رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۳ بهمن ۱۳۸۷
نگاهی به رمان «زنگبار یا دلیل آخر»، نوشته‌ی آلفرد آندرش، ترجمه‌ی سروش حبیبی:

چقدر زیبا نمی‌گوید آقای آندرش

مجتبا پورمحسن
mojtaba@radiozamaneh.com

«جهنم به خلاف آن‌چه گفته می‌شود، آتش نیست، فضایی نیست که آدم در آن بسوزد، بلکه حرمانی سرد است، فضایی که انسان در آن یخ می‌زند، خلا مطلق!»
ـ از متن کتاب

Download it Here!

انتشار رمان «زنگبار یا دلیل آخر» در ایران، نویسنده‌ای به نام آلفرد آندر‌ش را به ما معرفی کرده که شاید نویسنده‌ی خیلی بزرگی نباشد، اما حداقل رمان «زنگبار»ش اثری در خور و جذاب است.

آلفرد آندرش در سال ۱۹۱۴ در مونیخ به دنیا آمد، در سال ۱۹۳۰ به حزب کمونیست پیوست، و با قدرت گرفتن هیتلر به اسارتگاه داخائو فرستاده شد. با آغاز جنگ جهانی دوم او را به جنگ فرستادند که در جبهه‌ی ایتالیا فرار کرد و به آمریکا رفت. با پایان جنگ جهانی، آندراش به آلمان برگشت و به‌طور جدی به نوشتن پرداخت.

این مقدمه‌ی کوتاه درباره‌ی زندگی نویسنده می‌تواند به مخاطب در درک نگاه آندراش در کتاب «زنگبار یا دلیل آخر» کمک کند.

«زنگبار …»، داستان تلاقی پنج شخصیت با یکدیگر در سال‌های پیش از جنگ جهانی دوم است. سرنوشت این پنج نفر ‌در زمان مشخصی در شهر رریک آلمان به هم گره می‌خورد. این پنج نفر در یک چیز مشترکند، همه‌شان می‌خواهند فرار کنند.


تصویر جلد رمانِ «زنگبار یا دلیل آخر» نوشته‌ی آلفرد آندرش

هر فصل از رمانِ «زنگبار…» با روایتی درباره‌ی پسر آغاز می‌شود. سطرهایی که درباره‌ی پسر است، با حروف ایتالیک از بقیه متن جدا شده است. پسر که روی یک قایق ماهیگیری متعلق به کنودسن کار می‌کند، رویاهایی در سر دارد که بخشی از رویاهایش، واکنشی به نقاط ناروشن زندگی خانوادگی‌اش، و بخشی هم خیال پردازی کودکانه محسوب می‌شود.

بر همین اساس پسر، که ذهنش مشغول داستان‌هایی هم‌چون ماجراهای هاکبری فین است، به سه دلیل می‌خواهد رریک را ترک کند. او درباره‌ی دلیل اولش می‌گوید:

«اول برای این‌که در رریک هیچ خبری نیست. در رریک راستی راستی هیچ‌وقت خبری نمی‌شود».
(صفحه‌ی ۱۰)

او که مدام خودش را با هاکلبری فین مقایسه می‌کند، دلیل دوم خود برای ترک رریک را شنیده‌هایش درباره‌ی پدرش عنوان می‌کند. مردم رریک می‌گویند که پدر او غرق شده، چون سیاه‌مست بوده است.

پسر باور ندارد که پدرش مست بوده و اعتقاد دارد که مردم این حرف‌ها را از سر حسادت می‌زنند و اما دلیل آخر او، وجود سرزمینی به نام زنگبار است. او فکر می‌کند باید از رریک برود تا بتواند جایی مثل زنگبار را ببیند.

هر چقدر هدف‌ها، رویاها و ناامیدی‌های پسر در رمان ملموس است، انگیزه‌ها و دغدغه‌های چهار شخصیت دیگر وصف ناشدنی به نظر می‌رسد.

‌یودیت، هلاندر، گرگور و کنودسن هر چه بیشتر درباره‌ی هستی‌شان می‌اندیشند، با سوالات بیشتری مواجه می‌شوند. یودیت، دختری یهودی است که با توجه به قدرت گرفتن هیتلر و چیرگی فضای یهودی‌ستیزی در آلمان، حفظ جان خود را در فرار از آلمان می‌یابد.

کنودسن ماهی‌گیری است که سابقه‌ی عضویت در حزب کمونیست را دارد. اما دیگر تمایلی به همکاری با این حزب ندارد و به همین دلیل از این‌که باید نماینده‌ی کمیته‌ی مرکزی حزب را ملاقات کند، احساس خوبی ندارد. اما ماجرا وقتی پیچیده می‌شود که نماینده کمیته‌ی مرکزی حزب کمونیست نیز به قصد فرار به رریک آمده است.

ضلع دیگر داستان کشیشی به نام هلاندر است که می‌خواهد پیش از حضور «دیگران»، پیکره‌ی راهبک خواننده‌اش را از رریک فرار می‌دهد. در طول کتاب به نیرویی که باعث شده این افراد به فکر فرار باشند، اشاره‌ی مستقیمی نمی‌شود. ظاهراً همه‌ی آن‌ها از «دیگران» می‌گریزند. دیگرانی که هر چه هستند، امنیت یودیت و گرگور و کنودسن و هلاندر را به خطر می‌اندازند.

با این حال داستان که پیش می‌رود متوجه می‌شویم که این چهار شخصیت بیش از آن‌که از دیگران بترسند، از عقاید خودشان می‌گریزند. حتا هلاندر، کشیش کلیسای شهر رریک هم اعتقادش به خدا را با شک مرور می‌کند. از نظر هلاندر، خدا از مردم شهر رریک روی برگردانده است:

«از وقتی که "دیگران" بر سر کار آمده بودند شهر و کلیسا و دفتر خود او به صورت فضاهای اختناق‌ نشان در آمده بود. ولی نه، نه از زمانی که "دیگران" بر سر کار آمده بودند. بلکه از وقتی که خدا مردم را وانهاده بود. کشیش با لحنی پر طعنه و همه‌ی تلخ‌کامی با خود گفت خدای بزرگ لازم نمی‌بیند این‌جا به ما کرامتی کند. شاید کارهای فوری‌تری در جاهای دیگر عالم دارد. یا شاید روی دنده‌ی تنبلی افتاده، این قدر هست که سال‌هاست که به ما بندگان خود در رریک اعتنایی نمی‌کند.»
(صفحات ۱۲۱ و ۱۲۲)

کشیش در گله‌گذاری‌های درونی‌اش از خدا، از این‌که بهترین همکاران او کسانی هستند که به عافیت امیدی ندارند، تعجب می‌کند. وضعیت رریک چنان شده که کشیش نیز از خدا به دلیل این‌که آن‌ها را تنها گذاشته ناراحت است. او حتی گاهی به وجود خدا شک می‌کند.


آلفرد آندرش

اما هلاندر بین خود و گرگور تفاوتی قایل است. از نظر او اگرچه هر دوی آن‌ها ناامیدند، گرگور محکوم به هیچ است و او محکوم به مرگ. چون مرگ احتمالاً تنها راهی است که می‌تواند خدا را متقاعد کند که هلاندر را مورد عنایت خود قرار دهد.

یکی از ویژگی‌های رمانِ «زنگبار»، اجتناب نویسنده از روایت عینیت‌ها، و خلق داستان از طریق روایت درونیات شخصیت‌هاست. در حالی‌که فضای سیاسی خفقان‌آلود آلمان پیش از آغاز جنگ، دست هر نویسنده‌ای را برای روایت داستانی ساده و جذاب با تم جنگ باز می‌گذارد؛ اما آلفرد‌ آندر‌ش راه سخت تری را برمی‌گزیند و با حذف نشانه‌های بیرونی، فضای رمان را در ذهن شخصیت‌ها می‌سازد و البته، این تمهید اثری ارزشمند خلق می‌کند.

کار آندر‌ش از آن جهت ستودنی است که با خلق داستان از ذهن شخصیت‌ها، همواره احتمال انحراف روایت به بیانگری وجود دارد. نویسنده‌ی رمان با به کارگیری روشی دیگر، هم از بیانگری اجتناب می‌کند و هم با تنوع زاویه‌های روایت، متن را پویاتر می‌کند.

سروش حبیبی، مترجم کتاب در مقدمه‌ی کوتاهی که بر کتاب نوشته، به شیوه‌ی متفاوت نقطه‌گذاری متن اصلی اشاره کرده و توضیح داده است که در ترجمه‌ی فارسی هم خود را ملزم به رعایت شیوه‌ی خاص آندراش دانسته است. انصافاً هم این امانت‌داری مترجم، باعث شده این تکنیک در ترجمه از دست نرود.

در رمان «زنگبار یا دلیل آخر»، نویسنده با حذف نشانه‌هایی که نقل قول را از روایت غیر‌نقلی جدا می‌کند، باعث یک تغییر زاویه‌ی روایت مجازی می‌شود که با خلق بُعد، فضای متن را گسترش می‌دهد. برای مثال در بخشی از اثر می‌خوانیم:

«هلاندر وقتی از بندر بازگشته بود مدتی در صندلی راحتی در اتاق کارش نشسته بود، گیج از درد مرد افکن پای بریده‌اش و دعا می‌کرد که خدایا نخواه که زخم جای عمل پایم سر باز کند. چون اگر بکند کارم تمام است. مرا تحویل "دیگران" می‌دهند. قند خونم زیادتر از آن است که زخم پایم خوب شود. اما در تمام طول دعایش یقین داشت که خدا کمک‌اش نخواهد کرد…‌»
(صفحه‌ی ۶۵)

در پاراگراف بالا، اگرچه زاویه‌ی روایت تغییری نکرده، اما حذف بعضی نشانه‌های نگارشی، به شکل مجازی به زاویه‌ی روایت تنوع بخشیده است.

یکی دیگر از ویژگی‌های قابل توجه رمان «زنگبار»، استفاده‌ی هوشمندانه نویسنده از امکانات راوی دانای کل است. یعنی اشراف راوی به درونیات شخصیت‌ها باعث نشده که نویسنده، تمام حرف‌ها را بزند که اگر این‌گونه می‌شد، شخصیت‌ها خلق نمی‌شدند و اثر در حد متنی خبری فرو کاسته می‌شد.

به‌طور کل خساست هنرمندانه آلفرد آندر‌ش، «زنگبار یا دلیل آخر» را به اثری برجسته تبدیل کرده است. رمان «زنگبار…» روایتی نگفتنی از ناگفته‌های سال‌های پیش از جنگ جهانی دوم است و چقدر زیبا نمی‌گوید آقای آندر‌ش.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

مطلب جالبي بود، ممنون بخاطر معرفيتون جناب پور محسن

-- ميم ، Jan 22, 2009 در ساعت 07:20 PM