رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۴ آذر ۱۳۸۷

پنچرگیری هنرمندانه‌ی این زندگی نکبتی

مجتبا پورمحسن
mojtaba@radiozamaneh.com

کتاب «آن جا که پنچرگیری‌ها تمام می‌شوند»، مجموعه‌ی ۹ داستان حامد حبیبی است که پیش از این با مجموعه داستانِ «ماه و مس» آغاز امیدوار کننده‌ای در ادبیات داستانی ایران داشت.

Download it Here!

حبیبی در داستان‌های مجموعه‌ی اخیرش، بیش از هر چیز به قصه‌گویی اهمیت داده و داستان‌های او اگرچه در فضای متفاوتی روایت می‌شوند، اما همگی قصه‌های جذابی دارند.

چند داستان این مجموعه، فضای گروتسکی دارند. شخصیت‌های این داستان‌ها به یک‌باره وارد فضای عجیب و غریبی می‌شوند که انتظارش را ندارند.

در داستانِ «قمر گمنام نپتون»، قهرمان داستان مردی است که به مرگ محکوم شده، اما نکته‌ی جالب توجه، واکنش غیر عادی خود او و اطرافیانش و از جمله خانواده‌اش به حکم مرگ اوست. آن‌ها چنان وانمود می‌کنند که انگار یک آیین را به جا می‌آورند.

محکوم به اعدام، وقتی به دیدن دوستش می‌رود و زمان اعدامش را به او اطلاع می‌دهد، دوستش در کمال آرامش به او معامله‌ای اقتصادی را پیشنهاد می‌کند:

«به دیدن دوستش رفت. پشت میزی چنان بزرگ او را به حضور پذیرفت که می‌گفتی آن جا سنگر گرفته. وقتی تاریخ را شنید، گفت: خوب شد یادم انداختی.

تلفن را برداشت و قراری را به منشی‌اش یادآوری کرد. خیالش که راحت شد سیگاری آتش زد و تکیه داد: «تتانیوم دوست من! حرفم را گوش کن. امروز بخر، یک گوشه بگذار باشد برای خودش، فردا به سه برابر بفروش... نزنی می‌خوری ... دوره دوره‌ی بدلکاری است... خوشحال باش، با وقتی که تو داری هنوز فرصت هست.»
(صفحه‌ی ۴۶)

«قمر گمنام نپتون»‌، داستانی آخرالزمانی، درباره‌ی زمانی در آینده است که در آن انسان‌ها از قالب انسانی تهی می‌شوند. وقتی که مرگ آدم‌ها چه از نظر خودشان و چه در نگاه نزدیکان‌شان، امری بی‌اهمیت تلقی می‌شود.

در جایی از رمان، کارمند شعبه‌ی اعلام احکام از محکوم می‌خواهد که زمان اعدامش را انتخاب کند و وقتی محکوم، ساعت چهار و بیست و پنج دقیقه بعد از ظهر هفت روز بعد را برمی‌گزیند، کارمند با خودش فکر می‌کند: «حیف شد! اضافه کار مالید.» در قمر گمنام نپتون، همه‌ی چیزهای به ظاهر بی‌اهمیت، اهمیتی بیش از مرگ یافته‌اند.

در داستان آخر کتاب با نام «آن‌جا که پنچرگیری‌ها تمام می‌شوند»، اجرای حرفه‌ای‌تر جهان آخرالزمانی مد‌نظر حامد حبیبی است. راوی داستان در روزنامه، آگهی فروش یک آپارتمان را می‌بیند و چند دقیقه بعد متوجه می‌شود که خانه‌ی خود او برای فروش آگهی شده است. راوی سعی می‌کند کسی را که قصد شوخی و یا دشمنی با او داشته پیدا کند. هر چه داستان جلوتر می‌رود، احتمال شوخی و دشمنی کمتر می‌شود و ماجرا شکلی مرموز پیدا می‌کند. چرا که نه تنها آپارتمان او، بلکه ماشین و تمام اثاثیه‌اش به حراج گذاشته شده و مشتریان حتا از زدگی‌های پنهانی ماشینش هم خبر دارند.


تصویر جلدِ کتابِ «آن‌جا که پنچرگیری‌ها تمام می‌شوند»

زیبایی داستان وقتی دو چندان می‌شود که این ماجرای عجیب به مرور راوی را وا می‌دارد که نگاهی درونی به خودش ونسبتش با اشیای پیرامونی‌ بیندازد. به همین دلیل پس از آن‌که در ضرورت تملک خانه، ماشین و اثاثیه‌ی خانه‌اش تامل می‌کند، در یک لحظه حکم به فروش آن‌ها می‌دهد.

در پایان داستان، راوی می‌گوید:

«در وجود هفتاد و دو کیلویی‌اش احساس سبکی عجیبی کرد. پیاده به سمتی راه افتاد. آن قدر سبک شده بود که می‌توانست تا آن‌جا برود که پنچرگیری‌ها تمام می‌شوند و بر اسم شهر، روی تابلویی مستطیلی خط ‌قرمز کشیده‌اند.»
(صفحه‌ی ۱۱۸)

به حامد حبیبی به خاطر نوشتن این دو داستان باید تبریک گفت. داستان‌های زیادی با موضوعاتی مشابه نوشته شده است. با این وجود نویسنده در این دو داستان، اجرایی به دور از شتاب‌زدگی و هوشمندانه دارد.

نکته‌ای که باعث می‌شود روایت حبیبی، جذاب‌تر به نظر برسد ملموس بودن فضای داستان‌هاست. انگار که ما در همان وضعیت آخرالزمانی قرار داریم و یا به آن نزدیک شده‌ایم.

اگر چه نویسنده برای عبور از سانسور و مسوولیت‌های حقوقی، داستان «قمر گمنام نپتون» را در جایی غیر از زمین روایت می‌کند؛ اما همین شباهت نوع زندگی در سیاره‌ای دیگر با زندگی امروزی ما، هراس‌آور است.

داستان «آن‌جا که پنچرگیری‌ها تمام می‌شوند»‌ که دقیقاً روایتی از زمان حال است، هستی انسان را در جهان امروز به پرسش می‌کشد. در واقع در جهان داستان که نمونه‌ای کوچک از دنیای امروز ماست، فرد دقیقاً خود را در لابه لای اشیایی گم کرده که هر چند به ظاهر جزو اثاث ضروری زندگی هستند؛ اما هستی انسان را مخدوش کرده‌اند.

تنها اشکال این دو داستان خوب حامد حبیبی، ‌چند کلمه‌ و جمله‌ی معدود است که به کار صدمه زده است. هر دو داستان از زاویه‌ی سوم شخص روایت می‌شود. اما در جایی که داستان، به خوبی اجرا شده، متاسفانه نویسنده با اضافه کردن چند کلمه، داستان را از روند طبیعی‌اش خارج می‌کند.

در داستانِ «قمر گمنام نپتون» نویسنده گاهی فکر می‌کند آن‌چه را می‌خواسته نتوانسته بگوید و با چند کلمه، ‌مقصود‌‌ش را تکرار می‌کند. در دو جای این داستان می‌خوانیم:

«باید قانونی تصویب می‌شد که هر کسی حق نداشته باشد هر جا که خواست، در دو قدمی دماغ آدم‌ها آینه نصب کند. حق. حق.حق.»
(صفحه‌ی ۴۵)

«حیوانات در قفس، در جنگل، در بشقاب غذا، سر چنگال (برگشت و به سرمای پشت سرش نگاهی انداخت، یک لحظه حس کرده بود صدای خنده‌ای نخودی را شنیده) برایش جذابیتی نداشتند اما این که جایی را ندیده بگذارد، حالا دیگر مفهومی نداشت. جذابیت. جذابیت. جذابیت.»
(صفحه‌ی ۴۸)

در پاراگراف آخر داستان «آن‌جا که پنچرگیری‌ها تمام می‌شوند» هم، نویسنده با ارایه تحلیلی فلسفی به داستانش صدمه می‌زند. اگر قرار بود در پایان داستان‌، راوی نتیجه‌گیری اخلاقی کند، دیگر چه ضرورتی به نوشتن داستان بود؟

حسن کار حامد حبیبی اجتناب از سوگنامه‌نویسی است. روایت او از تراژدی جهان امروز از معبرهای کمیک می‌گذرد. به همین دلیل حیف است که با چنین اشتباهاتی، نگاه هنرمندانه نویسنده‌ مخدوش شود.

مجموعه داستان اخیر حامد حبیبی، دو داستان خوب دیگر هم دارد. داستان‌هایی که در آن، واقعیت‌های جاری در ذهن کاراکترها، شاید پررنگ‌تر از واقعیت‌های بیرونی هستند.

داستان اول کتاب، «فیدل» روایت مکالمات چند دوست و آشناست که درباره‌ی مرگ یکی از نزدیکان‌شان حرف می‌زنند. سوسن، نجات غریقی که بر اثر برخورد با یک قایق موتوری جان باخته است. اما سرنشینان ماشین که گویا از مراسم خاکسپاری او در آستارا برمی‌گردند، می‌کوشند با کنار هم قراردادن تاویل خود از جمله‌ها و اشاره‌هایی که همسر و دیگر نزدیکان سوسن در مراسم خاکسپاری بروز داده‌اند، به تحلیلی جنایی از مرگ سوسن برسند.

حرف زدن از مرگ سوسن و خوردن آلبالو و خوردنی‌های سرگرم کننده‌‌ی دیگر، کل ماجرا را تا حد دستاویزی برای گذراندن مسیر سفر تقلیل می‌دهد. البته نویسنده با حذف و توصیفات و با تاکید بر دیالوگ‌ها، خواننده را دودل می‌کند که آیا واقعاً جنایتی رخ داده یا ماجرای مرگ سوسن فقط اسباب تفریح است؟ هر چه هست، مرگ در این داستان به شی‌ای تبدیل شده. وقتی شخصیت‌ها از فرد مرده حرف می‌زنند، «حیات» او کم‌ترین اهمیتی ندارد.

یکی از بهترین‌های مجموعه داستان «آن‌جا که پنچرگیری‌ها تمام می‌شوند»، داستان «شب در ساتن سفید» است. یک زن و شوهر تصمیم به خرید خانه‌ای دارند که با توجه به امکانات بسیار زیادش قیمت مناسبی دارد. فروشنده تاکید می‌کند که از همه‌ی این خانه و اثاثیه‌اش، فقط یک چیز را ‌می‌تواند با خود ببرد. داستان از وقتی جذاب می‌شود که آن یک چیز، پدر پیر فروشنده نیست. پدر پیربیماری که در یک گوشه‌ی خانه کز کرده و نمی‌تواند حرکت کند.

راز پایین بودن قیمت خانه نیز همین است. خریدار باید متعهد شود که از پدر پیر فروشنده در چند صباح باقیمانده از عمرش نگه‌داری می‌کند. زن و شوهر بالاخره نمی‌توانند از این خانه و قیمت بسیار مناسبش بگذرند و خانه را می‌خرند.

از این‌جا به بعد داستان، روایت وحشت و کابوس و توهم واقعیت حضور پیرمرد در خانه است. نویسنده در داستان «شب در ساتن سفید»، تعلیق نفس‌گیری را می‌آفریند که اجازه نمی‌دهد خواننده لحظه‌ای کتاب را کنار بگذارد.

در این داستان، ‌پیرمرد‌ نمونه‌‌ی دیگری از آدم‌هایی است که به شی تبدیل شده‌اند. اشیایی با جسم‌های زنده که کنار گذاشته می‌شوند تا اشیای بی‌جان در زندان جهان مدرن، تمام هستی انسان را در برگیرند.

اهمیت داستان‌های حامد حبیبی این است که اگرچه قصد دارد داستان‌هایی بنویسد که به راحتی خوانده شوند؛ اما برای تحقق جذابیت داستان‌ها، به ورطه سانتی‌مانتالیسم نمی‌لغزد. او از سوگواری‌های کلیشه‌ای داستان‌های متوسطی که درباره‌ی مصائب جهان مدرن نوشته می‌شود هم، اجتناب می‌کند.

پنج داستان دیگر این مجموعه، به قدرت چهار داستان دیگری که اشاره کردم نیست و نهایتاً می‌توان آن‌ها را اتودهایی برای این چهار داستان درخشان دانست. با این وجود «آن جا که پنچرگیری‌ها تمام می‌شوند» حامد حبیبی را در قامت نویسنده‌ای تصویر می‌کند که حرفه‌ای می‌نویسد و این امتیاز بسیار مثبتی برای این نویسنده‌ی جوان است.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

ماه و مس صحیح است.
......................
زمانه: ممنون. تصحیح شد

-- leon ، Dec 14, 2008 در ساعت 06:02 PM