رادیو زمانه > خارج از سیاست > موسیقی > ناصر مسعودی: فکر میکردند رفتهام آمریکا | ||
ناصر مسعودی: فکر میکردند رفتهام آمریکامجتبا پورمحسنmojtaba@radiozamaneh.comگیلان به عنوان یکی از مناطق سرسبز ایران، در آغاز بهار جلوهی زیبای دارد. به مناسبت فرا رسیدن نوروز سراغ ناصر مسعودی خواننده پیشکسوتی رفتهام که به «بلبل گیلان» معروف است. ناصر مسعودی در سال ۱۳۱۴ در محله صیقلان رشت متولد شد و در سال ۱۳۲۴ به تهران رفت تا در کلاس علیاکبرخان شهنازی، موسیقی یاد بگیرد. مسعودی در سال ۱۳۳۴ به رشت برگشت و از داشتههای اساتیدی همچون منوچهر ویسانلو، امیر عطایی و غلامرضا امانی آموخت. او در این سالها به تئاتر هم علاقمند شد و در چند نمایش هم بازی کرد و ضمن اجرای نمایش، آواز هم میخواند. از سال ۱۳۳۶ با افتتاح رادیو گیلان مسعودی در این رادیو به اجرای برنامه پرداخت. بعد برای گذراندن خدمت سربازی به تهران رفت و توسط یکی از دوستانش به ملوک ضرآبی و احمد عبادی معرفی شد و سالها از تجریبات این اساتید استفاده کرد. مسعودی در سال ۱۳۴۳ از سوی استاد روحالله خالقی برای سفری هنری به شوروی سابق رفت و در سال ۱۳۵۲ هم سفری به آمریکا داشت. او دو بار در پاکستان و یک بار هم در آلمان کنسرت داده است. گفت و گوی زمانه را با او بخوانید.
آقای مسعودی، در نوروز مردم به موسیقی علاقهبیشتری پیدا میکنند، چون بههر حال ایام شادمانی است. نوروز در موسیقی فلکلور گیلان چه جایگاهی داشته است؟ گیلان یکی از سمبلهای نوروز است. همه استانها برای نوروز حرف دارند. همهجا؛ جنوب، جنوب شرقی، جنوب غربی شرق ما مازندران از آن طرف آذربایجان. ولی گیلان به خاطر شالیزارها، رودخانههای جاری (که حالا کم شده) حال و هوای دیگری دارد.
اینها خودش انگیزهی ایجاد نشاط در نوروز است. خودمان زمانی که بچه بودیم نوروز را با رنگ و جلای دیگری میدیدیم، بهتازگی عوض شده، حالا نوروز به شکل دیگر است. چون همه چیز عوض و مدرن شده. این است که من فکر میکنم یکی از منابع الهام شادی در فروردین، گیلان بود و نوروز گیلان. اما میگویند موسیقی فلکلور گیلان حتی در اوج شادمانیاش هم حزن دارد؟ اصولاً در موسیقی ایرانی، حزن هست و موسیقی گیلان هم مجزای از موسیقی سنتی ما نیست. آقای مسعودی از شما بهعنوان یکی از خوانندگان بزرگ موسیقی گیلان حتماً برای اجرا در نوروز دعوت میشود، شما از بین کارهای نوروزیتان کدام را بیشتر دوست دارید؟ من الان دو سه سال است که در همین زادگاهم زندگی میکنم و در دو سه سال هر سال کارهای جدیدی برای اینجا با همین جوانهای هنرمند اینجا انجام دادهام که هر کدام به نوبه خودش چیزهای جالبی از آب درآمدهاند. مردم هستند که تشخیص میدهند. چون ما هر چه میخوانیم برای مردم میخوانیم، آنها هستند که نظر میدهند. بهنظر من کارهای بدی انجام نشده است. در دو سه سال اخیر من دو سه کار خواندهام، یکی در تهران خواندهام بهنام «گیلان همیشه بهاره» برای استاد اکبرپور بوده است، یکی «گل باران» بوده و یکی «گل ناز». اینها کارهایی است که در آنجا خواندهام. در اینها من بهار خواستگاری را خیلی با نوروز عجین میبینم، چون تمام حرفهای نوروز در آن زده میشود. میگوید: ساقی باور پیاله این را آقای کنعانی از هنرمندان بسیار بسیار خوب نوشته و ارکستر آن را هم خودش انتخاب کرده است. جوان نیست، میانسال است. ولی بسیار در این کارها تبحر دارد. این کار را ایشان با هنرمندی دوستان گیلان انجام داده و شعرش هم از شاعری است که اولین بار من شعرش را خواندهام. مردی است که عاشق گیلان و عاشق ادبیات است، منتها اشعارش را تا به حال عرضه نکرده است؛ این شعر را آقای حمزه رحیمی گفتهاند. ما نشستهایم با هم دیگر این را پروراندهایم و اجرا کردهایم که کار قشنگی است. «گیلان ترا قوربان» هم کاری است که استاد جعفر مهرداد ۳۰ سال پیش برای مرحوم فخرایی، بهخاطر کتاب جنگل ایشان سروده است. منتها این شعر همینطور ماند. یک نسخهاش را به من داده بودند که اگر فرصت کردم روی آن ملودی بگذارم. چون ایشان صدای من را خیلی دوست دارند. ما سال پیش با کمک همین آقای کنعانی یک ملودی رویش گذاشتیم و آن هم خیلی طرفدار دارد، خوب شده است. یک «همراز» خواندهام متعلق به آقای مهراب مسرور است که از جوانهای باذوق است. اینها همه گیلانی هستند. یعنی کارهای فعلی ما بیشتر گیلکی است و با کمک همین دوستان هنرمند گیلان آماده میشود. امیدوارم که این توفیق حاصل شود باز بتوانیم کارهایی انجام دهم. میشود گفت که شما به اتفاق آقای پوررضا و زندهیاد عاشورپور، خاطرهی جمعی مردم گیلان هستید. این خیلی اتفاق مهمی است که هنرمندی، به خاطره جمعی مردم یک سرزمین تبدیل شود. چه احساسی دارید و چقدر در قبال آن احساس مسوولیت میکنید؟ یکی از چیزهایی که برای من خیلی مهم است و بارها هم گفتهام و چیز تکراری خواهد بود، ولی باز هم میگویم؛ این است که عاشق گیلان و متعهد به هنر خودم در گیلان هستم و دوست دارم تا آنجایی که میتوانم موثر اگر هستم باشم. برای خیلی از دوستان جوان من هم تا آنجایی که توانستهام راهنماییشان کردهام برای اینکه شما طلایهداران بعدی این مرز و بوم هستید. شما که دست به قلم میبرید، آنهایی که میخوانند، آنهایی که شعر مینویسند، آنهایی که موزیسین هستند، اینها همه باید تشویق شوند.
ما در روزگار خودمان مشوق خودمان بودیم. برای اینکه دوروبر ما خیلی خلوت بود. خیلی درگیری زندگی و این چیزها را نداشتیم. امروز زندگی خیلی مشکل شده و هر چیزی خیلی هزینهبر است. باید به این جوانها بها داده شود، چه در کارهای نوشتاری حالا شعر یا موسیقی یا داستان یا سناریو یا سوژههایی که برای نمایش به درد میخورد. فقط مردم میتوانند مشوق باشند. ولی دستگاه است که باید برسد، باید اینها را حفظ کند. برای اینکه یک روزی ما به تاریخ میپیوندیم. پس بنابراین باید این تاریخ تداوم داشتهباشد. ما وسیله این هستیم، متعهد به این هستیم که بگوییم و آنهایی که مجری هستند، آنهایی که کارهای اجرایی کل دستشان است باید بیشتر به این موضوع توجه کنند. زیاد دلتان پر است انگار؟ نه، دلپری نیست. بحث این است که کمبودها سبب میشود که جوانها دلسرد شوند. جوانی که میآید با تمام وجودش میگوید من این آهنگ را ساختهام، ولی بردهام گفتهاند این تعریف ندارد، یا حالا فعلاً فرصت آن نیست یا حالا شما باش بعداً به شما خبر میدهیم؛ این خیلی حساس است. خودم یک روزی جوان بودم و از گل بالاتر به من میگفتند پژمرده میشدم. اما ما با آن فضایی که بودیم تحملمان زیاد بود. یعنی اگر یکبار، دوبار، سهبار، دهبار، صدبار جواب رد میشنیدیم، کارمان تداوم داشت. کار را ول نمیکردیم. ولی الان معیشت سخت شده است. این است که شما اگر بخواهید دست به قلم ببرید و بخواهید نویسنده شوید، بخواهید خبرنگار شوید؛ شرایط که برای شما مهیا نباشد، چه میشود، به کجا میرسد؟ هر دستگاهی، هر سیستمی، هر سازمانی برای جذب آن کارش، باید شرایطش را فراهم کند. این یک چیز منطقی است. هیچ کس دل خالی ندارد. همهی دلها پر است. ولی آرزو میکنیم که همه این دلها یک روزی شاد باشند. یک سوالی که من از خیلیها شنیدهام این است که چرا آقای مسعودی به ندرت کنسرت میدهد؟ من ۵۵- ۵۰ سال است که دارم میخوانم و از سال ۱۳۳۶ از همین رشت میخواندم آن زمان که ما خیلی جوان بودیم در مدرسه بودیم اینجا کنسرت میگذاشتیم؛ ۵ هزاری، یک تومانی. در تئاتر، در سینما سعدی، مدرسه شاپور، مدرسه ارامنه اینجاها برنامه میگذاشتیم. ولی در طول مدت خوانندگیام فقط چند بار بهطور نمادین کنسرت برگزار کردهام. از جمله برای «انجمن شیر خورشید»آن زمان یا یک دفعه «هنر برای مردم»، چند بار هم برای نظام پزشکی و دانشکده پیام نور بهطور خیلی ناقص و اخیراً هم برای صدمین سال شهرداری رشت برنامهای داشتم. یکی از افتخارات ما است که ما در این شهر ۱۰۰ سال سابقه بلدیه داشته باشیم. یعنی به فاصلهی کمی با تهران یا تبریز. پس قدمت داریم. از ما دعوت کردند از طریق شورای شهر، یک کنسرت یک شبهای ما در باشگاه کارگران گذاشتند، فوقالعاده مورد اقبال قرار گرفت. ولی مدعوین آن از همه اقشار نبودند. بلیت این کنسرت باید تقسیم میشد بین صدا و سیما، بین آموزش و پرورش و بین سازمانهای فرهنگی. چون بلیت افتخاری بود و تقسیمکننده هم خودشان بودند، همه گلهمند بودند البته چهار هزار نفر جمعیت بود به تصدیق افرادی که آنجا بودند خیلی مورد محبت قرار دادند، خیلی خوب بود، خیلی تشویق کردند.
شما خیلی بزرگوار هستید، اما من فکر میکنم شان آقای مسعودی بالاتر از این است که در سالن کارگران کنسرت برگزار کند. برای همین صدسالگی شهر رشت هم من فکر میکنم حتی اگر در میدان بزرگ شهر هم برای شما کنسرت برگزار میکرند در فضای آزاد قطعاً با استقبال زیادی مواجه میشد. فکر میکنم تا اندازهای به شما بیمهری میشود؟ پروین اعتصامی میگوید: «چهکنم نخ کم است و سوزن نیست» خیلی اتفاقات باید بیفتد، یک شهر باید تعطیل شود تا شما بتوانید در شهرداری برنامه اجرا کنید. شما فکر کنید کسی که بیاید برنامه را ببیند باید یک جای امن و آسایشی داشته باشد که به آسایش دیگران لطمه نزند. فضا، فضای تنگی است، ما سالن نداریم. نه، برای مثال گفتم. وگرنه منظور من هم یک سالن بزرگ بود. بله، یک سالن بزرگ در یک جایی مثل استادیوم در یک فصل خوب. به من خیلی اصرار کردند، تا حالا کنسرت نگذاشتهام. الان هم دیگر فکر میکنم که چند صباحی دیگر بیشتر قادر به خواندن نباشم. طبیعی است. ولی سعی میکنم که اگر کنسرتی گذاشتم، چند شب و بهطور منظم و خوب بگذارم و امیدوارم که قادر به این کار باشم. متاسفانه اینجا دوستان هنرمند ما با هم ارتباط خوب و تنگاتنگی ندارند. دور هم جمع نمیشوند، همدیگر را پذیرا نیستند. به این دلیل آدم کمی کسل میشود. این است که باید یک فکر بزرگ کرد. باید با ده پانزده تا ساز برای خواندن ده بیست آهنگ، سه ماه تمرین کرد. بعد شما هر چیزی میخواهید بخوانید، مردم از گذشته خاطره دارند، اینها نباید ممیزی شود. در هیچکدام از کارهای من خلاف اصول نیست. یا محلی است یا فارسی. چون من نصف کارهایم فارسی است. بنابراین باید آن فضایی را ایجاد کنیم که ما با ده پانزده تا موزیسین دو سه ماه تمرین کنیم وبعد بیاییم چند شب برنامه بگذاریم. یکی از ماندگارترین آثار شما حتی در سطح ملی، ترانه کوچک جنگلی است شاید خیلیها زبان گیلکی را بلد نباشند. اما با آن کار ارتباط برقرار می کنند، کوچک جنگلی در چه شرایطی خلق شد؟ این ترانه، داستانی دارد و آن این است که این کار آجنگل» نه شاعرش مشخص است، نه آهنگسازش. زمانی که ما کلاس اول دوم ابتدایی بودیم این زمزمه میشد و همین شعرها خوانده میشد، منتها کلمات پراکنده بود. ملودی این کار را آن آقایی که تنظیم کرده، نساخته است. ملودیش را گرفته است. از کی گرفته؟ از یک خانمی که سابقه فرهنگی و هنری در این شهر دارد و از هنرپیشههای قدیمی گیلان، خانم فرخلقاء هوشمند است. آن زمان که من رشت بودم یک مدتی هم تئاتر کار میکردم که خانم هوشمند با ما در تئاترهایی که آواز داشت، با هم میخواندیم. منتهی ایشان پیشکسوتتر از ما هستند. آقای میرزمانی گفت که این آهنگ را خانم هوشمند برایش خوانده، و او بر اساس آن ارکستراسیون را نوشته و تنظیم کرد. کاری بسیار ماندنی است. درگذشته ما این را پراکنده میخواندیم. چقدر جنگلا خوسی ولی همانطور که گفتم ملودی اصلی آن را خانم فرخلقا هوشمند به آقای میرزمانی گفت و ایشان درست هم خواند. چون آن زمانهای نوجوانی و بچگی من هم همینها بود و آن خانم واقعاً آن چیزی را که از نیاکانش امانت بود، پیش خودش حفظ کرد. چون دارای صدا بود و خوب میخواند، این را برای میرزمانی خوانده و او نتاش کرد و این را یک آقای دیگر خوانده بود. سه قسمتش را پخش کردند. من اصلاً از سال ۵۷ تاسال ۶۵ فعالیتی در سازمان صدا و سیما نداشتم. روز اول جزو کسانی بودم که برای خواندن دعوت شدم. منتها حالا سلیقهها جور دیگر بود یا دوست نداشتند یا چه بود، چیزی برای من نساختند. من هم دیگر نرفتم تا برای سریال میرزا کوچک خان جنگلی از من دعوت کردند. بعد از جنگل هم آمدند گفتند آلبوم بده که «کوراشیم»، «پرچین»، «قلندر» و بعد هم «هلاچین» را خواندیم. یکی دو کار دیگر هم در دست دارم که انشاءالله آلبومها را بیرون میدهم که یکی آن موسیقی سنتی خواهد بود. اشعاری که از قدما است و حالت قلندرانه دارد. جزو کارهای خوب خواهد بود. به اضافه چندتا کار محلی که باید انجام بدهم.
یعنی در سال ۸۸ منتشر میشود؟ سعی میکنم تا آخر سال ۸۸، چند تا از این کار را انجام دهم. گفتید که سه قسمت سریال «کوچک جنگلی» پخش شده بود، بعد از شما دعوت کردند که بخوانید. یعنی شما در حین پخش، ترانهتان را ضبط کردید؟ بله، یک آقایی خوانده بود، ایشان خیلی هم زحمت کشید. منتها گیلانی نبود، سواد موسیقی داشت ،ولی گیلانی نبود. گویشش غلط بود. در گویش ایراد گرفتند. مرحوم جهانگیرخان سرتیپپور به من زنگ زد که این چیست که دارد پخش میشود؟ گفتم ببخشید، من دارم گوش میدهم، ولی من مسوول آن نیستم. گفت یعنی مسعودی اینجا باید باشد، بعد این صدا پخش شود؟ اینکه گیلک نیست، اینکه ادای گیلکها را درمیآورد. گویا به سیما منتقل کردند و آقای راغب، آقای میرزمانی که این آهنگ را تنظیم کرده بود، آقای محسن کلهر که صدابردار بود و آقای علی اکبرپور (که یکی از هنرمندان بزرگ گیلان ماست که شاید من بیش از ۵۰ آهنگ از ایشان خواندهام) اینها با با آقای بهروز افخمی هماهنگ شدند و به من تلفن زدند. گفتند بیا این را بخوان. گفتم چرا حالا؟ این جمله هیچوقت یادم نمیرود، به من گفتند شما اینجا نیستید. گفتم من کجا هستم؟ گفتند شما آمریکا هستید. گفتم اگر رشت هم جزو آمریکاست، بله من آمریکا هستم. من همینجا هستم. به هر جهت رفتم و خواستهشان را اجابت کردم و از این بابت هم بینهایت خوشحالم. پس فرصت خیلی کمی داشتید، نه؟ نوارِ کار شده بود و انجامشدهی صدای آن آقا را گذاشتند کنار، نوار بیکلامش را آوردند برای من و من در خدمت آقای میرزمانی دو جلسه تمرین کردیم و رفتیم در استودیو. ظرف یک ساعت و نیم کار را تحویل دادیم. آقای مسعودی، در نوروز همیشه حرف از امید است. اما دوست دارم بپرسم با نگاهی واقع بینانه آیا فکر میکنید مسعودیها و پوررضاها و عاشورپورها که از چهرههای ماندگار موسیقی ما هستند، تکرار شوند؟ شما و شنوندگان جوان شما این را بدانند که اگر یک روز امید ازبین برود، نفس کشیدن هم قطع میشود. ما به امید زنده هستیم و باید باشیم. معلوم است، امیدواریم تمام تلاش ما این است که بتوانیم آن چیز را که داشتهایم، سرپا نگهداریم و باید اینطور باشد. وگرنه هرکسی میرود کنج خانهاش مینشیند و میگوید به من چه؟ بله، باید امیدوار بود و امیدواریم. میبینم جوانانی را که خیلی فعال هستند، از بعضی جهات از گذشتهگان پیشی دارند و از بعضی جهات خیلی راه دارند که تحملش را باید داشته باشند. فقط اینکه من سواد دارم یا این مدرک را دارم، کافی نیست. اینها چیزهایی احساسی، درونی و فطری است. آن باید باشد که هست و باید اینها را پرورش داد. وقتی که تبلور پیدا کنند، خودبهخود رشد میکنند. معلوم است موسیقی باید باشد و هست. جوانهای ما خیلی ذوق دارند، خیلی پویا هستند. منتها باید کمکشان کرد. آن زمان بهقول گیلکها امره دوشکول نزیدهاید، خودمان خودمانه دوشکول زییم. (آن موقع کسی تشویقمان نمیکرد، خودمان، خودمان را تشویق میکردیم.) شاید منعمان هم میکردند. اَ کار چیه؟ مگه خواندنم مه ره کاره؟ دیوانا بوستی؟ خایی خواننده بیبی؟ خایی نوازنده بیبی؟ اَمی آبرویا خواهی ببری؟ (این چه کاری است؟ مگر خواندن هم کار است؟ دیوانه شدهای؟ میخواهی خواننده شوی؟ میخواهی نوازنده شوی؟ میخواهی آبروی ما را ببری؟) الان اینطور نیست. در مدارس موسیقی، هنرهای زیبا، گرافیک و هنرهای دیگر پر از دانشجو است و اینها باید از هر دو جهت خودشان را آماده کنند. هم کار علمی کنند، هم کار عملی کنند، هم کار تجاری باید داشته باشند. باید حوصله داشته باشند، دقت بکنند، نگویند دوتا نت یاد گرفتم، دیگر همه چیز را میدانم. نه، اینطور نیست. گفت: هزار نکتهی باریکتر ز مو اینجاست، نه هر که سر بتراشد قلندری داند. باید سعی کنند اینها را حفظ کنند. ما باید کمکشان کنیم و آرزویم این است. الان هم که پیش شما نشستهام دارم قدم در هفتاد و سومین سال زندگیم میگذارم و احساس میکنم خیلی جوانم، چون خیلی جوانها مرا دوست دارند و خیلی با جوانها مانوس هستم. در همین زمینه: • فریدون پوررضا: وارث صدای دردهای روستاییان هستم • موسیقی فولکلور گیلان به روایت موسی علیجانی |
نظرهای خوانندگان
با درود به آقای مسعودی گرامی،
با آرزوی تندرستی برای ایشان. تمام هنرمندان ایران که هنرهای مردمی ما را زنده نگه میدارند در قلب مردم ایران جای دارند. اینگونه تلاش ها ماندگاری یک فرهنگ ودر پی ان ماندگاری مردم یک سرزمین را امکان پذیر میسازند. ما از همین کار های فرهنگی در درازای تاریخمان است که امروزه زنده ایم.
-- بدون نام ، Apr 5, 2009 در ساعت 08:47 PMامید که استادان بزرگ ما، آقایان مسعودی و پوررضا و دیگران همچنان پرتوان و سرزنده باشند، صدای گرمشان رنگی زیباتر به روزگار و زندگی ما دهد و فرهنگ گیلان هر روز به دست ایشان و رهپویانشان درخشانتر شود!
سپاس فراوان از آقای پورمحسن برای سری برنامه های فرهنگ و موسیقی گیلان که بسیار شنیدنی و جالب بوده اند. امیدوارم ادامه داشته باشد و به زبان گیلکی، شعر و دیگر گوشه های فرهنگ و تمدن گیلان هم به عنوان بخشی درخشان از فرهنگ و تمدن ایران بپردازید. پاینده باشید
-- Azade ، Apr 5, 2009 در ساعت 08:47 PMبه قول مرحوم «مستجاب الدعوه» صدای هنرمند والا ناصر مسعودی به نسیم ملایم صبحگاهی می ماند که روی چین موج آبها و برکه های گیلان حرکت میکند.
-- - ، Apr 6, 2009 در ساعت 08:47 PMبا سلام حضور استاد مسعودی واستاد پور رضا من گیلانی نییستم ولی از گیلان زیبا با دختری عاشق مام وطن ازدواج کردم و هر مو قع صدای این دو استاد را میشنوم از خود بی خودوغرق در این نواهای ارزنده و بهشتی میشوم - دیگر چنین هنر مندانی انسان و با فضیلت پا به عرصه گیتی نمینهند؟ چرا نباید در روزگاری که ناصرها و فریدونها زنده اند باید قدرشان را دانست و از انان تجلیل کرد -درود بر شما ایام به کام پیروز باشید
-- جبار فاضل-خبر نگار ، Apr 9, 2009 در ساعت 08:47 PM