رادیو زمانه > خارج از سیاست > ادبیات > مرگاندیشی به سبک ریچارد براتیگان | ||
مرگاندیشی به سبک ریچارد براتیگانمجتبا پورمحسنmojtaa@radiozamaneh.comچندی پیش رمان «پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد» نوشته ریچارد براتیگان، با ترجمهی حسین نوشآذر، توسط انتشارات مروارید منتشر شد و آنقدر مورد استقبال قرار گرفت که درعرض کمتر از یک ماه به چاپ دوم رسید. رمان «پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد» آخرین اثر براتیگان، نویسندهی آمریکایی است که در سالهای اخیر، با ترجمه بعضی از آثارش از جمله «صید قزلآلا در آمریکا»، «در رویای بابل» و «قند هندوانه» در ایران به نویسندهی محبوبی تبدیل شد. حسین نوشآذر، مترجم کتاب آخر براتیگان در موخرهای که بر او نوشته، براتیگان را نویسندهای فردگرا، بازیگوش و فوقالعاده نوآمور توصیف کرده است. نوشآذر، نویسندهی ۴۵ سالهی مقیم آلمان، چند مجموعه داستان و رمان را در کارنامهی خودش دارد. او که همراه با عباس صفاری و بهروز شیدا از بنیانگزاران نشریه ادبی «سنگ» بوده، علاوه بر رمان آخر براتیگان، رمان «جاده» اثر کورمک مککارتی را هم ترجمه کرده که مدتهاست در انتظار اخذ مجوز است. با او دربارهی کتاب «پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد» گفت و گو کردم.
من خیلی جاها خواندهام که مرگ، مضمون اصلی آثار براتیگان است. اما هیچکدام از آثار او به اندازهی «پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد» اینقدر مرگزده نبوده. اینطور نیست؟ بله، حق با شماست. در «پس باد...» کتابی که براتیگان دو سال پیش از درگذشتش منتشر کرد و در کتاب دیگری که «یک زن بدبخت» نام دارد و تقریباً ده سال پس از او توسط دخترش و تنها وارثش منتشر شد، «مرگ» به مهمترین مضمون اثر مبدل میشود. براتیگان اصولاً نویسندهای است مرگکام. در بسیاری از داستانهای کوتاهش، برای مثال در «یک فرش زمستانی» و در «جنگ جهانی اول» هم مرگ، موضوع اصلی داستان است. اما با این حال مرگ تا این حد که در دو اثر آخر براتیگان سراغ داریم، برجسته نیست. بعضی از منتقدین به علاقهی براتیگان به ذن و فلسفهی بودایی اشاره کردهاند. از طرفی هم او را نویسندهای پوچگرا محسوب کردهاند. نمیشود هم به بودا گرایش داشت و هم به نهایت پوچی رسید. اینها با هم در تعارض نیست؟ گمان نمیکنم براتیگان را بتوانیم به جرگهی نویسندگانی مانند بکت و ربگریه درآوریم. براتیگان از آغاز تلاش میکند با وصف چیزهای به ظاهر بیاهمیت اما در واقع بسیار بااهمیت، سویهی داستانی لحظاتی در زندگی روزمره را کشف کند و به ما نشان دهد. او هرگز بودیست نبوده است و با ذن از دریچهی شعر در دههی پنجاه میلادی آشنا شد و این آشنایی هرگز به یک مرام یا به یک آئین یا یک مذهب مبدل نگشت و در حد آشنایی یک نویسندهی غربی با ادبیات و فلسفهی شرق باقی ماند. صرف نظر از آنکه تعارض یکی از سویههای زندگی روحی و عاطفی انسان است، و در این مفهوم ما، همه انسانهایی متعارض هستیم، اما دستکم از این لحاظ که شما میفرمایید، براتیگان مشکلی ندارد.
شما اول کتاب را از متن آلمانی ترجمه کردید و بعد با انگلیسی تطبیق دادید، یا نه منبع اصلی شما متن انگلیسی کتاب بود؟ فکر نمیکنید با توجه به اینکه زبان نقش بالایی در آثار براتیگان دارد، وجود یک واسطهی دیگر باعث از دست رفتن بخش بیشتری از کار شود؟ من این کتاب را از انگلیسی و آلمانی بهطور همزمان ترجمه کردم. آقای گونتر اونهموس، کل آثار براتیگان را زیر نظر نویسنده در آلمان ترجمه و توسط نشر مارو منتشر کرده است. از اوایل سالهای دههی نود با آقای اونهموس مکاتبه دارم و در ترجمهی «پس باد..» با مراجعه به متن آلمانی بارها از راهکارهایی که او در زبان آلمانی برای ترجمهی براتیگان به دست داده سود بردهام. عجیب است که گاهی ترجمهی آلمانی اثر، از زبان اصلی گویاتر و ادبیت آن از برخی لحاظ بیشتر بود. ممکن است این امر سلیقهای باشد، اما مؤید این نظر است که مترجم اصولاً میبایست با زبان مبدأ آشنایی کافی داشته و به زبان مقصد کاملاً مسلط باشد. در آثار براتیگان، نثر آن قدرها هم اهمیت ندارد که گمان میبریم و ترجمهی براتیگان و بسیاری دیگر از نویسندگان پستمدرن، سادهتر از ترجمهی آثار نویسندگان مدرن در فاصلهی بین دو جنگ جهانیست. دایرهی واژگانی براتیگان از دایرهی واژگانی یک دانشآموز دورهی متوسطه تجاوز نمیکند، اما از نظر ادبی ظرافتهایی دارد که حتماً باید آنها را شناخت. برای مثال در «پس باد..» راوی رشد میکند و ی واژگانی و جنس و نوع واژههایی که استفاده میکند در هر مرحلهی رشد، تغییر میکند. این مراحل از هم منفک نیست و در نتیجه زبان راوی نباید یکدست باشد. این امر در زبان فارسی که زبان گفتار با زبان نوشتار تفاوت دارد، بیشتر به چشم میآید. اولین داستانی که از براتیگان در سال ۱۹۹۵ به فارسی منتشر شد، «قهوه» نام دارد. این داستان را آقای بهمن فرسی برای فصلنامهی ادبی سنگ (چاپ آمریکا) ترجمه کرد. «قهوه» از نظر واژگانی فوقالعاده ساده است و شاید به تقریب، بیش از صد واژه در آن به کار نرفته باشد. اما لحن در این داستان بسیار اهمیت دارد و آقای فرسی با تسلطی که بر زبان نمایش دارد، موفق میشود لحن داستان را که لحن مردی یلخی، رها و اندکی مالیخولیاییست، از کار درآورد. برای همین میگوییم زبان براتیگان به اصطلاح سهل و ممتنع است. سهل است به دلیل سادگی نثر. ممتنع است به دلیل برجستگی یکی از المانهای داستانی در آثار او و اهمیتی که زبان در این امر دارد. چرا از زبان محاورهای شکسته استفاده کردهاید؟ به نظر شما، خواندن رمان را مشکل نمیکند؟ نمیشد با تغییر جای فعل و تمهیداتی از این دست، خودمانی بودن نثر را منتقل کنید تا متن، خوشخوانتر شود؟ سوال بسیار خوبی مطرح کردی. بخش عمدهای از «پس باد..» به زبان «اسکاز» Skazz نوشته شده است. یعنی، اگر بخواهیم دقیقتر بحث کنیم، جاهایی که راویِ داستان دوازده ساله است، زبان داستان دقیقاً زبان اسکاز است رویکرد به زبان اسکاز در این اثر، در مجموعه آثار براتیگان یک استثناء است. زبان اسکاز، لحن خودمانی یک نوجوان نوبالغ است با سویههایی که از عصیان نسبت به هنجارهای جامعه نشان دارد. «ناطور دشتِ» سالینجر، موفقترین نمونهای است که سراغ دارم. در ادبیات خودمان داستانهای «سایه به سایه» و «آشغالدونی» نوشتهی زندهیاد غلامحسین ساعدی، از معدود نمونههای موفق چنین زبانی است. زبان اسکاز هر چند که با زبان کوچه و بازار خویشاوند است، اما الزاماً زبان کوچه و بازار نیست. برای مثال ممکن است برخی واژهها که از قلمرو فرهنگ مخفی میآیند، به این زبان راه پیدا کنند. دقیقاً زبان بچههای نوبالغ است که عصیان دارند و نوعی رفتار دوگانه دارند. براتیگان استثنائاً در «پس باد..» خودش را موظف کرده به خاطر توجه به شخصیتپردازی، از زبان اسکاز استفاده کند. در داستانهای دیگرش، جنس زبان تفاوت دارد. براتیگان در اغلب داستانهایش، مثلاً در «ژنرال همپیمان» یا در «کلاه مکزیکی» و بهخصوص در «یک زن بدبخت»، لحن و زبانی خودمانی دارد که بیشتر شبیه طرز حرف زدن یک مرد خونسرد است که به حالت گپ و گفت آسمان و ریسمان به هم میبافد. اما در بعضی آثارش مثل «هیولای هاوکلاین» و «پس باد ..» جنس زبان همراه با شخصیت تغییر میکند. در «هیولای هاوکلاین» لحن و زبان نزدیک میشود به لحن قهرمانان وسترن. دشواری ترجمهی براتیگان در اینگونه ظرافتهاست، وگرنه زبان براتیگان همانطور که پیش از این هم اشاره کردم، فوقالعاده ساده است. بنابراین اولین مشکل در ترجمهی براتیگان، درآوردن زبان اسکاز بود. خوشبختانه ما غلامحسین ساعدی را داریم. گلشیری ـ متأسفانه عنوان داستانش را درست به یاد ندارم ـ گمانم در «عروسک چینی شکستهی من» و اکبر سردوزامی در «امیر من» و «درشکهها و شلاقها» نمونههای موفقی از زبان کودکانه به دست دادهاند که هر چند زبان اسکاز نیست، اما لحن و زبان کودکانه را انصافاً استادانه از کار درآوردهاند. در ترجمهی «پس باد..» همهی این نمونههای موفق را در نظر داشتم. ما نمیتوانیم و اجازه نداریم به دلخواه خودمان در زبان و لحن اثر دست ببریم. علاوه بر این اگر یادت باشد، «رادیو» در این داستان نقش بسیار مهمی ایفا میکند. «رادیو» در زندگی و رشد راوی به اهمیت تلویزیون در زندگی بچههای امروزی است. این نکته، چند جا به صراحت در داستان گفته میشود. اگر فرض کنیم زبان ذاتیترین جنبهی داستان است، با شناختی که از براتیگان دارم، تصور میکنم زبان گفتار رادیویی را هم باید در این مجموعه به حساب آوریم. با این تفاصیل زبان اثر سه لایه دارد: زبان کودکانه، زبان اسکاز و با توجه به اهمیت رادیو در داستان نوعی زبان که نزدیک به گفتار رادیوییست. در زبان فارسی این سه نوع زبان با هم فاصلهی زیادی دارند، از این نظر ممکن است تفاوت در جنس زبان به چشم بیاید و خواندن رمان را کمی دشوار کند. برای همین، راستش من در داستانهای خودم خطر نمیکنم و بیشتر به عادتهای خواننده توجه میکنم. اما به خودم اجازه نمیدهم در داستان یک نویسندهی دیگر دست ببرم. این کار مثل این است که به خیاط مراجعه کنی و او به این دلیل که مثلاً پارچه در بازار کمیاب است، تلاش کند قامت تو را به اندازهی لباسی درآورد که از پیش دوخته است. این رمان نیمهزندگینامه براتیگان است. از طرفی مثل اینکه کتاب که اولین چاپش در آمریکا فقط ۱۵ هزار نسخه فروخت. حتا یک سال پیش از مرگ براتیگان و یک سال بعد از انتشار رمان «پس باد هر چیز را با خود نخواهد برد» در نقد تندی که در نشریهی آبزرور چاپ شد، نویسنده از او خواسته بود که به «صید قزلآلا» برگردد. چرا نیمهزندگینامه نویسندهی بزرگی مثل براتیگان، اینقدر کم فروش میرود؟ براتیگان در «پس باد» و در برخی داستانهای کوتاهش، به کودکی میپردازد. در «پس باد...» کودکی بهانهای است برای آفریدن سالهای پس از جنگ در آمریکا. بنابراین نمیتوانیم بگوییم در این اثر سویههای اتوبیوگرافیک وجود دارد. علاوه بر این فراموش نکنیم که براتیگان فوقالعاده زیرک و فریبکار است. بهترین آثار او مثل میدان مینای از جنس کلمات است. اگر مراقب نباشیم ممکن است فریب نویسنده را بخوریم و تا به خود بیائیم، میبینیم که پا روی مین گذاشتهایم.
این خاصیت اصولاً یکی از اختصاصات شخصیتی اشخاصی است که قربانی خشونت خانگی هستند. آنها گریزپا هستند و به اصطلاح «دُم به تله» نمیدهند. برگردم به پرسش شما: میدانید که براتیگان در دههی شصت با انتشار دو کتاب «ژنرال همپیمان» و «صید قزلآلا» یکشبه با اقبال خوانندگان روبهرو شد. در دههی هفتاد میلادی که شعارهای نسل ووداستوک رنگ باخت، براتیگان هم به تدریج فراموش شد و به حاشیه رفت. بنابراین تعجبی ندارد که آخرین اثر او با شمارگانی نسبتاً اندک انتشار یافت. زمانهی او سپری شده بود و او نتوانسته بود در دههی هفتاد با آثار تلفیقیاش، اقبال خوانندگان را به دست بیاورد. اما آنچه برای ما آموزنده است این حقیقت است که شمارگان یک کتاب، معیار چندان قابل اتکایی برای سنجش ارزش ادبی اثر نیست. این مسأله ممکن است همه جا اتفاق بیفتد که نویسندهای را در یک دوره بشناسند و با او بتوانند ارتباط بگیرند، اما در دورهای دیگر او را فراموش کنند. عدم موفقیت این کتاب نقشی در خودکشی براتیگان داشت؟ براتیگان از همان نخستین تلاشها با مرگ دست و پنجه نرم میکند. او تلاش میکند جهان خودش را بسازد. جهانی عادلانه و زیبا از جنس «قند هندوانه». اما نگفته پیداست که در این کار چندان موفق نیست. چون به هر حال ادبیات داستانی، مابهازای بیرونی دارد و وقتی زندگی انسان در کودکی با خشونت درآمیخته باشد، انسان نمیتواند به سادگی با زندگی آشتی کند. براتیگان تلاش میکرد، اما موفق نمیشد. او در «یک زن بدبخت» مینویسد: «من چهل و هفت سالم است و نمیتوانم به گذشته بروم و شرایط رشدم را جوری سامان بدهم که آخر سر به یک انسان دیگر مبدل شوم. ناگزیرم با مجموعهی چیزهایی سر کنم که در پنجاه سال گذشته چیستی و کیستی مرا رقم زدهاند.» او در داستانهایش تلاش میکرد به یک معنا، واقعیت را دور بزند و با مجموعهی چیزهایی که کیستی و چیستی او را رقم زده بودند، سر کند. بنابراین گمان نمیکنم براتیگان به این دلیل خودکشی کرده باشد که کتاب آخرش زیاد فروش نرفت. عرض کردم اصولاً در دههی هفتاد براتیگان نویسندهی پرفروشی نبود. اما خودش را نکشت. باید یک ی دیگر میگذشت تا او از زندگی به مرگ برسد. «یک زن بدبخت» در واقع سفرنامهی سفر زندگی به مرگ است که به مدت ده سال طول کشید. او در این کتاب مینویسد: «وقتی چیزی وجود ندارد، چطور امکان دارد اشتباهی پیش بیاید؟» راوی این رمان، نگاه خاصی به مرگ دارد؛ از یک طرف از بیتوجهی مردم به مرگ متعجب است و از طرف دیگر هر واکنشی به مرگ را هم به نقد میکشد. مثلاً در جایی راوی میگوید: «... بعد عدهای، یکی بعد از دیگری از عمارت بیرون آمدند. این اشخاص خیلی غمگین به نظر میرسیدند و مثل آدمهای غمگین هم راه میرفتند.» نمیگوید غمگین بودند، میگوید مثل آدمهای غمگین راه میرفتند. این نگاه به مرگ در دیگر آثار براتیگان نیست. چطور می شود که در اوج پختگی، چنین نگاه تلخی دارد؟ براتیگان یک نویسندهی خوشبین، اما خردهبین است. او از همان آغاز ما را فریب میدهد. به ظاهر و در پوشش گپ و گفتی خودمانی، ما را با خود تا لب پرتگاه میبرد. او از نوعی بیخانمانی درونیشده رنج میبرد. در «پس باد..» زن و مرد ماهیگیرِ کنار برکه، نمود داستانی این بیخانمانی هستند. اما، با این حال هنوز در این داستان براتیگان امیدش را کاملاً از دست نداده است. پایان داستان بسیار خوشبینانه است. فراموش نکنیم که راوی داستان سرانجام، به رغم همهی آن مصائب، به خانه میرسد. دو سال بعد، در «یک زن بدبخت» امید به رسیدن کاملاً از بین میرود. وقتی چیزی وجود ندارد، چطور امکان دارد اشتباهی پیش بیاید؟ براتیگان در این جمله که در تاریخ اول فوریه ۱۹۸۴ مینویسد، به اصالت مرگ رأی میدهد. در پایان همین کتاب خودش را سرزنش میکند که چرا دفتری خریده است به قیمت دو دلار و صفحات آن را با کلماتی سیاه کرده که هیچ ارزشی ندارد. باز هم تأکید میکنم براتیگان یک مسافر است. یکی از جنم زائران مسیحی در قرون وسطی. منتهی او به دلیل کودکی دردناکی که داشت راه گم میکند. «یک زن بدبخت» سفرنامهی زائریست که راه گم کرده و سر از گورستانی در ژاپن درمیآورد. برای درک براتیگان باید هر دو رمان را مطالعه کرد. رمانی که پیش از مرگ انتشار داد و رمانی که ده سال بعد از مرگش منتشر شد. «یک زن بدبخت» کلید این معماست. بعضیها میگویند شکست رویای آمریکایی، بعضیها هم میگویند تحت تأثیر آمریکای پس از رکود. اما در این کتاب، چندان به رویای آمریکایی پرداخته نشده. همانطور که میدانید یکی از مشخصههای اصلی رویای آمریکایی این است که «هرکسی با هر نژاد و رنگ پوستی میتواند با تلاش در آمریکا به موفقیت برسد» مثلاً در رمانِ «در رویای بابل» نقد رویای امریکایی را میبینیم اما در اینجا نه. شما فکر میکنید نقد رکود بزرگ اقتصادی آمریکا و رویای آمریکایی در این کتاب پررنگ است؟ براتیگان، یک نویسندهی اجتماعی در مفهومی که ما میشناسیم نبود. علاوه بر این آمریکای بعد از جنگ، کابوس رکود اقتصادی را پشت سر گذاشته بود. مسألهی براتیگان باز هم به خاطر تجربیاتش در کودکی، فقر است و فقر همیشه و در همهی دورانها و در همهی جوامع وجود دارد. چنین نبوده و نیست که در آمریکا، در دورهی شکوفایی اقتصادی همه خوشبخت باشند. براتیگان هم مثل همهی نویسندگان خوب با اشخاص شکستخورده و جامانده همدردی میکند. این حقیقت دارد که براتیگان هم مانند دیگر نویسندگان جدی آمریکا، به رؤیای آمریکایی اعتقادی ندارد. اما هیچیک از این موضوعات، نه رؤیای آمریکایی و نه بحران اقتصادی، مضمون اصلی داستانهای براتیگان نیست. مشکل براتیگان با زندگی، جدیتر و عمیقتر از این است. او خودش را با مفهوم و معنای زندگی درمیاندازد. اما نه در نقش یک فیلسوف یا نظریهپرداز. او حتی باور ندارد که نویسنده است. در «کلاه مکزیکی» و در مقدمهای که بر یکی از مجموعه اشعارش نوشته، خودش را به عنوان یک طنزنویس آمریکایی معرفی میکند. اما به عنوان یک طنزنویس در توکیو ـ مونتانا ـ اکسپرس به انواع مرگها فکر میکند. به ۳۹۰ درخت مردهی کریسمس، به هفده گربهی مرده، به گورستانی در مونتانا و به گورستان سگها در سانفرانسیسکو و به آخرین وعده غذای یک محکوم به اعدام. عرض کردم: براتیگان یک مسافر است. او مینویسد: وظیفهی یک مسافر، احتمالاً این است که از جایی به جایی دیگر سفر کند. اما سفر، زندگی را سادهتر نمیکند. آدم فقط میتواند برای مسافر سفر خوشی آرزو کند و امیدوار باشد که دستکم وقایعی که در سفر برایش اتفاق میافتد و نمیتواند جهت این وقایع را تغییر دهد، تا حدی درک کند. مسایل اجتماعی مانند بحرانهای اقتصادی یا شعارهایی مانند رؤیای آمریکایی تنها در حد وقایعی که در راه اتفاق میافتند میتوانند مطرح باشند. براتیگان سعی میکرد این وقایع را درک کند و درد او در زندگی این بود که به چیزی اعتقاد نداشت و لذا نمیتوانست جهت این وقایع را تغییر دهد. • براتیگان ادا در میآورد • براتیگان در گور لرزید |
نظرهای خوانندگان
آقای پور محسن ممنون برای این گفت و گوی خوب و خواندنی.
-- محمد میرزاخانی ، Jan 4, 2009 در ساعت 07:21 PMپرسش: این نشریه «سنگ» آیا نسخه ی اینترنتی هم دارد؟ آدرس آن اگر هست؟
ممنون می شوم. داستان «قهو» ترجمه ی فرسی را می خواهم.
با سپاس.
........................
پورمحسن: خواهش میکنم. تا جاییکه من خبر دارم، سنگ روی اینترنت نیست. اما باز هم سوال میکنم.
Merci barai ein goftekoo
-- Mossi ، Jan 4, 2009 در ساعت 07:21 PMباید آن فضا را درک کرده باشی تا ببینی توی این حرف چقدر کنایه هست. اگر آن فضا را درک کرده باشی، می دانی که پشت بند این قضایا اهمیت دارد نه اصولا یک کتاب که در همه جای دنیا تنها یک کتاب است. من وقتی این نکته را متوجه شدم، پشتم لرزید. چون نویسنده به یک دورهء خاص تعلق دارد. ذهن او در آن دوره پرورش پیدا می کند. اگر آن محیط نباشد، او یا باید خود را از نو بیافریند، یا از بین می رود. چقدر مثال هست در ادبیات دنیا. بهترینش براتیگان - با صید غزل آلاش و آن اشعار آش و لاش که همه محصول یاغی گری دههء شصت است. این شخص، تا وقتی ماجرای هیپیگری ادامه داشت، کتاب هاش را مثل ورق زر می بردند. چون ذهنیتش در آن دوره ریشه داشت. بعد که مردم از نو برگشتند به همان نکبت سابق، براتیگان هم فراموش شد، و چون نتوانست این بی مهری را تاب بیاورد، یک گلوله خالی کرد توی شقیقه اش.
*(از گفت و گوی حسین نوش آذر با سایت جن و پری) *******
آخرشم ما نفهمیدیم واسه چی ؟!...
-- منگ ، Jan 6, 2009 در ساعت 07:21 PMwww.dumb.blogfa.com
فوقالعاده بود. ممنون
-- سوفیا ، Jan 7, 2009 در ساعت 07:21 PM