میکند. اگر قبلاً اروتیسم، توهین به مذهب، یا حتا وارد شدن در حیطهی مذهب و چیزهایی که برای جامعهی امروز ایران مهم است، خط قرمز بود و اجازه نداشتی وارد این حیطهها بشوی؛ حالا میبینیم که دایرهی محدودیتها برای نویسنده تنگتر میشود و دایرهی خطهای قرمز و مرزهای ممنوعه دارد گستردهتر میشود و به جایی میرسد که دیگر شما پایت را هرجا بگذاری از مرزها رد شدهای و باید تاوان آن را پس بدهی. این آن چیزی است که باید به آن توجه کنیم. ممکن است پدرام رضاییزاده، آدم کوچکی باشد، خیلیها از او خوششان نیاید، ممکن است یعقوب یادعلی آدم بیحاشیهای باشد، به جایی متصل نباشد و پشتوانهای نداشته باشد، از کنار اینها بگذریم. ولی مطمئن هستم اگر این رویه ادامه پیدا کند، روزی میرسد که تک تک ما مجبوریم به خاطر چیزهایی که نوشتهایم، به دادگاهها برویم. جدای از جنبهی سیاسی آن، فکر نمیکنید بخش مهمی از این ماجرا، به درک غلط همهی ما ـ دولت و مردم ـ از فلسفهی وجودی قانون برمیگردد؟ انگار جامعه، بر اساس این درک غلط، قانون را به عنوان مأمن محسوب نمیکند، بلکه میخواهد از آن به عنوان یک اهرم فشار برای سلب آرامش دیگری استفاده کند. اگر ما سطح فرهنگی را به جایی برسانیم که تحمل آدمها، مخصوصاً در مقابل هنر و شاخههای آن بالا برود، آن موقع میتوانیم طرح کنیم که بیایید ممیزیها را برای همیشه برداریم و فضا را برای هنرمندان بازتر کنیم. امروز، وقتی این دیدگاه و پشتوانهی فرهنگی وجود ندارد، این کار نتیجهی عکس میدهد و تاوان آن را نویسنده باید بدهد. از طرفی، بگذار حرف تو را اینطور بگویم؛ ای کاش قانون در کشور ما همیشه تا این حد سفت و سخت اجرا شود، نه فقط وقتی قرار است بیپناهترین و تنهاترین آدمهای یک جامعه که هیچکس حاضر به حمایت از آنها نیست، یعنی هنرمندان و اهل فرهنگ، مورد خطاب و عتاب آن قرار بگیرند. پدرام عزیز، شما به نشر اکاذیب متهم هستید. در مقابل قاضی چه خواهید گفت؟ چون شما همهاش اکاذیب کردهاید. داستان، کلاً، اکاذیب است دیگر، درست است؟ اصلاً کار نویسنده نشر اکاذیب است. در جامعهی ما، ظاهراً تنها کسانی که امروز ماجرا را درک میکنند، همان بررسان محترم ادارهی کتاب هستند و شاید متاسفانه، تنها پناه نویسندهها، امروز همان مجوزی باشد که بعد از طی شدن مراحل مختلف ممیزی، از سوی ادارهی کتاب صادر میشود و این واقعاً باعث تاسف است. متن مجوزی که برای کتابها صادر میشود، تقریباً چنین مضمونی دارد: «به نشر… اجازه داده میشود که این کتاب را منتشر کند» یا «اعلام میشود که نشر این کتاب منع قانونی ندارد». فکر میکنید، میتوانید با استناد به این مجوز، در دادگاه از خودتان سلب اتهام کنید؟ البته هنوز به مرحلهی دادگاه نرسیده است. از من خواسته شده که در مرحلهی بازپرسی حاضر شوم و توضیحات لازم را بدهم. در درجهی اول باید قانع کنم که اگر حرفی از ایران خودرو زدهام، دروغ نبوده و تهمتی در کار نبوده است. در درجهی دوم هم به این موضوع بپردازم که اساساً کار داستان یا سینما یا مفهوم داستان چیست؟ و شاید بشود با این توضیحات، به نتیجهای رسید. هرچند که خیلی امیدوار نیستم. چون اگر قرار بود این اتفاق بیفتد، شاید پروندهی یادعلی تا امروز مختومه شده بود. از وزارت ارشاد که به شما مجوز انتشار کتابتان را داده است، انتظار حمایت دارید؟ اگر نفر اول بودم، چرا، انتظار داشتم. شاید میرفتم به دفتر آقای صفار یا دفتر آقای دکتر پرویز هم سری میزدم. ولی اتفاقی که برای یعقوب یادعلی افتاد و واکنشهای مجموعهی وزارت ارشاد و مدیران آن در این مورد، نشان داد که خیلی نباید به این ماجرا امیدوار بود. در نهایت، اگر قرار باشد خیلی لطف کنند، اعلام میکنند: «از نظر ما، کتاب مشکلی ندارد و هر کس دیگری که با کتاب مشکل دارد، خود او میتواند از طریق مراجع قضایی پیگیری کند». همین اتفاقی که الان دارد میافتد. خبر دارم که به شکل قانونی و از طریق نهاد ریاست جمهوری هم پیگیر ماجرا بودید. در این مورد توضیح میدهید؟ به عنوان یک شهروند، از طریق نهاد ریاست جمهوری و بعد از آن هم از طریق بازرسی وزارت صنایع، این مساله را پیگیری کردم که چطور حراست مجموعهای مثل ایرانخودرو، به خودش اجازه میدهد با یک شهروند که هیچ ارتباطی با ایرانخودرو ندارد، در آنجا کار هم نمیکند و هیچ وابستگی به آنجا ندارد، تماس بگیرد، او را تهدید کند و باعث اتفاقاتی بشود که در جریان هستید و در وبلاگم هم شرح دادهام. من به عنوان یک شهروند، از حراست مجموعهی ایرانخودرو شکایت کردم و دارم ماجرا را پیگیری میکنم. اتفاقاً به جاهای خوبی هم رسیدهام و امیدوارم حداقل در آن مجموعه، این ماجرا حل شود. پس نهاد ریاست جمهوری هم در این مورد پیگیر بوده است؟ بله، اتفاقاً خیلی پیگیریهای خوبی شد. برخلاف آن چیزی که همیشه مردم عادی تصور میکنند و خود من هم تصور میکردم که ماجراها پیگیری نمیشود، فراموش میشود و دست شهروندان عادی به هیچ جا بند نیست؛ این اتفاق نیفتاد و با دقت نظر فوقالعاده و قابل تحسینی، ماجرا پیگیری شد و برای من جای خوشحالی است. بنابراین، میتوانیم امیدوار باشیم که بعد از حضور شما در جلسهی بازپرسی، با توجه به حسن نیتتان و پیگیری نهاد ریاست جمهوری، ماجرا ختم به خیر بشود؟ فقط امیدوارم این ماجرا به شکلی سروسامان پیدا کند که دیگر این نوع اتفاقات برای کسی تکرار نشود. ماجرای من، خوب یا بد، هر شکلی که داشته باشد، به پایان میرسد. اما امیدوارم، این قصه همینجا تمام شود و تدبیری اندیشیده شود و روالی شکل بگیرد که نویسنده، هنرمند، کارگردان، عکاس، نقاش و… نگران این نباشد که بعد از خلق اثر، مورد پیگیری قضایی قرار بگیرد. امیدوارم، اهالی دولت با فرهنگ مهربانتر باشند. تصور نمیکنید که اتحادیهی ناشران، بعد از ماجرای یادعلی، شاید باید پیگیری بیشتری میکرد و با برگزاری نشستهایی با نمایندگان وزارت ارشاد و قوهی قضاییه، تلاش میکرد که این خلاء یا تناقض قانونی برطرف شود؟ اجازه بده، حرف تو را اینگونه ادامه بدهم و به بهانهی این سوال، حرفهای خودم را هم بزنم؛ و آن این که نشر چشمه و شخص آقای کیاییان در این چند روز، به من محبت فوقالعادهای داشتهاند و از هیچ کمکی فروگذار نکردهاند. اما مساله اینجاست که وقتی پای منافع ناشران در میان میآید، پیگیریهای اتحادیهی ناشران خیلی جدیتر است، بیانیههایاش محکمتر است و جلساتاش جدیتر است. اما وقتی پای نویسنده به وسط میآید، نویسنده باید به کجا پناه ببرد. کانون نویسندگان ایران که سالها است به تنها چیزی که اهمیت نمیدهد، ادبیات و نویسندگان است. به جز چند بیانیهی سراسر سیاسی در سال، هیچ کارکرد دیگری ندارد. انجمن قلم که جایی است برای عدهای خاص از نویسندگان با گرایشهای خاص و نه همهی نویسندگان. هیچ نهاد صنفی یا غیردولتیای وجود ندارد که در چنین روزهایی به داد نویسندهی بختبرگشته برسد و همین تنهایی و انزوای نویسنده است که بیش از هرچیز دیگری در این مواقع آزارش میدهد. به نظر من، قبل از هرچیز، اهل ادبیات باید به فکر سر و شکل دادن به این نهاد کاملاً صنفی و بهدور از مسایل سیاسی باشند؛ به دور از اشتباهاتی که قبل از ما، در دورههای پیش، شکل گرفته و باعث بیاعتمادی دولت و دولتمردان به نویسندگان شده و تاوان آن را هنوز هم نویسندهها دارند پرداخت میکنند، باید یک نهاد یا انجیاو شکل بگیرد که کارش حمایت از نویسندهها در هر زمینهای، در زمینهی قرارداد با ناشران، بیمه، تیراژ کتاب، پخش آن، معرفی ناشران به نویسندگان و معرفی نویسندگان جوان اما کاربلد، به ناشران معروف باشد. به نظرم، جای چنین گروهی خالی است و البته بعید میدانم با این گسیختگی و چندپارگی که بین اهل ادبیات وجود دارد، به این زودیها چنین نهادی تشیکل شود و به نتیجه برسد. نقص فنی پژو ۴۰۵ در روزنامه همشهری
مطلب مرتبط: • نگاهی به مجموعهی داستان «مرگبازی»، نوشتهی پدرام رضاییزاده |
نظرهای خوانندگان
همه می دانند که چند تا از پژوهای ٤٠٥ ایران خودرو خود بخود آتش گرفتند. به دلیل نقص فنی. چه شکایتی از این آقا کرده اند خدا می دانند! نشر اکاذیب؟انگار واقعا با یک مشت آدم گاگول از همه چیز بی خبر سر وکاردارند. این دولت و ارگانها و سازمانهای مربوطش واقعا مردم ایران را چه شکلی می بینند؟؟
-- N ، May 2, 2009 در ساعت 07:00 PMبدانید و آگاه باشید که اگه تو این مملکت اتهامی زدن مبنی بر نشر اکاذیب ، بدونید که نتوستن هیچ چیز دندون گیر و عاقل پسندی پیدا کنن
-- هادی ، May 2, 2009 در ساعت 07:00 PMخوشحال باش پدرام جان! میدانی چرا؟ چون با این کار از یک طرف خودشان را خراب میکنند و اعتبار ... ایران خودرو مشخص بر باد میرود؛ زیرا یک نویسنده با دو سه جمله میتواند کل شهرت آن را بر باد بدهد. از طرف دیگر کتاب تو پرفروش خواهد شد و از این طریق ممکن است به چاپ دهم هم برسد... خلاصه تو ضرر نمیکنی، فقط کمی با وقت ارزشمند تو بازی میکنند.
-- فرهاد ، May 2, 2009 در ساعت 07:00 PMنویسندهها کارشان با سیاست گره نخورده؛ اما منافع سیاسی و موقعیت سیاستمداران به شدت با کار فرهنگی و روشنگری شما گره خورده است و ممکن است از این راه به خطر بیفتد!!! بنابراین آنها اگر هم شما نخواهید، پای شما را به بازیهای سیاسی خود باز میکنند. فرض کنید بعضی از سیاستمداران جناح راست سهامدار شرکتی باشند که شما آن جمله را دربارهی آن نوشتهاید. آن وقت در واقع شما جیب سیاستمدار را با داستانتان خالی کردهاید. آنها میدانند که ادبیات در ایران میتواند بسیار تأثیرگذار باشد. بنابراین سهامداران شرکت یاد شده ممکن است به این فکر بیفتند که شما میخواهید کارشان را کساد کنید. تحقیق کنید ببینید کدام یک از سهامداران این شرکت به جناح راست و امنیتیها وابسته است. آن وقت پاسخ تمام این پرسشها داده میشود.
-- فرهاد ، May 2, 2009 در ساعت 07:00 PMآقا چرا همه چيز را از زاويه منفي نگاه ميكنيد؟! اين عمل يعني جدي گرفته شدن هنر و داستان نويسي!
-- شهاب خان ، May 2, 2009 در ساعت 07:00 PMحتمن داستان آقاي رضائي زاده اثري داشته و يك جاي آقايان را به درد آورده كه چنين عكس العمل نشان ميدهند.
شما چرا اين قدر ناشكري ميكنيد؟! از يك طرف از بي تفاوتي مخاطب گله مند هستيد و از طرف ديگر از جدي گرفته شدن فريادتان به هوا ميرود! راست ميگويند كه روشنفكر جماعت فقط يك كار بلد است و آن هم تق زدن است!
مگر انکار هولوکاست کرده آتش گرفتن پژو ها یک واقعیت است که اینجانب نزدیک بود با خانواده در آتشسوزی خودروی پژو پارس خود از بین برویم و تا بحال هیچ کس هم پاسخگوی ما نبوده
-- امیر ، May 2, 2009 در ساعت 07:00 PMمافیای خودرو در این مملکت قصه درازی دارد. بی کیفیتترین خودروی دنیا با گرانترین قیمت چنان سود کلانی به همراه داشته که به الاغ شل آقایان باید گفت رخش(سمند) وگرنه .....
-- حسین ، May 3, 2009 در ساعت 07:00 PM[جالبه چند مدت پیش که روابط بخاطر سخنرانی وزیر خارجه فرانسه
-- بهروز ، May 3, 2009 در ساعت 07:00 PMخیلی تیره تر از قبل شده بود سخنگوی جمهوری اسلامی ایران گفت بخاطر اتش سوزی های پژو405وکشته شدن صدها نفر از فرانسه شکایت خواهیم کرد