رادیو زمانه > خارج از سیاست > ادبیات > احوالاتِ نسل ما، به صرف نقطه ویرگول | ||
احوالاتِ نسل ما، به صرف نقطه ویرگولمجتبا پورمحسنmojtaba@radiozamaneh.com«اگر میبینید کسی کار بزرگی نمیکند، برای این است که یا لباسی ندارد که بهش تکلیف کند؛ یا اساساً، آدم کوچکی است» برای بررسی یک کتاب، در ابتدا باید ژانر آن مشخص شود و سپس بر اساس ساختارهای مرسوم و احیاناً ساختار شکنیها، به نقد کار نویسنده پرداخت. بنابراین در آغاز این نوشته میگویم که «کافه پیانو» رمان نیست، بلکه داستان بلندی است که به اشتباه رمان خوانده میشود. دربارهی اینکه چه استدلالهایی برای این مساله دارم، توضیح خواهم داد. نثر، کژتابی، بهاءالدین خرمشاهی و پل ریکور احتمالاً خوانندگان این متن، نوشتههای بهاءالدین خرمشاهی را در کیهان فرهنگی و چند مجلهی دیگر به یاد دارند. در آن نوشتهها خرمشاهی با تاکید بر کژتابیهایی که در کلام نهفته است، به طنزهایی اشاره میکرد که بسیار هم با استقبال روبه رو میشد. آن روزها شاید تعداد کسانی که این «کژتابیها» را نه فقط امکان سرگرم کنندهای در زبان، بلکه ماهیت زبان میدانستند، خیلی کم بود. پایان «کژتابیها»ی خرمشاهی مصادف شد با جریانی در شعر امروز که زبان را در مرکز توجه قرار میداد. به یکباره فضای ادبی ایران سرشار از نام زبانشناسان و فیلسوفانی شد که عمدتاً از طریق کتاب «ساختار و تاویل متن» بابک احمدی به خوانندگان معرفی شدند. اگرچه مجادلههای بسیاری بین نویسندگان و منتقدین دربارهی «اصالت» نظریههای مختلف در گرفت؛ اما مسالهای که به مرور به عنوان اصل مهمی پذیرفته شده، نقش محوری زبان در خلق آثار ادبی است. پل ریکور در کتاب «زندگی در دنیای متن»، اثر هنری را محصول سوء تفاهمهای زبانی معرفی میکند. همزمان با گسترش بحثهایی انتقادی، قطار ترجمهی آثار ادبی جهان که تا اوایل دههی هفتاد، در ایستگاه مدرنیستهایی مثل ویلیام فاکنر و ویرجینیا وولف توقف کرده بود؛ به یکباره به آثار متفاوت ادبی آمریکا رسید. در چند سال گذشته با تغییر نگرش نویسندگانی ایرانی در ماهیت رمان و داستان کوتاه باعث اقبال آثار نویسندگان همچون کورت وونه گات، جی جی بالارد، دانالد بارتلمی، ریچارد براتیگان و تعدادی از نویسندگان نسل بیت در فضای ادبی ایران شد. رئالیسم جادویی و منطقهای غیر رئالیستی که در اوایل دههی هفتاد تحت تاثیر ادبیات آمریکای جنوبی همهگیر شده بود، جای خود را به نوعی از ادبیات داد که بیش از آن که متکی بر وقایع باشد، در نثر اثر اتفاق میافتد. «کافه پیانو» از این نظر اثر موفقی است. مهمترین نقش را در این کتاب، زبان دارد. نثر «کافه پیانو» طنزی خفیف، اندیشهی کلبی و اعتراض به هستی اجتماعی را توامان دارد. با جملههای کتاب «کافه پیانو» گاهی هم میتوان خندید و گاهی به بسیاری از یقینها شک کرد. فرهاد جعفری با خارج کردن جملات از اندازهی معمولشان و با به تعویق انداختن نقطهی پایانی جملات؛ از یک سو فضای خمیازهآور و تردیدآمیز اجتماعی را خلق میکند و از سوی دیگر، با مطرح کردن مداوم گزارههای اعتراضی، اعتراضی هستیشناختی و عاری از ایدئولوژیزدگی را به نمایش میگذارد. «... این شده که پدرش عذرش را خواسته و با آن که میدانسته؛ بیشتر کارهایی که میکند دست خودش نیست؛ بهش گفته گور نحسش را برای ابد گم کند و دیگر، پایش را هم توی خانهی او نگذارد. کسی که اصرار داشته باشد پای بوتهی گل یاسی که آن قدر مادرش دوستش دارد بشاشد در حالی که بیشتر از ده تا توالت توی این خانهی مرده شور برده هست، همان بهتر که برود گم و گور شود.» «همین که آمدم در خانه را باز کنم و بروم بیرون تا چند تایی نوار بهداشتی پروانهای بالدار متوسط مای بیبی بخرم و برگردم- و احتمالاً با یک پلاستیک سیاه توی دستم که مغازهها معمولاً نوار بهداشتی را طوری مخفیانه میپیچند تویشان و دستت میدهند که انگار جنس قاچاقی رد و بدل میکنند یا توی چنین چیزی میپیچندشان برای اینکه که یک وقت کسی نبیند تا تو از خودت خجالت نکشی که آمدهای و نوار بهداشتی خریدهای یا شاید هم با خودشان فکر میکنند نوار بهداشتی یک چیز ناموسی است که باید حتما توی چیز سیاهی مخفی باشد که چشم کسی بهش نیفتد- پشت در؛ رحیم آقا پستچی محلمان را دیدم که داشت از زین موتورش میآمد پایین تا زنگ بزند و برگه ای را که توی دستش بود تحویل بدهد...» این نمونهی دوم، یکی از درخشانترین پاراگرافهای«کافه پیانو» است که نظیرش اتفاقا در این کتاب کم نیست. این پاراگراف، ۹ سطر از کتاب را به خود اختصاص داده است. اطالهی کلام، پریشانی ذهن در انبوه قراردادهای اجتماعی را به خوبی نشان میدهد. در عین حال موضوع اصلی، به حاشیه رانده میشود که با ساختار داستان مطابقت دارد. در واقع «کافه پیانو» اجرای خلاقانهی پریشانی ذهنی متاثر از نابسامانی اجتماعی و فرو ریزی قراردادهای اجتماعی است. کافه روشنفکری کافهنشینی در جامعهی ادبی و هنری ایرانی ماهیتی فتیش دارد. اگرچه گاهی جذابیت کافه نشینی برای روشنفکران ایرانی را به نوستالژی کافه نشینیهای دههی چهل و پنجاه نسبت میدهند اما به نظر میرسد، شی وارگی کافه نشینی برای روشنفکران ایرانی، ریشه در شیفتگی نسبت به شمایل روشنفکری و نویسندگی در اروپا و بهخصوص فرانسهی دهههای میانی قرن بیستم دارد. در سالهای گذشته تلاشهای زیادی در راستای نزدیک شدن به دنیای کافه نشینی در جامعهی ادبی ایران شکل گرفت. ساده انگارانه است اگر «کافه پیانو» را هم از جنس این تلاشها بدانیم. اتفاقاً «کافه پیانو» یک گام جلوتر گذاشته و به اثری دربارهی پیوند کافه نشینی و روشنفکری تبدیل شده است. فرهاد جعفری با تیزبینی از این جریان فاصله میگیرد و دربارهی آن مینویسد.
اجرای پرفورمانس در کافه، چسباندن تکههای روزنامه لوموند به سقف کافه و اشارات مکرر به کتابهای ادبی و جهان داستانی رمانهای مشهور؛ نویسنده را از افتادن به دام شی وارگی کافه نشینی نجات میدهد. در جایی از رمان، راوی با اشاره به سوال دخترش دربارهی شغلش میگوید: «...اگر مینشستم داستان بلندی مینوشتم و بعد منتشرش میکردم؛ میتوانستم بهش بگویم: «اگر کسی یک وقت برگشت و ازت پرسید بابات چه کاره است، حالا توی مدرسه یا هر جای دیگری؛ یک نسخه از کافه پیانو را همیشه توی کیفت داشته باش تا نشانشان بدهی و بهشان بگویی بابام نویسندهاس. حالا شاید. خوب ننویسه، اما نویسندهاس» در این پاراگراف و جاهای دیگری از متن، راوی با طنزی تلخ به بیان نسبت کافه نشینی و روشنفکری میپردازد. در داستان «کافه پیانو»، کافه مقصد راوی نیست. حتا ایستگاه هم نیست. کافه برای او صرفاً بهانهای است تا خودش را در مختصاتی جسمانی تعریف کند. اگر راوی میکوشد با انتشار مجلهی فرهنگی و حتا نوشتن همین رمان، هویتی هستی شناختی برای خود اختیار کند؛ کافه داری هم شکل بیرونی تلاش او برای هویتبخشی به «خود» است. آنچه این دو جریان را در کنار هم جذاب میکند؛ تناقض بین روشنفکری و روشنفکر است. شاید در نگاه اول بتوان به سادگی گفت که کار روشنفکر، روشنفکری است. اما روشنفکری، در نهایت به کلبی مسلکی منجر میشود که هر مفهوم هویتساز را زیر سوال میبرد. به نظر میرسد نهایتاً روشنفکری، پوچی عمیقی است که اعتبار مفهوم «روشنفکر» یا «تاریک فکر!» را خدشهدار میکند. رمان یا داستان بلند؟ همانطور که در ابتدای مطلب اشاره کردم، «کافه پیانو» نهایتاً یک داستان بلند خوب است، اما به دلایلی نمیتوان آن را رمان قلمداد کرد. داستان «کافه پیانو» پتانسیل لازم برای شکلگیری یک رمان را ندارد. رمان به عنوان ژانر ادبی عصر مدرن، مکالمهی یک زندگی با جهان است. قطعاً این تعریف به آن معنا نیست که رمان باید به تمام زندگی یک فرد از تولد تا مرگ بپردازد. این کار بیوگرافینویسان است. کما اینکه بیوگرافی قابل مقایسه با رمان نیست. اگرچه بیوگرافی از تولد تا مرگ یک شخصیت را در بر میگیرد، اما از ارایهی هستی شناسی کاراکتر عاجز است. به معنای دیگر بیوگرافی، لااقل در مفهوم لغویاش، متنی است که زندگی یک کاراکتر را مستند میکند. ولی رمان اصولاً بر دو اصل استوار است. اصل اول بیاعتبار کردن مفهوم «سندیت» است. به همین دلیل است که رمان، ژانر ادبی عصر مدرن شناخته میشود. اصل دوم گفت و گوی انتقادی متن رمان، با جهان پیرامون است. در کنار این دو اصل، «قصه» یکی از مهمترین بخشهای رمان است. «قصه گویی» در انواع رمان، با هر رویکردی لازم است و البته قصهای که قابلیت تبدیل به رمان را داشته باشد. داستان«کافه پیانو» پتانسیل لازم برای یک رمان را ندارد. برای روشن شدن موضوع، میتوانم یکی از درخشانترین رمانهایی را مثال بزنم که راوی «کافه پیانو» علاقهی زیادی به آن دارد. رمان «عقاید یک دلقک»، نوشتهی هاینریش بل، داستان دلقکی است که همسرش به تحریک نهاد کلیسا او را ترک کرده است. دلقک که عاشق همسرش است، در نبود او نگاهی متفاوت به مسالهی عشق، وفاداری و خیانت ارایه میکند. در جایی از رمان، مرد با خودش میگوید همسرش باید از اینکه در خمیردندان را نه در حضور او، بلکه در جایی دیگر باز کند، خجالت بکشد. عقاید یک دلقک، داستان سادهای دارد، اما جهان خلق شده در رمان، بسیار پیچیده است. «کافه پیانو» به دو دلیل ساختاری نتوانسته تبدیل به رمان شود. اول اینکه گره داستانی خوبی ندارد. از ابتدای کتاب، خواننده میخواهد بداند جهان راوی و پریسیما در کجا با همدیگر اصطکاک پیدا کردهاند که از هم جدا افتادهاند. ولی نویسنده نه میخواهد راوی را مقصر بداند و نه پری سیما را. نه اینکه نویسنده باید دربارهی شخصیتهای اثرش قضاوت کند، اما پرسوناژهای داستان، انسانهای طبیعی هستند و ناگزیر درباره ی هم قاوت میکنند. در رمانِ «کافه پیانو»، نویسنده با احتیاط دربارهی پریسیما حرف میزند. انگار نویسنده همان مشکلی را دارد که روای دارد. بنابراین مساله به شکلی کاملاً مصنوعی و با بهانهی سیگار کشیدن مرد پی گرفته میشود و تازه از نیمههای داستان، صفورا اکتیو میشود. «کافه پیانو» با فرم تکگویی ذهنی اول شخص مفرد نوشته شده و به تبعیت از ماهیت ذهن، از همگسیختگی زمانی وقایع پذیرفتنی و مورد انتظار است. اما مشخص نیست که بر اساس کدام قاعده، صفورا در نیمه اول داستان جایی در ذهن راوی ندارد. حتا در آثاری که متاثر از اندیشهی پساساختارگرایی نیز نوشته میشوند، گره داستانی نادیده گرفته نمیشود. ترس راوی از مقصر شناختن خود یا پری سیما، پایانی ضعیف را برای داستان رقم زده که بیش از پیش از ارزش گره داستانیاش میکاهد. بگذریم که صفورا تازه در بخشهای پایانی کتاب معرفی میشود، ولی بر اساس کدام منطق داستانی آقای راوی، پس از یک بگومگوی ساده با همسرش و بیرون آمدن از خانه، به سراغ صفورا میرود و رابطهی عاطفیاش را با او قطع میکند؟ جدای از خود راوی، بقیه شخصیتهای«کافه پیانو» نیز مثل اجناس پشت ویترین هستند. در یک یا دو فصل حضور موثری دارند اما خیلی زود کنار میروند. به طور مثال گل گیسو در چند فصل ابتدایی، کاراکتری موثر و تیزهوش معرفی میشود، اما پس از آن نقشی را در داستان ایفا میکند که یک میز در صحنه نمایش برعهده دارد. علاوه بر عدم وجود گره داستانی مناسب برای تبدیل شدن به رمان، «کافه پیانو» به چند دلیل دیگر نمیتواند فراتر از یک داستان بلند برود. چند فصل پایانی رمان، صرفاً اختصاص دارد به توجیهاتی که نویسنده لازم میداند، به مخاطبش ارایه کند. تاکید بر واقعی بودن اتفاقات «کافه پیانو» در صفحهی آخر کتاب، دست کم گرفتن مخاطب در شناخت شیوهی نگارش داستان است. ظاهراً نویسنده کوشیده تمام شگردهایی را که در روایت به کار برده، به صورت فشرده برای مخاطب توضیح دهد. نکتهی دوم که قبلاً هم به آن اشاره شد، به سرانجام رساندن غیرمنتظره ماجراست که البته پایان تلخی هم ندارد. اگر توضیح ساختار کتاب در صفحهی آخر را به عدم اعتماد به نفس نویسنده ربط دهیم، برای پایان خوش که گره داستانی شل داستان را کاملاً کمرنگ میکند، صرفاً میتوان دلایل اجتماعی آورد. اینکه وقتی در کشور ما نویسندگی، شغل نیست و نویسنده، صبحها کارمند است و عصرها، پدر و شبها، نویسنده؛ باعث میشود که در چنین ساختاری گره داستانی به نفع موقعیت اخلاقی نویسنده از بین برود. نقطه ویرگولهای آزاردهنده کورت ونهگات، نویسندهی آمریکایی در فصلی از کتاب «مردی بدون کشور» اولین درس برای نویسندگان را اجتناب از به کار بردن نقطه ویرگول میداند. در «کافه پیانو» تعداد نقطه ویرگولها، آنقدر زیاد است که اگر از صنعت اغراق استفاده کنم میتوانم بگویم اگر نقطه ویرگولها را از «کافه پیانو» حذف کنیم، پنجاه صفحه از حجم کتاب کم میشد. نقطه ویرگولهای متعدد داستان «کافه پیانو» واقعاً آزاردهنده است. چرا که از یک سو به هدف نویسنده، در اجرای هنرمندانهی تکگویی ذهنی آسیب میزند و از سوی دیگر در بسیاری موارد، نقطه ویرگول به لحاظ نگارشی، به شکل نادرست به کار رفته است. تا جایی که خبر دارم، نقطه ویرگولها برخلاف نظر ویراستار کتاب و با اصرار نویسنده در متن باقی مانده است. اگر فرهاد جعفری تصور میکند که نقطه ویرگولها را برای راحتی طیف گستردهی مخاطبان به کار برده، باید گفت اولاً با توجه به مضمون داستان، دایرهی مخاطبان «کافه پیانو» محدود به کسانی است که آنقدر کتابخوان هستند که نیازی به انبوه نقطه ویرگولهای راهنما (!) ندارند. متن «کافه پیانو» استوار بر حاشیه راندن موضوعات اصلی به نفع اجرای خلاقانهی تشویش ذهنی راوی است. انبوه نقطه ویرگولها باعث میشود طولانی شدن پاراگراف تصنعی به نظر برسد و هدفی که ذکر کردم تحت تاثیر این مساله قرار بگیرد. از طرف دیگر گاهی به نظر میرسد نقطه ویرگولها فقط جنبهی تزیینی دارند. «صبح سحر؛ مجبور شدم بروم راه آهن دنبال پری سیما که امتحانهای ترم آخرش را داده و همهی جل و پلاسش را هم بار کرده و با خودش آورده بود.» «وقتی رسیدم به خانه که؛ گل گیسو تازه رفته بود توی رختخواب و همین که...» در دو نمونهی بالا، نقطه ویرگول پس از یک قید یا یک حرف اضافه قرار گرفته است. نقطه ویرگول قاعدتاً باید بین دو جمله قرار بگیرد. بنابراین مورد اول که کاملاً غلط است و در مورد دوم هم نیازی به وجود نقطه ویرگول پس از «که» نیست. این نمونهها برای «مچگیری» نیست. تعداد نقطه ویرگولها در «کافه پیانو» بسیار بسیار زیاد است. واقعاً حیف است که این نقطه ویرگولها متنی با نثر خلاق را مخدوش کرده است. خمیازه زندگی این روزهای ما همهی این نکات سوالبرانگیز را که مطرح کردم، دلیلی نمیشود که «کافه پیانو» را کتاب خوبی ندانیم. کافه پیانو در خلقِ زندگی این روزهای ما بسیار موفق بوده است. نوعی زندگی که بخش بزرگی از آن در زبان اتفاق میافتد، نه در رخدادهای فیزیکی. به خصوص احوالاتِ نسلی که زندگیاش را در ذهن و زبان تجربه میکند. نسلی که هیججوری نمیتوان توضیحش داد و بهترین شیوه برای وصفِ احوالاتش، نشان دادنِ توضیحناپذیریاش با استفاده از زبان است. نسلی که هرچه بیشتر توضیحش دهی، پیچیدهتر میشود. اما نه چنان پیچیدگی که بتوان سادهاش کرد. خلقِ این فضا را قبلاً در مجموعه داستانِ «ها کردن» نوشتهی پیمان هوشمندزاده دیده بودم و حالا فرهاد جعفری هم به خوبی از عهدهاش برآمده است. در همین زمینه: • گفتگو با نویسنده یک کتاب «بفروش» |
نظرهای خوانندگان
«صبح سحر؛ مجبورم شدم بروم راه آهن دنبال پريسيما كه امتحانهاي ترم اخرش را داده و همهي جلوپلاسش را هم بار كرده و با خودش آورده بود.»
نقطه ويرگول بعد از صبح سحر غلط نيست. يعني ميتواند غلط هم نباشد. «صبح سحر» ميتواند در اينجا جمله باشد نه قيد زمان. يعني صورت موجز جملهي زير:
-- مترجم ، Aug 19, 2008 در ساعت 08:00 PMصبح سحر بود؛
اما در مورد دوم، يعني «وقتي رسيدم به خانه كه؛»، نقطه ويرگول بعد از كه قطعا غلط است.
پور محسن محترم. کاش کتاب را دوبار می خواندی. حیف نیست که منتقد با استعدادی مثل شما به این جور کتاب ها که واقعآ محصول کتاب سازی انتشاراتی های پولدار هستند، ارزش بدهند؟ کتاب خیلی خیلی ضعیف تر از این حرف هاست.
-- شادمان ، Aug 20, 2008 در ساعت 08:00 PMاین آقای جعفری همیشه خیال می کند زیادی می فهمد. کسی هم نمی تواند از خر پایین بیاورش.
-- رامین ، Aug 20, 2008 در ساعت 08:00 PMاین هم مثل بقیه زیادی باوری های این آقاست. یه چیز ابلهانه
فرهادی که شیرینی ندارد!
-- محمد گلی ، Aug 28, 2008 در ساعت 08:00 PMایران چنین است مدت ها است کوتوله های ادبی یکه تازی می کنند کافه پیانو یک هشدار است هشدار به ما که داریم سطح خواننده را به شدت نزول می دهیم کافه پیانو ماحصل یک زیرکی سیاسی است نویسنده با نیشترهای سیاسی می خواهد اثری ادبی خلق کنتد آن هم چه قدر سطحی در بهترین وضعیت اثر می شود چاپ بیست وچندم وشاید جایزه ای هم ببرد -آدم یاد عالیجناب بازی های چند سال پیش وفروش سرسام آور آن آثار وبعد ترکیدن این حباب می افتد- باید زنگ ها را به صدا در آورد خواننده چرا این قدر افت فکری باید داشته باشد؟
فرهاد با زیرکی جای جای اثر از نبود آزادی وضوابط اخلاقی نالیده اما دم خروسی که هوارفته را باید چه کنیم راوی ازیک سو می نالد که ضوابط چنین است وچنان واز سوی دیگر مدام همه چیز را به به تخم مبارکش می کشد هکذا
پشت پرده یک بهره برداری سیاسی کثیف خوابیده است کافه پیانو می تواند وباید نمایانگر زمانه ما باشد یک اثر اجتماعی باشد با مولفه های ادبی نه یک اثر بازاری سیاسی زده شده
به راستی از پس قرن ها آن چه می ماند قدرت نویسنده در بیان صورت راستین وقایع است
دودیگر آن که امروز آوردن اسم های خاص بی هیچ مناسبتی در داستان دارد باب می شود یک پز بی کلاسی!
وکافه پیانو استاد این پزنیسم است.
فرهاد عزیز می تواند وباید به سوی ادبیات پویا برگردد بی شک این حباب خیلی زود خواهد ترکید مپل انبوه آثار سیاسی چند سال پیش
آری درد جامعه در این ظواهر نیست درد در فراموشی حس میهن پرستی سیر دختران ایرانی به آن سوی آب تاراج اندیشه انسانی وایرانی و بازی مزخرف احزاب و... نویسنده باید اثری بیافریند که پس سال ها نماینگر این عصر باشد اگر قصد خلق چنین آثاری هست امید روزی ایرانی دوباره ادبیاتی در شان خویش داشته باشد