رادیو زمانه > خارج از سیاست > رسانه > «نیمه پنهان» آقای فریدون جیرانی | ||
«نیمه پنهان» آقای فریدون جیرانیمجتباپورمحسنmojtaba@radiozamaneh.comاول از همه لازم است اشاره کنم دوست داشتم در این نقد، متکلم وحده نباشم. به همین دلیل با جیرانی تماس گرفتم. با او قرار مصاحبه هم گذاشتم اما او بنا به دلایلی از گفت و گو با زمانه عذرخواهی کرد. تصمیم او برایم محترم است. حالا با خیال راحتتری این نقد را مینویسم. آنها آزادانه سقوط میکنند دو سال میشود که تلویزیون تصمیم گرفته، سینما را وارد جعبه جادویی کند. این تصمیم نه از راه پخش و حمایت از فیلمهای سینمایی ایرانی، بلکه از طریق جذب سینماگران شناخته شده در سیستم سریالسازی، عملی شده است. اگر تا دو سال پیش، کار کردن در تلویزیون، یک «انگ» بود که سینماگران بزرگ سعی میکردند از آن فاصله بگیرند، در سالهای اخیر موج حضور کارگردانان و بازیگران سینما در تلویزیون بلندتر از هر زمانی شده است. اما آیا همکاری تلویزیون و سینما گران، برای هر دو طرف سودمند بوده؟ قطعاً «رسانهی ملی» بیشترین بهره را از این معامله برده است. ذکر نام سینماگران در تیتراژ سریالهای تلویزیونی، آمار بینندگان را افزایش میدهد. در حالیکه تلویزیون ایران در غیاب رسانهی تصویری رقیب، رقابتی تصنعی را میان شبکههای مختلف خود ایجاد کرده است، سینماگران ایرانی نقش گرم کردن تنوری را پیدا کردهاند که خود سهمی از محصول آن ندارند. در سالهای اخیر حضور در تلویزیون، کارنامهی چند کارگردان، مشهور را خدشهدار کرده است. اگر حاتمیکیا در سریال تلویزیونی «خاک سرخ» یک درام معمولی و کشدار و خستهکننده را به تصویر کشید و حتا از پس بازی گرفتن از پرویز پرستویی در قاب جادویی برنیامد؛ سریال «حلقهی سبز» اوج ناکامی حاتمیکیا بود. حاتمیکیا در حلقهی سبز، حتا از رعایت ابتداییترین اصول قصهگویی هم ناتوان ماند. چرا که شخصیت ایجاد کنندهی چالش داستانی سریال، یعنی همان روح «حسن گلاب» تا نیمههای سریال از حداقل کنش داستانی عاجر بود.
اگرچه در بررسی بحث حضور سینماگران در تلویزیون به کارنامهی مثبتِ احمد امینی اشاره میشود اما واقعیت این است که احمد امینی هم در سریالی که با موضوع ایدز ساخت، کاری جز ارایهی خام و کلیشهای و آزاردهندهی حرکتهای مکرر دوربین نکرد. در این میان شاید استثنا، کیانوش عیاری باشد که با سریال «هزاران چشم» حساب خود را از بقیه جدا کرد. «روزگار قریب» سریال دیگر او که هم اکنون در حال پخش از تلویزیون است، اگرچه به قوت «هزاران چشم» نیست، اما در مقایسه با آثار تلویزیونی سایر سینماگران، کار برجستهای محسوب میشود. البته در این بررسی احتساب عملکرد فیلمسازی مثل میرباقری است که سریالهای تاریخی موفقی ساخته است. چون سریالهای تاریخی در ایران با امکانات و بودجهی حداکثری و در شرایطی ویژه تولید میشود. با رویکرد جدید تلویزیون در تولید انبوه «تله فیلم»، سقوط آزاد کارگردانان سینما در تلویزیون ادامه یافت. حالا دیگر فقط کارگردانان نیستند که آبروی چندین و چند سالهی خود در سینما را به راحتی در تلویزیون بر باد میدهند، بازیگران سینما نیز اینک در معرض سقوط آزاد قرار گرفتهاند. از بازی لیلا حاتمی، علی مصفا در سریال ناموفق مناسبتی «پریدخت» اگر بگذریم، به ابوالفضل پورعرب میرسیم که حالا دیگر پای ثابت سریالهای درجهی سه تلویزیون شده است. با این پیش زمینه، پخش سریال «مرگ تدریجی یک رویا» به کارگردانی فریدون جیرانی با تبلیغات فراوان آغاز شد. مرگ تدریجی آرزوهای آقای کارگردان فریدون جیرانی، کارگردانی است متعلق به سینمای بدنه؛ سینمایی که در آن جذب تماشاگر و فروش از اهمیت زیادی برخوردار است. البته جیرانی به دو دلیل از بقیه همکاران خود در سینمای بدنه جذابتر به نظر میرسد. اول اینکه او قبل از اینکه سینماگر شود، روزنامهنگار بود و به همین دلیل ارتباطات رسانهای وسیعی دارد. این سابقه، به دیده شدن آثارش کمک بسیاری میکند نکتهی دیگر اینکه جیرانی، صرفاً کارگردانی نیست که به فروش فیلم فکر کند، او تلاش میکند در عین توجه به گیشه، فیلمی «خوب» بسازد که این تلاش او قابل تقدیر است. جیرانی معمولاً سراغ سوژههایی میرود که در سینمای ایران کمتر به آن پرداخته شده است. در «قرمز» شکل خاص عشق بین دو کاراکتر اصلی، در «آب و آتش» تصویر کردن زندگی یک روسپی، در «شام آخر» روایت عشق یک دانشجوی مرد به مادر همکلاسیاش که استاد هر دوی آنهاست، در سه گانهی«ستارهها» پس زمینهی اجتماعی زندگی سینماگران، در «سالاد فصل» آشوبهای اجتماعی پنهان در کلانشهر تهران و بالاخره در «پارک وی» رویکرد به سینمای دلهرهآور؛ همه و همه نشان میدهد که جیرانی، کارگردان ماجراجویی است.
با این وجود میتوان خطهای باریکی پیدا کرد که همهی فیلمهای جیرانی را به هم متصل میکند. یکی از این خطوط، سعی کارگردان در تحلیل روانی شخصیتهاست. شخصیتهای اصلی آثار این فیلمساز، هر یک به نوعی دچار بیماری روانی هستند. نکتهی دیگری که در اکثر آثار او دیده میشود، حضور یک شخصیت نویسنده در فیلم است. تا جاییکه حتا در فیلمی که شخصیت نویسنده هم حضور ندارد، کاراکتر اصلی در خالیبندیهایش، خود را نویسندهی کتاب «سالاد فصل» معرفی میکند. اما تجربه نشان داده که جیرانی توانایی خلق کاراکتر نویسنده را ندارد و درک ساده او از دنیای نویسندگی، کاراکتر نویسنده را در فیلمهایش تصنعی و غیرقابلباور میسازد. این ضعف به خصوص در فیلم «آب و آتش» مشهود است. شخصیت نویسنده در این فیلم با بازی پرویز پرستویی، حضوری طنزآمیز پیدا میکند. اگر در فیلم «شام آخر» این ضعف کمتر دیده میشود به خاطر آن است که سوژهی جسورانهی عشق دانشجوی پسر نسبت به مادر هم کلاسیاش و البته اروتیسم جذاب فیلم؛ نویسندگی خانم «مشرقی»را تحتالشعاع قرار میدهد. از طرف دیگر جیرانی علاقهی زیادی به روانشناسی کاراکترهایش دارد و البته این علاقه غالباً به فیلمهایش ضربه زده است. الگوبرداری ناموفق از فیلم «درخشش» استنلی کوبریک در فیلم «پارک وی» و رفتارهای غیر عادی و تصنعی خواهر کاراکتر اصلی فیلم «قرمز» و اوهام از هم گسیخته نیکی کریمی در فیلم «ستاره است»؛ نشان دهندهی ناتوانی جیرانی در واکاوی روان کاراکترهاست. با این توضیح دربارهی دنیای فیلمسازی جیرانی، به نقد سریال«مرگ تدیریجی یک رویا» میپردازم. دسته گل مشترک فیلمنامهی «مرگ تدریجی...» را علیرضا محمودی نوشته است. خب، ماجرا تا همینجایش تعجببرانگیز است. مشخص نیست محمودی که سابقهی روزنامهنگاری فرهنگی در بسیاری از روزنامههای اصلاحطلب را داشته، به چه انگیزهای فیلمنامهی سریالی را نوشته است که روشنفکران عرفی در آن به شدت مورد حمله قرار میگیرند. اما با توضیحاتی که دربارهی سابقه و سلایق جیرانی ذکر کردم، داستان «مرگ تدریجی ...» را توامان باید به پای نویسنده و کارگردان نوشت.
«مرگ تدریجی...» داستان زندگی نویسندهای جوان به نام مارال است که با انتشار اولین کتابش به شهرت میرسد و سپس با ناشر کتابش ازدواج میکند. اما در ادامهی ماجرا مارال مورد توجه روشنفکران خارجنشین قرار میگیرد و به روایت سریال، آنها درصدند نویسندهی جوان را جلب دنیای روشنفکرانهی خود کنند. ولی حامد، شوهر مارال، فردی مذهبی است که میخواهد همسرش را از خطر (!) تاثیر از دنیای روشنفکری دور نگه دارد. ساناز، خواهر مارال کاراکتری است که مشروب میخورد و روابطی نامتعارف با دوستانش دارد. او حلقهی ارتباطی مارال با دنیای روشنفکری است و احتمالاً کارگردان به واسطهی این شخصیت، زمینه را برای انحراف (!) مارال به جهان روشنفکری عرفی فراهم کند. اما شاهکار دسته گل مشترک جیرانی و محمودی، کاراکتری به نام داریوش آریان است. منتقدی که در شب هم عینک دودی میزند، در خارج زندگی میکند و از طریق رادیو بیبیسی با مارال مصاحبه میکند. در سریال «مرگ تدریجی...» قرار است حامد و پدرش آدم «خوب»های داستان باشند و با رویکردی مذهبی از انحراف مارال جلوگیری کنند و ساناز و داریوش آریان، عواملی باشند که قصد دارند مارال را از دنیای«پاک، اصیل، با هویت» جدا کنند و به عالم «منحط» روشنفکری بکشانند. داریوش آشوری و ابراهیم گلستان؟ تکذیب میشود! حتماً من و خیلی از مخاطبان این سریال، آنقدر متوهم هستیم که بیخودی فکر میکنیم اسم داریوش آریان خیلی به اسم داریوش آشوری نزدیک است. احتمالاً من به اشتباه فکر میکنم که تعمدی در تشابه بین صراحت رفتاری داریوش آریان با ابراهیم گلستان وجود دارد. چه ربطی دارد؟! حالا چون هم آریان و هم گلستان مقیم لندن هستند و هر دو نیز صراحت لهجه دارند؛ قرار نیست فکر کنیم منظور کارگردان و نویسندهی سریال این بوده که خدای نکرده، داریوش آریان همان ابراهیم گلستان باشد!
علیه فیمینیسم شکی نیست که در یکی دو سال اخیر، جنبش زنان ایران از نظر خیلی از تغذیهشوندگان از قدرتِ رسمی، خطر تلقی شده است. به همین دلیل غالباً تلاش شده از طریق رسانههای رسمی، تصویری سیاسی از این جنبش ارایه شود و استقلال آن با اتهامهای اثبات نشده زیر سوال برود. شاید بتوان «مرگ تدریجی...» را دادخواست رسانهی ملی علیهی جنبش زنان دانست. سوژهی اصلی این سریال بایدها و نبایدهای زن ایرانی است. به اعتقاد حامد، رمان اول مارال، تصویری درست از وضعیت زن در جامعه ارایه میدهد. در حالیکه رمان دوم مارال که تحت تاثیر حرفهای داریوش آریان نوشته شده، تصویری غیرواقعی از زن را به تصویر میکشد. البته از علیرضا محمودی و جیرانی بعید است که حتا در تعاریف عناوینی چون «روشنفکری» چنین اشتباه کنند. حامد که دنیایش مبتنی بر ایدئولوژی است، ادعا میکند که مارال در رمان دومش خواسته است تصویری غیرواقعی از زن را نشان دهد، تصویری که غربیها به دنبالش هستند. در صورتیکه طبق ایدئولوژی مذهبی، مهم نیست وضعیت زن، چطور است یا دوست دارد چطور باشد، بلکه هدف این است که چه طور «باید» باشد. امادر عالم روشنفکری عرفی، نگاه به هر پدیدهای غالبا تحتتاثیر انگارهای اومانیستی در میان است. از سوی دیگر در این سریال، خواستهای جنبش زنان تحریف شده و بحثهای جدی و تحلیلهای جامعه شناختی، در حد شعارهای تو خالی تقلیل داده شده است. در جایی از سریال، دیدار جمعی چند زن علاقمند به ادبیات، چنان تصویر شده که انگار چند زن برای جادو جنبل دور هم جمع شدهاند. اما مضحکتر از همه، صحنهای است که دوستان حلقهی ادبی مارال میخواهند او را متقاعد کنند که بچهاش را سقط کند. دیالوگهای این بخش بیشباهت به مطالب صفحات اجتماعی نشریات افراطی نیست. دوست مارال به او میگوید: اگر تو بچهدار شوی، نمیتوانی به سفرهای خارجی بروی و بچه مانع زندگی ادبی توست! در مقابل وقتی مارال، از مشکلاتِ زن ایرانی مینویسد، از نظر حامد، او تحت تاثیر روشنفکران منحرف قرار گرفته است.
رویکردِ سریال «مرگ تدریجی...» به مقولهی زن چنان است که انگار، زن فقط زمانی مفید خواهد بود که مهمترین دغدغهاش تولید مثل باشد. اینکه در سریالهای تلویزیونی، تصویری غیرواقعی از زنِ ایرانی ارائه میشود، اتفاق عجیبی نیست. اما علاقمندان سینما به هیچوجه انتظار نداشتند که فریدون جیرانی در اولین تجربهی کاریاش در تلویزیون، به تخریب وجههی جنبش زنان بپردازد. «نیمه پنهان» فریدون جیرانی از معدود فیلمسازانی است که آثارش از همانجایی ضربه میخورد که خودِ او تصور میکند نقطهی قوتش است. جیرانی شیفتهی کاراکتر نویسنده و دلبستهی روانکاوی شخصیتهاست. اما تجربه نشان داده که نه جهان نویسنده را میشناسد و نه هنر روانکاوی شخصیتها را بلد است. به همین دلیل نویسندهها در آثار او از نظر ذهنی، عقیم هستند. با این حال سادهانگارانه است اگر فکر کنیم تحمیق روشنفکر ایرانی و توهین به جهانِ زنانه در «مرگ تدریجی...» صرفاً برخاسته ازاین ضعفهای جیرانی باشد. دلایل متعددی وجود دارد که نشان میدهد «مرگ تدریجی...» محصولی سفارشی است که با حمایتِ قدرتمدارانِ زوشنفکرستیز ساخته شده است. در سریال جیرانی تمام روشنفکرها اهل مشروب و فسق و فجور هستند (شخصاً قضاوتی دربارهی فسق بودنِِ اعمالی که در فیلم به اشاره میشود، ندارم. استفاده از این عبارت، برای توضیح برداشتِ فیلمساز از جهان کاراکترهای سریال است) و روشنفکرستیزان مذهبی، تجلی تمام خوبیها محسوب میشوند. البته شغلی که برای کاراکتر حامد درنظر گرفته شده، مهر تایید دیگری بر عدم شناختِ جیرانی از جهانِِ ادبی است. من قصد زیر سوال بردن ناشران را ندارم، ولی ناشری که برخوردی چنین آرمانگرایانه با آثار نویسندگان دارد، احتمالاً میتواند زاییدهی تخیل آقای جیرانی باشد. عجیب است که در «مرگ تدریجی...» قرار است ناشر، نقش اندیشمند را بازی کند و نویسنده، ملعبهی دست این و آن باشد. شاید بتوان از سفارشیسازهایی مثل شاهحاتمی، فرجالله سلحشور و جمال شورجه پذیرفت که ناشیانه تبلیغ ایدئولوژی خود را حتا در قالب اسمِ کاراکترها دنبال کنند، اما از فیلمسازی مثل جیرانی بعید است که از این تمهید ایدئولوژیک و دستمالی شده استفاده کند. در سریال «مرگ تدریجی...»، همهی شخصیتهای روشنفکر (و از نگاهِ فیلمساز منفی!) اسمهایی ایرانی دارند: داریوش آریان، مارال، ساناز و ... و در مقابل کاراکترهای روشنفکرستیز، نامهایی عربی و با بار مذهبی دارند: حامد، آفاق و... هجمهی شدید علیه روشنفکران در سریالِ «مرگ تدریجی...» یادآور «هویت»سازان و «چراغ»افروزانی است که آبشخور فکریشان، «نیمه پنهان»هاست. پیشنهادی برای جیرانی یکی از دغدغههایی که جیرانی همواره بر آن تاکید کرده، توجه به درام است. اگر او هنوز هم چنین اعتقادی دارد، باید «مرگ تدریجی...» را نقطهای بسیار تاریک در کارنامهی هنریاش بداند. چرا که یکی از ویژگیهای درام، شناخت جهانی است که در آن داستان شکل میگیرد. طنزآمیز است که در تیتراژ پایانی سریال، اشاره میشود که نام بازیگران به ترتیب حرف الفبا آمده است. اما در فهرست، نام دانیال حکیمی قبل از اسم ستاره اسکندری نوشته میشود. ترتیب الفبایی بازیگران در تیتراژ پایانی این سریال همانقدر به واقعیت نزدیک است که شناخت جیرانی از جهانِ روشنفکران. جیرانی در این سریال بسیار کوشیده است تا با تمهیدات تکنیکی و تدوین نامتعارف، ویترینی نو ارائه کند. با این همه، تفکری که داستان براساس آن شکل گرفته، کهنهتر و ناپختهتر از آن است که با این آب و رنگها، سیمایی جدید پیدا کند. نهایتاً میتوان به فریدون جیرانی پیشنهاد کرد بیش از پیش برای خواندن رمان وقت بگذارد تا شاید پس از خواندنِ رمانهای نویسندگان برجستهی ایرانی و خارجی، متوجه شود که خودِ این روشنفکران بسیار ماهرانهتر از او آسیبهای دنیای روشنفکری (و هر دنیای دیگری) را به پرسش کشیدهاند. جیرانی لابد میداند که سریال ساخته میشود تا داستانی جذاب روایت کند، نه اینکه یک ایدئولوژی را تبلیغ کند. (نمونهاش همان «کازابلانکا»ی معروف که جیرانی در سریالش از یکی از نماهایش استفاده کرده است) برای علیرضا محمودی، من عاجزم از پیشنهاد، که او سابقهی روشنی دارد. مگر آنکه این سریال را توصیهای بدانیم از طرف او، برای نویسندگانی که هنوز «راهِ درست» را نشناختهاند! |
نظرهای خوانندگان
یک موضوع را باید در نظر گرفت و آن این است که صدا و سیما با چندین کانال تلویزیونی دارد کم کم، کم می آورد! با نگاهی سرانگشتی به سریالها، مشاهده خواهید کرد که همه داستانها تکراری است. انگار قصه فیلم و سریالهای تلویزیونی را یک نفر به همه آنها دیکته کرده و آن وقت با نام کارگردانهای مختلف روی صحنه آورده اند. این اولا به خاطر آن است که محدوده های ممنوعه هر روز بیشتر می شود و کارگردانان سینما و تلویزیون و تئاتر، جرات ورود به حریم آنها را ندارند. و دوم آن که آنها هم می خواهند بالاخره نان بخورند.
-- محمد شوری ، Jun 24, 2008 در ساعت 07:10 PMاز یک طرف در برنامه های مختلف تلویریونی مثل شب شیشه ای به نوع محترمانه کاسه چه کنم چه کنم را بلند می کنند و از طرفی هم در شوهای تبلیغاتی وارد می شوند یا کارمند صدا و سیما شده و مجری گری را تمرین می کنند. در این مملکت هنرمندان (مثل روزنامه نگاران) عزت و شأنشان آن است که حاکمیت از آنان حمایت کند و گرنه باید بمیرند...
با این حال صدا و سیما برای آن که مخاطبش را حفظ کند مجبور است از کارگردان های خوشنام و معروف استفاده کند، لذا آنها نیز صدا و سیما را سوراخ دعا خوبی برای معیشت خود دانسته اند و همان جوری سریال می سازند که مدیریت صدا و سیما می پسندد.
مثلا همین سریال مرگ تدریجی یک رؤیا، خودش رؤیا در رؤیا است و جنبه واقعیتی آن حداقل حداقل است و آن چنان در جامعه ایرانی حقیقت آشکار ندارد؛ اما باب پسند صدا و سیما هست!
محمد شوری / نویسنده و روزنامه نگار
من نویسنده را نمیشناسم،امّا از ته دل به ایشان دست مریزاد میگویم،چون از (الف تا ی) این نوشته واقعیت های موجود در رادیو تلویزیون مثلآ ملّی ما میباشد.
-- بدون نام ، Jun 24, 2008 در ساعت 07:10 PMمن نویسنده را نمیشناسم،امّا از ته دل به ایشان دست مریزاد میگویم،چون از (الف تا ی) این نوشته واقعیت های موجود در رادیو تلویزیون مثلآ ملّی ما میباشد.
-- kasra ، Jun 24, 2008 در ساعت 07:10 PMخيلي ممنون آقاي پور محسن بابت اين نوشته تان. واقعن لازم بود تذكري در اين مورد داده بشود. هم در زمينه ورود بي رويه اهالي سينما به تلوزيون و هم به خصوص اين سريال آقاي جيراني. من چندين بار نگاهم به سريال افتاده و جدي دنبال نكرده ام. هر بار به خودم گفته ام كه شايد قصد جيراني خدمت بوده و در خلال جريانات نكات مثبتي را مي خواهد بازگو نمايد. اما همانگونه كه اشاره داشتيد اينطور نبوده و كار ايشان تنها يك خوش خدمتي به حساب مي آيد.
-- ماني جاويد ، Jun 24, 2008 در ساعت 07:10 PMچند نکته قابل ملاحظه است.
1. شباهت نام داریوش آریان به داریوش شایگان بیشتر است تا داریوش آشوری. و نکتههای کلیدی شخصیتش بیشتر به رضا براهنی شبیه است تا ابراهیم گلستان. ( گلستان و حلقهی ادبی و جایزه؟!!!)
2. باقی شخصیتها هم کم و بیش شباهتهایی با اشخاص حقیقی دارند. مثلا آیا هلن به سیمین دانشور میبرد؟
3. اینها مهم نیست. جالب است کدهایی که از مارال عظیمی به بیننده منتقل میشود و شرح داستانهایی که مینویسد ، آدم را یاد امثال فتانه حاج سید جوادی و فهیمه رحیمی و ... میاندازد. آنوقت تلاش حلقهی ادبی روشنفکران غربزده برای صید این شاه ماهی قصه نویسی! عجیب و جالب توجه است.
4. چندی پیش عدهای از پیش قراولان روشنفکری به شدت به مهران مدیری و سریالش حمله کردند و بازخواستش کردند که چرا چهرهی روشنفکران را مخدوش کرده و تاویلهای جالب و دور از عقلی نظیر شباهت یکی از کاراکترها به لیلی گلستان صادر کردند. آن دوستان ، این روزها در برابر نشانیهای سر راست و واضح سریال جیرانی سکوت کردهاند. جالب نیست؟
-- حامد ، Jun 24, 2008 در ساعت 07:10 PMمتن خیلی خوبی بود. شاید اولین بار بود که از نوشته های جناب پورمحسن عزیز "کاملا" خوشم آمد. ضمن این که معتقدم کاراکتری که جیرانی تصویر کرده، در عالم روشنفکری مصداق هایی دارد (قطع نظر از داوری ای که در باب این نوع کاراکتر داشته باشیم) در عین حال معتقدم این سریال همچنان که اشاره کرده اند، شدیدا مصرف حکومتی دارد. با این حال باز شدن پاره ای تعابیر و گفتمان ها در تلویزیون از طریق همین سریال ها صورت می گیرد
-- یاسر میردامادی ، Jun 24, 2008 در ساعت 07:10 PMوای این سریال باید عجب مزخرفی باشه. عجیبه که چرا جیرانی همچین چیزی ساخته. چه خبره اونجا واقعا؟ مرسی برای نقدت مجتبی. فکر کنم خیلی لازمه این چیزایی که تو گفتی بیشتر گفته بشه.
-- خورشید ، Jun 24, 2008 در ساعت 07:10 PMيك نوشته وبلاگي كه به آن آب بسته اند.مقايسه كنيد با نوشته هاي پرويز جاهد و ديگران...جملات احساسي و سؤالهاي حق به جانب كه استدلال نمي شود‹‹ لابد من اشتباه مي كنم كه فكر مي كنم آريان همين آشوري است؟ لابد ..›› خب بله اشتباه ميكنيد! براي بررسي محتواي اين سريال نيازي به معادل يابي نيست و نوشته در حد وبلاگ نويس هايي كه مطلبشان را براي راي ِبالا آوردن در بالاترين تنظيم مي كنند نوشته شده است. خدا پدر ساقي قهرمان را بيامرزد؛ عجب حقي به گردنت دارد پسر!
-- رهگذر ، Jun 25, 2008 در ساعت 07:10 PM"با این حال باز شدن پاره ای تعابیر و گفتمان ها در تلویزیون از طریق همین سریال ها صورت می گیرد"
-- ماني جاوبد ، Jun 25, 2008 در ساعت 07:10 PMآقاي ميردامادي من هم به همين دل خوش كرده ام. اما نمي دانم واقعن چنين كاركردي هم دارد يا نه؟! چون نگاه سريال منصفانه و واقع گرايانه نيست.
به هر حال كاش جيراني در گفتگو شركت مي كرد و از كارش دفاع مي نمود.
-- ماني جاوبد ، Jun 25, 2008 در ساعت 07:10 PMاز مقاله شما بسیار متشکرم. احساس میکنم که نوشتنش کاملا لازم و بجا بود. ضمن اینکه در مورد سریال مرگ تدریجی یک رویا و همچنین اظهار نظر در مورد سریال روزگار قریب نقد شما را کاملا منصفانه و بدون حب و بغض دیدم.
-- دهقانیان ، Jun 25, 2008 در ساعت 07:10 PMسلام آقاي پورمحسن
-- حامد ، Jun 25, 2008 در ساعت 07:10 PMمتشكر از مطلبتون، نكتهاي كه ميخواستم بگم اينه كه فريدون جيراني به نظر نميرسه كه هيچوقت فيلم ساز خوبي بوده باشه، تنها نكتهي مهمي كه در فيلمهاي اون گه گاه به چشم مياد تابو شكني يا رد شدن از برخي حد و مرزهاست؛ مثل ماجراي عشق به مادر همكلاسي در شام آخر يا ...، كه به نظر من اون هم حاصل چند صباح فعاليت جيراني در بخش حوادث روزنامه است نه توانايي كارگردانيش.
همون طوريكه خودتون هم نمونههاي زيادي رو يادآور شديد، اون هيچوقت در تصوير سازي از جزييات خوب ظاهر نشده حالا چه اين جزييات مربوط به زندگي يك بازيگر باشه، چه مربوط به زندگي يك نويسنده، روشنفكر يا حتي يه آدم عادي.
تنها چيزي كه براي من سواله اينه كه چرا همچين آدمي تونسته تا الان در سينما بمونه؛ شايد به خاطر روابط و كارهاش در سينماي ابتداي انقلاب و شايدم به خاطر همون رفقاي رسانهايش
ستاره یا ساناز؟
-- leyla ، Jun 25, 2008 در ساعت 07:10 PMکاش کمی انصاف و واقع بینی هم به خرج می دادید
-- محمد ، Jun 25, 2008 در ساعت 07:10 PMمن در کل متن گهربارتان میخواستم یک جو واقع بینی را بیابم که در توان چشمانم نبود متاسفانه
برای هر حرکت نویی باید هزینه هایی پرداخت بشه و مطمئن باشید شما و امثال شما بخشی از هزینه هایی هستند که صدا و سیما در حرکت جدیدش که خوبه که متوجه و معترف بهش هستین، باید بپردازه
ببینیم چقدر پذیرایی نظرات مخالف رو دارید و این کامنت رو که برخلاف بقیه به به و چه چه از نوشتتون نیست ، درج می کنید با نه!
البته چندان اهمیتی نداره
در کل راحت باشین و به هرچی که می تونید انتقاد کنید و عیب بگیرید
اصلن مهم نيست ما به ازاي شخصيت ها چه كساني هستند. در فيلم "يك بوس كوچولو" هم همه "سعدي" را ما به ازاي گلستان گرفتند. اگر اين طوراست پس درود بر گلستان كه پس از حدود نيم قرن دوري از ايران در جامعه روشنفكري چنان نفوذي دارد كه همه از جمله" آقايان" را چنين دستپاچه كرده است.
-- شهاب شهيدي ، Jun 25, 2008 در ساعت 07:10 PMگلستان چند سالي است كه پس از مدتها سكوت از او اين
ور و آن ور مطلبي چاپ ميشود ولي خيلي ها همين را هم بر نميتابند و هر كه به زبان خودش در پي تخظئه كه به قول نيما: آب در خوابگه مورچگان ريخته ايم.
...و اما اين سريال آقاي جيراني آنقدر سفارشي و ضعيف از نظر شخصيت پردازي است كه به هيچ صورتي نيشود آن را به بيننده حقنه كرد.
ةدم خوبها و ناناز ها كه مشخص هستند و به شرح ايضا آدم بدها و خبيث ها كه بعضيشان هم آب Thames خور هستند(كه كوفتشان بشود به حق اين چراغ)و آخرش هم كه معلوم است و پيروزي حق بر باطل!
بعضي به اين آقاي جيراني چه اميد ها بسته بودند كه ايشان چه و چه هاولي خب زندگي خرج دارد!
صدا و سیما که وظیفه فرهنگ سازی را به عهده دارد و امام از آن به عنوان دانشگاه یاد میکند بزرگترین خیانتها را به فرهنگ ادب تاریخ و مردم این سرزمین روا داشته است
-- بدون نام ، Jun 25, 2008 در ساعت 07:10 PMبرای لحظاتی کنترل تلویزیون را در دستان یک بیننده تصور کنید که مرتب شبکه های مختلف را بررسی میکند و دوباره و دوباره و از روی اجبار روی یکی از آنها متوقف میشود این انتخاب نیست بلکه این جبر است
با سلام نقد محصولات به ظاهر فرهنگي تلويزيون كه سراسر عليه عقل و منطق آزاد انساني است از ابتدا تا به آخر غمي است نهفته در دل كساني كه در رسانه به ظاهر ملي دنبال المانهاي تفكر خلاق و درست مي گردند از نقد به جاي شما تشكر مي كنم .
-- ameneh ، Jun 25, 2008 در ساعت 07:10 PMشاید پرسش از نقش آقای علیرضا محمودی در تعطیلی روزنامه شرق، برخی از گره گاههای این مطلب را روشنتر کند.
-- محمد تقی ، Jun 25, 2008 در ساعت 07:10 PMاشاره بسیار بجایی بود. نشان دادن زن 28 ساله و بالغی که ظاهرا اهل فکر است و نبوغ نویسندگی دارد اما تحت تاثیر کوچکترین حرف های این و آن هر لحظه به یک طرف بام می افتد و به شدت محتاج راهنمایی های پدر حامد و خود اوست. همچنین تخریب شخصیت زنانی که مدافع فعالیت زنان در عرصه اجتماع هستند و تقلیل آنها به زنانی نادان ظاهر بین و مقلد این فیلم را به طرز وحشتناکی غیر قابل تحمل میکند. حتی زنان مذهبی صاحب فکر ما هم مخالف چنین برداشتی از زن هستند...زنی که انگار فقط به درد مادر شدن میخورد و زندگی او در این راستا معنا می یابد ولاغیر...این سریال حاکی از تفکر به شدت سنتی و مردسالار حاکم در تولیدات سیماست که حتی چند قدم عقب تر از تفکر آدمهایی که نمایندگی شان میکند ایستاده است
-- maryam ، Jun 25, 2008 در ساعت 07:10 PMجیرانی خوب نان به نرخ روز می خورد... نه به خاطر نقد روشنفکران که این نقد در جای خود باید صورت بگیرد اما این نقد وقتی کاملن در جهت تخریب جریان روشنفکری و معرفی یک آلترناتیو ایدئولوژیک است آن هم از کسی که در فیلم های قبلی اش به این فضای ایدئولوژیک منتقد بود جای تامل بسیار دارد.
-- سوسن ، Jun 25, 2008 در ساعت 07:10 PMآن چه را كه بر روي صفحه تلويزيون به نام "مرگ تدريجي يك رؤيا" مي ديدم باور نمي كردم. دائم از خودم مي پرسيدم آخر چگونه ممكن است كه تعدادي زن معتاد مشروب خور نماينده زنان اهل مطالعه و ادبيات ايران باشند؟ چگونه ممكن است كه زني به نام مارال عظيمي با اين عدم انعطاف در مقابل نقدها بتواند نويسنده به اصطلاح موفقي هم باشد؟ چطور ممكن است كه ساناز با اين وضعيت به هم ريخته روحي و رواني عنوان "مترچم" را نيز يدك بكشد؟ چطور ممكن است زن خوب زني باشد كه حتي جلوي برادر و پدر خود هم چادر سر مي كند و تمام هم و غمش بچه دار شدن باشد و زن بد زني كه اينگونه نباشد؟ چطور ممكن است به اين صراحت بتوان از رسانه اي مثلا ملي به قشر عظيمي از زنان توهين كرد و از هيچ كجا و هيچ كس صداي اعتراضي به گوش نرسد؟ اي كاش آقاي جيراني با search نام سريالشان به اين صفحه برسند و بعد از خواندن نقد خوب آقاي پورمحسن سري هم به نظرات خوانندگان بزنند و بخوانند كه : آقاي جيراني واقعا براي شما متأسفم.
-- فاطمه ، Jun 26, 2008 در ساعت 07:10 PM"مرگ تدریجی یک کارگردان یا رگزنی روشنفکری"
-- سارا باقری ، Jun 27, 2008 در ساعت 07:10 PMانگار تمام ابتری و سترونی ادبیات را می خواهند انتقامش را از حلقه های ادبی بگیرند ! تو گویی این حلقه ها و جایزه بده ها هستند که مانع فوران ذهن و روح هنرمند مخصوصا زنان دست به قلم ما شده اند. آقای جیرانی اما نشترش را عمیقتر و دردناک تر فرو کرده که از کسی که انتظار نداریم سیلی خوردن دردناک تر است. دایی جان ناپلئونی تر از این دیگر نمی شد فیلم ساخت. بدون ساختار،با شخصیتهای به شدت سیاه و سفید که سفیدیشان هم بد جور توی ذوق می زند.
برام جالبه که انقدر حق به جانب حرف ميزنيد. دقيقاً همهي نکاتي که به عنوان نقطه ضعف سريال مسخره کرديد، از نظر کساني که با نظرات و عقايد شما موافق نيستند نقطهي قوت سريال محسوب ميشوند. متاسفانه ما هنوز ياد نگرفتيم به عقايد هم احترام بگذاريم و حتي بعضي جاها مثل نوشتهي شما به کل و از ريشه وجود عقايد مخالف رو انکار ميکنند!! بيچاره آقايان جيراني و محمودي که گناهي مرتکب شدهاند و عقيدهشان با عقايد شما متفاوت است.
-- هانيه ، Jun 27, 2008 در ساعت 07:10 PMمن فکر می کنم اتفاقا آقای جیرانی در این سریال بسیار پیچیده برخورد کرده است. و فکر می کنم به زبان سانسور دارد با ما حرف می زند.
-- نگار ، Jun 28, 2008 در ساعت 07:10 PMدوست عزیز
من سریال آقای جیرانی را بسیار بی محتوا و توهین آمیز به قشر روشنفکر ایرانی یافتم. اگرچه آقای جیرانی به نظر میرسد میخواستهاند رویکرد انتقادی رادیکالی را از خود به نمایش بگذارند اما حاصل کار اثر بیمایه و شعاریای است.
اما علت نوشتن این نظر کوتاه شیوهی نقد به شدت غیرعلمی و مبتنی بر سلیقهی شماست. به نظر میرسد هنوز اصول اولیه نقد را هم نمیدانید. من نه طرفدار آقای جیرانیام نه آقای حاتمیکیا اما به جد بر ضد نقدی از این دستام. بخوانید:
. حاتمیکیا در حلقهی سبز، حتا از رعایت ابتداییترین اصول قصهگویی هم ناتوان ماند. چرا که شخصیت ایجاد کنندهی چالش داستانی سریال، یعنی همان روح «حسن گلاب» تا نیمههای سریال از حداقل کنش داستانی عاجر بود.
دلایل این تحلیل چیست؟ اینکه شما گفتید عاجز بوده همه هم سرشان را پایین بیاندازند و بگویند بله بله حق با شماست استاد؟ نقد سلیقهای حدود دست کم پنجاه سال است که اعتبارش را از دست داده است. دیگر هیچجای دنیا منتقد آن موجود عالم دهر صاحب ذائقهی برتر نیست. پس اگر نقد میکنید لازمهاش این است که قبل از آن کمی مطالعه کنید. دست کم اصول نقد را! کسی از شما نمیخواهد که فیلمساز باشید یا شاعر که نقد کنید، اما ضرورت دارد که منتقد باشید، که به نظر میرسد خیلی با آن فاصله دارید.
-- ف.ت. ، Jul 2, 2008 در ساعت 07:10 PMاسم اين سريال مزخرف خاله زنكي را بايد مي گذاشتند مرگ انديشه يك كارگردان .
-- بهار ، Jul 3, 2008 در ساعت 07:10 PMفوق العاده بی پایه نقد میکنید و نقد نقدتان از حوصله ام خارج است.
-- آرش ، Jul 4, 2008 در ساعت 07:10 PMدر کل با ف.ت ، هانیه و رهگذر (تا حدودی) موافقم
سریال را دنبال میکنم تا ببینم و بشناسم کسانی را که که به ایران خیانت می کنند. و منتظر میمانم تا ببینم عاقبت کار ایشان و حامیان اندکشان را؛که ای کاش می شناختند گلستان و دانشور را؛ و یا حداقل از پس تارهای بغض و کین به ملت واقعی ایران نگاهی هم به واقعیت رأی اکثریت می انداختند.
-- ایراندخت ، Jul 5, 2008 در ساعت 07:10 PMدوست اسگلی حرف خنده داری زد گفت درسته که این سریال به روشنفکرا گند میزنه و مذهبیارو خوب نشون میده اما مردم بازم از این آدم بدا خوششون میاد از اینکه مشروب میخورن همینجوری بی خیال میپرن تو آب.شاید این حرف در کشور دیگری صادق بود و میشد یه جوری جیرانی را تبرئه کرد اما دومشکل وجود دارد یکی اینکه ملت ایران احمق تر از این حرفا هستند که این چیزها را بفهمند هرکی تلویزیون بگه خوبه خوبه و هرکی تلویزیون بگه بده بد.مشکل بعدی چهره ایست که از نویسندگان نشان میدهد و ربطی به برداشت مرم ندارد اینکه یه سری خاله زنک ببو را دور هم جمع کنیم و به ملت بگوییم اینها نویسنده اند احمقانست.
-- دانیال ، Jul 6, 2008 در ساعت 07:10 PMالبته این برادر هم یک جاهایی خیلی دیمی نقد کردند.نمیشه که هرچی عشقمون کشید به هرچی که خاستیم بچسبونیم.یه دو زار هم دلیل لازمه.میخام بدونم دلیل اینکه اشون فک کردند حسن گلاب نتونسته کنش داستانی ایجاد کنه چیه؟ربطه یبه بحث هم نداشت البته
http://www.loghatnaameh.com/dehkhodaworddetail-5ac68cd4ee14419e985b6ed84e0a6e4e-fa.html
-- چندگانه ، Jul 6, 2008 در ساعت 07:10 PMجنبل درست است. نه جمبل. با جستجو در لغت نامه می بینین که اصلا کلمه جمبل نداریم.
-----------------
پورمحسن: ممنون از یادآوریتان. تصحیح شد
آقای دانیال
-- ف.ت. ، Jul 7, 2008 در ساعت 07:10 PMبه نظرم نوشتهی حضرتعالی حیرتآور است. چهطور به خودتان اجازه میدهید چنین عمومیسازی عظیمی را انجام دهید و بگویید که ملت ایران احمقاند. فکر کنم فقط کسی که خودش احمق است اینطور فکر میکند.
این آقایان محمودی و جیرانی که بر حسب موقعیت ان موقع در روزنامه های اصلاح طلب به اصطلاح روشنفکر خودشان را حساب می کردند و خدا را بنده نبودند و داعیه اصلاح طلبی شان از خاتمی هم فراتر رفته بود و آن زمان هم مثل همین حالا انقدر آتیش شان تند بود که داد همه را درآورده بودند ، خوشبختانه زمان درازی از آن نمی گذرد که ما فراموش کرده باشیم واقعا این همه ریاکاری و تغییر موضع دادن حال به هم زن است خوب البته این بسیار خوب است که این افراد توسط خودشان رسوا می شوند ایشان که خودشان به اصطلاح قلم به دست هستند آن زمان فریاد می زدند که چرا انقدر به نوسنده و روزنامه نگار فشار می آورید ولی حالا از پاورقی نویسان روزنامه کیهان هم پیشتر افتاده اند و کاسه داغ تر از آش کیهان شده اند . آدم های دستمالی شده و گوشمالی شده وزارت اطلاعات . آدم های مصرفی و تاریخ مصرف دار آن هم از نوع یکبار مصرف و بعد هم سطل آشغال آخه شما که الان همه چیز را در دست دارید دیگه چرا خودتان را آقایان جیرانی و امثالهم از آن ور پشت بام می اندازید . گفتند سفارشی ولی نه دیگه انقد
-- مهتاب ، Jul 9, 2008 در ساعت 07:10 PMواقعا شرم آوره! و از اون بدتر سكوت و بي تفاوتي دوستان منتقد دلسوزه كه همه انرژي شون رو صرف مبارزه با سينماي جشنواره اي مي كنند(از ويزه برنامه هاي جورواجوره تلويزيوني بگیر تاهفته نامه شهروند و...) و هيچ مطلب قابل توجهي راجع به اين شاهكار ننوشتند! شايد رعايت همكارشون رو مي كنند كه براي اولين بار فيلمنامه نوشته! البته با ادعاي آقاي جيراني كه همه چيز در اين شاهكار براي اولين بار در تلويزيون جمهوري اسلامي اتفاق افتاده، خب طبيعيه ايشون هم مي خواسته براي اولين بار شخصا مسووليت ضايع كردن همكاران و همفكران رو به عهده بگيره!
-- هانی صباحی ، Jul 17, 2008 در ساعت 07:10 PMبرخي مي گويند بهتره خاموش باشيم تا شاهكار به پايان برسه بعد نظر بديم، شايدم حق با اوناست ولي من كه چشمم آب نمي خوره!
بررسی خوبی بود. خصوصا از اینکه در پایان ، چند پیشنهاد ارائه نموده اید.البته اگر منتقد کمی نرم تر ارائه پیشنهاد کند ، شخص نقد شونده با رغبت بیشتری پیشنهاد را خواهد پذیرفت. در مورد ایدئولوژی و سینما یا هر تولید فرهنگی دیگری باید گفت ما هیچ کتاب ، فیلم ، شعر و ... را در ایران نمی توانیم بیابیم که بیل برد ایدئولوژی خالق خود نباشد. بنابراین فرقی بین آقای سلحشور با بیضائی نیست ، فقط در شیوه بیان با هم فرق دارند.
-- مازیار ، Jul 19, 2008 در ساعت 07:10 PMبا سلام
-- هانی صباحی ، Jul 22, 2008 در ساعت 07:10 PMمازیار جان نظر شما یک ایراد کوچیک داره!
تا قبل از مقایسه دو نفر به صورت کلی موافقم ولی در خلق هنر تکنیک ،دانش ،مهارت،تسلط بر ابزار هم بسیار تاثیرگزاره
علاوه بر این مقایسه ات ایراده دیگه ای هم داره که اینجا جای بحثش نیست
man khaili kholase migam, age shoma marale azimi o daryoosh aryano... ra roshanfekr midanid man az roshanfekri be onvane adami ka hale motale hastam o 17
-- بدون نام ، Jul 23, 2008 در ساعت 07:10 PMsal kharej az iran zendegi kardam estefa midaham!!
اولا من تا بحال منتظر بودم كه قسمت هاي بيشتري از سريال پخش شود تا بعد نظرم را اعلام كنم و اين كاري بود كه مجتبا هم بايد انجام ميداد.
-- داود ، Aug 27, 2008 در ساعت 07:10 PMدوم در تيتراژ پاياني چنين چيزي كه مي فرماييد وجود ندارد و اگر هم در آن قسمتي كه شما ديديد بوده الان رفع اشكال شده .
سوم فريدون جيراني بايد زندگي كند مثل همه ما و در ايران هم زندگي ميكند پس تابع قوانين اينجاست نه بي بي سي و انگلستان.
چهارم مطمئن باشيد با سابقه مطبوعاتي جيراني حتما او از ما بهتر اينها را مي داند و چرا نبايد همه اينها را به پاي شيطنتش بگذاريم؟شيطنتي كه همه ما در ايران مجبور به اجراي آن هستيم . نوعي از شيطنت كه به شدت در نوشته مجتبا هم ديده ميشود .
پيش از اين فريدون جيراني را با بيشتر با "قرمز" مي شناختم و او را چهره اي حرفه اي در سينما و تا حدودي روشنفكر ..گرچه من زياد سينما برو و منتقد سينمايي هم نيستم اما با اين سريال "مرگ تدريجي.." تمام تصور قبلي من از فريدون جيراني با 180 درجه تغيير مواجه شد...اين سريال مخاطب را هالو و احمق مي پندارد و پر است از ديالوگ هاي مصنوعي و غيرطبيعي... تكرار مكرر عبارت " خانواده مذهبي سنتي حامد" و " روشنفكر" واقعا خيلي مضحك و .. است.. من نقد نويسنده را بر اين سريال تلويزيوني تا حدودي منصفانه مي بينم...
-- مرتضي ، Sep 1, 2008 در ساعت 07:10 PMاین فیلم به پیشنهاد وزارت اطلاعات ساخته شده است.
-- علی ، Nov 14, 2008 در ساعت 07:10 PM